ارسالها: 16
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Dec 2009
رتبه:
2
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2010-12-29 ساعت 12:59
شیخی را از احوالات مهاجرت پرسیدند، بگفت هم چون شب اول قبر ماند و هرکسی را بسته به سنگینی نامهی اعمالش حکمی دگر است. لیک اهل سلوک فرموده اند که هفت مرحله دارد و مرتبت هرکدام را ندانی مگر از آن مرحله به سلامت بیرون آیی و اگر مرد راه نباشی به خوان هفتم نرسی.
اول- نیت: آن لحظه است که مهاجر به ستوه می آید و عزم هجرت می کند .از این نقطه فرد از خاک خود کنده شده است و ولوله ی عزیمت در جانش افتاده و به جرگه ی مهاجرین پیوسته است. از مناسک این مرحله سعی بین صفا و مروه و دویدن به دنبال وکیل و انتظاردر صف طویل درب سفارت و دار الترجمه و آزمون آیلتس و تافل و نوافل و ال و بل است و این خود اول قدم است.
دوم- استجابت: زمانی است که صبر مسافر به بار می نشیند و مهر ویزای بلاد خارجه بر پاسپورت وی کوبانده می شود. مهاجر در این مرحله خود را پیروز ترین مردمان جهان می داند و هم وطنانش را به چشم کور کچل هایی می بیند که در باتلاق بی فرهنگی و ترافیک و فقر فرو می روند و به خود افتخار می کند که به زیرکی و رندی از این جهنم جهیده است.
سوم- عزیمت: مرحله ی گذاشتن تمام وابستگی ها از خانه و زندگی و متعلقین و متعلقات و دوستان و اقوام است. برخی این مرحله را به مرگ تعبیر کنند. با هجوم خاطرات و دلبستگی ها اندک اندک ترس و تردید در مهاجر فزونی می گیرد. سرانجام وی زندگی اش را در چمدانی جمع می کند و پس از گذشتن از زیر آیینه و قران به سمت ناشناخته رهسپار می شود. فرودگاه امام خمینی آخرین بخش این خوان است.
چهارم- شعف: مهاجر چون در بلاد کفر فرو می آید خود را در بهشتی می یابد سبز و تمیز و منظم، مردمانش خندان و جوی های شراب روان و لعبتکان کون لخت نیمه عریان و مو طلایی شادان در بیکینی از کنار وی عبور می کنند. مردان مسلمان را در این مرحله شعف دو برابر نسوان است و قالباٌ هنوز عرق راه از چهره بر نگرفته بر در عرق فروشی و نایت کلاب و بار و دیسکو و استریپ کلاب صف می بندند تا سیر و سلوک عرفانی خویش آغاز نمایند.
پنجم- بحران هویت: مهاجر تلاش می کند هویت گذشته اش را فراموش کرده و در جامعه ی جدید ذوب شود. وی ناگهان از کلثوم جوراب آبادی سنگ سری اصل تبدیل به کاترینا ماریا سانتا کروز میشود. اگر از جماعت نسوان باشد در این مرحله بطور حتم موههای خود را بلوند می کند و با پوست سیاه سوخته و ابرو پاچه بزی و کله ی طلایی زهرهی هر بیننده ای را می برد. در این مرتبه از سلوک دامنهای کوتاه و بیرون انداختن ران های چاق و سلولیتی و پوشیدن لباس های آلاپلنگی و استفاده مکرر از کلمات اوه مای گاد و اوه شیت از اوجب واجبات می باشد.
ششم- غربت: در این مرحله مهاجراندک اندک متوجه می شود که در دیار جدید غربیه است و به احتمال قوی غریبه هم باقی خواهد ماند و خودش هم چیزی شبیه همان مردم کور کچلی است که از آنها فرار کرده است و هیچ سنخیتی با این مردم خونسرد و مامانی و قد بلند ندارد. جلوی آینه می ایستد وناگهان می بیند که یک شرقی کوتوله و احساساتی و قانون گریز و سیاه سوخته است و با موهای طلایی اش نه تنها شبیه نیکول کیدمن نشده بلکه شبیه هویج شده است. در اینجا مهاجر ناگهان دچار نوستالژی شدید برای کشک بادمجان و دلمه و دیزی با نان سنگک می شود و به یاد بوی ترمه ی خانوم بزرگ و قلیون و مزه انار دون کرده و صدای کت شلواری می افتد و دیدگانش از اشک تر میشود. چون بدینجا رسید شیخ سکوت کرد و دهان از گفتار ببست و آفتابه اش را برداشت و به سمت مبال روانه شد. مریدان پرسیدند هفتمین مرتبت چیست؟ نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و گفت: هفتم را هر کس خودش می نویس
ارسالها: 136
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: Nov 2010
رتبه:
4
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
رفــیق عــالــی بـــود.
مـنـفجــر شدم از خــنــده....
[font=Arial]بـرنامه روبرو ، هــدف پیـشرو ، پــیش بـه سـوی پــیروزی.[/font]
ارسالها: 120
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2010
رتبه:
2
تشکر: 1
0 تشکر در 0 ارسال
2011-01-30 ساعت 21:31
(آخرین تغییر در ارسال: 2011-02-01 ساعت 12:01 توسط Iman-gta.)
هفتم را هر کس خودش مینویسد.... یعنی هفتمیش چی میتونه باشه خوب بد تلخ شیرین؟ یعنی اخر داستان مهاجرت ما چیه؟
I have a dream
حالا!!!
ارسالها: 286
موضوعها: 13
تاریخ عضویت: Apr 2009
رتبه:
50
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
با سلام
ایکاش می شد منبع و یا نویسنده ی این مطلب به این زیبایی را می دانستید و میتوانستید ذکر کنید. با اینحال بنده با اجازه ی شما و ذکر منبع مورد استفاده ام(مهاجرسرا) این مطلب را در وبلاگ شخصی ام منتشر کردم که بدینوسیله از شما تشکر میکنم.
درود و دو صد بدرود .... ارادتمند حمید
ارسالها: 2,997
موضوعها: 167
تاریخ عضویت: Feb 2009
رتبه:
175
تشکر: 0
14 تشکر در 1 ارسال
از دوستانی که تجربه دارند خواهش می کنم مرتبت هفتم رو هر کی به قلم خودش اینجا بنویسه
ارسالها: 1,426
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
75
تشکر: 0
2 تشکر در 0 ارسال
هفتم : جلای وطن .... به قصد قربت
هشتم : دور باطل.... مراجعت به غربت..
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
ارسالها: 336
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: Aug 2010
رتبه:
25
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
هفتم ) تعلیق : مهاجر از بیم گزند نیش زبان هموطنان باقی در دیار چند صباحی را تاب می آورد سپس عطای فرنگ را به لقایش می بخشد و به وطن رجعت میکند و آنی پس از فرود طیاره به مقایسه بر می آید و خودش را در وطن هم غریب میابد سپس با خود می اندیشد نه وطن جای من است نه غربت, پس دیاری از آن خود خواهم ساخت ولی در نقشه هم جایی برای دیار جدید باقی نمانده بود پس تمام عمر خود را در اندیشه دیار جدید بین وطن و غربت معلق ماند.
ارسالها: 2,442
موضوعها: 26
تاریخ عضویت: May 2010
رتبه:
90
تشکر: 0
3 تشکر در 0 ارسال
2011-05-23 ساعت 04:21
(آخرین تغییر در ارسال: 2011-05-23 ساعت 04:24 توسط User.)
آنوقت که ایران بودم، هر زمان پرچم آمریکا را می دیدم فوری آن را نشان می دادم و با حالتی خوشحالی و کمی پز دادن ناشی از داشتن امکان دریافت گرین کارت و اقامت در آمریکا می گفتم: "پرچم کشورمـــــون!"
خلاصه اینکه آمریکا رو کشور خودم می دونستم!!! تا اینکه روز پرواز رسید. کمربندها رو بستیم و هواپیما شروع کرد به قدرت دادن به موتور ها و آماده تیک آف شد. هواپیما شتاب گرفت و با سرعت زیاد شروع به حرکت کرد. و در اوج سرعت ابتدا دماغه هواپیما بالا آمد و بعد زمانیکه احساس کردم چرخ های هواپیما از خاک وطن کنده شد، به ناگاه حالم گرفته شد! و با تلاش تونستم جلوی اشکام رو بگیرم! توی دلم خیلی آرام با خاک وطن خداحافظی کردم!
...
بیست ساعت بعد هواپیما در فرودگاه LAX نشست! و انصافا چه فرود خوبی داشت. به محض فرود همه مسافران دست زدند و تشویق کردند! ما هم که کمی شوکه شده بودیم کمی دور و برمون رو نگاه کردیم و ناخودآگاه شروع کردیم به دست زدن! آخرش هم نفهمیدم این تشویق برای خلبان بود، پرواز خوب و فرود خوبش یا به مناسبت فرود در خاک آمریکا!
هواپیما که فرود آمد احساس خاصی بود! که قسمت عمده اش "احساس تنهایی یا ناآشنا بودن و یا ترس از ناشناخته بودن محیط" بود! و کمی هم خوشحالی که بالاخره به مقصد رسیدیم! (که بعدها فهمیدیم تازه رسیده ایم به نقطه شروع). وارد فرودگاه که شدیم تابلوی بزرگی سردر یکی از ورودی ها نوشته بود:
WELCOME TO THE UNITED STATES OF AMERICA
باز هم یک احساس غریبی بود! کارهای ورود انجام شد و رفتیم بیرون از فرودگاه و دوستانم رو دیدم و راه افتادیم. در میانه راه خانمم گفت: "نگاه کن پرچم کشورمون!" و من برگشتم سمتی را که نشان داده بود نگاه کنم! من بطور ناخودآگاه دنبال پرچم سه رنگ کشورمون می گشتم! قتی پرچم سه رنگ را ندیدم و به جایش پرچم آمریکا را دیدم به شدت حالم دگرگون شد! و اینبار نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. بغضی گلویم را فشرد و اشک از چشمانم سرازیر شد!
ارسالها: 1,046
موضوعها: 26
تاریخ عضویت: Jan 2010
رتبه:
72
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
2011-05-23 ساعت 05:27
(آخرین تغییر در ارسال: 2011-05-23 ساعت 11:10 توسط frozen mind.)
سلام این پست شما منو خیلی تحت تاثیر قرار داد
بغض گلوی من که الان ایران هستم را هم فشرد به امید روزی که ...
این شعر زیبا تقدیم به شما :
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست
آن دختـــــــــــر چشم آبی گیسوی طلایی
طناز سیه چشــــــــــم چو معشوقه من نیست
آن کشور نو آن وطــــن دانش و صنعت
هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست
در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی است که در کلگری و نیس و پکن نیست
در دامن بحر خزر و ساحل گیلان موجی است
که در ساحل دریای عدن نیست
در پیکر گلهای دلاویز شمیران
عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست
آواره ام و خسته و سرگشته و حیران
هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست
آوارگی وخانه به دوشی چه بلایست
دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست
من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست
هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران
بی شبه که مغزش به سر و روح به تن نیست
پاریس قشنگ است ولی نیست چوتهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست
هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ
چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست
این کوه بلند است ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست
این شهرعظیم است ولی شهرغریب است
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
دکتر خسرو فرشید ورد
آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی
معذوری اگر در طلبش میکوشی
باقی همه رایگان نیرزد هشدار
تا عمر گرانبها بدان نفروشی
ارسالها: 145
موضوعها: 9
تاریخ عضویت: May 2010
رتبه:
10
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
متاسفانه تا هر کدوم این تجربیات برای تک تک ما نیافته عمق این احساس رو درک نمیکنیم
متاسفانه برای ما که بعد از سنین جوانی به کشوری مهاجرت میکنیم وطنی وجود نداره
بارها تو رویاهای خودم آرزو میکردم ایران حداقل جایی بود که کسی به کسی کار نداشت , آرامش نسبی وجود داشت و کمی منطق توی روح جامعه دمیده میشد. اونوقت همه ما میموندیم , همه ما میساختیمش و ازش لذت میبردیم, اینجوری خونواده هامون تیکه پاره نمیشدن و دلهامون هم
هر کسی نرفته بشدت تلاش میکنه که بره و آزاد بشه
هر کسی رفته در حسرت روزهایی میمونه که اینجا گذرونده
هیچ کدوم هم از درد اون یکی خبر ندارن
امیدوارم هرکسی بتونه وطن خودش رو پیدا کنه
ارسالها: 1,426
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
75
تشکر: 0
2 تشکر در 0 ارسال
2011-05-23 ساعت 10:48
(آخرین تغییر در ارسال: 2011-05-23 ساعت 10:50 توسط soheilbadami.)
چند وقت پیش با دوستی صحبت میکردم که حدود 15 سال هست در کانادا و امریکا اقامت داشته. کماکان همینها رو میگفت و احساس کردم که اغراق نمیکنه. میگفت بعضی از روزها صبح که بیدار میشم هنوز بخودم میگم که من اینجا چه کار میکنم ! ایشان یک مهندس ازمایشگاه شیمی با در امد عالی است !
اینجور وقتها وقتی ادم با خودش مقایسه میکنه انگار 1 بندی ته دل ادمی پاره میشه !
یا صاحب صبر !
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
ارسالها: 105
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Apr 2008
رتبه:
6
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2011-05-23 ساعت 11:28
سلام دوستان
با خواندن مطالب دوست گلم User دلم بد جوری گرفت هرچه بیشتر به تاریخ پروازمان نزدیک میشویم بیشتر دلم می گیره بخدا دل کندن از خانواده و دوستان و فامیل خیلی خیلی برام سخته.
خلاصه نگاه کردن توی چشمای مادر در لحظه جدایی برام غیر قابل تصوره
نوع ویزا: CR1 (ازدواجی)
اولین اقدام: April 2010
محل مصاحبه:ناپل بود که با بدبختی به ابوظبی تغییر دادیم
تاریخ تکمیل مدارک در NVC: 2011 /Feb/18
تاریخ مصاحبه: 4 آپریل 2011
تاریخ گرفتن ویزا:6 آپریل 2011
طول مدت پروسه گرفتن ویزا :یک سال تمام