گفتم تو این موقعیتی که بچه های 2009 دارن بار و بندیلشون رو میبندن و بچه های 2010 هم منتظر کارنت شدن بهتر یه کم بریم تو تریپ شعر و شب شعر پس هر کدوم از دوستان چه شعرای خودشون چه شاعرای دیگه رو لطف کنن اینجا بزارن
ممنون
ممنون
2010AS3xxx
کانال تلگرام مهاجرسرا |
---|
غربت من و تو ... غربت تو و من
|
گفتم تو این موقعیتی که بچه های 2009 دارن بار و بندیلشون رو میبندن و بچه های 2010 هم منتظر کارنت شدن بهتر یه کم بریم تو تریپ شعر و شب شعر پس هر کدوم از دوستان چه شعرای خودشون چه شاعرای دیگه رو لطف کنن اینجا بزارن
ممنون
2010AS3xxx
شعر : غربت
ماه بالای سر آبادی است اهل ابادی در خواب است باغ همسایه چراغش روشن, من چراغم خاموش. ماه تابیده به بشقاب خیار.به لبه كوزه آب. غوك ها می خوانند. مرغ حق هم گاهی. كوه نزدیك است،پشت افراها, سنجد ها. و بیابان پیداست. سنگ ها پیدا نیست, گلچهه ها پیدا نیست. سایه ها یی از دور , مثل تنهایی آب , مثل آواز خدا پیداست. نیمه شب بباید باشد. دب اكبر آن است ,دو وجب بالاتراز بام. آسمان آبی نیست , روز ابی بود. یاد من باشد فردا , بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم. یاد من باشد فردا لب سلخ , طرحی از بز ها بردارم, طرحی از جارو ها , سایه ها شان در آب . یاد من باشد , هر چه پروانه كه می افتد در آب , زود از آب درآورم یاد من باشد فردا لب جوی, حوله ام را هم با چوبه بشویم. یاد من باشد تنها هستم. ماه بالای سر تنهایی است. ( سهراب سپهری )
2010AS3xxx
تشکر کنندگان: merdax ، elham ، hbita ، MajidShirzadeh ، yek_mosafer ، farshadsh ، milaveh
2009-07-15 ساعت 17:41
دوستان خواهشن خجالت نکشن بیان شعراشون اینجا برا بقیه بزارن حتی یه توپ دارم قلقلیه و حسنی میای بریم حموم هم قبوله.
2010AS3xxx
تشکر کنندگان: yek_mosafer ، R.F ، farshadsh
2009-07-15 ساعت 17:42
ای پرنده مهاجر سفرت سلامت اما به کجا میری عزیزم قفس تموم دنیا
روی شاخه های دوری چه خوشی داره صبوری وقتی خورشیدی نباشه تو همیشه سوت و کوری می گذره روزای عمرت توی جاده های خلوت تا بخوای برگردی خونه گم میشی تو باغ غربت واسه ما فرقی نداره هر جا باشیم شب نشینیم دلخوشیم به اینکه شاید صحرویه روز ببینیم اخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبه تازه اون لحظه می فهمی همه اسمون غروبه البوم رگبار سیاوش تشکر کنندگان: seravin ، elham ، merdax ، sousangerd ،
سلام
من و maryam k فقط همین آهنگ رو دوست داریم ای پرنده مهاجر سفرت سلامت اما به کجامیری عزیزم قفسه تموم دنیا روی شاخه های دوری چه خوشی داره صبوری وقتی خورشیدی نباشه تا همیشه سوت و کوری میگذره روزای عمرت توی جاده های خلوت تا بخوای بر گردی خونه گم میشی تو باغ غربت واسه ما فرقی نداره هر جا باشیم شب نشینیم دلخوشیم به این که شاید سحرو یه روز ببینیم آخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبه تازه اون لحظه میفهمی همه آسمون غروبه
کیس نامبر:2009AS27000
تاریخ مصاحبه:JUNE 2009 تاریخ دریافت ویزا : JUNE2009 تشکر کنندگان: seravin ،
2009-07-15 ساعت 17:47
به به چه کرده این البوم رگبار سیاوش
تشکر کنندگان:
2009-07-15 ساعت 18:21
آنهایی که (از ایران) رفته اند هر روز ایمیلشان را در حسرت نامه از آن هایی که مانده اند باز می کنند و از اینکه هیچ نامه ای ندارند کلافه می شوند.
آنهایی که (در ایران ) مانده اند هر روز…نه…یکروز در میان ایمیلشان را چک می کنند و از اینکه نامه ای از انهایی که رفته اند ندارند کفرشان در میاید. آنهایی که رفته اند منتظرند آنهایی که مانده اند برایشان نامه بنویسند. فکر می کنند که حالا که ازجریان زندگی آنهایی که مانده اند خارج شده اند انها باید تصمیم بگیرند که هنوز می خواهند به دوستیشان از دور ادامه بدهند یا نه. آنهایی که مانده اند منتظرند که انهایی که رفته اند برایشان نامه بنویسند .فکر می کنند شاید انهایی که رفته اند مدل زندگیشان را عوض کرده باشند و دیگر دوست نداشته باشند با آنهایی که مانده اند معاشرت کنند. آنهایی که رفته ان همانطور که دارند یک غذای سر دستی درست می کنند تا تنهایی بخورند فکر می کنند آنهایی که مانده اند الان دارند دور هم قورمه سبزی با برنج زعفرانی می خورند و جمعشان جمع است و می گویند و می خندند. آنهایی که مانده اند همان طور که دارند یک غذای سر دستی درست می کنند فکر می کنند آنهایی که رفته اند الان دارند با دوستان جدیدشان گل می گویند و گل می شنوند و از ان غذاهایی می خورند که توی کتاب های آش پزی عکسش هست. آنهایی که رفته اند فکر می کنند آنهایی که مانده اند همه اش با هم بیرونند. کافی شاپ می روند .خرید می روند…با هم کیف دنیا را می کنند و آنها را که ان گوشه دنیا تک افتاده اند فراموش کرده اند. آنهایی که مانده اند فکر می کنند آنهایی که رفته اند همه اش بار و دیسکو می روند و خیلی بهشان خوش می گذرد و آنها را که توی این جهنم گیر افتاده اند فراموش کرده اند. آنهایی که رفته اند می فهمند که هیچ کدام از ان مشروب ها باب طبعشان نیست و دلشان می خواهد یک چای دم کرده حسابی بخورند. آنهایی که مانده اند دلشان می خواهد بروند یکبار هم که شده بروند یک مغازه ای که از سر تا تهش مشروب باشد که بتوانند هر چیزی را می خواهند انتخاب کنند. آنهایی که رفته اند همانطور که توی صف اداره پلیس برای کارت اقامتشان ایستاده اند و می بینند که پلیس با باتوم خارجی ها را هل می دهد فکر می کنند که آن جهنمی که تویش بودند حد اقل کشور خودشان بود.حد اقل احساس نمی کردند طفیلی هستند. آنهایی که مانده اند همانطور که گشت ارشاد با باتوم دختر ها را سوار ماشین می کنند فکر می کنند که آنهایی که رفته اند الان مثل آدم های محترم می روند به یک اداره مرتب و کارت اقامتشان را تحویل می گیرند. آنهایی که رفته اند همانطور می نشینند پشت پنجره و زل می زنند به حیاط و فکر می کنند به اینکه وقتی برگردند کجا کار گیرشان میاید و ایا اصلا کار گیرشان میاید؟ آنهایی که مانده اند فکر می کنند که انهایی که رفته اند حال کرده اند و حالا میایند جای آنها را سر کار اشغال می کنند و آنها از کار بیکار می شوند. آنهایی که مانده اند فکر می کنند آنهایی که رفته اند حق ندارند هیچ اظهار نظری در هیچ موردی بکنند چون دارند انور حال می کنند و فورا یک قلم برمی دارند و اسم انوری ها را خط می زنند. آنهایی که رفته اند هی با شوق بیانیه ها را امضا می کنند و می خواهند خودشان را به جریان سیاسی کشوری که تویش نیستند بچسبانند. آن هایی که مانده اند در حسرت بی بی سی بی سانسور کلافه می شوند. آنهایی که رفته اند هیچ سایت خبری را نمی خوانند.ربطی بهشان ندارد خبر کشور هایی که تویش هستند… آنهایی که مانده اند می خواهند بروند. آنهایی که رفته اند می خواهند بر گردند. آنهایی که مانده اند از آن طرف مدینه فاضله می سازند. آنهایی که رفته اند به کشورشان با حسرت فکر می کنند. اما هم آنهایی که رفته اند و هم آنهایی که مانده اند در یک چیز مشترکند… آنهایی که رفته اند احساس تنهایی می کنند. آنهایی که مانده اند هم احساس تنهایی می کنند.کاش جهان اینقدر با ماها نامهربان نبود تشکر کنندگان: elham ، seravin ، hbita ، hoda ، MajidShirzadeh ، nedak ، rs232 ، mary joon ، shahram1347 ، kasra ، arad ، senator274@gmail.com ، yek_mosafer ، R.F ، aadine ، pr.kia ، aramh11 ،
2009-07-16 ساعت 10:31
سلام
بچه ها اینو فراموش نکنید زندگی دو نیمه دارد: نیمه اول در آرزوی نیمه دوم نیمه دوم در حسرت نیمه اول دنیا همه اش همینه ،باید یه جوری بگذره تا شیشه عمرمون پر بشه اگر این دلمشغولیها نبود که آدم از بی حوصلگی دق میکرد. تشکر کنندگان: reza22 ، MajidShirzadeh ، senator274@gmail.com ، yek_mosafer ، wushu kung fu ، farshadsh
2009-07-16 ساعت 12:52
چقدر عجیبه که تا وقتی مریض نباشی کسی برات گل نمیاره
چقدر عجیبه که تا وقتی گریه نکنی کسی نوازشت نمیکنه چقدر عجیبه که بی بهانه کسی هیچ وقت برات هدیه نمیخره چقدر عجیبه که تا وقتی فریاد نکنی کسی به طرفت بر نمیگرده چقدر عجیبه که تا وقتی بچه نباشی کسی برات قصه نمیگه چقدر عجیبه که تا وقتی بزرگ نباشی کسی به قصه ات گوش نمیده چقدر عجیبه که تا وقتی عزم رفتن نکنی کسی به دیدنت نمیاد چقدر عجیبه که تا وقتی نمیری کسی تو رو نمی بخشه تشکر کنندگان: seravin ، s..setare ، arad ، farshad_sh ، farshadsh
لیلی جون عجیب تر از همه اینه که من تا وقتی ویزام رو نگرفته بودم دلم واسه کسی تنگ نمیشد ولی الان که بلیطم
رو گرفتم هنوز نرفتم ولی دلم واسه همه تنگ شدهههههههههههههههههههه
کیس نامبر:2009AS27000
تاریخ مصاحبه:JUNE 2009 تاریخ دریافت ویزا : JUNE2009 تشکر کنندگان: hbita ، laili ، seravin ، yek_mosafer ، farshadsh
2009-07-16 ساعت 13:47
دوستان عزيز
من هم به اختصار اين جمله قصار را كه از بزرگي شنيده ام نقل ميكنم: دوستي يك اتفاق است ولي جدايي يك قانون همگي همواره موفق باشيد تشکر کنندگان: yek_mosafer ، farshadsh
2009-07-16 ساعت 13:55
اخیراً در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم
هواپیما درحال حرکت بود و آنها در ورودی کنترل امنیتی همدیگر را بغل کردند و مادر گفت: " دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم." دختر جواب داد: " مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم." آنها همدیگر را بوسیدند و دختر رفت. مادر بطرف پنجره ای که من در کنارش نشسته بودم آمد. آنجا ایستاد و می توانستم ببینم که می خواست و احتیاج داشت که گریه کند. من نمی خواستم که خلوت او را بهم بزنم ولی خودش با این سؤال اینکار را کرد: " تا حالا با کسی خداحافظی کردید که می دانید برای آخرین بار است که او را می بینید؟ " جواب دادم: " بله کردم. منو ببخشید که فضولی می کنم چرا آخرین خداحافظی؟ " او جواب داد: " من پیر و سالخورده هستم او در جای خیلی دور زندگی می کنه. من چالشهای زیادی را پیش رو دارم و حقیقت اینست که سفر بعدی او برای مراسم دفن من خواهد بود. " " وقتی داشتید خداحافظی می کردید شنیدم که گفتید " آرزوی کافی را برای تو میکنم. " میتوانم بپرسم یعنی چه؟ " او شروع به لبخند زدن کرد و گفت: " این آرزویست که نسل بعد از نسل به ما رسیده. پدر و مادرم عادت داشتند که اینرا به همه بگن." او مکثی کرد و درحالیکه سعی می کرد جزئیات آنرا بخاطر بیاورد لبخند بیشتری زد و گفت: " وقتی که ما گفتیم " آرزوی کافی را برای تو میکنم. " ما می خواستیم که هرکدام زندگی ای پرازخوبی به اندازه کافی که البته می ماند داشته باشیم. " سپس روی خود را بطرف من کرد و این عبارتها را که در پائین آمده عنوان کرد: " آرزوی خورشید کافی برای تو میکنم که افکارت را روشن نگاه دارد بدون توجه به اینکه روز چقدر تیره است. آرزوی باران کافی برای تو میکنم که زیبایی بیشتری به روز آفتابیت بدهد. آرزوی شادی کافی برای تو میکنم که روحت را زنده و ابدی نگاه دارد. آرزوی رنج کافی برای تو میکنم که کوچکترین خوشی ها به بزرگترینها تبدیل شوند. آرزوی بدست آوردن کافی برای تو میکنم که با هرچه می خواهی راضی باشی. آرزوی از دست دادن کافی برای تو میکنم تا بخاطر هر آنچه داری شکرگزار باشی. آرزوی سلامهای کافی برای تو میکنم که بتوانی خداحافظی آخرین راحتری داشته باشی." بعد شروع به گریه کرد و از آنجا رفت. می گویند که تنها یک دقیقه طول می کشد که دوستی را پیدا کنید٬ یکساعت می کشد تا از او قدردانی کنید اما یک عمر طول می کشد تا او را فراموش کنید. اگردوست دارید این را برای کسی که هرگز فراموش نمی کنید بفرستید. آرزوی کافی برای تو میکنم...
2010AS3xxx
2009-07-16 ساعت 14:03
بدون شرح
کیس نامبر:2009AS27000
تاریخ مصاحبه:JUNE 2009 تاریخ دریافت ویزا : JUNE2009
2009-07-16 ساعت 14:27
شاد بودن يک سفر طولاني است،نه يک مقصد
هيچ زماني براي شاد بودن بهتر از زمان حال نيست.............. زندگي کن و از تمام لحظاتش لذت ببر.
2010AS3xxx
تشکر کنندگان: s..setare ، yek_mosafer ، success ، amir416 ، farshadsh
2009-07-16 ساعت 16:11
ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمی شنوند. چه تلخ است قصه ی عادت....!!!!
کیس نامبر:2009AS27000
تاریخ مصاحبه:JUNE 2009 تاریخ دریافت ویزا : JUNE2009 تشکر کنندگان: yek_mosafer ، Cruz ، farshadsh
|