ارسالها: 91
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Dec 2008
رتبه:
13
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2010-08-07 ساعت 07:52
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-08-07 ساعت 10:07 توسط کتایون.)
من، تو ، او
من به مدرسه ميرفتم تا درس بخوانم
تو به مدرسه ميرفتي به تو گفته بودند بايد دکتر شوي
او هم به مدرسه ميرفت اما نمي دانست چرا
من پول تو جيبي ام را هفتگي از پدرم ميگرفتم
تو پول تو جيبي نمي گرفتي هميشه پول در خانه ي شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدزسه کنار خيابان آدامس ميفروخت
معلم گفته بود انشا بنويسيد
موضوع اين بود علم بهتر است يا ثروت
من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم مي گفت با علم مي توان به ثروت رسيد
تو نوشته بودي علم بهتر است
شايد پدرت گفته بود تو از ثروت بي نيازي
او اما انشا ننوشته بود برگه ي او سفيد بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود
معلم آن روز او را تنبيه کرد
بقيه بچه ها به او خنديدند
آن روز او براي تمام نداشته هايش گريه کرد
هيچ کس نفهميد که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمي دانست او پول خريد يک خودکار را نداشته
شايد معلم هم نمي دانست ثروت وعلم
گاهي به هم گره مي خورند
گاهي نمي شود بي ثروت از علم چيزي نوشت
من در خانه اي بزرگ مي شدم که بهار
توي حياطش بوي پيچ امين الدوله مي آمد
تو در خانه اي بزرگ مي شدي که شب ها در آن
بوي دسته گل هايي مي پيچيد که پدرت براي مادرت مي خريد
او اما در خانه اي بزرگ مي شد که در و ديوارش
بوي سيگار و ترياکي را مي داد که پدرش مي کشيد
سال هاي آخر دبيرستان بود
بايد آماده مي شديم براي ساختن آينده
من بايد بيشتر درس مي خواندم دنبال کلاس هاي تقويتي بودم
تو تحصيل در دانشگا هاي خارج از کشور برايت آينده ي بهتري را رقم مي زد
او اما نه انگيزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار مي گشت
روزنا مه چاپ شده بود
هر کس دنبال چيزي در روزنامه مي گشت
من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ي قبولي هاي کنکور جستجو کنم
تو رفتي روزنامه بخري تا دنبال آگهي اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردي
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در يک نزاع خياباني کسي را کشته بود
من آن روز خوشحال تر از آن بودم
که بخواهم به اين فکر کنم که کسي کسي را کشته است
تو آن روز هم مثل هميشه بعد از ديدن عکس هاي روزنامه
آن را به به کناري انداختي
او اما آنجا بود در بين صفحات روزنامه
براي اولين بار بود در زندگي اش
که اين همه به او توجه شده بود !!!!
چند سال گذشت
وقت گرفتن نتايج بود
من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهي ام بودم
تو مي خواستي با مدرک پزشکي ات برگردي همان آرزوي ديرينه ي پدرت
او اما هر روز منتظر شنيدن صدور حکم اعدامش بود
وقت قضاوت بود
جامعه ي ما هميشه قضاوت مي کند
من خوشحال بودم که که مرا تحسين مي کنند
تو به خود مي باليدي که جامعه ات به تو افتخار مي کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرينش مي کنند
زندگي ادامه دارد
هيچ وقت پايان نمي گيرد
من موفقم من ميگويم نتيجه ي تلاش خودم است!!!
تو خيلي موفقي تو ميگويي نتيجه ي پشت کار خودت است!!!
او اما زير مشتي خاک است مردم گفتند مقصر خودش است!!!!
من , تو , او
هيچگاه در کنار هم نبوديم
هيچگاه يکديگر را نشناختيم
اما من و تو اگر به جاي او بوديم
آخر داستان چگونه بود؟؟؟
هر روز از كنار مردماني ميگذريم كه يا من اند يا تو و يا او
و به راستي نه موفقيت هاي من به تمامي از آن من است و نه تقصيرهاي او همگي از آن او
ارسالها: 363
موضوعها: 7
تاریخ عضویت: Dec 2009
رتبه:
37
تشکر: 0
7 تشکر در 0 ارسال
اکثر ایرانیها نمی دانند مزار امیرکبیر اين بزرگمرد ايراني كجاست.
به گزارش آخرین نیوز، امير كبير صدر اعظم ايران در زمان ناصر الدين شاه كه با دسيسه هاي يك سري وطن فروش و طماع در حمام فين كاشان به قتل رسيد در شهر كربلا در كشور عراق به خاك سپرده شد .
اين كه چرا او را به كربلا بردند و اينكه چطوري در آن زمان جسد اين مرد بزرگ رو با امكانات محدود آن زمان به عراق منتقل كرده اند؟ هنوز هم جاي سوال است .
اما چيزي كه بيش از همه مايه شرمندگيست اين است كه اكثر قريب به اتفاق ايراني ها نمي دانند مزار اين اسطوره تاريخ كجاست تا زماني كه روابط ايران و عراق تيره بود و كسي حق سفر به كربلا را نداشت شايد اين ندانستن توجيه داشت ولي امروزه با سفرهاي متعدد مردم به عراق و كربلا جاي بسي تاسف است كه حتي يكي از كساني كه از عراق بر مي گردد نمي داند كه امير كبير هم در آنجا دفن بوده است.
آيا فكر نمي كنيد كه همين عراقي ها به ما خواهند خنديد كه چطور مردي رو كه بسياري از داشته هاي امروزمان را مديون اوهستيم فراموش كرديم؟
.................................
One day your life will flash before your eyes, make sure it's worth watching.
ارسالها: 363
موضوعها: 7
تاریخ عضویت: Dec 2009
رتبه:
37
تشکر: 0
7 تشکر در 0 ارسال
2010-08-09 ساعت 19:28
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-08-09 ساعت 19:49 توسط nicole.gemini.)
سرزمین های جدا شده از ایرا ن در طول 196 سال گذشته
گستره سرزمینهای جدا شده از ایران در قراردادهای ترکمانچای،گلستان،آخال،پار یس و... به قرار زیر است:
سرزمین های جدا شده قفقاز بر اساس قرارداد های گلستان و ترکمانچای با روسیه(1813 و 1828 م.)
آران و شروان: ۸۶۶۰۰ کیلومتر مربع؛
ارمنستان: ۲۹۸۰۰ ک .م؛
گرجستان: ۶۹۷۰۰ ک.م؛
داغستان: ۵۰۳۰۰ ک.م؛
اوستیای شمالی: ۸۰۰۰ ک.م؛
چچن: ۱۵۷۰۰ ک .م؛
اینگوش: ۳۶۰۰ ;ک.م
جمع کل: ۲63700 کیلومتر مربع
سرزمینهای جداشده ایران شرقی براساس پیمان پاریس و پیمان منطقه ای مستشاران انگلیسی
هرات وافغانستان: ۶۲۵۲۲۵ ک.م؛
بخشهایی از بلوچستان و مکران: 3۵۰۰۰۰ ک.م؛
جمع کل: ۹۷۵۲۲۵ کیلومتر مربع
سرزمینهای جداشده ورارود(ماوراءالنهر) بر اساس پیمان آخال با روسیه(1881 م.)
ترکمنستان: ۴۸۸۱۰۰ ک.م؛
ازبکستان: ۴۴۷۱۰۰ ک.م؛
تاجیکستان: ۱۴۱۳۰۰ ک.م؛
بخشهای ضمیمه شده به قزاقستان: ۱۰۰۰۰۰ک.م؛
بخشهای ضمیمه شده به قرقیزستان: ۵۰۰۰۰ ک.م؛
جمع کل: 1226500 کیلومترمربع
سرزمین های جداشده جنوب خلیج فارس بر اساس پیمان منطقه ای مستشاران انگلیس
امارات:83600ک.م:
بحرین:694 ک.م:
قطر:11493ک.م:
عمان:309500ک.م:
جمع کل: 405287کیلومتر مربع
مساحت سرزمینهای جدا شده از ایران درونی به همراه دو سوم کردستانات (که در دوره صفویه به اشغال عثمانی در آمد و بعد ها در بین سه کشور ترکیه،عراق و سوریه تقسیم شد) به مساحت تقریبی 200000ک.م. و نیز عراق به مساحت 438317ک.م. در جمع حدود 3.5 میلیون کیلومتر مربع بالغ می شود که این مقدار تجزیه یک کشور در کل تاریخ ایران و دنیا بی سابقه است.
One day your life will flash before your eyes, make sure it's worth watching.
ارسالها: 91
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Dec 2008
رتبه:
13
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
کورش کبیر کی بود و چه کرد :
29 اکتبر روز جهانی کوروش کبیر است و این روز فقط در تقویم ایران نیست؟ چند سال دیگر ، با نابودی کامل تخت جمشید باید سپاسگذار کشورهایی چون فرانسه باشیم که چندی از تخت جمشید را در موزه های خود حفظ کردند. اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت ۴۰سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را کورش کبیر در ایران پایه گذاری کرد. کمبوجيه فرزند کورش بدلیل کشته شدن ۱۲ ایرانی در مصر و اینکه فرعون مصر به جای عذر خواهی از ایرانیان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود ، با ۲۵۰ هزار سرباز ایرانی در روز ۴۲ از آغاز بهار ۵۲۵ قبل از میلاد به مصر حمله کرد و کل مصر را تصرف کرد و بدلیل آمدن قحطی در مصر مقداری بسیار زیادی غله وارد مصر کرد . اکنون در مصر یک نقاشی دیواری وجود دارد که کمبوجیه را در حال احترام به خدایان مصر نشان میدهد. او به هیچ وجه دین ایران را به آنان تحمیل نکرد و بی احترامی به آنان ننمود. داریوش کبیر با شور و مشورت تمام بزرگان ایالتهای ایران که در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهی برگزیده شد و در بهار ۵۲۰ قبل از میلاد تاج شاهنشاهی ایران رابر سر نهاد و برای همین مناسبت ۲ نوع سکه طرح دار با نام داریک ( طلا ) و سیکو ( نقره) را در اختیار مردم قرار داد که بعدها رایج ترین پولهای جهان شد. داریوش کبیر طرح تعلیمات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت. داریوش در پایئز و زمستان ۵۱۸ - ۵۱۹ قبل از میلاد نقشه ساخت پرسپولیس را طراحی کرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با کمک چندین تن از معماران مصری بروی کاغذ آورد. کوروش کبير بعد از تصرف بابل ۲۵ هزار یهودی برده را که در آن شهر بر زیر یوغ بردگی شاه بابل بودند آزاد کرد. داریوش در سال دهم پادشاهی خود شاهراه بزرگ کورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسیا را احداث کرد که از خراسان به مغرب چین میرفت که بعدها جاده ابریشم نام گرفت. اولین بار پرسپولیس به دستور داریوش کبیر به صورت ماکت ساخته شد تا از بزرگترین کاخ آسیا شبیه سازی شده باشد که فقط ماکت کاخ پرسپولیس ۳ سال طول کشید و کل ساخت کاخ ۸۰ سال به طول انجامید. داریوش برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بوده ۲۵ هزار کارگر به صورت ۱۰ ساعت در تابستان و ۸ ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر ۵ روز یکبار یک سکه طلا ( داریک ) می داده و به هر خانواده از کارگران به غیر از مزد آنها روزانه ۲۵۰ گرم گوشت همراه با روغن - کره - عسل و پنیر میداده است و هر ۱۰ روز یکبار استراحت داشتند. داریوش در هر سال برای ساخت کاخ به کارگران بیش از نیم میلیون طلا مزد می داده است که به گفته مورخان گران ترین کاخ دنیا محسوب میشده . این در حالی است که در همان زمان در مصر کارگران به بیگاری مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد که با شلاق نیز همراه بوده است. تقویم کنونی ( ماه ۳۰ روز ) به دستور داریوش پایه گذاری شد و او هیاتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی "دنی تون" بسیج کرده بود . بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده و در طول سال دارای ۵ عید مذهبی و ۳۱ روز تعطیلی رسمی که یکی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است. داریوش پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گزاری کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع کنند. داریوش برای اولین بار در ایران وزارت راه - وزارت آب - سازمان املاک -سازمان اطلاعات - سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنیان نهاد . اولین راه شوسه و زیر سازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد. داریوش برای جلوگیری از قحطی آب در هندوستان که جزوی از امپراطوری ایران بوده سدی عظیم بروی رود سند بنا نهاد. فیثاغورث که بدلایل مذهبی از کشور خود گریخته بود و به ایران پناه آورده بود توسط داریوش کبیر دارای یک زندگی خوب همراه با مستمری دائم شد.
ارسالها: 871
موضوعها: 19
تاریخ عضویت: Oct 2009
رتبه:
45
تشکر: 0
4 تشکر در 0 ارسال
(2010-08-11 ساعت 19:38)frozen mind نوشته: با تشكر از كتايون خانم براي درج اين مطالب جالب و مفيد، اما آيا شما فكر نمي كنين اين تاپيك ربطي به «زندگي در آمريكا» نداره و شما اشتباهي اونو در اين محل ايجاد كردين؟
این تایپیک به انجمن گفتگوی آزاد غیر مهاجرتی منتقل شد
به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
ارسالها: 91
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Dec 2008
رتبه:
13
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
چرا لباس فارغ التحصیلی توی کل جهان این شکلیهمیدونی چرا لباس فارغ التحصیلی توی کل جهان این شکلیه؟یك نمونه دیگر از ارزشهای ایرانی كه خود ما آنرا نمیشناسیم ردای فارغ التحصیلی است. لابد تا به حال شما هم دیده اید وقتی یك دانشجو در دانشگاههای خارج میخواهد مدرك دكترای خود را بگیرد، یك لباس بلند مشكی به تن او میكنند و یك كلاه چهارگوش كه از یك گوشه آن یك منگوله آویزان است بر سر او میگذارند و بعد او لوح فارغ التحصیلی را میخواند.هنگامی كه از ما سوال میشود كه این لباس و كلاه چیست؟ چه پاسخی میدهید؟! هنگامی كه از یك اروپایی یا ژاپنی و یا حتی آمریكایی سئوال شود این لباس چیست كه شما تن فارغ التحصیلانتان میكنید می گویند ما به احترام «آوی سنّا Avicenna» (ابن سینا) پدر علم جهان این لباس را به صورت نمادین میپوشیم.آنها به احترام «آوی سنّا» كه همان «ابن سینا»ی ماست كه لباس بلند رِدا گونه می پوشیده، این لباس را تن دانشمندان خود میكنند. آن كلاه هم نشانه همان دَستار است (کمی فانتزی شده) و منگوله آن نمادی از گوشه د?ستار خراسانی كه ما ایرانی ها در قدیم از گوشه دَستار آویزان میكردیم و به دوش میانداختیم.. در اروپا و آمریكا علامت یك آدم برجسته و دانش آموخته را لباس و كلاه ابن سینا می گذارند، ولی ما خودمان نمیدانیم !!
ارسالها: 91
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Dec 2008
رتبه:
13
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
چشم انداز
آسان بينديش راحت زندگي كن
اين داستان يعني نغيير چشم انداز براي رسيدن به اهداف .
ميگويند در كشور ژاپن مرد ميليونري زندگي ميكرد كه از درد چشم خواب بچشم نداشت و براي مداواي چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزريق كرده بود اما نتيجه چنداني نگرفته بود. وي پس از مشاوره فراوان با پزشكان و متخصصان زياد درمان درد خود را مراجعه به يك راهب مقدس و شناخته شده ميبيند. وي به راهب مراجعه ميكند و راهب نيز پس از معاينه وي به او پيشنهاد كه مدتي به هيچ رنگي بجز رنگ سبز نگاه نكند.وي پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمين خود دستور ميدهد با خريد بشكه هاي رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آميزي كند . همينطور تمام اسباب و اثاثيه خانه را با همين رنگ عوض ميكند. پس از مدتي رنگ ماشين ، ست لباس اعضاي خانواده و مستخدمين و هر آنچه به چشم مي آيد را به رنگ سبز و تركيبات آن تغيير ميدهد و البته چشم دردش هم تسكين مي يابد. بعد از مدتي مرد ميليونر براي تشكر از راهب وي را به منزلش دعوت مي نمايد. راهب نيز كه با لباس نارنجي رنگ به منزل او وارد ميشود متوجه ميشود كه بايد لباسش را عوض كرده و خرقه اي به رنگ سبز به تن كند. او نيز چنين كرده و وقتي به محضر بيمارش ميرسد از او مي پرسد آيا چشم دردش تسكين يافته ؟ مرد ثروتمند نيز تشكر كرده و ميگويد :" بله . اما اين گرانترين مداوايي بود كه تاكنون داشته." مرد راهب با تعجب به بيمارش ميگويد بالعكس اين ارزانترين نسخه اي بوده كه تاكنون تجويز كرده ام. براي مداواي چشم دردتان، تنها كافي بود عينكي با شيشه سبز خريداري كنيد و هيچ نيازي به اين همه مخارج نبود.براي اين كار نميتواني تمام دنيا را تغيير دهي ، بلكه با تغيير چشم اندازت ميتواني دنيا را به كام خود درآوري. تغيير دنيا كار احمقانه اي است اما تغيير چشم اندازمان ارزانترين و موثرترين روش ميباشد.
آسان بينديش راحت زندگي كن
ارسالها: 146
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Jul 2010
رتبه:
24
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2010-09-03 ساعت 11:29
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-09-03 ساعت 11:34 توسط khashayar6310.)
مردی با اسلحه وارد یك بانك شد و تقاضای پول كرد وقتی پولها را دریافت كرد رو به یكی از مشتریان بانك كرد و پرسید: آیا شما دیدید كه من از این بانك دزدی كنم؟ مرد پاسخ داد بله قربان من دیدم. سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و او را در جا كشت. او مجددا رو به زوجی كرد كه نزدیك او ایستاده بودند و از آنها پرسید: آیا شما دیدید كه من از این بانك دزدی كنم؟ مرد پاسخ داد: نه قربان. من ندیدم اما همسرم دید.
نكته اخلاقی: وقتی شانس در خونه شما را میزند از آن استفاده كنید.
سالهاي بسيار دور پادشاهي زندگي
> > ميكرد كه وزيري داشت**. وزير
> > همواره ميگفت:
> > هر اتفاقي كه رخ ميدهد به صلاح
> > ماست**. روزي** پادشاه براي پوست
> > كندن ميوه
> > كارد تيزي طلب كرد اما در حين
> > بريدن ميوه انگشتش را** بريد، وزير
> > كه در آنجا
> > بود گفت: نگران نباشيد تمام
> > چيزهايي كه رخ ميدهد در جهت خير و**
> > صلاح شماست** !
> >
> > پادشاه از اين سخن وزير برآشفت و
> > از رفتار او در برابر اين** اتفاق
> > آزرده خاطر
> > شد و دستور زنداني كردن وزير را
> > داد**... *
> >
> > *چند روز بعد** پادشاه با ملازمانش
> > براي شكار به نزديكي جنگلي رفتند.
> > پادشاه در
> > حالي كه مشغول اسب** سواري بود راه
> > را گم كرد و وارد جنگل انبوهي شد و
> > از
> > ملازمان خود دور افتاد،در حالي**
> > كه پادشاه به دنبال راه بازگشت بود
> > به محل
> > سكونت قبيلهاي رسيدكه مردم آن در
> > حال** تدارك مراسم قرباني براي
> > خدايانشان
> > بودند،** زماني كه مردم پادشاه خوش
> > سيما را** ديدند خوشحال شدند زيرا
> > تصور
> > كردند وي بهترين قرباني براي
> > تقديم به خداي آنهاست**!!!
> >
> > آنها پادشاه را در برابر تنديس
> > الهه خود بستند تا وي را بكشند،**
> > اما** ناگهان
> > يكي از مردان قبيله فرياد كشيد :
> > چگونه ميتوانيد اين مرد را براي
> > قرباني** كردن
> > انتخاب كنيد در حالي كه وي بدني
> > ناقص دارد، به انگشت او نگاه كنيد**
> > !!! به** همين
> > دليل وي را قرباني نكردند و آزاد
> > شد**. *
> >
> > *
> > پادشاه كه به قصر رسيد وزير را**
> > فراخواند و گفت:اكنون فهميدم
> > منظور تو از
> > اينكه ميگفتي هر چه رخ ميدهد به
> > صلاح** شماست چه بوده زيرا بريده
> > شدن انگشتم
> > موجب شد زندگيام نجات يابد اما در
> > مورد تو چي؟** تو به زندان افتادي
> > اين امر چه
> > خير و صلاحي براي تو داشت؟**!!
> > وزير پاسخ داد**: پادشاه عزيز مگر
> > نميبينيد،اگر من به زندان
> > نميافتادم مانند
> > هميشه در جنگل به همراه** شما بودم
> > در آنجا زماني كه شما را قرباني
> > نكردند مردم
> > قبيله مرا براي قرباني كردن**
> > انتخاب ميكردند، بنابراين
> > ميبينيد كه حبس شدن نيز
> > براي من مفيد بود**!!!
> >
> > تصمیمات خداوند از قدرت درک ما
> > خارج است اما همیشه به سود ما می
> > باشد**.
> > پائولوکوئیلو
خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
دکتر علی شریعتی
. آیامی دانستید فقط یک نفر از یک میلیارد نفر بیش از ۱۱۶ سال عمر میکند.
. آیامی دانستید هر آمریکایی به طور میانگین ۲ کارت اعتباری دارد.
. آیامی دانستید قلب انسان میتواند خون را ۱۰ متر به بیرون پرتاب کند.
. آیامی دانستید متداولترین نام در دنیا محمد است.
. آیامی دانستید زبان قویترین ماهیچه در بدن است.
. آیامی دانستید روز تولد شما حداقل با ۹ میلیون نفر دیگر یکی است.
. آیامی دانستید ستاره دریایی مغز ندارد.
. آیامی دانستید زنان تقریبا ۲ برابر مردان چشمک میزنند.
. آیامی دانستید شما نمیتوانید با حبس کردن نفستان خودکشی کنید.
. آیامی دانستید انسانهای راست دست به طور میانگین ۹ سال بیش از چپ دستها عمر میکنند.
. آیامی دانستید لئوناردوداوینچی قیچی را اختراع کرد.
. آیامی دانستید درآمد مایکل جوردن از کمپانی نایک، بیش از درآمد تمام کارکنان این کمپانی در کشور مالزی است.
. آیامی دانستید هیچ کلمه ای در زبان انگلیسی با کلمه month هم قافیه نمیشود.
. آیامی دانستید مورچه ها بعد از مرگ در اثر سم پاشی به پهلوی راست میافتند.
. آیامی دانستید هر انسانی در طول زندگیاش به طور میانگین ۸ عنکبوت را در حال خواب میخورد.
. آیامی دانستید گربه ماهی بیش از ۲۷۰۰۰ عضو چشایی دارد.
. آیامی دانستید کشتی ملکه الیزابت دوم بابت هر گالون سوختی که میسوزاند فقط ۱.۵ متر حرکت میکند.
. آیامی دانستید صندلی الکتریکی را یک دندانپزشک اختراع کرد.
. آیامی دانستید که خوک*ها به دلیل فیزیک بدنی قادر به دیدن آسمان نیستند؟
. آیامی دانستید که فندک قبل از کبریت اختراع شد؟
. آیامی دانستید که سالانه ۴ هزار نفر غیر سیگاری در اثر همنشینی با افراد سیگاری به سرطان ریه مبتلا شده و جان می سپرند؟
. آیامی دانستید که در زیمبابوه از هر ۵ نفر یکی مبتلا به بیماری ایدز است؟
. آیامی دانستید که در سوید سالیانه از ۹ میلیون جمعیتی که دارد فقط ۱۷۰۰ نفر می
میرند؟
. آیامی دانستید ایران به سی کشور جهان تسهیلات نظامی صادر می کند؟
. آیامی دانستید که تقریبا ۶۵ درصدوزن انسان را اکسیزن تشکیل میدهد؟
. آیامی دانستید که هر ۱۳ دقیقه یک کتاب جدید در امریکا منتشر میشود؟
. آیامی دانستید که حد متوسط مطالعه کتاب در بین ایرانیان ۳ دقیقه در سال است.
. آیامی دانستید که رشد تعداد ماشینها در جهان سه برابر رشد جمعیت انسانهاست.
. آیامی دانستید که از جمعیت ۶ میلیاردی جهان ۵/۱ میلیارد نفر از اب اشامیدنی محرومند و ۶/۱ میلیارد نفر به برق دسترسی ندارند.
. آیامی دانستید که سرطان سینه چنانچه در مراحل اولیه باشد حتی با ماموگرافی
نمیتوان پی به وجود ان برد مگر اینکه چند سال از رشد ان گذشته باشد؟ بد نیست
بدانید مصرف لیمو ترش از ابتلا به بیماری سرطان سینه جلوگیری می کند
. آیامی دانستید که در ایران سالانه ۲۸ هزار نفر در حوادث رانندگی جان خود را از
دست می دهند. این امار در جهان یک میلیون دویست هزار نفر میباشد که نود در
صد ان مربوط به کشورهای جهان سوم میباشد
بیایید سریال قهوه ی تلخ رو کپی نکنیم تا با این کار کمکی کرده باشیم و فرهنگ سازی را از امروز شروع کنیم .
ارسالها: 157
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2010
رتبه:
26
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم
شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم
شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !
شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...
شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو
شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم
شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که
خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.
شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده
شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام ...
شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه
شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم
شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی
شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشي مي كشيديم. بعد تند برگ ميزديم ميشد انيميشن
شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود
شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن
شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم
شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه
شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم
شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل
شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم
شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!
شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو!!
شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم
شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به ما، از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر...!!
شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن
شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته است. این مجموعه دریچه ایست به سوی..... (دیری دیری ریییییینگ) : داااااستانِ زندگی ی ی ی (تیتراژ سریال هانیکو)
شما یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته ی سرد، یک ابر پر ز باران
شما یادتون نمیاد، چیپس استقلال رو از همونایی که تو یه نایلون شفاف دراز بود و بالاش هم یه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولی خیلی حال میداد
شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه
شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت 6:40 تا 7 صبح، رادیو برنامه "بچه های انقلاب" رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم
شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود
شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !
شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!
شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم
شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی
شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد
شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم
شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند
شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود، اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد
شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم
شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم
شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده
شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه
شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو
شما یادتون نمیاد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع میشد، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ باخ،،، بعد اسامی گمشدگان بود با عکساشون.. که وحشتی توی دلمون مینداخت که این بچها چه بلایی سرشون اومده؟؟ آخر برنامه هم نقاشیهای فرستاده شده بود که همّش رنگپریده بود و معلوم نبود چی کشیدند.
تازه نقاشیها رو یک نفر با دست میگرفت جلوی دوربین، دستش هم هی میلرزید!!
آخرش هم: تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان
شما یادتون نمیاد، یه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظبببببب باشییییییددددد (مثلا صداش قرار بود طنین وحشتناکی داشته باشه! بعد همیشه یه بلاهایی که سر بچه ها اومده بود رو نشون میداد، من هنوز وحشت چرخ گوشت تو دلمه. یه گوله ی آتیش کارتونی هم بود که هی این طرف اون طرف میپرید و میگفت:
آتیش آتیشم، آتیش آتیشم، اینجا رو آتیششش میزنم، اونجا رو آتیششش میزنم، همه جا رو آتیششش میزنم
شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونه میگفت: بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم
شما یادتون نمیاد: بااااااا اجازه ی صابخونه (سر اکبر عبدی از دیوار میومد بالا)
شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم
همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه
شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان ...
شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه
شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرك خسته ميشه... بالهاشو زود ميبنده... روي گلها ميشينه... شعر ميخونه، ميخنده
شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررتررررررررررررر صدا میداد
شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم
شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه
شما یادتون نمیاد: علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز است... قیییییییییییییییییییییییییییییییییژژژژژژژ. و بعد بدو بدو رفتن تو سنگر، کیسه های شن پشت پنجره های شیشه ای، چسبهایی که به شیشه ها زده بودیم، صدای موشکباران، قطع شدن برق، و تاریکی مطلق، و بعد حتی اگه یک نفر یک سیگار روشن میکرد از همه طرف صدا بلند میشد: خامووووووش کن!!! خامووووووش کن!!!!
ارسالها: 31
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2010
رتبه:
3
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
کتایون جان مطالبی رو که می نویسی تو رو خدا با منبع بذار. نمیدونی یه نویسنده وقتی میبینه مطلبش بدون ذکر منبع یه جا هست چقدر ناراحت میشه. مطلب اولت مال وبلاگ behnazmim.blogspot.com هست. میدونم تو قصد بدی نداریا!!!!
Whatever the mind can conceive and believe, the mind can achieve with PMA
PMA: Positive Mind Attitude
W.Clement Stone
ارسالها: 146
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Jul 2010
رتبه:
24
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
از طرف خدا
به: شما
تاريخ : امروز
از: خالق
موضوع : خودت
من خدا هستم. امروز من همه مشكلاتت را اداره ميكنم .
لطفا به خاطر داشته باش كه من به كمك تو نياز ندارم. اگر در زندگي وضعيتي برايت پيش آيد كه قادر به اداره كردن آن نيستي، براي رفع كردن آن تلاش نكن .
آنرا در صندوق( براي خدا تا انجام دهد) بگذار . همه چيز انجام خواهد شد ولي در زمان مورد نظر من ، نه تو !
وقتي كه مطلبي را در صندوق من گذاشتي ، همواره با اضطراب دنبال(پيگيري) نكن .
در عوض روي تمام چيزهاي عالي و شگفت انگيزي كه الان در زندگي ات وجود دارد تمركز کن .
نااميد نشو ، توي دنيا مردمي هستند كه رانندگي براي آنها يك امتياز بزرگ است.
شايد يك روز بد در محل كارت داشته باشي : به مردي فكر كن كه سالهاست بیکار است و شغلی ندارد.
ممكنه غصه زودگذر بودن تعطيلات آخر هفته را بخوري: به زني فكر كن كه با تنگدستي وحشتناكي روزي دوازده ساعت ، هفت روز هفته را كار ميكند تا فقط شكم فرزندانش را سير كند.
وقتي كه روابط تو رو به تيرگي و بدي ميگذارد و دچار ياس ميشوي : به انساني فكر كن كه هرگز طعم دوست داشتن و مورد محبت واقع شدن را نچشيده..
وقتي ماشينت خراب ميشود و تو مجبوري براي يافتن كمك مايلها پياده بروي : به معلولي فكر كن كه دوست دارد يكبار فرصت راه رفتن داشته باشد.
ممكنه احساس بيهودگي كني و فكر كني كه اصلا براي چي زندگي ميكني و بپرسي هدف من چيه ؟
شكر گزار باش .
در اينجا كساني هستند كه عمرشان آنقدر كوتاه بوده كه فرصت كافي براي زندگي كردن نداشتند.
وقتي متوجه موهات كه تازه خاكستري شده در آينه ميشي :
به بيمار سرطاني فكر كن كه آرزو دارد كاش مويي داشت تا به آن رسيدگي كند.
بیایید سریال قهوه ی تلخ رو کپی نکنیم تا با این کار کمکی کرده باشیم و فرهنگ سازی را از امروز شروع کنیم .
ارسالها: 358
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Apr 2010
رتبه:
31
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2010-09-07 ساعت 00:32
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-09-07 ساعت 00:36 توسط wushu kung fu.)
زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کورش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟ گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت سپس کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید.مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.کورش رو به کزروس کرد و گفت ، ثروت من اینجاست.اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم . زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد
یه تصمیم یه هدف یا شکست یا پیروزی .... در جاده ی موفقیت دور زدن ممنوع