2014-02-10 ساعت 16:02
(2014-02-10 ساعت 11:41)twins نوشته:(2014-02-10 ساعت 01:35)baba manam sanaz نوشته:(2014-02-10 ساعت 01:15)twins نوشته:(2014-02-10 ساعت 01:05)baba manam sanaz نوشته: dehAaaaa! پس من چى همه ميرن پيش ابجياشون ابجيه من خونش تهرانه من چيكار كنم پس!ساناز جون از آشناییت خوشحالم منم لاله هستم.
واي چه جالب twins جان .ايشالا بري برسي،يه جورى نوشتي دختر انگار واسه فقط خواهرت ميريا! و افرسن ميگم به ارادتون.و من كوچيك شمام ساناز بگين كافيه؛)
ريتا خانم نيستينا كم پيداين من مبسر كلاسم ها!؛)
نمیخوام وسیله ام هدفم رو توجیه کنه. درسته که رسیدن به خواهرم بزرگترین آرزومه اما خیلی پیش تر ازین کیس هایی خواهرم برام پیداکرده بود که کانادا بودن ولی خوب نقطه اتصال ضعیف بود و اصلا نمیتونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم. اما اینبار واقعا نامزدم رو دوست دارم و خودش هم بهم گفته که حتما کمکم میکنه که زیاد خواهرم رو بینم و از نیتم باخبره
منده ساناز هستم؛) لاله جان خوشوقتم از اشنايي.واي همش صميمي مينويسما ببخشيد لاله خانم. شوخي كردم .باه خواهر يه چيز ديگس. حالا خواهرزاده هم باشه ديگه واااى
راستي بچه ها انگايسيتون در چه حده؟و چي كارا ميكنين؟
شقايق ماشالاست!در اين زمينه و همه،به جز من!ارش نوشته بود(اين تايپك خوبيه "ديدگاههاي ارش " اگه نرفتين برين خيلي خوبه)نوشته بود اگه ٥ماه مونده به اومدنتون به ام ريكا و شما در هفته ١بار زبان ميخونيد اين يعني موضوع مهاجرت رو جدي نگرفتين!و من كه رفته رفته عوض خوندن كامل گذاشتم كنار و مشغول مسافرتم!
واي بچه ها من روزي كه ويزارو گرفتم ميخوام برم اون موقع رو نميتونم تصور كنم حالم گرمم نميفهمم بابا من٢٠روز تركيه بودم دق كردم دلم خواهرمو ميخواست
والا ساناز منم مثل تو خیلی وقته زبان خوندن رو گذاشتم کنار . یه جورایی حوصلشو دیگه نداشتم اما وضعیتم تقریبا طوری هست که بتونم گلیم خودم رو از آب بیرون بکشم .و الته من یک شانس بزرگ هم آوردم که به لوس آنجلس میرم که پر از ایرانیه( البته این خیلی هم خوب نیست و دور از جون شما و همه دوستای خوبم همونطور که همه از وضعیت ایرانیای خارج باخبر هستن من کلا ازشون گریزون و فراری هستم ) در هر صورت به محض رسیدن اونجا کلاسهام رو شروع میکنم . در ضمن تو که حسودی ککردی به من زهرا که میریم پیش خواهرامون خب در عوضش من 16 سال از خواهرم دور بودم ولی شما باهم بودین . هاهاها. اما از شوخی گذشته خدا رو چه دیدی شاید اونم روزی اومد. اینکه غیر ممکن نیست!ولی دختر تو بی نظیریا
ﻣﻨﻢ 15ﺳﺎﻝ ﺍﺯﺧﻮﺍﻫﺮم ﺩﻭﺭﺑﻮﺩﻡ ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﻴﺰﻋﺎﺩﺕ ﻣﻴﻜﻨﻪ ﺳﺎﻟﻬﺍﻱ ﺍﻭﻝ ﻛﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭﺍﻗﻌﺎﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﻛﺎﺭﻡ ﻫﻤﺶ ﻛﺮﻳﻪ ﺑﻮﺩ ﺧﻴﻠﻲ ﺑﻬش وﺍﺑﺴﺘﻢ ﻭﻟﻲ ﺍﻟﺎﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﻮﻫﻢ ﺻﺒﻮﺭﺑﺎﺵ ﻋﺰﻳﺰﻡ.ﺧﺐ ﻣﻦ ﻳﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺍﻳﻨﺠﺎﺩﺍﺭﻡ ﺍﻛﻪ ﺍﺯﺍﻳﻨﻢ ﺩﻭﺭﺑﺸﻢ ﻣﻴﺸم ﻣﺜﻞ تو