ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
2014-01-09 ساعت 04:17
(آخرین تغییر در ارسال: 2014-01-09 ساعت 04:25 توسط rs232.)
به عقیده من نوع رفتار امریکایی ها با مهاجران تا حدود زیادی از قاعده کلی ارتباطات انسان ها تبعیت می کند. من هم در ایران و هم در امریکا در محل کارم اصلا با هیچ بنی بشری ارتباط برقرار نمی کنم و شاید کل کلمات غیر کاری من با همکارانم در این چند سال به صد کلمه هم نرسیده باشد. طبیعی است که هیچ کسی با من احساس راحتی و نزدیکی نمی کند حتی اگر ایرانی باشد و همیشه فاصله خودشان را حفظ می کنند. ولی در خارج از محیط کار با یک همسایه ایرلندی صحبت می کنم و ارتباط نیمه دوستانه ای داریم. حالا اگر یک نفر تازه مهاجرت کرده باشد و با من در محیط کار برخورد کند شاید فکر کند که من به خاطر مهاجر بودن او با او حرف غیر کاری نمی زنم و یا به شوخی او نمی خندم.
باید قبول کرد که رفتار دیگران در هر جامعه ای تا حدود زیادی تحت تاثیر نوع مراوده یک فرد با دیگران و الگوی اجتماعی حاکم بر آن جامعه است. طبیعی است که اگر در ایران عرف چنین است که یک نفر در عرض یک ساعت پسرخاله می شود و دست در گردن آدم می اندازد مثلا در ژاپن یا استرالیا وضع به گونه دیگری است و هر رفتار خارج از قاعده ای ممکن است بازخور منفی به همراه داشته باشد.
واقعیت این است که یک مهاجر مخصوصا اگر بزرگسال باشد نمی تواند کاملا خودش را در قالب روابط اجتماعی جدید بگنجاند و برای همین یا مثل من دایره روابط خودش را کاهش می دهد و یا با هم نژادی های خودش که با آداب وی آشنا هستند ارتباط برقرار می کند. شاید به قول یامی جان یک افریقایی اصلا علاقه ای به شنیدن و دانستن روابط اجتماعی ایرانی نداشته باشد و در مقابل آن هم واکنش مثبتی از خودش نشان ندهد.
به نظر من ما با مهاجرت خودمان قبول کرده ایم که می خواهیم روابط اجتماعی جامعه جدید را بپذیریم بنابراین این ما هستیم که باید مهارت اجتماعی خودمان را به حدی برسانیم که جامعه جدید پذیرای ما باشد. مثلا خود من الآن نه شرایط, نه روحیه و نه حوصله این را دارم که با یک چینی که به سختی انگلیسی حرف می زند سر و کله بزنم و بخواهم با او ارتباط خاصی برقرار کنم. ممکن است به او بر بخورد و گمان کند که من نژاد پرست هستم ولی این مشکل من نیست بلکه مشکل او است که شرایطش به گونه ای است که ارتباط با خودش را مشکل می سازد.
من قبلا در لابلای خاطراتم گفته ام که مهارت اجتماعی من به گونه ای نیست که بتوانم با یک فرد امریکایی تحصیل کرده و روشنفکر ارتباط نزدیک و پایاپای برقرار کنم چون او کلماتی به کار می برد که من اصلا نمی فهمم و اگر با خودشان باشند ادبیاتی به کار می برند که بسیار سنگین است و برای من مفهوم خاصی ندارد. من در حدی هستم که فقط می توانم با یک امریکایی کله پوک و یا جوان و یا بی سواد ارتباط برقرار کنم که دایره دانسته هایش معادل من مهاجر باشد و برای همین هم باید توقعاتم از او در مواضع مختلف از جمله مواجهه با مهاجران در همان حد باشد.
در مجموع آن چیزی که من لااقل در این مدت و در این محدوده امریکا دیده ام این است که امریکایی ها سرشان به لاک خودشان است و چون فردگرا هستند به دنبال روابطی می گردند که در محدوده خواسته های خودشان باشد. اگر من و شمای مهاجر در مجموعه افرادی باشیم که او از ارتباط با او لذت می برد سعی می کند به ما نزدیک شود و یا اجازه می دهد که ما به او نزدیک شویم ولی در غیر این صورت فاصله خودش را حفط می کند و رودربایستی هم با کسی ندارد.
بنابراین به نظر من یک نفر وقتی نژاد پرست است که اگر شما سطح اطلاعات, زبان و ادبیات و معلومات و تحصیلات مشابهی داشته باشید و در محدوده فرهنگ غالب جامعه رفتار کنید فقط به خاطر رنگ پوست, مذهب, عقیده, لهجه , نژاد, جنسیت و یا قیافه شما رفتار متفاوتی از خودش نشان دهد. چرا؟ چون اگر یک نفر سفید پوست امریکایی کله پوک با یک نفر سفید پوست امریکایی تحصیلکرده برخورد کند ممکن است نوع روابط آنها به مراتب سردتر و شکننده تر از روابط آنها با یک مهاجر خارجی باشد. بنابراین کسی که به قول سایه دغدغه غذا دارد هیچ وقت اصلا به اخبار و وقایع اجتماعی در سطح کلان توجهی نمی کند حالا یا مال کشور خودش باشد یا هر کجای دیگر.
در ضمن مثلا من خودم هم الآن دیگر به اخبار کشته شدن آدمها در برخی از کشورهای منطقه خودم علاقه ندارم چون هر روز می شنوم که یک بمب ترکید و چند نفر به هوا رفتند و دیگر اعداد و ارقام آن در من مفهوم خاصی ندارد و فوقش می گویم خداوند جمیع تمام کسانی را که مرده اند و یا در آینده خواهند مرد بیامرزد. حالا اگر یک عراقی هر روز عکس مرده هایشان را برای من ردیف کند شاید به زور به روی خودم بیاورم که برایم مهم است ولی مطمئن هستم که این تظاهر چندان دوام نمی آورد. ولی اگر از کشور خودم خون از دماغ کسی بیاید تمام خبر آن را تا ته می خوانم. احتمالا این مسئله غریزی است و به همین صورت هم امریکایی ها نسبت به مردم و کشور خودشان بیشتر از دیگران اهمیت می دهند.
با آرزوی موفقیت برای شما
ارسالها: 1,426
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
75
تشکر: 0
2 تشکر در 0 ارسال
2014-01-09 ساعت 12:25
(آخرین تغییر در ارسال: 2014-01-09 ساعت 12:28 توسط soheilbadami.)
ادمها خیلی شرط هست که کی نصیب ادم بشه شاید مثل همه دنیا و این مقداری شاید شانس باشه من خودم مثل یامی که گفت در بدو ورود تجربه خوبی نداشتم و چند ادم توی ذوقم خورد که حتی با 2 نفر منجر به مشاجره شد یکی یک کوچ مدرسه پسرم که یک تکزاسی بیمغز بود و درست در ماهای اول که من تازه این بچه رو به دوره راهنمایی گذاشته بودم و با اون همه مشکلات بدو ورود که خانوادگی داشتیم این هم گیر داده بود که بعد از ورزش باید دوش بگیری و دوش چطوری ؟ عمومی ! بدون پوشش که خب این بچه هم پنیک کرده بود و چند روز در رفته بود تا بالاخره من به ناچار رفتم و با هر بدبختی و بی زبانی اون روزها برای اون کوچ توضیح دادم که بیخیال این بچه بشو که زیر بار نرفت و کارمون به مدیر رسید و مدیر هم تقریبا پشتی ایشان رو کرد و گفت این قانون مدرسه است ولی من کوتاه نیامدم و گفتم من خودم تشخیص میدم که چه چیزی برای بچه من خوب هست و موضوع رو چسبوندم به موضوع م ذهبی و یکجوری جمعش کردم. اتفاقا این منطقه اموزشی که ما درش هستیم از 50 تا برترین در کل امریکاست و ما خیر سرمان هزینه ای زیاد این شهر رو به این خاطر تحمل میکردیم. اما در پایان سال یک ایمیل تهیه کردم و برای همه کادر مدرسه فرستادم بابت قدر دانی و این کار بسیار موثر بود اما خداییش به خاطر اون برخورد البته هیچ لج و لجبازی با پسر من در طول سال نشده بود حال اگر در ایران بود که هیچ ! موضوع دیگری هم که هست اینکه هر چه شما بیشتر در محیط زندگی کنید کنشها با اطراف پیچیده تر میشن و اینکه نیاز شما به ارتباط با افراد تنها نیاز های ساده و اولیه باشد شاید اینطور نباشد.
دیدگاه و جنس ادمها هم واقعا متفاوت است من خودم هم بسیار دیر میتونم با کسی ارتباط بگیرم و به دایره خودم بیارم و اینجا که بدتر چون اشرافی به فرهنگ اینها ندارم و نه میخوام و نه میتونم که خودم رو توی این فرهنگ حل کنم پس یکجورایی میسازم چون کسی اینجا برای من کارت دعوتی نفرستاده بود و این مشکل من هست ولی خب همسر من برعکس متخصص روابط عمومی است و من میبینم یک روز امدم به خانه و ایشان با خانم همسایه دارند دم گاز باقلوا یا فلان دسر رو درست کرده و کلاس اموزش 2 جانبه برقرار است ! به این ترتیب ما هم الان با 1 خانواده امریکایی مثل خود بچه دار ! دارای رفت و امد خانوادگی شدیم با این که خب از ما خیلی جوانترند اما انصافا مردمان خوبی اند در میان این سفیدهای جنوب ! و تازه با برادر و خواهر انها هم دوستیم. اما همه اینها چه سود ! من که به شخصه هر وقت فکر میکنم که بخوام تا اخر عمر اینجا باشم یکجورایی تن و بدنم میلرزد ! خب حق هم دارد بلرزد چون به شیوه ای دیگر و در جهان دیگری (جهان سوم !) فرمت و پارتیشن شده است ! بله جهان سوم جای بهتری نیست اما با حالتر و بقول اینا کول هست
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
2014-01-09 ساعت 22:33
(آخرین تغییر در ارسال: 2014-01-09 ساعت 22:35 توسط rs232.)
من هم مثل سهیل بادومی عزیز نمی توانم فکر کنم که قرار است تا آخر عمرم در امریکا زندگی کنم. گرچه به نظرم امریکا و مردم آن برای زندگی بسیار بهتر است ولی شاید مهاجرت هم مثل هر چیز دیگری باید پایانی داشته باشد که من ترجیح می دهم پایان آن برای خودم مصادف با زپرت شدن غمسولم نباشد. من به ضرس قاطع می توانم بگویم که بالاخره یک روز به ایران بر می گردم حتی اگر در آن روز پیر هاف هافو شده باشم. بودن در کنار خاک زادگاه مثل قرار گرفتن فرزند در آغوش مادر است که بدون هیچ دلیل خاصی باعث آرامش او می شود و من نمی خواهم که این احساس مطلوب را در روزهای پایانی عمر از دست بدهم حتی اگر تمام بلایای طبیعی و مصنوعی از زمین و هوا بر آن سرزمین نازل شده باشد. ولی فعلا تا جوان تر هستم و امید به زندگی دارم مجبور هستم که مثل هزاران محدودیت دیگری که انسان ها در زندگی خود دارند خودم را از این لذت محروم کنم و همچنان در جایی زندگی کنم که عقل سلیم به آن حکم می کند. این حکایت هم همچون احساس دلتنگی من نسبت به زندگی فقیرانه کودکی است که دور سفره نیمه خالی شام ما سرشار از مهر و محبت و شور زندگی بود در حالی که وقتی رفاه جای خود را در زندگی ما باز کرد دیگر از آن شور و اشتیاق ها خبری نبود. ولی آیا من می توانم برای رسیدن دوباره به آن شور و شوق در زندگی خود فقیر شوم و فقیرانه زندگی کنم؟ واقعیت این است که اگر زمانی توانستم برای این سوال خود پاسخ درستی بیابم آن وقت است که به جواب سوال خود در مورد زندگی در امریکا و یا بازگشتن به ایران نیز رسیده ام.
با آرزوی موفقیت برای شما
ارسالها: 1,279
موضوعها: 5
تاریخ عضویت: Apr 2010
رتبه:
95
تشکر: 0
4 تشکر در 1 ارسال
من شخصا هیچ وابستگی ای به خاک ندارم. هرگاه از مرز خارج شده ام، دلم اصلا برای ایران و ایرانی تنگ نشده است.
وطن پرستی یا خاک پرستی نوعی خدعه است از سوی اربابان به رعایا تا مایملکشان را بهتر و با هزینه کمتر حفظ کنند.
مام وطن؟! اگر این واقعا مادر بود که فرزندانش را دربه در نمی کرد یا سودای دربه دری به دل آنها نمی انداخت ...
[en] PD: Jan. 6, 2001
Visa: July 2012
F4
[/en]
ارسالها: 2,339
موضوعها: 17
تاریخ عضویت: Apr 2010
رتبه:
102
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
2014-01-10 ساعت 01:50
(آخرین تغییر در ارسال: 2014-01-10 ساعت 01:51 توسط yami.)
frozen mind عزیز، صحبت سر خاک پرستی و اینجور چیزها نیست. بر عکس بحث سر آدمهاست تا کشور. وگرنه من هم اعتقاد دارم که سرزمین واقعی هر انسانی جایی که در آن بیشترین آرامش مادی و معنوی رو داره، حالا چه این کشور کشوری باشه در اون زاده شده یا به اون مهاجرت کرده.
با اینکه کماکان یک حس خاص که در هر فردی نسبت به کشوری مادری/پدری اش داره، حسابش جداست حتی اگه هیچوقت نتونه توش زندگی کنه.
من خودم از بابت امکانات زندگی و تحصیل و انشالا حتی کار در آینده آمریکا رو برای خودم خیلی بهتر از ایران دیدم ولی متاسفانه بخاطر زندگی در قسمتی از اون که زیاد مناسب روحیات من نیست، نتونستم اونطور که باید و شاید با مردم ارتباط برقرار کنم. یعنی مردمش اصلا علاقه ای به ارتباط برقرار کردن با هم ندارن. چه با من ایرانی، چه همسایه فنلاندی و کانادایی من و یا حتی خود همسایه های آمریکایی دیگه.
البته آمریکا به نوعی کشور Teen Agerها هست و اگه ماشالا خودشون خفن صفا میکنن در این دوران زندگی شان مخصوصا اگه دستشون به پولی از بابایی و مامانی هم بند باشه. از سفرهای گروهی مدرسه و دانشگاه گرفته تا سفرهای گروههای ورزشی و غواصی و .... به جاهای مختلف آمریکا یا کشورهای آمریکای جنوبی. Spring Break تو Cancun مکزیک و جنوب فلوریدا و ... خلاصه به نظر میرسه به سن ما که میرسن دیگه حال ندارن! اما میگیم بابا ما تازه رسیدیم، ما هم بازی!!!
ارسالها: 2,339
موضوعها: 17
تاریخ عضویت: Apr 2010
رتبه:
102
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
2014-01-10 ساعت 06:07
(آخرین تغییر در ارسال: 2014-01-10 ساعت 06:11 توسط yami.)
منکه مطمئن هستم بخش زیادی از ماها در سنین پیری به ایران باز خواهیم گشت. علتش هم خیلی ساده هست. تا اون موقع کم و زیاد پولی به هم زدیم که ارزشش در ایران بیشتره. پیر هم که شدیم دیگه این انعطاف پذیزی روحی روانی فعلی رو نداریم و برای پر کردن خلاهای زندگی مون همش فکرمون میمونه پیش چلوکبابهایی که میخوردیم و نون بربری و سنگک داغی که برای صبحانه روی میز آماده بود و پنیر لیقوانی که اینجا دستمون بهش نمیرسه. اینها میشن ایده آلهای زندگی ما که تقریبا همش با بهترین کیفیت و نازلترین قیمت به نسبت به آمریکا در ایران در دسترسمون خواهد بود. از طرفی خدمات درمانی ارزانتر و دکترهایی حاذقتر خواهیم داشت و نیازی به کار کردن تا سن 80 سالگی هم نخواهد بود. کسی هم که خداییش ایران پولش تو جیبش باشه و نیازی به کار کردن نداشته باشه که با مشکلات جامعه سر کله بزنه و سن و سالی هم ازش گذشته باشه، چه مشکلی میتونه با مملکت داشته باشه؟؟؟
به عشق هاردلی دیویدسون و کادیلاک و آیفون و اینترنت 10 مگ اومدیم و به عشق چی ها که قراره برگردیم!!! چلوکباب! پنیر لیقوان! خربزه مشهد ... با همینها یعنی میشه جلوی فرار مغزها رو گرفت هااا...
ارسالها: 1,426
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
75
تشکر: 0
2 تشکر در 0 ارسال
2014-01-10 ساعت 12:43
(آخرین تغییر در ارسال: 2014-01-10 ساعت 12:48 توسط soheilbadami.)
من تازگیها دارم فکر میکنم مثل اینکه احساس خوشبختی بیشتر از اینکه تابع محیط باشه در فکر ادمها شکل میگیره. مثلا وقتی که شما میرید به یک پارک و میبینین یک عده با خوشی تمام در کف پارک با 10 تا بچه و یک قابلمه کتلت و فلاسک چایی ولو شده و به غایت حال میکنند خیلی سخت است ادم بگوید از بین بیلگیتس - ب.ز ! - من و این خانواده در پارک کدامیک بیشتر احساس ارامش و خوشبختی میکنیم ؟!
موضوع بعد اینکه نمیدانم این کهنه مهاجرهای امریکا که هر کدام بیش از 30 سال یا نیم بیشتر زندگیشان هست که در امریکا هستن راست میگویند یا افه ! میگذارند که بلا استثنا دلشان هوا وطن کرده و انگار چیزی رو گم کرده باشن میگن که خب ما ارامش رو فدای اسایش کردیم و همگی معترف که بعد از اینکه از لحاظ اقتصادی مستحکم شده اند تازه از خود پرسیده اند که ما اینجا چه کار داریم ؟ ولی چه سود که حالا کجا بریم ؟ کسی برایمان نمانده جز بچه هایی که حالا در امریکا بزرگ شده و یا ازدواج کردن و خود صاحب فرزند هستن و به انها وابسته ایم ! البته من مطمئنم که اکثریت اونها هیچوقت باز نخواهند گشت چون امکان زندگی در چیزی شبیه ایران امروزه برایشان میسر نیست. خلاصه یامی جان زیاد روش حساب نکن چون حکایت ان زمان قبل از مهاجرتمون میشه که میگفتیم اگر پای ما به انور برسد انوقت یک نفس راحت کشیده و کلیه مشکلات علی المخصوص ! از نوع روحی و روانی التیام واقعی میگیرند ولی چه سود که اگر از نسل سوخته دهه 40 و 50 باشیم عمق زخمهای روحی و الام در حدی هست که احساس ارامش در بهشت موعود هم کمی تا قسمتی سخت و غیر ممکن مینماید. پس بهتر است زودتر دست به کار شده و یک خوشبختی با چارچوب و اصول مشخص با سقف کمی کوتاه تر ! برای خود در ذهن بسازیم و بهش پایبند بشیم و تابع محیط قرارش ندیم که به نظر برخی کاری سخت و به روایتی کاری بس اسان است.
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
ارسالها: 1,279
موضوعها: 5
تاریخ عضویت: Apr 2010
رتبه:
95
تشکر: 0
4 تشکر در 1 ارسال
2014-01-10 ساعت 12:58
(آخرین تغییر در ارسال: 2014-01-10 ساعت 13:02 توسط frozen mind.)
Yami عزیزم، بحث من هم دقیقا روی آدمهاست. وقتی آرش می گوید: «بودن در کنار خاک زادگاه مثل قرار گرفتن فرزند در آغوش مادر است که بدون هیچ دلیل خاصی باعث آرامش او می شود» این یعنی همان وطن پرستی که از بدو تولد در گوشمان خوانده اند و گوشمان را با آن پرکرده اند.
اما من اعتقادم بر این است که باید جهان وطن بود. باید در جهت کمک به همنوع تلاش کرد، خواه این هم نوع در آفریقا باشد، خواه در نپال یا ایران.
بار عاطفی و احساسی مهاجرت با این دیدگاه برای انسان سبکتر و ساده تر می شود.
وقتی ۱۵ سال بیشتر نداشتم از شهرستانی ترک زبان به تهران، زادگاه مادرم، مهاجرت کردیم. این مهاجرت بر من خیلی سخت گذشت. برقراری ارتباط با بچه های تهرانی برایم بسیار دشوار بود. حتی کوههای تهران برایم غریبه بودند. گویا از سرزمین دیگری به این دیار آمده بودم. پس از گذشت چندین سال چنان با تهران خو گرفتم که بازگشتن به شهر آبا اجدادی ام با همه خاطرات شیرین و تلخی که از آن دارم، برایم غیرممکن است. سه سال پیش یک بار تنهایی به آنجا سفر کردم، از همه جا دیدن کردم و سرانجام موقع خروج از شهر، طی توقف کوتاهی از اتومبیلم پیاده شدم و رو به شهر ایستادم. چند دقیقه ای تماشایش کردم. دستم را بالا بردم و با صدای بلند برای همیشه از آن خداحافظی کردم. از آن به بعد هیچ وقت دلم برایش تنگ نشده است. شهر سابقم برایم شده مثل سایر شهرهای ایران که شاید هیچ وقت ندیده ام.
در آگوست ۲۰۱۲ هم همین کار را با تهران کردم.
حالا برگردیم به موضوع اصلی بحث: من متاسفانه فقط مدت ۱۰ ماه در جورجیای آمریکا اقامت داشتم و این مدت برای ارزیابی کافی نیست. اما مشاهداتی که در همین مدت کوتاه داشتم مرا به این نتیجه رساند که مردم آن دیار، مخصوصا آفریقایی تبارانشان مردمان نازنینی هستند. آنها بسیار بیش از هموطنان داخل ایرانم به من نیکی کردند. مصداقهایش بسیار است و از حوصله این بحث خارج.
[en] PD: Jan. 6, 2001
Visa: July 2012
F4
[/en]
ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
2014-01-11 ساعت 00:28
(آخرین تغییر در ارسال: 2014-01-11 ساعت 00:30 توسط rs232.)
شاید نسبت به مهاجران دیگری که هر سال و یا هر چند سال یک بار به خاطر دلتنگی و وابستگی های عاطفی خود به ایران سفر می کنند من بهای زیادی به احساس دلتنگی خودم نسبت به زادگاهم نداده ام چون الآن حدود هشت سال از آخرین دیدار من از ایران می گذرد و هنوز هم قصدی برای سفر به آنجا ندارم. ولی دوست عزیزم لطفا فراموش نکن که بخشی زیادی از عواطف و احساست ما در لایه هایی از مغزمان فرو رفته است که دسترسی و کنترل آن چندان ساده نیست. من هم وطن پرست نیستم و باور دارم که زندگی هر انسانی نسبت به خاک اولویت دارد و اصولا با تفکر فدا شدن جهت خاک هر سرزمینی به شدت مخالف هستم و متاسفانه بیشتر جنگ ها و خونریزی هایی که در جهان وجود دارد بر سر همین خاک و نشانه هایی است که به عنوان مرز سرزمین ها قلمداد می شود. ولی دلتنگی و دوست داشتن زادگاه یک احساس درونی است و چون در لایه های عمیق تر مغز ما ثبت شده است چندان هم ارادی نیست. من هم مثل شما با شهر تهران خداحافظی کردم و حتی یواشکی یک علامت هم به آن نشان دادم ولی همین که من پس از هشت سال هنوز هم به مهاجرسرا سر می زنم و یا اخبار متعلق به آنجا برایم جالب است نشان از این می دهد که من نتوانسته ام ایران را از مغزم پاک کنم و همچنان ناخودآگاه من به دنبال راهی است که من را به آن سو بکشاند. ولی باز هم به قول سهیل و یامی همه چیز بستگی به فرد دارد که چگونه بتواند امور روانی خودش را سر و سامان دهد و در نهایت احساس خوشبختی کند و یا به قول سایه شاید هم اصلا شرایط طوری باشد که هرگز انتخابی جز ماندن در هجرت برای ما در کار نباشد.
با آرزوی موفقیت برای شما