(2012-08-03 ساعت 13:30)manoun نوشته:دوست عزیزم همه مون همیشه تجربه کردیم که برای داشتن چیزی ، باید از یه چیز دیگه ای بگذریم.که به احتمال زیاد مقیاس عزیز بودن هردوشون برامون برابره.انگار این شده یک قانون نانوشته در زندگی مون.(2012-08-03 ساعت 12:56)j1970 نوشته:(2012-08-01 ساعت 00:54)manoun نوشته: بله فردا جون معلومه که خوشحال شدم.مخالف تک فرزندی نباش، ما یه پسر 14 ساله داریم و اصلا پشیمون نیستیم و از وقتی بچه بود بهش گفتیم که تو تا 18 سالگی میتونی با ما زندگی کنی و بعدش باید بری دنبال زندگی خودت، میتونی روی کمک ما حساب کنی و زن و شریک زندگیت انتخابش با خودته اما از تجربه و نظر ما هم میتونی استفاده کنی.
خوب پس خدا رو شکر. راستی من اونجا نگران تنهایی خودم نیستم. ماشاالله این خونواده ی نامزدم اونقدررررررررررررررررررررررررر پر جمیعت هست که نگو. من نمیخوام مامان و بابام اینجا تنها باشن. چون فقط منو دارن. از همون بچگی حالم از تک فرزندی به هم میخورد آخرشم اینجوری شد الان بیشتر از همیشه مخالف تک فرزندی شدم.
برناممون کاملا این بود که توی ایران 18 سالش که شد 6 ماه مجردی زندگی کنه که خوشبختاته داریم میریم از ایران.
خوشبختانه کاملا مستقله، البته احساس همدردی و دلسوزیشم داره و خیلی پیش اومده که پولمون کم بوده پیشنهاد داده که از پولش به ما بده یا میره بیرون و میاد مثلا مرغ میخره و پولشو با کارت خودش میده.
بنابراین بنظر من تک فرزندی یه هیچ عنوان بد نیست
شما هم آدمای فوق العاده قوی هستین و هم بچتون رو خخیلی خوب بزرگ کردین. مشکل من اینه که من دارم میرم از پیش پدر و مادرم. نه یه خیابون اون ورتر. دارم میرم اون سر دنیا. اون هم با این همه اما و اگری که میگن. این که بهشون ویزیت ویزا نمیدن و مسافرت گرین کارتی ها خیلی اما و اگر داره وگرنه دیر سیتیزن میشن و اینجور چیزا. من برا خودم نگران نیستم. برا مامانم نگرانم. (اگه دقت کرده باشین همیشه میگم مامان چون بابام قوی هست اما مامانم نه. مامانم حساسه. زود افسرده میشه. زود حسرت میخوره. مثلا فردا من بچه دار میشم میدوتم میشینه غصه میخوره که نمیتونه نوه اش رو بغل کنه و باهاش بازی کنه. و این چیزا). من اگه مطمئن باشم که مثلا 5 سال بعد اینکه رسیدم امریکا میتونم واسه اونا هم اقدام کنم مشکلی ندارم. اما میترسم مامانم دق کنه اگه بیشتر بشه. واقعا نگران سلامتیش هستم.
اینا رو یه بار به یکی گفتم پیشنهاد داد بیخیال نامزدم بشم! خوب ببینید نمیشه که این هم. این هم نشد راه حل. اگه میتونستم که دیگه خودم اون کارو میکردم لازم نبود به این همه نگرانی.
اگر اجازه بدی می خوام بگم ،من اگه جای شما باشم سعی می کنم یکی یکی به مسایل رسیدگی کنم که کمتر اذیت بشم.به ترتیب اولویت زمانی ،مشکلی رو در حد توانم حل کنم و بعد برم سر بعدی.
البته وقتی آدم داره به مساله اول رسیدگی میکنه هیچ تضمینی نیست که تا مدتی بعد هم راه حل هایی که برای مشکل دوم وجود داشته ، مثل گذشته باقی بمونه.ولی چاره ای هم نیست.اینجوری دست کم میشه از حل شدن یکی از مشکلات مطمئن شد.در غیر اینصورت آدم می مونه با کلی اضطراب و افکار گره خورده که رو سرش آوار میشن و جز خستگی و پیش نرفتن هیچ کاری ، چیزی باقی نمی مونه.
البته واقعیت اینکه من جای شما نیستم و فقط می تونم سختی های شما رو فرض کنم.ولی اگر درصدی هم دیدگاه من به کارتون بیاد باز هم به هردو مون کمک شده
راستی یه چیز دیگه.فکر نکن چون پدرت منطقی هستن کمتر از مامانت نگران احوالت هستن،نه.
مطمئن باش پدرت اگر بیشتر ار مامانت نگران نباشن کمتر نیستن.فقط خانم ها در مورد احساس شون صحبت می کنن ولی مردها بر عکس،اون رو میپوشونن.اتفاقا به حال پدرت زیاد توجه کن.
ویزا: CR1/ ارسال مدارک : جون۲۰۱۱ /مصاحبه،آنکارا : ۱۸ جون ۲۰۱۲ /کلیرنس: ۳۱ جولای 2012 /دریافت ویزا : ۱۵ آگوست تاریخ ورود به آمریکا :۱۳ سپتامبر ۲۰۱۲