بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟

[kamela]

شیما جونم خداا کنه..من الان زنگ میزنم بهش میگم که اقلا از نگرانی در بیاد.ولی بچه ها دیروز که شوهرم با نامزد این خانم حرف میزد به شوهرم یک چیزی گفته که من کپ کردم.شوهرم دیشب به من نگفت و الان زنگ زد گفت.شوهرم گفت تو زیاد توی این موضوع دخالت نکن..گفتم چرا؟
گفت دیشب دوستم گفت این دختره خیلی بچه هست و من فکر میکنم اگه بیاد امریکا توی یک کشور ازاد خیلی باهاش به مشکل بخورم.گفته ما نامزد کردیم که فکرامونو بکنیم و حالا اون گیر داده که الا بلا باید ازدواج کنیم.گفته بیشتر از اینکه به فکر من باشه و منو بخاد امریکا رو میخاد(البته وقتی هم فهمید ممکنه به خاطر ازدواج فامیلی نتونه ویزا بگیره و به من زنگ زد گریه میکرد که من نمیتونم توی ایران بمونم و میمیرم اینجا و من شک کردم)خلاصه اون اقا گفته کلا ممکنه باهاش توافق کنم که بی خیال این رابطه بشیم..من زنگم رو میزنم میگم اینایی که شما دیشب گفتین رو ولی به قول شوهرم بعدش دیگه زیاد دخالت نمیکنم که سر من نشکنه کاسه کوزه.ولی به خدا هنوزم دلم براش میسوزه..حتی میگم برای امریکا هم که بوده به هر حال برای رفتن کلی ذوق داشته..والا چه میدونم..اون اقا هم مقصره..ادم چه چیزا میبینه و میشنوه.الان میگم شاید این ماجرای ازدواج فامیلی غیر قانونی رو هم اون اقا اب و تاب داده که دختره بی خیال بشه..امیدوارم هرچی براشون بهتره همون پیش بیاد.