ارسالها: 83
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Jan 2010
رتبه:
15
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2010-01-13 ساعت 14:41
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-03-12 ساعت 23:02 توسط looloo.)
با درود خدمت دوستان عزیز
حتما شما هم تجربه کردین وقتی که شب میرین تو رخت خواب و خودتون رو برای استراحت شبانه آماده میکنید تا قبل از اینکه خوابتون ببره به چیزایی فکر میکنید و یه فکرا و ایده هایی به ذهنتون میرسه
من همیشه کنار رخت خوابم یه دفتر و قلم دارم که این فکرا و ایده ها رو گاها همون لحظه که به ذهنم میرسه مینویسم
البته چون اون موقع چراغ خاموشه و اطاق تاریک خیلی وقتا نوشته هام در هم و بر هم میشه ولی اونقدر میشه ازشون فهمید که بشه سر فرصت ویرایششون کرد
یه چیز دیگه هم که در مورد خودم باید بدونید اینه که من املاء سوم راهنمایی تک ماده زدم و همیشه تو این یه قلم مشکل داشتم
شاید باور نکنید ولی با اینکه معدلم همیشه بالای هفده ، هیجده بود ولی با املا ء همشه مشکل داشتم یادمه یه روز که مادرم اومد مدرسه تا به نمرم اعتراض کنه و معلمم برگه امتحانیم رو در آورد و شروع کرد به تصحیح دوباره با تعجب به غلطی برخورد کرد که از زیر دستش درفته بود ( اذ )
باور کنید( از) رو با (ذ) نوشته بودم دو دستی زد تو سر خودش و اون رو به مادرم نشون داد که با اینکه مادرم هم تا پنجم ابتدایی بیشتر سواد نداشت ولی اذ تعجب داشت شاخ درمآورد و یه معذرت خواهی از معلمم کرد و رفت
خلاصه این رو گفتم که اگه غلطهای تابلوی املایی دیدین فکر نکنید اشتباه تایپیه بلکه قطعا اشتباه املائیه
در این مورد هم اگه دوستان موردهای بیشماری دیدن و حوصله وافری هم داشتن میتونن تصحیح کنند که خیلی هم سپاس گذار میشم ( البته فکر نکنم درست شه چون اگه میخواست درست شه تا حالا درست شده بود ایشا الله سعی میکنم املاء اینگلیسیم خوب شه از فارسی که دیگه خودم هم ناامید شدم )
به هر حال اگه دوستان نوشته هایی دارن اینجا بزارن تا بقیه هم استفاده کنن
چراکه به نظر من یکی از راه های اصلی بالا بردن سطح تفکر ، تبادل نظر با اطرافیانه بدون پیش داوری در مورد دین ، م ذ ه ب ، اعتقادات شخصی و فرهنگ اوناست
برای شروع
حق طلاق براي مرد = مهریه براي زن
اوه چه تقسيم قدرت عادلانه اي
اگر زن مهریه اش را بخواد ، مرد طلاق نميده
ومرد از ترس مهريه زن را طلاق نميده
زن شوهرش را دوست نداره (حالا با دلائل موجه يا غير موجه ) و چون ميدونه او طلاق نميده ميسوزه و ميسازه و يا اصتلاحا" زير آبي ميره
مرد عاشق زن ديگه اي شده (حالا با دلائل موجه يا غير موجه ) ولي چون پول مهريه زن خودش رو نداره مجبور به زير آبي زدن ميشه .
زن تاب تحمل شوهرش رو نداره درخواست طلاق ميكنه ،مرد ميگه "مهرت حلال جونت آزاد"
مرد عاشق زن ديگه اي شده (حالا با دلائل موجه يا غير موجه ) ولي نميخواد يا نتوانسته زير آبي بره (چه كنه بنه خدا حتما" بلد نبوده ) زن مهريه اش را طلب ميكنه (بله مهريه حق قانوني و عرفيش) مرد نداره .
زندان ، آره زندان ، ندارم كه نشد جواب ، ... زندان
زن از اخلاق شوهرش به ستوه آمده كم كم از او متنفر ميشه در عوض مرد ديگه اي پيدا شده كه خوش اخلاقه بارها او را امتحان كرده هموني هست كه آرزو داشت ، طلاق ميخواد ، مرد بو برده ،طلاق كه نميده هيچ زن بيچاره را متهم ميكنه به خيانت و با قيافه حق به جانب ميگه"مگر شوهر لباس شب است كه هر شب عوض شود" (خوب حق دارده فرهنگ جامعه اين تفكر را به او القا كرده ) زن ميگه : آخه من بچه بودم پدر و مادرم به زور من رو به عقد اين (از فرط تنفر حتي نميتونه اسم مرد رو به زبون بياره چه برسه به ادامه زندگي و...) در آوردن . آخه فرهنگ اجتماعش اين اجازه رو بهش نداده بود مردي رو كه قراره شوهرش بشه خوب بشناسه . بلاخره مرد طلاق نميده (خوب حق قانوني و شرعيشه) و زن ...
من نميدونم دو نفر كه قرار يه عمر با هم زير يه سقف باشن چرا دست يكيشون شمشيرميدن (حق طلاق مرد ) دست يكي ديگشون نيزه (مهريه زن ) مگه قراره اينا روزي با هم بجنگن
اصلا" من نميگم جنگ ،حتي اگه يه روز يه زندگي به مرز ناخوشايندي حتي يكي از دو طرف برسه آيا اين سلاح ها به دردي هم ميخورن ؟
اصلا" ديگه ادامه اون زندگي به چه درد ميخوره ؟
بهتر نيست به جاي استفاده از اين ابزار از عقل و وجدان خودمون استفاده كنيم ؟
بهتر نيست خودمون رو بيشتر بشناسيم ، و بيشتر خودمون رو تربيت كنيم تا برخورد با اين مسائل رو ياد بگيريم؟
آيا وقتي كه تو دادگاه هاي خانواده ميريم ، كارايي اين ابزار رو ميبينيم يا ناكارآمديشون رو ؟
عقل ميگه چيزاي خوب رو ياد بگير و بدا رو دور بريز .
تا كي قرون وسطي اي فكر كنيم ؟ كي قرار از اين تحجر دربيايم ؟
ارسالها: 691
موضوعها: 25
تاریخ عضویت: Jun 2008
رتبه:
68
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
با عرض شرمندکی تغییرات انجام شده از طرف من بود. متاسفانه وقتی حتی کلمه "سبز" میتونه منجر به تعطیلی سایت بشه، مجبوریم این محدودیتها را اعمال کنیم. به امید روزی که نیازی به این کار نداشته باشیم.
ارسالها: 83
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Jan 2010
رتبه:
15
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2010-01-18 ساعت 12:03
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-01-18 ساعت 12:10 توسط looloo.)
وطن يعني همه دنيا
اين واژه معني شعر زيباي (بني آدم اعضاء يكديگرند كه در آفرينش ز يك گوهرند) نيست ؟
اما ما قرار هست در مورد واقعيتها صحبت كنيم يا آرمان ها و ايدآلها
بله اگر آرمان گرا باشيم اين يعني منتهاي رشد بشريت اما هزاران افسوس كه فاصله آنقدر زياد است كه هدف دست نيافتني به نظر ميرسد
وقتي تو يه كشور ،نه تويه شهر، چي ميگم اصلا" تو يه محله كوچيك ، اختلاف طبقات رو به وضوح ميبينيم مردم با كمال بي تفاوتي از كنار هم رد ميشن، بدون توجه به درد همسايه ديوار به ديوارشون كه ازش خبر دارن ، جشن تولد ميگيرن ، نه براي بچه كوچيك ، يا نوجون كه شايد تا حدودي موجه باشه بلكه براي ي آدم بزرگ كه فقط دنبال يه بهونه هست تا ي شب رو با دوستاش خوش بگذرونه ويا آدمايي كه براي بار چندم به حج ميرن و اين همه پول بي زبون رو ميريزه تو جيب يه مشت عرب كه سالها پيش همه چيز ما روغارت كردند و میدونه جوان همسايه كه چون پول ازدواج يا كار رو نداره روز به روز با دست خودش ،خودشو رو نابود ميكنه ، يا آدمي كه پشت بنزش با كمال تكبر نشسته و وقتي پشت چراغ قرمز يه بچه كه براي تميز كردن شيشه ماشينش مياد ، براي اينكه پولي به اون بيچاره كه شانس باعث شده به اين روز بيفته ، نده با كمال غرور اينگار كه از دماغ فيل افتاده شيشه رو ميده بالا (كه البته اون بچه ها هم چون اينا رو ميشناسن كمتر ميرن سراغشون)
و هزار نمونه بدتر از این چطور میشه تصور کرد وطن یعنی همه دنیا
جایی که به قول (کارو) زندگی مردم بر مدار پول میچرخد چه باید بود؟ و چه باید کرد؟ آیا باید خر بود و خر پرست ؟... از راست نوشت و از چپ خواند و...؟
و یا در میان این همه نکبت پاک زیست و پاک اندیشید و پاک عمل کرد ؟
پس تکلیف کمال همنشین چه میشود ؟
آیا میشود در میان گند آبهای نفرت انگیز این روزگار شقایقی پرورش داد ؟
آیا میشود ریشه بوته گل یاس را در مرداب متصور شد ؟
چطور چشمانی که هر روز فلاکت و بدبختی و بی عدالتی و ظلم و فقر مستولی بر همنوعانش را میبیند مجاب کنیم که عادت نکند و همواره اشک بریزد حتی اگر سی سال بگذرد ؟
شاید باید بگوییم یک دست هم صدا دارد ؟
آری دارد
اگر تمام گیتی برای فساد تو متحد شد تو میتوانی شقایق بمانی آری چون نامت را انسان نهادند
شاید شقایق در میان گنداب خورد و پژمرده شود و یا نتوان تصور ریشه های بوته یاس را در مرداب کرد
ولی تو انسانی
.
.
.
ارسالها: 83
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Jan 2010
رتبه:
15
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
البته اینبار سعی کردم س یا سی هاش رو اینجا نزارم بازم اگه احساس خطر میشه از حذف و یا ویرایشش اصلا ناراحت نمیشم چون میدونم که شما هم ناخواسته و به اجبار این کار رو میکنید
به هر حال ممنونم از فرصتتون
ارسالها: 286
موضوعها: 13
تاریخ عضویت: Apr 2009
رتبه:
50
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
دوست عزیز، زیبا و روان تر از آغاز بود.
نمیدانم تا چه حد این جمله صحیح یا غلط است؟!!؟ امــّا در هیچ دوره ای از زمان، کره ی زمین از وجود انسانهای عارف و عاشق واقعی خالی نبوده و خالی نخواهد شد؛ چراکه آن زمان هدف از خلقت نابوده شده است و کار خداوند هیچگاه بی حکمت نیست و نبوده.
یکی از شعرا(مهدی سهیلی) شعری دارد با این مضمون معروف« اگر من جای خدا بودم..» و با توصیفات خود از بدیها و زشتیها و ناعدالتی ها و ... هرباره اعتراف میکند که اگر او جای خدا بود خلق نمیکرد و یا همه چیز را از روز اول اجازه ی رشد نمیداد و یا نابود میکرد و ....
ولی صحبت از این است که انسان غار نشینی که زمانی انسانخوار هم بوده و زمانی تیمور و چنگیز و ... را نیز تجربه کرده است، چگونه میتوانست اینهمه رشد کند که نه تنها دیگر تفاوتی در غیر هم قبیله و زبان و رنگ و نژاد و .... ببیند، بلکه چون شمایی ، دیگر تاب و تحمل یک زشتی و ناهنجاری را نیز نداشته باشد؟ جواب من این است که زیبایی رنگ سفید در کنار تاریکی سیاه (که آن هم زیباست) جلوه پیدا میکند و شاید همه ی اینها رازی در برداشته باشد که هم « او» داند و بس !!!؟؟
بماند که بی تفاوت رنج همسایه، فقط به فکر عیش خود بودن دردی است که جامعه ی امروزی مان را آرام آرام دارد فرامی گیرد و برای بسیاری سخت است؛ امــّا حتما ً در آن حکمتی است که باز او میداند و بس. وگرنه برای هم او، پولدار کردن آن فقیر هم، کاری نداشت.
پیروز باشید.ارادتمند حمید
ارسالها: 83
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Jan 2010
رتبه:
15
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2010-01-19 ساعت 12:58
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-01-19 ساعت 13:06 توسط looloo.)
دوست عزیز نظر شما کاملا برایم محترم است و باعث افتخارم که دوست عزیزی نقدم کند
ولی به نظر من این جمله ها که شب در کنار روز معنی میابد و برعکس و یا اگر همه افراد کره زمین زیبا بودند و خوشبخت ، زیبایی و خوشبختی معنایی نداشت چراکه تا صفری نباشد یک بی معناست و همچنین تا یک نباشد دو نامفهوم است و ... و ایده هایی از این دست تفکرات ، سفسته هایی بسیار نزدیک به فلسفه هستند و این نزدیکی گاهی به حدیست که شاید تشخیصش ناممکن شود
شما میگویید خوب اگر این جور نیست تصور کنیم همه مردم دنیا زیبا و یا خوشبخت باشند یعنی صفت برتری بی کاربرد شود ؟ آنوقت همه چیز عادی و کسل کننده نیست ؟
من در جواب دو بحث را باز میکنم : اولا تعریف زیبایی و ثروت چیست ؟ آیا شخص ، سفید پوست ، چشمان آبی ، قد بلند ، که صورتی کشیده هم دارد زیباست و شخص خوشبخت مثلا داراییش حداقل صد میلیون دلار است ؟
البته شاید این تعریف شما و یا من از زیبایی و خوشبختی باشد و تعریف دیگری از زیبایی و خوشبختی این باشد که شخص سیاه پوست با چشمان قهوهای و قد بلند و صورتی گرد زیباست و خوشبخت یعنی کسی که با هشت ساعت کار در روز بتواند زندگی مناسبی داشته باشد
اثبات این تفکر را شاید بارها دیده باشید مثلا خانمی زیبای سفید پوست و ثروتمندی با آقایی سیاه پوست و یا چشم بادمی و ... ازدواج میکند و برعکس که این خود نشانه تنوع گاهی خارج از تصور سلیقه هاست
پس نیاز نیست که حتما فقیر و بیچاره ای باشد تا ثروت و خوشبختی معنی یابد و یا زشتی باشد تا زیبایی معنا یابد چون این مفاهیم به ذاته نسبی هستند
و اما بحث دوم
تصور کنید بخواهید برای شخصی که کور مادرزاد است رنگ زرد یا قرمز را تشریح کنید
به نظرتان آیا چنین کاری ممکن است ؟
خیر چون شما هر چقدر هم با کلمات بازی کنید از آنجا که او مفهوم کلمات را نمیگیرد چرا که در اصل کلمات و جملات قرارداد هستند و اصل مفهومیست که بر آنها بار میشود لذا شخص مورد نظر حتی با صرف ساعتها و روزها منظور شما را نمیفهمد چرا که مفهوم کلمات و جملات شما برایش بارگزاری نشده مثال کودکی که میخواهید به او کلمه فیل را بیاموزید تا زمانی که آن حیوان را ندیده و یا عکسش را ، حتی اگر آن کلمه را تلفظ کند و بنویسد ولی باز تصوری در هنگام شنیدن کلمه فیل ندارد چرا که هنوز مفهوم کلمه فیل برایش مشخص نشده
با این مقدمه به سراغ بحث خودمان برویم تا زمانی که جهانی که همه در خوشبختی و سلامت زندگی کنند به وجود نیاید چنین الفاظی نامفهوم و گنگ باقی میمانند
چرا که به واسطه عدم وجود خارجی عملا برای این نوع کلمات و جملات مفهومی واقعی متصور نیست
پس اصلا نمیتوانیم ( تصور کنیم همه مردم دنیا زیبا و یا خوشبخت باشند )
البته این نظر من است و دیگر نظرات همواره برایم محترم
دوست دار همیشگی لولو
ارسالها: 83
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Jan 2010
رتبه:
15
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2010-01-30 ساعت 16:31
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-01-31 ساعت 13:05 توسط looloo.)
ادامه بحث :
خوب در پست گذشته به اینجا رسیدیم که با کسب مهارتهایی همچون تلقین و استخراج نکته های خوب و شاد کننده حتی از بدترین مسائل و حوادثی که گریبانگیرمان میشود میتوانیم سطح سازش پذیری که لازمه زندگی اجتماعی هست رو بالا ببریم
اما مسئله اینجا تمام نمیشود و گاهی مسائلی پیش می آید که سازش نه تنها مفید نیست بلکه ادامه روند موجود ممکن است باعث زیانهای جبران ناپذیر روحی ، عاطفی و یا اقتصادی هم در آینده شود و در اینجا به نظر می آید جدایی بهترین راهکار قضیه است
خوب پس آنجا که باید تشخیص دهیم جدایی بهتر است یا سازش کجاست ؟
چه معیارهایی را میتوانیم در نظر بگیریم که به انتخابمان در مورد سازش یا جدایی اطمینان بیشتری کنیم؟
به نظر من اگر فردی که همواره در حال تلاش برای افزایش میزان سازش پذیری خود است در موردی به این نتیجه برسد که اینجا جدایی بهتر است و مدتی را هم صرف فکر کردن به جوانب کار کند و در حالت کاملا آرام و ریلکس به نتیجه برسد تصمیمش به جدایی تا حد بسیار بالایی مطمئن است و حتی اگر در آینده خلافش ثابت شود باعث پشیمانی فرد نخواهد شد چرا که فرد میتواند به خود بگوید من با تفکر و سنجیدن جوانب کار توسط عقل خود به این نتیجه رسیده بودم و نه به خاطر عصبانیت و یا هیجان و اینگونه مخربهای عقل که تصمیمات را دچار اشکال میکنند پس اگر در آن زمان خلاف گفته عقلم رفتار میکردم اشتباه بود نه اینکه مطابق آن
مثلا شخصی ممکن است تصمیم به جدایی از شغل خود بگیرد
خوب ابتدا در مورد شغل بعد خود فکر میکند و آن را میابد و در مورد سختی ها و مشکلاتش و مزایا و خوبیهایش خوب تحقیق میکند و فکر میکند و خوب سبک و سنگین میکند سپس از شغل قبلی جداشده و شغل جدید را میپذیرد و تا مدتی هم راضیت دارد و همه چیز همانطور که میخواست پیش میرود تا اینکه مواردی که پیشبینیش برای او در آن زمان ممکن نبود پیش می آید و ورق برمیگردد و شغل فعلی نابسامان شده و در عوض شغل قبلی رونق گرفته
به نظر من در اینجا شخصی که عقل و منطق را پایه و اصول تصمیمگیریهای خود گذاشته نباید افسوس بخورد و مدام عقل و منطق خود را زیر سوال برد و به او سرکوفت زند که چه و چه چرا که همه میدانیم شانس و مسائلی از این دست هم در روند زندگی تاثیراتی دارد که از حیطه عقل و منطق خارج است که او ( یعنی عقل ) خیلی آن را در معادلاتش به حساب نمی آورد چون خودمان به او (عقل ) میگوییم مثلا در مورد شانس در فلان قضیه دو درصد بگذار ناگهان همان دو درصد شانس میگیرد چرا که دو درصد برای خود شانس درصد بالاییست و او ( یعنی شانس ) پارتی بازی کرده و سراغ همان دو درصد رفته لذا وی ( همان شانس ) یک نقش صد درصدی ایفا میکند و آیا حالا عقل مقصر است ؟
و اگر هم بخواهیم به شانسی که درصد واقعیش دو در صد هست نود درصد حساب کنیم آنوقت از حیطه عقل خارج شده ایم و در صورت شکست هیچ مسئولیتی بر او ( عقل ) بار نیست
بعضیها میگویند زندگی همچون بازی شطرنج هست ولی من این حرف را قبول ندارم چرا که در این بازی شانس نقش زیادی را ایفا نمیکند و اگر دو طرف بازی بازیگران قابلی باشند حسابشان روی شانس خود تقریبا صفر است
بعضی ها هم میگویند زندگی همچون بازی منچ و از این دست است که همه اش شانس است که من این را هم قبول ندارم
به نظر من زندگی همچون بازی ورق یا تخته نرد است که در جایی شانس و در جایی مهارت سرنوشت ساز است آنکه دست شانس است که همان طور که از نامش برمیآید دست ما نیست و اگر دستمان آمد باید قدرش را بدانیم ولی قسمتی از آن که مهارت است را نباید ببازیم که آن هم میسر نیست جز تمرین و به دست آوردن مهارتهای لازم که چند تایش را در بالا اشاره کردم و بقیه اش را هم شما بگویید چون عقل من بیشتر از این نکشید
ارسالها: 83
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Jan 2010
رتبه:
15
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2010-02-09 ساعت 20:35
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-02-09 ساعت 22:07 توسط looloo.)
دليل يا دلايل گسترش يك م ذ ه ب ، آيين ، زبان يا گويش و به طور كلي يك فرهنگ خاص چیست ؟؟؟
(توضيح : منظور از گسترش ، بيشتر تغيير فرهنگ ها است ، نه به ارث بردن آن فرهنگ)
جواب اين سؤال را ميتوان به دو بخش مجزا تقسيم كرد .
1- برسي اين علل در عصر جديد
2- بازبيني دلائل در عصر قديم
براي اين تقسيم بندي مرز مشخصي وجود ندارد ، مثلا" بگوييم دقيقا" از قرن 18 يا 19 به اين طرف عصر جدید است و قبل از آن عهد قدیم
من ميگويم عصر جديد را دوران شكوفائي فن آوري و ارتباطات بدانيم و قبل از آن را عهد قديم بناميم .
حال با مشخص شدن منظور من از عصر جديد به سراغ دلائل گسترش يك م/ذ/ه/ب ، آيين ، زبان يا گويش و به طور كلي يك فرهنگ خاص در اين عصر ميپردازم :
با توجه به گسترش روز افزون فن آوري و وسائل ارتباطي، اصلي ترين دليل را ميتوان تبليغات دانست ، تبليغات در عصر حاضر در تمام اركان اجتماعي مانند اقتصاد ، سياست و به طبع، فرهنگ و م/ذ/ه/ب نقشي تعيين كننده را ايفا ميكند لذا هر چه تبليغات بيشتر باشد ميزان گرايش نيز بيشتر است و از آنجا كه در عصر حاضر كم و بيش همه دست اندر كاران وگردانندگان امور به اين نكته واقفند وقتي ميانگين تغيير م/ذ/ه/ب/ها ، آيينها ، زبانها يا گويشها را به يكديگر، در نظر ميگيريم رقم قابل ملاحظه اي به دست نميآيد ( منظور از رقم قابل ملاحظه در مقایسه با آن است که در عصر قدیم اتفاق میافتد که به تفصیل بیان خواهد شد )
البته عوامل ديگر همچون مسائل مالي يا تغيير موقعيت جغرافيايي وافزايش جمعيت و... را نميتوان ناديده گرفت اما باز آن رقم تغيير چشمگيري نميكند
حال به قسمت دوم و مورد نظر من، يعني دلائل گسترش يك م/ذ/ه/ب ، آيين ، زبان يا گويش و به طور كلي يك فرهنگ خاص در عصر قديم ميپردازم
بي مقدمه بگويم ، زور ،بله زور عامل اصلي اين تغيیرات به حساب ميآمد
قوم ، قبيله ، كشور و يا امپراطوري بيگانه اي به قوم ، قبيله ، كشور و يا امپراطوري ديگر حجوم ميبرد او را غارت ميكرد و در آخر هم برخي كه مدعي تمدني بزرگتر بودند م/ذ/ه/ب ، آيين ، زبان و گويش و به طور كلي، فرهنگ و حتی گاها نژاد خود را بر آن ديگري تحميل منمود و بعد از گذشت چند نسل آن ملت مغلوب همه چيز را فراموش كرده نسلهاي آينده فرهنگ مهاجم را به آساني قبول كرده و كم كم خود مروج آن ميشدند.
پس ميتوان به اين نتيجه رسيد ا/د/ي/ا/ن ، زبانها و فرهنگهائي كه امروز وسعت بيشتري دارند ( از نظر جغرافیایی ) ،ديروز ظلم بيشتري مرتكب شده اند
نكته قابل ستايش كه در اينجا ميخواهم به آن اشاره كنم و اميدوارم به حساب حس وطن پرستي و ناسیونالیستی نگذاريد چرا كه فكر ميكنم اگردر هر نقطه ديگر از جهان متولد میشدم و همين اطلاعات را داشتم باز همين قضاوت را از من مخوانديد این است :
تنها امپراطوري كه زماني قدرت و وسعتش بي نظير بود ونه تنها هرگز اتباع خود را وادار به پذيرش كيش و آيين و زبان خود نكرد بلكه آداب و رسوم و م/ذ/ه/ب آنها را محترم ميشمرد و اولين منشور حقوق بشر (واژه اي كه در حال حاضر در همان سرزمين گنگ و بي معناست ) را وضع نمود و به آن پايبند بود و نه شعاربود و در قلب فرمانروايان عادلش حك شده بود امپراتوري هخامنشی و در راس آن كورش كبير بود . ( که البته نکته بارز شخصیتی کورش به نظر من جمع شدن قدرت و عدالت همزمان در وجود وی بود که شاید به جرات بتوان گفت بی مانند بود و اگر هم بوده من تا به حال ندیده و نخوانده و نشنیده ام که شاید تنها مثال نقض گفته مونتسکیو : ( امکان ندارد جمع شدن عدالت و قدرت در کنار هم ) کورش باشد )
آري نامي كه نوع بشر بايد به خاطرش به خود ببالد كه غريبه ها آن را بهتر از ما ميدانند و كورش در سرزمين خود ناشناخته مانده است.
براي اثبات اين سخنان به تاريخ رجوع كنيد تاريخي كه غربيها آن را نگاشته اند
وبه اطرافتان بنگريد
آن سرزمين هاي پهناور كه زماني امپراطوري هخامنشي را شکل داده بود اکنون كداميك به لهجه و زبان پارسي سخن میگويد چرا كه هرگز زبان پارسي و آداب و رسوم و م/ذ/ه/ب پارسي به آنها تحميل نشد .
حال آنكه ميبينيم انگليسي ها در دوره ای که مستعمراتشان آنچنان گسترده شده بود كه سرانشان ميگفتند (خورشيد در مستعمراتمان هرگز غروب نميكند ) چقدر فرهنگ و زبان و حتي نژاد خود را بر مستعمراتش تحميل نمودند
و يا همين اعراب چطور وحشيانه عقايد و فرهنگ بیابانیشان و حتی نژاد خود را بر ملل تحت سلطه شان تحميل كردند
و هزاران مثال از اين دست
البته قصد من بازبینی علل و دلایل گسترش يك م/ذ/ه/ب ، آيين ، زبان يا گويش و به طور كلي يك فرهنگ خاص بود و بس
باز هم از مدیران عزیز خواهش میکنم اگه از نظر ف/ی/ل/ت/ر/ی/گ احساس خطری بود در مورد ویرایش و یا حذف این موضوع تعلل نکنند
با تشکر
ارسالها: 83
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Jan 2010
رتبه:
15
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2010-03-12 ساعت 13:58
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-03-12 ساعت 21:53 توسط looloo.)
مقايسه ايمان و وجدان :
وقتي بحث ايمان و وجدان مطرح ميشود و به نقاطي ميرسيم كه اين دو در تضاد هم قرار ميگيرند اين سوال پيش مي آيد كه كدام ارجح است و به حرف وجدان گوش كنيم يا ايمان ؟
براي درك قضيه بهتر است تعريف روشني از هر يك ارائه كنيم :
ايمان چيست؟:
به طور كلي به مجموعه بايدها و نبايدها كه توسط اديان بنا نهاده شده است ايمان گويند . و هر چه افراد درانجام دادن ، بايدها و انجام ندادن ، نبايدها كوشاتر باشند اصتلاها" با ايمانتر خوانده ميشوند
لذا از آن روي كه اديان متفاوت بايدها و نبايدهاي متفاوتي دارند ، معيار مشخصي جهت قضاوت در ايمان اديان مختلف در دست نيست و از طرفي از آن جا كه اديان از طرف شارعان آن به دست ما ميرسد ، بيم آن ميرود كه شارعان اديان به نفع خويش در وضع بايدها و نبايدها دست برده باشند كه در آن صورت ايمان نيز زير سوال ميرود .
و دليل اثبات اين صحبت اين كه شما ميبينيد در دو طرف دو ايدوئولوژي يا دين يا مذهب افراد به خاطر دفاع از نظر خود جان خود را فدا ميكنند و هر دو طرف كشته هايشان را محترم ميشمارن (شهيد) و هر دو طرف قبر كشته هايشان را سالها گلباران ميكنند و در آخر هيچ يك تسليم ديگري نميشود وهر يك مگويد ما درست ميگوييم مگر با توسل به زور يكي غالب وديگري مغلوب شود.
وجدان چيست؟
انسان به طور غريزي و به حكم انسان بودن در درون خود يك (خود دومي) را همواره احساس ميكند . كه نام آنرا وجدان گذاشته اند كه به هنگام انجام هر عملي از خود اول، آن (خود دوم) يعني وجدان به تشويق يا نكوهش آن فعل برميآيد و از آنجا كه سرشت انسان واحد است لذا معيار تشخيص خوب وبد (خود دوم ) در نوع بشر مشترك است لذا چون معيار يكي است قابل قضاوت نيز هست.
همان جور كه انسان از سايه خود نميتواند جدا شود وجلو بيفتد هيچ انساني هر چقدر هم كه زيرك باشد نميتواند خود را فريب دهد آيا تا به حال شنيده ايد كه شخصي بگويد من خود را فريب داده ام ؟و يا اگر فردي چنين ادعايي كند شما به سلامت رواني وي شك نكنيد؟
حتي ظالمترين افراد تاريخ وقتي با (خود دومشان) خلوت ميكردتد به ظلم خود اذعان داشتند ليكن به خاطر لذتها ، نكوهشهاي (خود دومشان) را ناديده ميگرفتند نه اينكه نميشنيدند ( مگر در دو استثناء)
و دليل اين مدعا شرح حالهاي برخي از آنها كه خود نوشته اند و پس از مرگشان يافت شده و يا خود كشي هايشان و از اين دست رفتارهاي نا هنجارشان
حال با اين مقدمه به سراغ سوال اولمان برويم هنگامي كه ايمان و وجدان در نقطه مقابل هم قرار گرفتند يعني ايمان گفت اين كار را انجام بده و وجدان (خود دوم) بگويد انجام نده و يا برعكس چه بايد كرد ؟
من به نداي وجدان گوش فرا ميدهم چون دست منفعت بايدها ونبايدهايش را وارونه نكرده .
نكته قابل تامل اينجاست كساني كه در اين تضاد طرف ايمان را ميگيرند گاه بدترين جنايات را به خاطر ايمان انجام ميدهند و درست همين افراد هستند كه هرگز دچار ملامت (خود دومشان) قرار نميگيرند
چرا كه به او (يعني خود دومشان) ميگويند ما به خاطر خدا چنين كرديم انشاءالله خدا قبول كند!!!
و هنگام خواب با دلي آسوده و قلبي مطمئن در بستر خود آرام ميگيرند!!!
شايد بگوييد حال كه چنين است چرا تا كنون حرفي از وجدان نبوده و همه حرف از ايمان و مذهب ميزنند ؟ جواب آن بسيار روشن است :
وجدان يك چيز درونی است بسيار ساده در وجود همه نهفته است .
بياييند و چه بگويند و اصلا" وجدان چون خيلي پيچيده نيست نميتوان در مورد آن زياد سخنوري كرد و قوانين بسيار متنوعي در مورد آن بيان نمود و خيلي زود بحث در مورد آن به اتمام ميرسد لذا بحث در مورد وجدان، مقام، منزلت ، كرسي استادي و ثروت به ارمغان نميآورد چرا كه نياز به تفسير ، تحقيق و وضع قوانين مختلف ندارد پس نياز به مفسر، محقق ، و قانون گزاران متنوع هم ندارد تا بتوان با استفاده از آن صاحب مقام و منصب و كرسي استادي و ثروت شد
لذا از آن روي كه وجدان پشتوانه مالي ندارد هر از چند گاهي شخصي در مورد آن چند كلامي سخن ميگويد وچون روي آن زياد بحث و مجادله نميشود چرا كه به واسطه سادگي نيازي به مباحثه ندارد دوباره از ياد ميرود .
ولي ايمان از دين ومذهب و ایدئولوژی مي آيد واز آنجا كه بايدها و نبايدهاي آن توسط فرد يا افرادي بجز خود ما به دست ما ميرسد. نياز به تفسير دارد و بايد شارعان آن اديان قوانين بسيار متنوع آن را وضع كنند و براي درك بهتر آنها (قوانين) تفسير كنند ، توضيح دهند تبصره ها و ماده هاي گوناگون وضع كنند و منبر بروند و تحقيق كنند و وقت صرف كنند و به دنبال آن عده اي حقوق دريافت كنند . مقام كسب كنند و به ثروت برسند .
لذا چون محققان و مفسران و حقوقدانان و ثروتمندان در مورد آن (يعني مذهب و ايمان) هميشه مجادله دارند پس بازار مذهب و ايمان به طبع آن همواره رونق داشته و مذهب و ايمان پشتوانه مالي دارد و هميشه در مورد آن بحث وجود دارد
سوال ديگري است كه ممكن است ايجاد شك كند :
ميگويند ممكن است قضاوت وجدان نيز در يك عمل واحد در مورد افراد مختلف فرق كند؟
مثلا" در مورد يك فعل واحد وجدان فردي موافق آن است و وجدان فرد ديگر مخالف آن ؟
من ميگويم در اين تناقض فقط دو احتمال وجود دارد
1- يكي يا دو طرف اين تناقض از سلامت رواني برخوردار نيست ( استثناء اول )
2-يكي يا دو طرف اين تناقض با پيش زمينه ايمان و مذهب و ایدئولوژی خاصی به داوري آن فعل آمده است ( استثناء دوم )
صحبتهايم را با ابياتي زيبا از مولانا به پايان ميرسانم .
همه روز روزه بودن ، همه شب نماز كردن
همه ساله حج نمودن سفر حجاز كردن
ز مدينه تا به كعبه سر وپا برهنه رفتن
دو لب از براي لبيك به وظيفه باز كردن
به مساجد و معابد همه اعتكاف جستن
ز ملاهي و مناهي همه احتراز كردن
شب جمعه ها نخفتن به خداي راز گفتن
ز وجود بي نيازش طلب نياز كردن
به خدا كه هيچ كس را ثمر آنقدر نباشد
كه به روي نا اميدي در بسته باز كردن
شاد باشید
ارادتمند لولو
ارسالها: 1,046
موضوعها: 26
تاریخ عضویت: Jan 2010
رتبه:
72
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
سلام
دوست عزیز انتقاد کردن به معنی نقد کردن با نق زدن فرق می کند متاسفانه در جامعه ما باب شده همه نق می زنند و فکر می کنند اینطوری مسایل حل می شود
در همین شرایط مملکت ما وقتی می گوییم بحث سیاسی خیلی ها که خود را روشنفکر می دانستند به یک ادم احمق مانند ا .ه.و.ر.ا. دلخوش کرده بودند اما زمانی
که ما می گفتیم هیچ کس نمی تواند یک شبه مملکت درست کند و فلانی کاندیدای
ایده ال نیست اما با توجه به شرایط مطلوب است ما را متهم به متحجر بودن می کردند
به هر حال اگر قصد امریکا رفتن دارید بدانید همه چیز را زیر سوال بردن بهانه خوبی برای رفتن نیست واینجا هم نکات مثبتی دارد وانجا هم نکات منفی فراوان دارد
من هم قصد رفتن به انجا را دارم و ....
بد نیست بدانید که مهریه ( نه محریه ) عندالمطالبه است ونیازی نیست که زن حتما طلاق بگیرد تا بتواند به مهریه خود برسد اگر یک بار دیگر پست اول خودتان را بخوانید متوجه می شوید که شما فکر می کنید مرد با طلاق ندادن می تواند از زیر این مساله شانه خالی کند در حال که اینگونه نیست
والبته شما هم این را در نظر بگیرید که بعضی خانم ها هم با رقم های بالای مهریه به جای ازدواج داد وستد می کنند وهمه چیز را نمی توان یک طرفه قضاوت کرد
با تشکر
آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی
معذوری اگر در طلبش میکوشی
باقی همه رایگان نیرزد هشدار
تا عمر گرانبها بدان نفروشی