بچه ها دوران دوری از همسراتون تموم میشه.....من مدت زیادی این دوری رو تحمل کردم....فکرش رو بکنید من حامله بودم و تنهای تنها بدون حضور همسرم امریکا بودم...یک زن حامله واقعا حساس تر میشه....نیاز به محبت شوهرش داره و دوست داره شوهرش کنارش باشه....اما من تمام مدت بارداری تنها بودم...چه چمدونایی که تنهایی بلند نکردم....چقدر تنها دنبال خونه گشتم....چقدر تنهایی به بیمارستان رفتم تا بیمه ام رو درست کنم و پرونده تشکیل بدم...این وسط چندین ایالت رفتم پیش اشناها....شاید چون باردار نشدین درکم نکنین ولی واقعا سخته....همه میگفتن با اینهمه زجری که میکشم و غصه ای که میخورم بچه ام دور از جونش ناقص میشه....هر روز صبح به یاد شوهرم و صد البته به یاد خانوادم کارم گریه بود و تا هوا تاریک میشد تا وقتی بخابم گریه میکردم....شوهر نازنینم نه صبح داشت نه شب......روزی 20 بار تلفن و روزی هزار بار اسکایپ حرف میزدیم....این اسکایپ ما اصلا خاموش نمیشد.....فکرش رو بکنید رفتم بیمارستان و تکو تنها زایمان کردم اونم از نوع طبیعی..بچه ها به جرات میگم که هیچ کدوم شماها اون زجری که من در غربت کشیدم رو(که تازه باردار هم بودم)نکشیدید....من همه این کارها رو به خاطر دخترم کردم و الان خیلی خوشحالم...این که بخام دوباره شوهرم یا خانواده ام رو ببینم برام عین رویا بود....میگفتم دیگه تموم شد و اونها رو نمیبینم...میگفتم من این ور دنیا اونها اونور دنیا و دیگه دستم بهشون نمیرسه....بچه نوزاد رو زدم زیر بغلم اومدم خونه (در امریکا)و تک و تنها بزرگش کردم....یک حمام نمیتونستم برم....زن تازه زایمان کرده احتیاج به استراحت داره....ولی کدوم استراحت؟؟؟تا چشام میومد گرم بشه بچه گریه میکرد....اخه نوزاد 2ساعت یک بار بیدار میشه....من اومدم خانه و کسی نبود یک لیوان اب دستم بده....شانس اوردم هفته قبلش برای خودم غذا درست کردم و در فریزر گذاشتم واگر نه غذا هم نداشتم....باورتون نمیشه میومدم غذا بخورم دخترم رو روی کریر میزاشتم و با پام تکونش میدادم و تند تند چیزی میخوردم و باز میرفتم به نگهداری بچه.....دوستام هنوز که هنوزه به یاد اون روزای من گریشون میگیره و میگن تو شیر زنی.......ولی این روزا عین برق و باد گذشت....دخترم که جند ماهه شد بلیط گرفتم و اومدم ایران.....واییییی که فرودگاه دیدنی بود....همسرم که تازه داشت دخترش رو بغل میکرد...من که بعد از اونهمه مدت و اونهمه بدبختی به شوهرم رسیده بودم....مادرم....پدرم..برادرم..و خواهرم........وقتی رسیدم خونه انگار نه انگار که 17 ساعت توی هواپیما بودم و 7 ساعت دبی بودم و باز تا ایران 2ساعت در هواپیما.......2 3 روز نخابیدم....ساعت 5 صبح با شوهرم صبحانه میخوردیم از بیداری زیاد....ولی خوبیش این بود که الان اونقدرررررر من و شوهرم قدر هم رو میدونیم که واقعا جون میدیم برای هم....بچه ها چشم به هم بزنید تموم میشه این دوری ها.....به خدا جلوی چشممه که روزای خوبی پیش روتونه....چرا که نه؟؟؟؟؟دنبال کارهاتون باشید و بدونید دیر یا زود رفتنی هستین......ما ادمها کم طاقت هستیم و صبرمون کمه.....کمی حوصله کنید.. چیزی جز اونی نمیشه که خدا میخاد و خدا بهترین رو برای بنده هاش میخاد.....تلاش کنید و بزودی همتون پیش همسراتون میرین....انشا الاه
کانال تلگرام مهاجرسرا |
---|
##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟
|
تشکر کنندگان: shabnam.84 ، sayeh_m ، girl ، hasti_banoo ،
|
کاربران در حال بازدید این موضوع: 9 مهمان