2013-01-09 ساعت 15:47
(آخرین تغییر در ارسال: 2013-01-09 ساعت 15:55 توسط mercedeh2011.)
(2013-01-09 ساعت 15:30)dinadino228 نوشته:یک بزرگی همیشه میگفت مهاجرت پدیده بسیار بزرگی. پدیده بزرگی که صرفا باعث تغییر در محل زندگی نمیشه بلکه باعث تغییرات مهمتری هم در زندگی میشه. امروز به زندگیم در سه سال گذشته نگاه میکنم میفهمم که درست میگفت.(2012-07-29 ساعت 02:30)فردا نوشته:فردا؟ شما انشای خیلی قشنگی دارین...(2012-07-29 ساعت 02:12)wushu kung fu نوشته: ... من یهو به خودم اومدم گفتم من آمریکاییم یا ایرانی ؟؟؟ ( گرچه هنوز آمریکا نرفتم ) ولی این سوالی که باید همه از خودشون بپرسن چه کسای که قصد رفتن دارن چه کسای که دارن میرن و چه کسای که آمریکان میدونن که نه میشه خودشون رو آمریکای بنامن نه دیگه ایرانی یعنی دقیقان میشیم یه پرنده بی وطن !اتفاقا موضوع خیلی خوب و جالبی رو مطرح کردید.وفتی داشتن طلای شنا رو به شناگر آمریکایی می دادن وسرود ملی آمریکا نواخته شد و پرچمش برافراشته،دقیقا همین سوال رو از خودم پرسیدم که ایا ازین به بعد باید به احترام سرود ملی،پرچم وافتخارات این سرزمین بایستم؟!! واینجا بود که ...من درد در رگانم حسرت در استخوانم ،چیزی نظیر اتش در جانم پیچید ....
که نمیدونم واقعا در پی چی هستیم !
وطــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن...................
یکی از عواقب مهاجرت احساس سردرگمی است. وقتی مهاجرت میکنی، اوایل برات خونه هنوز همون جایی که توش متولد شدی، بزرگ شدی و ریشه دادی. خانه یعنی وطن، یعنی همون جایی که ازش کندی و پرکشیدی.
با مرور زمان زندگیت توی محیط و کشور جدید شکل میگیره، چند سالی که گذشت حس میکنی محل جدید زندگیت رو دوست داری و بهش وابسته شدی، اما هنوزم غریبی، هنوزم نمی تونی با خیال راحت بهش بگی خونه!
به کشورت سفر میکنی، اما یکجورایی حس اونجا هم احساس غریبگی میکنی، اونقدر دور بودی که دیگه آدمها و کوچه ها و اون هوا برات آشنا نیست. بر میگردی اما انگار خونه نیستی، انگار مهمانی در خانه دیگری.
این چند ماه اخیر دچار سردرگمی غریبی بودم. ایران برام خونه بود و خونه نبود. اینجا هم همینطور. حس میکردم اگر به این کشور تازه اسم خونه رو بدم به وطنم خیانت کردم. یکی از بدترین احساسها در زندگی اینه که ندونی خونه کجاست!
......
من مجبور نیستم انتخاب کنم. من میتونم هر دو رو داشته باشم. هر دو می تونن خونه باشند. یکی گذشته و دیگری آینده. امروز جای اون حس سردرگمی رو حس خوشایندی گرفته، احساس خوشبختی، خوشبختی از داشتن دو تا خونه! امروز صبح وقتی به آسمان نگاه کردم ناخودآگاه زیر لب خواندم: هرکجا هستم، باشم، آسمان مال من است. و امروز آرزو میکنم تا بتونم آدم بهتری باشم، خوبی هر دو جا رو در کوله بارم داشته باشم، خوبی هر دو خونه رو!
ط.ک
بچه ها هنوز نرفته حسمون رو خراب نکنیم دیگه با خوندن اونا حالم گرفته میشه ...
ناخودآگاه رو باید تربیتش کرد
هر آنچه دلش بخواد فکر می کنه و عملی می کنه
دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره
هر آنچه دلش بخواد فکر می کنه و عملی می کنه
دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره