2012-07-31 ساعت 00:52
دارم به این نتیجه می رسم من یا زیادی حساس و ترسو هستم یا مشکلات روانی دارم! خیلی خلاصه بگم که من 1 سال و 11 ماه با یه پسر آمریکایی دوستم و هنوز همدیگه رو ندیدیم اما تصمیم ازدواج داریم یه چند مدتی هست و این آقاهه دنبال جمع کردن پول بود تا سه ماه بیاد ترکیه و ازدواج کنیم و چه و چه که الان میگه نامزدی. حالا از این بگذریم. این که آخر عاقبت ما بشه یا نشه یه طرف من با یه مشکل روحی مواجه هستم که داره واقعا خوردم میکنه. آقاجون من به صورت خیلی مدام نمیتونم از فکر این که بعد رفتنم چه بر مادرم خواهد گذشت بیام بیرون! من تک فرزندم و مامانم هم از لحاظ روحی خیلی حساسه و راستش همچین راضی به این ازدواج هم نیست که البته شاید بیشترش به خاطر ترس حرف فامیل باشه و غیره! من تصمیم دارم بلافاصله بعد اینکه گرینکارتم اومد یا سیتیزن شدم برا مهاجرت مامان و بابام اقدام کنم. (خونواده ی پولداری نیستم. بابام کارمند بازنشسته اس). اما همه ترسم از اینه که اگه نشه چی؟ این حرفا رو قبلا به "ی" یکی دیگه از بچه های مهاجرسرا گفتم. پیشنهاد داد با پسره به هم بزنم! اما بدبختی اینه من خیلی دوست پسرمو دوست دارم. تا حدی که حاضرم تو خود ایرن (که اصلا هم از اینجا راضی نیستم با این شرایط گل و بلبلش) باهاش زندگی کنم. (این البته توهمه ها. چون اون بیچاره میترسه بیاد اینجا منو ببینه چه رسد به این که بیاد اینجا زندگی کنه.) تصمیم دارم برم پیش یه روانشناسی چیزی اما گفتم به شماهام بگم ببینم اگه کسی تو شرایط من هست پیشنهادی یا راه حلی برای مبارزه با این احساس وحشتناک داره یا نه. چون دوست پسرم احتمالا اوایل پاییز داره میاد و یعنی دیگه من واقعا باید تصمیمم رو بگیرم به زودی. از طرفی هم رابطه مون طولانی شده و باور کنید از استرس میترسم پام به آمریکا نرسیده بمیرم! تو یه آنچنان دوراهی موندم که نه راه پس دارم نه راه پیش.