(2012-09-02 ساعت 01:43)girl نوشته: الهه جان دقیقا همسر منم همین فکرو میکنه خیلی محتاطه. ایران که بود یبار گوشیشو گم کرد اون کسی که گوشیرو پیدا کرد زنگ زد به من و گفت من گوشیرو دادم فلان کلانتری مگه قبول میکرد بره بگیره گوشیرو!! میگفت برم دستگیرم میکنن چون از آمریکا اومدم!!! )) اونشب چنان دعوایی کردیم اون سرش نا پیدا. بیخیال گوشیش شد واسه اینکه میترسید ))))))))) ولی دیروز بهش گفتم که خسته شدم از بیخیالیت اونم هی گفت حق داری من خیلی بیخیال شدم من خیلی به تو بد کردمو از این حرفاااا که واقعا فقط حرف بودن چون شب زنگ زدم گفتم زنگ بزن nvc گفت تو شبا زود بخواب که نشینی فکر کنی زنگ بزنی اعصاب منو خورد کنی )))) یاد حرفای صبحش افتادم کلی واسم جالب بود این فاصله بین حرف تا عمل!!!!!حالا باز میگه حق با تویه! این که اونجاشم تلبکاره که همه چی طبق خواسته ی تو بوده و من هر کاری خواستی کردم! یعنی رسما توهم میزنه طفلی! هر کاری من میخواستم کرده برا همین ما هنوز من دیگه رو ندیدیم تو این 2 سال! چی بگم آخه بهش!
نیلو جان منم خیلی پیش خودم احساس شکست میکنم.. دلم واسه دل خودم میسوزه که اینهمه شکست و روحیم که اینهمه اسیب دیده.. تنها نیستی منم خیلی به جدایی فکر میکنم دست خودم نیست! اینجوری که پیش میریم حس میکنم تهش بن بسته... واقعا حس بدیه.. باز خدارو شکر کن رابطتون رسمی نبوده من اگه بخوام تصمیمی بگیرم کلی باید به فکر حرفا و نیشخند مردم باشم که واسه من خیلی سخته من بخاطر این اقا کلی نو روی اینو اون ایستادم الان اگه خراب شه همه چی احتمالا باید محل زندگیمو تغییر بدم که نبینمشون!!!
طلبکار!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (دارین وضع روحی رو)!
(2012-09-02 ساعت 01:59)girl نوشته: همه اینارو گفتم بهش.. الهه جان الان فقط میخوام بدونم داستان این حساسیتاش چیه. بعد از این تلفن تصمیم میگیرم چکار کنم.. خودمو واسه بدترین چیزا اماده کردم از استرس همش فشارم پایینه. اصلا نمیتونم به چیز خوب فکر کنم. کاش امروز 2 شنبه بود (((((
چی میگی؟ لازم نکرده تصمیم بگیری! همه چی درست میشه. میدونی من الان چقدر دلم میخواست جای تو باشم؟ اگه به جداییه آخرش جدا میشین نمیخواد شما عجله کنی. (دعوای مامان گونه! )