(2013-03-29 ساعت 20:37)الهه سابق نوشته: وای سیمی خدا نکشتت با این خاطره با مزتو خیلی خندیدمضايعترين خواستگاري دنيا بود نميدونم خواستگاري بود يا خز پارتي
(2013-03-29 ساعت 21:14)shadzad نوشته: سیمی جونم، قربونت برم ،خوشحالم حالت بهتره عزیزم :-****ازهمينجا ميخوام به بچه بگم كه شيما جونمون يكي از خوش قلبترين دوست داشتني ترين و عاقلترين دوستاي خوبمونه
واییییی عالییی بود این خواستگاری حرف نداشتتتتتت )))))
فدات بشم شيما جووونم، ميدونم ضايع بود ولي ديگه حقيقتو نميشه پنهان كرد
(2013-03-29 ساعت 21:45)MONA FB نوشته:(2013-03-29 ساعت 19:59)simi نوشته: ساناز جونم من اينجاااااام
چند روزي بود افسرده شده بودم و حرفاي يه دوست خوب مهاجرسراييمون كه خودش ميدونه كيه و منم ميگم اسمش شيماست خيلي روحيه ام رو عوض كرد و منو به مهاجرسرا برگردوند
ساناز اسم من ياد چي انداختت؟؟
خواستگاري من باشكوه ترين خواستگاري تاريخ بشريت بود از اونجايي كه با همسرم تا حدودي فاميليم و خونواده اش تهران نيستن با مامان باباش ٣روز خونه ما بودن ،با شوهرم رفتيم گل و شيريني خريديم شوهرم با شلوار گرمكن من با شلوار معموليه كه تو خونه ميپوشم پدر شوهرم با زير شلوار راه راه بابام با شلوارك مامانارو نميگم قضيه ناموسي نشه ؛-) خواهرم با لباس تو خونگي داداشم حوله حموم به تنش و مراسم برگذار شد يهو داداشم به شوهرم گفت گندت بزنه با اين انتخابت ؛-) تو مراسم فقط يه دوربين كم بود كه از اين مراسم زيبا فيلم بگيره :-) اينجوري ما رسما نامزد شديم
خیلی خندیدم سیمی جون . خواستگاری ما خیلی سنتی و رسمی و تشریفاتی بود با خانواده هامون . اما چند روز قبلش دوتایی رفتیه بودیم دربند کباب قلیون و زدیم و ازم خواستگاری کرد .
عزيزممممم ، خودمم ياد اونروز ميوفتم خنده ام ميگيره ، ما بعد اون مراسم با شكوه دور هم با خونواده هامون آبگوشت ميل كرديم
(2013-03-29 ساعت 21:45)MONA FB نوشته:(2013-03-29 ساعت 19:59)simi نوشته: ساناز جونم من اينجاااااام
چند روزي بود افسرده شده بودم و حرفاي يه دوست خوب مهاجرسراييمون كه خودش ميدونه كيه و منم ميگم اسمش شيماست خيلي روحيه ام رو عوض كرد و منو به مهاجرسرا برگردوند
ساناز اسم من ياد چي انداختت؟؟
خواستگاري من باشكوه ترين خواستگاري تاريخ بشريت بود از اونجايي كه با همسرم تا حدودي فاميليم و خونواده اش تهران نيستن با مامان باباش ٣روز خونه ما بودن ،با شوهرم رفتيم گل و شيريني خريديم شوهرم با شلوار گرمكن من با شلوار معموليه كه تو خونه ميپوشم پدر شوهرم با زير شلوار راه راه بابام با شلوارك مامانارو نميگم قضيه ناموسي نشه ؛-) خواهرم با لباس تو خونگي داداشم حوله حموم به تنش و مراسم برگذار شد يهو داداشم به شوهرم گفت گندت بزنه با اين انتخابت ؛-) تو مراسم فقط يه دوربين كم بود كه از اين مراسم زيبا فيلم بگيره :-) اينجوري ما رسما نامزد شديم
خیلی خندیدم سیمی جون . خواستگاری ما خیلی سنتی و رسمی و تشریفاتی بود با خانواده هامون . اما چند روز قبلش دوتایی رفتیه بودیم دربند کباب قلیون و زدیم و ازم خواستگاری کرد .
عزيزممممم ، خودمم ياد اونروز ميوفتم خنده ام ميگيره ، ما بعد اون مراسم با شكوه دور هم با خونواده هامون آبگوشت ميل كرديم
ازدواجی
ارسال مدارك٢٧ آگوست
اپروال٣٠ نوامبر
دريافت كيس نامبر ٣ ژانويه
تكميل مدراك در nvc ١١اپريل
گرفتن وقت مصاحبه ٢٩ اپريل
ابوظبي ٢٥ جون ويزاي يه ضرب ال اي
ارسال مدارك٢٧ آگوست
اپروال٣٠ نوامبر
دريافت كيس نامبر ٣ ژانويه
تكميل مدراك در nvc ١١اپريل
گرفتن وقت مصاحبه ٢٩ اپريل
ابوظبي ٢٥ جون ويزاي يه ضرب ال اي