2013-01-31 ساعت 02:21
(آخرین تغییر در ارسال: 2013-01-31 ساعت 02:23 توسط shabnam.84.)
(2013-01-31 ساعت 01:37)girl نوشته: اره عزیزم... همه یه جوری نگاه میکردن انگار میخوام برم فضا. اونقدری که به من نگاه میکردن تو نخ عروس و داماد نبودن
منم احساس مهم بودن داشت خفم میکرد ))))))))))))))
)))) من کلا متوجه حرفت هستم و میتونم تصور کنم اونجا و نگاه بقیه رو به تو
آخه بابا تو هم عروس خانومییییییی
ایشالا خوشبخت بشی :*
غمم از وحشت پوسیدن نیست/
غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پر دلهره است...