به نام آن که جان را فکرت آموخت چراغ دل به نور جان برافروخت
ز فضلش هر دو عالم گشت روشن ز فیضش خاک آدم گشت گلشن
با سلام به همه همسفران عزیز . خوب نوبت به ما هم رسید.
شرایط ما بنوعی شرایط خاص هست و شاید براحتی قابل انطباق یا قیاس با بقیه نباشد اما سعی میکنم دیده ها و شنیده هایم را بشما اطلاع دهم شاید نکاتی داشته باشد. بهرحال یاداوری میکنم که گفته های من نظرات شخصی و برداشتهای من است و ممکن است در مواردی مقبول همگان نباشد و یا دارای خطا هم باشد. در هر حال با نگاه به سفرنامه های پشت سرم حرف نو و نکته نگفته ای هم نمیبینم اما ادای دینی است که بکرم خودتان قسور و خطاها را ببخشید.
ابتدا یاداور میشوم که برنده لاتاری صرفا والده مسن ما است و در واقع در جمع خانوادگی ما که اقدام به شرکت در لاتاری کردیم کسی که مایل نبود و سفرش غیر محتمل تر از بقیه بود او فقط پذیرفته شد. اصلا فرض شرکت در لاتاری این بود که اگر بقیه موفق به سوار شدن به این کشتی شدند کسی از اهل ما جا و تنها نماند اما از انجا که هرگز اینده طبق دلخواه پیش نرفته سرنا از ته و بگونه وارونه نواخته شد.
لا حول و لاقوه الا بالله
حتی پس از اعلام اسامی هم مسئله منتفی تلقی میشد. اما از انجا که بهرحال بنظر میرسد سایر جمع بالاخره اگر ضرورت یابد روزی میتوانیم راههائی برای سفر و هجرت بیابیم، صاحب کیس قانع شد که لا اقل تا مرحله مصاحبه همراهی انجام شود و فرصت از سوی او نسوزد. بر همین اساس با توجه به فصل و زمان مصاحبه و برخی جوانب دیگر ما ایروان را پیشنهاد کردیم که نتیجه هم همان شد.
این را هم باید ذکر کنم که ما تقریبا در ایران چیزی کم نداریم و ضرورتی هم به تغییر شرایط فعلی خیلی حس نمیکردیم و اینجا تثبیتیم. اوضاع هم امسال ارامتر است و انگیزه پارسال و سالهای قبل را خودبخود برای ما میباید کاسته باشد. بهرحال ....
از نیمه سال 92 فرایند واکسیناسیون و کارت زرد را در مجتمع خیابان پاستور بسرانجام رساندیم و نوبتهای تزریق را بمرور تکمیل نمودیم. هزینه ها ارزان محیط کار تمیز و پزشکان و پزشکیاران مهربان، منظم، حرفه ای و کارازموده. از ازدهام و هرج و مرج خبری نیست. دستمریزاد. چک نهائی را هم در ماه قبل از سفر لحاظ کردیم. از یکماه قبل از مصاحبه مراحل ترجمه مدارک اماده کرده را با اخذ اطلاعات و تجربیات از یاران مهاجرسرائی که ایام همواره بخیر بکامشان باد در دارالترجمه دانشجو واقع در جنوب میدان انقلاب بانجام رساندم. کارشان مرتب و با صداقت و هزینه هم منصفانه بود که جای تقدیر دارد. تا مدرکی را ندیدند اصلش را تائید بامضا ننمودند و یکروزه هم کار را انجام دادند. باید ذکر کنم که خودتان هم مدارک را قبل از تحویل گرفتن و حتی قبل از تایپ و تائید نهائی بخصوص نگارش اسامی را کنترل نمائید مبادا متون خطا تایپ و صادر شود. من باب تنویر افکار هم بعرض برسانم که همان امضای مترجم رسمی هم برای سفارت کفایت نمود. در ادامه پوشه چیدمان مدارک را مهیا و مرتب چیدم. فرض بر این بود که البته خودم در هنگام مصاحبه حاضرم و هر چه لازم شد انا تحویل میدهم. البته همه چیز انطور که میخواستم پیش نرفت.
تاریخ مصاحبه دوشنبه ایروان. از انجا که بدلایلی که نمیدانم علتش چیست من خیلی علاقه دارم کارهایم مثل پازل پشت سرهم بدون فوت وقت مثل دومینو انجام شود و با کمترین اتلاف بیشترین نتیجه پشت سرهم عاید شود ، پس از کسب اطلاع از ساعات و خطوط پرواز گفتم خوب اگر شنبه صبح با پرواز برسم ایروان مدیکال را همان شنبه انجام دهم دوشنبه صبح هم مصاحبه. ایمیل به دکتر کریستین برای مدیکال شنبه، گفت امکان ندارد حرفشم نزنید ما نیمه تعطیلیم! . میخواستم بگویم جمعه خودش گفت پنجشنبه ساعت دوازده و نیم .
بهمان دلائلی که در آغاز عرض کردم تصمیم گرفتم رفت همان روز مصاحبه پنجشنبه و برگشت چهارشنبه باشد و پرواز را با اخذ تخفیف بنرخ کمی کمتر از 800 هزار قطعی کردم. زمان حرکت 930 صبح تهران برگشت 1130صبح از ایروان. وای اگر به تاخیر در پرواز میخوردیم چه میشد؟
برای راحتی خیال ویزا را از سفارت ارمنستان در ضلع شرقی پارک دانشجو با ده روز انتظار دریافت کردیم از قرار هر نفر شش یوروی نقدی. ولی اگر در مرز ورود فرودگاه ایروان هم میگرفتیم چندان معطلی نمیداشت شاید بهتر هم بود چون دوبار رفتن بسفارت را دراین شهر شلوغ بهمراه نداشت. خروجی جدید پرداخت در بانک ملی و سپس حواله سیصد دلار هر نفر که متاسفانه انزمان فقط بانک ملت ان را در شعب ارزیش میداد انهم با کلی نازو ادا از جمله اینکه حواله باید حضورا تحویل خود شخص شود.
پوشه مدارک و ترجمه
چمدان را با عنایت به توصیه های مهاجرسرائیان بستیم. بر خلاف تجارب سفرهای خارج قبلیم اشتباه من در بهمراه نبردن کوله پشتی کوچک بود که میتوانست انجا بدردمان بخورد. مجددا روز قبل از سفر فاینال چک مدارک مورد بمورد بعمل آمد. با توجه بتجارب سایرین اسناد خانه و ملک را مواردی کم کردیم تا بار بیخودی کمتر شود مواردی که بعدا هیچیک هم بدرد نخورد. من همیشه سبک سفر کردن را میپسندم ولی بهر حال چون طبق برنامه میباید مستقیم از فرودگاه ببیمارستان و نزد دکتر میرفتم پس حداقل وسایل و ساکهای دستی کوچک را تکمیل و انتخاب نمودیم.
تصمیم گرفتم با وسیله شخصی به فرودگاه برسیم و ماشین را در پارکینگ رها کنیم برای هنگام بازگشت. صبح راه هموار و باز خیایان و بزرگراهها روان و همه چیز مرتب. شهر در امن و امان. فقط عوارضی ده دوازده دقیقه وقت گرفت. پس از یکساعت و اندی ساعت هشت و پنج دقیقه داخل پارکینگ مسقف فرودگاه امام روبروی اسانسور توقف و پارک و قبل از هشت و ربع جلوی گیت هواپیمائی آسمان. پرواز آنبورد بود. همه چیز آماده و مرتب. پرسنل نیروی انتظامی مودب و صبور حتی شاهد بودم با وجود بی ادبی یک خانم جوان مسافر با او برخورد نکردند. مسئول گیت پرواز همواپیمائی اسمان مهربان و با ادب. چرخ دستی حمل بار فراوان و رایگان بر خلاف بقیه دنیا. سپس کنترل پاسپورت و اخذ ارز از باجه بانک ملت در طبقه زیر . همه چیز بدنبال هم، صدقه به محک، کنترل اساسیه مجدد و ورود به هواپیما ساعت نه و پنج دقیقه و تیک اف بدون تاخیر.
بیش از نیمی از صندلیها بهنگام رفت خالی بود. بعد از قزوین چرخش به شمالغرب اوج گیری تا سی و پنج هزار پا هوا خوب و آرام. پذیرائی بی نقص. وقتی از بالا پائین را مینگریستم خشکی سرزمینها ازاردهنده بود ولی در عین حال نظمی هم در ساخت شهرهای جدید یا شهرکهای صنعتی مشهود است . در ادامه مسیر کاملا سبز تر بودن ارمنستان در مقایسه با اراضی جنوبی هویداست. برفی بودن ارتفاعات و قلل آن سرزمین خصوصا در عرضهای شمالی گویای منابع و دسترسی به اب وافی است. بنظرمیرسد زمینهای کشاورزی ارمنستان از همپارچگی کشت بیشتری هم نسبت به اراضی ما برخوردارند که شاید این میراث منشهای گذشته باشد. دور و شکسته باد دست بدخواهان از سرزمین ما.
ورود بموقع و بی نقص به فرودگاه ایروان، فرودگاهی نسبتا تازه ساز و مرتب. حس کردم برای جذب توریست مهیا شده اند. بر اساس توصیه های مهاجرسرا مقدار کمی دلار در صرافی تبدیل کردم و بار هم که نداشتیم رفتیم کنترل ویزا و عبور. راهنمای مهاجرسرا نقشه راه بود. از دم در ورود در محاصره دلالها و راهنماهای سفر قرار میگیرید. تلفن یکی دو تا را گرفتم برای تماس بعد از ظهر. ادمهای بدی بنظر نمیرسند فقط مثل کنه ادم را رها نمیکنند حتی گفتند ماشین داریم خانه را میبریم خودمان نشانتان میدهیم. اگر بیکی هم نگاه کنی بقیه هم باز هجوم می اورند کلافه میشوی از دستشان. بعد راننده تاکسیها. باعث شدند حواسم پرت شود. از همه عذر خواستم وبعد از خروج از ساختمان فرودگاه بسمت پارکینگ در شرق راه افتادیم. انقدر کلافه ام کردند که فراموش کردم سیم کارت بگیرم که بعدا خیلی بهمین دلیل اذیت شدم چون نمیتوانستم اپارتمان را براحتی تماس بگیرم برای رزرو و ادرس! متاسفانه حواسم که به چیزهای دیگر رفت نقشه شهر را هم فراموش کردم بگیرم و این خیلی بد شد. بخصوص در روش من بدون نقشه تمام فکر و برنامه هایم بهم میریزد. در پارکینگ مینی بوسها منتظرند. ادرس بیمارستان به ارمنی را نشانشان دادم یکی که رویش نوشته بود 18 با کلی بالاپائین بارمنی فکر میکنم گفت باشه میشناسم سوار شو. هی رفت و رفت و بعد در یک چهار راه به یک ساختمان اشاره کرد گفت همینه. پیاده شدم هزار درام اسکناس کرایه ها رادادم بقیه را داد و راه افتاد نگاه کردم دیدم دوبرابر حساب کرده! امدم دم ساختمان سوال کردم از جوانی گفت بیمارستان موراتسان اینجا نیست یکی دو کلمه هم فارسی بلد بود. با دست جائی در شرق را نشان داد. باور نمیشد دوبار سرم کلاه گذاشته باشند. با خودم گفتم لابد این یکی هم خودش یک داستان دیگه است. مهربانانه امد انطرف خیابان میخواست تاکسی بگیرد یک مینی بوس شماره 67 رسید گفت خودشه با این هم میشه بری. پریدیم بالا یکی دو ایستگاه رفت رسیدیم بیمارستان البته پیاده هم میشد این مسیر را طی کرد. پرسان پرسان ساختمان را یافتم داخل شدم، نگهبان، بعد دست چپ، راهرو طبقه بالا، لاین جنوبی، بعد سمت راست، همه جا خالی و خلوت و نشانی از ادمیزاد نبود. اتاق 219 که دکتر گفته بود بسته، فقط انتهای راهرو دو سه نفر منتظر جلوی اتاق 222. خوشبختانه ایرانی. دکترکریستین همینجاست؟ بله خودشه. وای فارسی شکرست! ساعت ورود قبل از دوازده بوقت محلی. بعد از ما ایرانیهای دیگری هم امدند اما همگی روزهای فبل رسیده بودند به ایروان و جا و مکان گرفته داشتند. تبادل اطلاعات کردیم و در مجموع راضی بودند. اسم را دکتر بر اساس وقت میخواند و در بین جواب ازمایشها را هم به متقاضیان قبل میداد. بعد فهمیدم و دکتر هم گفت که امروز تعطیل است و ما هم بخاطر شما امده ایم و علت خلوتی هم همین هست. ابتدا معاینات متعارف با سوال و جواب، معاینه قدرت دید، بررسی جسمی و سوابق عملهای جراحی. سپس عکس قفسه سینه و معاینه خون. پول هم بدل نکرده بودم گفتند بعد بدهید. پرستارها کمی فارسی بلدند ولی انگلیسی خیر! خوشبختانه خلوتی تعطیلی اینجا مفید واقع شد. وقوع اقدامات را به دکتر کریستین و لوسی خانم اطلاع دادم و پس از دادن ایمیل (چون هنوز سیمکارت تلفن نداشتم) مرخص شدیم تا فردا برای جواب.
برای تبدیل ارز به مغازه با در کشوئی روبروی بیمارستان رفتیم ولی صرافی انجا بسته بود که بعد فهمیدم مغازه قبل از ان که مرد میانسال مدیرش در اتاق جنوب سوپرمارکت مینشیند بهتر و منصفانه تر تبدیل ارز میکند. 1 دلار= 413 درام. سپس برای استقرار و پیدا کردن جا بعد از مشورت با خانم گلفروش ان حوالی برای رسیدن به مرکز شهر و میدان هراپراگ دوباره سوار خط مینی بوس 67 شدیم. خوشبختانه در داخل مینی بوس ادرس ارمنی زبان سفارت را نشان دادم ولی اغلب نمیدانستند و بالاخره یک نفر نیم بند انگلیسی حرف زد و فهمیدم که موقعیت سفارت آمریکا کجاست و معلوم شد همین خط صاف ما را میتواند ببرد جلوی سفارت. چون میخواستم محل سفارت را بشناسم و امکانپذیری جلو انداختن مصاحبه را هم سوال کنم مسیر را ادامه دادیم تا جلوی سفارت. در ادامه در گذر از خیابان ماشتوتس مرد انگلیسی دان مسجدی را نشانم داد و گفت این مسجد را ایرانیها ساخته اند، منهم از تعجب داشتم شاخ در میاوردم خصوصا با دیدن مناره مسجد. سردر مسجد هم موید ان ادعا بود. از پل جمهوری گذر کردیم و چند ایستگاه بعد جلو ساختمان سفارت مریکا پیاده شدیم خلوت بود از نگهبان پرسیدم گفت صلاحیت پاسخ به این سوال را ندارد سفارت هم امروز تعطیل است فردا مرجعه کنید.
در نگاه اول ایروان خیلی توی ذوق ما بخصوص من زد. تقریبا مطلقا انگلیسی بلد نیستند. زیاد تمایلی به داخل شدن در کار دیگری ندارند. سرشان بکار خودشان هست. نمیتوان راحت با انها ارتباط برقرار کرد. ظاهر ساختمانها که تا انجا دیده بودم نسبتا کهنه بود خیال میکردم یکجور حاشیه شهر است. البته بی ادبی یا بد رفتاری هم نمیکردند. اما بعدا نظرم تعدیل یافت. مقررات ترافیک را بهتر از ما رعایت میکنند. در مجموع از تهرانیان ارامترند. سربکار خود دارند و بنظرم این زائیده فرهنگ نظام کمونیستی سابق هم باید باشد. بیمارستان هم در مجموع تمیز بنظر میرسید. حس من این بود که سطح پزشکی و مراقبتهای انها از ایران کمتر است ولی این یک اظهار نظر کاملا سطحی است و براورد دقیق تر نیازمند ملازمت طولانی تری با آنهاست.
در طول مسیر رفت چشمم به تابلوی یک هتل-هستل در نزدیکی سفارت افتاد. چون نگران غروب هوا هم بودم و هوا هم بناگاه قمر در عقرب شده بود در بازگشت از سفارت با مراجعه به دفتر هتل یک اتاق گرفتیم. تصمیم گرفتیم یکشب انجا بمانیم بعد سر فرصت جای بهتر بیابیم. اتاقهای زیرزمین تاریکتر ارزانتر و نامرغوبتر بودند اتاقهای طبقه اول و دوم تمیزتر ومرغوب. هتل هم خلوت و ارزان. در اصل یکجور مسافرخانه . از نظر ظاهر، هتل همه چیزهای حداقل را داشت. ابگرم حمام و دسشوئی داخل اتاق، تلویزیون و وایفای و اینترنت نامحدود و یخچال، مجاورت با توقفگاه مینی بوس و تاکسی دم دست ومجاورت با نانوائی و فروشگاههای خرید مایحتاج و چند رستوران . حتی صرافی و یک آژانس توریستی. مشکلش عدم امکان پخت و پز و اینکه یک کلمه هم انگلیسی بلد نبودند و این کار ارتباط و چانه زنی را مشکل و در عمل محال نمود. حتی نمیفهمیدم انها کرایه را برای یکنفر میگویند یا هر دو نفر. فقط دو کلمه از هم میفهمیدیم پاسپورت و مرسی! قیمت را هم گفتم برایم نوشتند!! بعد از تجربه صبح دائم فکر میکردم این هم یک ماجرای دیگر. بعدا فهمیدم این هتل پاتوق مسافران و توریستهای روسی است و اتفاقا انها همه زن و مرد و بچه همان طبقه ارزانتر هاستل مانند در همکف را عمدتا انتخاب میکنند. بسیار توصیه میکنم باوردن خوراک و میوه چون تا جا بیافتید و سمت و سو را بیابید داشتنش مفید است و ضروری.
روز بعد به شهر گردی و مراجعه برای اخذ جواب پزشکی تدارک خورد و خوراک دیدار از میدان هراپراگ و جمهوری و خرید سیمکارت و دیدار از مسجد کبود ایروان گذشت. برای خرید سوپرمارکت بزرگ روبروی مسجد در خیابان ماشتوتس از همه راحتتر و شاید بهتر است. مسجد کبود برای من فوق العاده جالب بود بخصوص که من تمام مکانهای دیدنی را از طریق مهاجرسرا در ذهن و برنامه اماده داشتم. اما از وجود این مکان بیخبر بودم. انهم با این قدمت و اصلا تقریبا کسی هم به ان اشاره نکرده بود. از بیرون مسجد بوی ایران جاریست. دو مغازه در اطراف مسجد کالاها و صنایع دستی ایران را بفروش میرسانند. یکی جوانی مودب از ارامنه ایران است و دیگری آقا سعید و همکار مهربانش. داخل مسجد یک نمایشگاه دائمی عکس ازگذشته و روال تعمیر و بازسازی مسجد و تاریخ کهن ان برقرار است. اکیدا دیدار از ان را توصیه دارم. صحن اصلی با وجود بازسازی نمایشگر تاریخ کهن ان است. بر روی دیوار شمالی یادگاریهای قلم نوشته یکصد سال قبل ان هنوز محفوظ نگاه داشته شده است. ایرانیان به بازدید امده معدودند اما توریستهای خارجی شاید ده چندان. دائم دو پلیس جوان و یک ارمنی فارسی کلام در انجا بپائیدن حضور دارند. در این مرکز فعالیتهای دیگری مانند مطب دکتر و دندانپزشک ایرانی نیز انجام میگیرد و کتابخانه قدیمی ان نیزکه در همان مکان اولیه اش برپاست جالب است. الحق که بازسازی آن کار بزرگی بوده است. حتی هنگام ورود شاهد بودم که توریستهای خارجی نقشه بدست با هدف دیدن این صرفا مکان یاد مانده از ایرانیان به انجا مراجعه میکنند و یا به مغازه ها برای خرید صنایع دستی ایرانی سر میزنند. با اینحال این مرکز یک حس غریبی در آدم ایجاد میکند یک حس مظلومیت یک حس از گذشته و از ظلمهائی که بر ما و بر سرزمین ما رفته است و میرود.
من بازدید از انرا به همه همسفران و مسافران ایروان توصیه میکنم
این قسمت از سفرنامه را به یاد مظلومیت ایران و همه خونهای بناحق ریخته خصوصا در تاریخ معاصر در همینجا بپایان میبرم.
ز فضلش هر دو عالم گشت روشن ز فیضش خاک آدم گشت گلشن
با سلام به همه همسفران عزیز . خوب نوبت به ما هم رسید.
شرایط ما بنوعی شرایط خاص هست و شاید براحتی قابل انطباق یا قیاس با بقیه نباشد اما سعی میکنم دیده ها و شنیده هایم را بشما اطلاع دهم شاید نکاتی داشته باشد. بهرحال یاداوری میکنم که گفته های من نظرات شخصی و برداشتهای من است و ممکن است در مواردی مقبول همگان نباشد و یا دارای خطا هم باشد. در هر حال با نگاه به سفرنامه های پشت سرم حرف نو و نکته نگفته ای هم نمیبینم اما ادای دینی است که بکرم خودتان قسور و خطاها را ببخشید.
ابتدا یاداور میشوم که برنده لاتاری صرفا والده مسن ما است و در واقع در جمع خانوادگی ما که اقدام به شرکت در لاتاری کردیم کسی که مایل نبود و سفرش غیر محتمل تر از بقیه بود او فقط پذیرفته شد. اصلا فرض شرکت در لاتاری این بود که اگر بقیه موفق به سوار شدن به این کشتی شدند کسی از اهل ما جا و تنها نماند اما از انجا که هرگز اینده طبق دلخواه پیش نرفته سرنا از ته و بگونه وارونه نواخته شد.
لا حول و لاقوه الا بالله
حتی پس از اعلام اسامی هم مسئله منتفی تلقی میشد. اما از انجا که بهرحال بنظر میرسد سایر جمع بالاخره اگر ضرورت یابد روزی میتوانیم راههائی برای سفر و هجرت بیابیم، صاحب کیس قانع شد که لا اقل تا مرحله مصاحبه همراهی انجام شود و فرصت از سوی او نسوزد. بر همین اساس با توجه به فصل و زمان مصاحبه و برخی جوانب دیگر ما ایروان را پیشنهاد کردیم که نتیجه هم همان شد.
این را هم باید ذکر کنم که ما تقریبا در ایران چیزی کم نداریم و ضرورتی هم به تغییر شرایط فعلی خیلی حس نمیکردیم و اینجا تثبیتیم. اوضاع هم امسال ارامتر است و انگیزه پارسال و سالهای قبل را خودبخود برای ما میباید کاسته باشد. بهرحال ....
از نیمه سال 92 فرایند واکسیناسیون و کارت زرد را در مجتمع خیابان پاستور بسرانجام رساندیم و نوبتهای تزریق را بمرور تکمیل نمودیم. هزینه ها ارزان محیط کار تمیز و پزشکان و پزشکیاران مهربان، منظم، حرفه ای و کارازموده. از ازدهام و هرج و مرج خبری نیست. دستمریزاد. چک نهائی را هم در ماه قبل از سفر لحاظ کردیم. از یکماه قبل از مصاحبه مراحل ترجمه مدارک اماده کرده را با اخذ اطلاعات و تجربیات از یاران مهاجرسرائی که ایام همواره بخیر بکامشان باد در دارالترجمه دانشجو واقع در جنوب میدان انقلاب بانجام رساندم. کارشان مرتب و با صداقت و هزینه هم منصفانه بود که جای تقدیر دارد. تا مدرکی را ندیدند اصلش را تائید بامضا ننمودند و یکروزه هم کار را انجام دادند. باید ذکر کنم که خودتان هم مدارک را قبل از تحویل گرفتن و حتی قبل از تایپ و تائید نهائی بخصوص نگارش اسامی را کنترل نمائید مبادا متون خطا تایپ و صادر شود. من باب تنویر افکار هم بعرض برسانم که همان امضای مترجم رسمی هم برای سفارت کفایت نمود. در ادامه پوشه چیدمان مدارک را مهیا و مرتب چیدم. فرض بر این بود که البته خودم در هنگام مصاحبه حاضرم و هر چه لازم شد انا تحویل میدهم. البته همه چیز انطور که میخواستم پیش نرفت.
تاریخ مصاحبه دوشنبه ایروان. از انجا که بدلایلی که نمیدانم علتش چیست من خیلی علاقه دارم کارهایم مثل پازل پشت سرهم بدون فوت وقت مثل دومینو انجام شود و با کمترین اتلاف بیشترین نتیجه پشت سرهم عاید شود ، پس از کسب اطلاع از ساعات و خطوط پرواز گفتم خوب اگر شنبه صبح با پرواز برسم ایروان مدیکال را همان شنبه انجام دهم دوشنبه صبح هم مصاحبه. ایمیل به دکتر کریستین برای مدیکال شنبه، گفت امکان ندارد حرفشم نزنید ما نیمه تعطیلیم! . میخواستم بگویم جمعه خودش گفت پنجشنبه ساعت دوازده و نیم .
بهمان دلائلی که در آغاز عرض کردم تصمیم گرفتم رفت همان روز مصاحبه پنجشنبه و برگشت چهارشنبه باشد و پرواز را با اخذ تخفیف بنرخ کمی کمتر از 800 هزار قطعی کردم. زمان حرکت 930 صبح تهران برگشت 1130صبح از ایروان. وای اگر به تاخیر در پرواز میخوردیم چه میشد؟
برای راحتی خیال ویزا را از سفارت ارمنستان در ضلع شرقی پارک دانشجو با ده روز انتظار دریافت کردیم از قرار هر نفر شش یوروی نقدی. ولی اگر در مرز ورود فرودگاه ایروان هم میگرفتیم چندان معطلی نمیداشت شاید بهتر هم بود چون دوبار رفتن بسفارت را دراین شهر شلوغ بهمراه نداشت. خروجی جدید پرداخت در بانک ملی و سپس حواله سیصد دلار هر نفر که متاسفانه انزمان فقط بانک ملت ان را در شعب ارزیش میداد انهم با کلی نازو ادا از جمله اینکه حواله باید حضورا تحویل خود شخص شود.
پوشه مدارک و ترجمه
چمدان را با عنایت به توصیه های مهاجرسرائیان بستیم. بر خلاف تجارب سفرهای خارج قبلیم اشتباه من در بهمراه نبردن کوله پشتی کوچک بود که میتوانست انجا بدردمان بخورد. مجددا روز قبل از سفر فاینال چک مدارک مورد بمورد بعمل آمد. با توجه بتجارب سایرین اسناد خانه و ملک را مواردی کم کردیم تا بار بیخودی کمتر شود مواردی که بعدا هیچیک هم بدرد نخورد. من همیشه سبک سفر کردن را میپسندم ولی بهر حال چون طبق برنامه میباید مستقیم از فرودگاه ببیمارستان و نزد دکتر میرفتم پس حداقل وسایل و ساکهای دستی کوچک را تکمیل و انتخاب نمودیم.
تصمیم گرفتم با وسیله شخصی به فرودگاه برسیم و ماشین را در پارکینگ رها کنیم برای هنگام بازگشت. صبح راه هموار و باز خیایان و بزرگراهها روان و همه چیز مرتب. شهر در امن و امان. فقط عوارضی ده دوازده دقیقه وقت گرفت. پس از یکساعت و اندی ساعت هشت و پنج دقیقه داخل پارکینگ مسقف فرودگاه امام روبروی اسانسور توقف و پارک و قبل از هشت و ربع جلوی گیت هواپیمائی آسمان. پرواز آنبورد بود. همه چیز آماده و مرتب. پرسنل نیروی انتظامی مودب و صبور حتی شاهد بودم با وجود بی ادبی یک خانم جوان مسافر با او برخورد نکردند. مسئول گیت پرواز همواپیمائی اسمان مهربان و با ادب. چرخ دستی حمل بار فراوان و رایگان بر خلاف بقیه دنیا. سپس کنترل پاسپورت و اخذ ارز از باجه بانک ملت در طبقه زیر . همه چیز بدنبال هم، صدقه به محک، کنترل اساسیه مجدد و ورود به هواپیما ساعت نه و پنج دقیقه و تیک اف بدون تاخیر.
بیش از نیمی از صندلیها بهنگام رفت خالی بود. بعد از قزوین چرخش به شمالغرب اوج گیری تا سی و پنج هزار پا هوا خوب و آرام. پذیرائی بی نقص. وقتی از بالا پائین را مینگریستم خشکی سرزمینها ازاردهنده بود ولی در عین حال نظمی هم در ساخت شهرهای جدید یا شهرکهای صنعتی مشهود است . در ادامه مسیر کاملا سبز تر بودن ارمنستان در مقایسه با اراضی جنوبی هویداست. برفی بودن ارتفاعات و قلل آن سرزمین خصوصا در عرضهای شمالی گویای منابع و دسترسی به اب وافی است. بنظرمیرسد زمینهای کشاورزی ارمنستان از همپارچگی کشت بیشتری هم نسبت به اراضی ما برخوردارند که شاید این میراث منشهای گذشته باشد. دور و شکسته باد دست بدخواهان از سرزمین ما.
ورود بموقع و بی نقص به فرودگاه ایروان، فرودگاهی نسبتا تازه ساز و مرتب. حس کردم برای جذب توریست مهیا شده اند. بر اساس توصیه های مهاجرسرا مقدار کمی دلار در صرافی تبدیل کردم و بار هم که نداشتیم رفتیم کنترل ویزا و عبور. راهنمای مهاجرسرا نقشه راه بود. از دم در ورود در محاصره دلالها و راهنماهای سفر قرار میگیرید. تلفن یکی دو تا را گرفتم برای تماس بعد از ظهر. ادمهای بدی بنظر نمیرسند فقط مثل کنه ادم را رها نمیکنند حتی گفتند ماشین داریم خانه را میبریم خودمان نشانتان میدهیم. اگر بیکی هم نگاه کنی بقیه هم باز هجوم می اورند کلافه میشوی از دستشان. بعد راننده تاکسیها. باعث شدند حواسم پرت شود. از همه عذر خواستم وبعد از خروج از ساختمان فرودگاه بسمت پارکینگ در شرق راه افتادیم. انقدر کلافه ام کردند که فراموش کردم سیم کارت بگیرم که بعدا خیلی بهمین دلیل اذیت شدم چون نمیتوانستم اپارتمان را براحتی تماس بگیرم برای رزرو و ادرس! متاسفانه حواسم که به چیزهای دیگر رفت نقشه شهر را هم فراموش کردم بگیرم و این خیلی بد شد. بخصوص در روش من بدون نقشه تمام فکر و برنامه هایم بهم میریزد. در پارکینگ مینی بوسها منتظرند. ادرس بیمارستان به ارمنی را نشانشان دادم یکی که رویش نوشته بود 18 با کلی بالاپائین بارمنی فکر میکنم گفت باشه میشناسم سوار شو. هی رفت و رفت و بعد در یک چهار راه به یک ساختمان اشاره کرد گفت همینه. پیاده شدم هزار درام اسکناس کرایه ها رادادم بقیه را داد و راه افتاد نگاه کردم دیدم دوبرابر حساب کرده! امدم دم ساختمان سوال کردم از جوانی گفت بیمارستان موراتسان اینجا نیست یکی دو کلمه هم فارسی بلد بود. با دست جائی در شرق را نشان داد. باور نمیشد دوبار سرم کلاه گذاشته باشند. با خودم گفتم لابد این یکی هم خودش یک داستان دیگه است. مهربانانه امد انطرف خیابان میخواست تاکسی بگیرد یک مینی بوس شماره 67 رسید گفت خودشه با این هم میشه بری. پریدیم بالا یکی دو ایستگاه رفت رسیدیم بیمارستان البته پیاده هم میشد این مسیر را طی کرد. پرسان پرسان ساختمان را یافتم داخل شدم، نگهبان، بعد دست چپ، راهرو طبقه بالا، لاین جنوبی، بعد سمت راست، همه جا خالی و خلوت و نشانی از ادمیزاد نبود. اتاق 219 که دکتر گفته بود بسته، فقط انتهای راهرو دو سه نفر منتظر جلوی اتاق 222. خوشبختانه ایرانی. دکترکریستین همینجاست؟ بله خودشه. وای فارسی شکرست! ساعت ورود قبل از دوازده بوقت محلی. بعد از ما ایرانیهای دیگری هم امدند اما همگی روزهای فبل رسیده بودند به ایروان و جا و مکان گرفته داشتند. تبادل اطلاعات کردیم و در مجموع راضی بودند. اسم را دکتر بر اساس وقت میخواند و در بین جواب ازمایشها را هم به متقاضیان قبل میداد. بعد فهمیدم و دکتر هم گفت که امروز تعطیل است و ما هم بخاطر شما امده ایم و علت خلوتی هم همین هست. ابتدا معاینات متعارف با سوال و جواب، معاینه قدرت دید، بررسی جسمی و سوابق عملهای جراحی. سپس عکس قفسه سینه و معاینه خون. پول هم بدل نکرده بودم گفتند بعد بدهید. پرستارها کمی فارسی بلدند ولی انگلیسی خیر! خوشبختانه خلوتی تعطیلی اینجا مفید واقع شد. وقوع اقدامات را به دکتر کریستین و لوسی خانم اطلاع دادم و پس از دادن ایمیل (چون هنوز سیمکارت تلفن نداشتم) مرخص شدیم تا فردا برای جواب.
برای تبدیل ارز به مغازه با در کشوئی روبروی بیمارستان رفتیم ولی صرافی انجا بسته بود که بعد فهمیدم مغازه قبل از ان که مرد میانسال مدیرش در اتاق جنوب سوپرمارکت مینشیند بهتر و منصفانه تر تبدیل ارز میکند. 1 دلار= 413 درام. سپس برای استقرار و پیدا کردن جا بعد از مشورت با خانم گلفروش ان حوالی برای رسیدن به مرکز شهر و میدان هراپراگ دوباره سوار خط مینی بوس 67 شدیم. خوشبختانه در داخل مینی بوس ادرس ارمنی زبان سفارت را نشان دادم ولی اغلب نمیدانستند و بالاخره یک نفر نیم بند انگلیسی حرف زد و فهمیدم که موقعیت سفارت آمریکا کجاست و معلوم شد همین خط صاف ما را میتواند ببرد جلوی سفارت. چون میخواستم محل سفارت را بشناسم و امکانپذیری جلو انداختن مصاحبه را هم سوال کنم مسیر را ادامه دادیم تا جلوی سفارت. در ادامه در گذر از خیابان ماشتوتس مرد انگلیسی دان مسجدی را نشانم داد و گفت این مسجد را ایرانیها ساخته اند، منهم از تعجب داشتم شاخ در میاوردم خصوصا با دیدن مناره مسجد. سردر مسجد هم موید ان ادعا بود. از پل جمهوری گذر کردیم و چند ایستگاه بعد جلو ساختمان سفارت مریکا پیاده شدیم خلوت بود از نگهبان پرسیدم گفت صلاحیت پاسخ به این سوال را ندارد سفارت هم امروز تعطیل است فردا مرجعه کنید.
در نگاه اول ایروان خیلی توی ذوق ما بخصوص من زد. تقریبا مطلقا انگلیسی بلد نیستند. زیاد تمایلی به داخل شدن در کار دیگری ندارند. سرشان بکار خودشان هست. نمیتوان راحت با انها ارتباط برقرار کرد. ظاهر ساختمانها که تا انجا دیده بودم نسبتا کهنه بود خیال میکردم یکجور حاشیه شهر است. البته بی ادبی یا بد رفتاری هم نمیکردند. اما بعدا نظرم تعدیل یافت. مقررات ترافیک را بهتر از ما رعایت میکنند. در مجموع از تهرانیان ارامترند. سربکار خود دارند و بنظرم این زائیده فرهنگ نظام کمونیستی سابق هم باید باشد. بیمارستان هم در مجموع تمیز بنظر میرسید. حس من این بود که سطح پزشکی و مراقبتهای انها از ایران کمتر است ولی این یک اظهار نظر کاملا سطحی است و براورد دقیق تر نیازمند ملازمت طولانی تری با آنهاست.
در طول مسیر رفت چشمم به تابلوی یک هتل-هستل در نزدیکی سفارت افتاد. چون نگران غروب هوا هم بودم و هوا هم بناگاه قمر در عقرب شده بود در بازگشت از سفارت با مراجعه به دفتر هتل یک اتاق گرفتیم. تصمیم گرفتیم یکشب انجا بمانیم بعد سر فرصت جای بهتر بیابیم. اتاقهای زیرزمین تاریکتر ارزانتر و نامرغوبتر بودند اتاقهای طبقه اول و دوم تمیزتر ومرغوب. هتل هم خلوت و ارزان. در اصل یکجور مسافرخانه . از نظر ظاهر، هتل همه چیزهای حداقل را داشت. ابگرم حمام و دسشوئی داخل اتاق، تلویزیون و وایفای و اینترنت نامحدود و یخچال، مجاورت با توقفگاه مینی بوس و تاکسی دم دست ومجاورت با نانوائی و فروشگاههای خرید مایحتاج و چند رستوران . حتی صرافی و یک آژانس توریستی. مشکلش عدم امکان پخت و پز و اینکه یک کلمه هم انگلیسی بلد نبودند و این کار ارتباط و چانه زنی را مشکل و در عمل محال نمود. حتی نمیفهمیدم انها کرایه را برای یکنفر میگویند یا هر دو نفر. فقط دو کلمه از هم میفهمیدیم پاسپورت و مرسی! قیمت را هم گفتم برایم نوشتند!! بعد از تجربه صبح دائم فکر میکردم این هم یک ماجرای دیگر. بعدا فهمیدم این هتل پاتوق مسافران و توریستهای روسی است و اتفاقا انها همه زن و مرد و بچه همان طبقه ارزانتر هاستل مانند در همکف را عمدتا انتخاب میکنند. بسیار توصیه میکنم باوردن خوراک و میوه چون تا جا بیافتید و سمت و سو را بیابید داشتنش مفید است و ضروری.
روز بعد به شهر گردی و مراجعه برای اخذ جواب پزشکی تدارک خورد و خوراک دیدار از میدان هراپراگ و جمهوری و خرید سیمکارت و دیدار از مسجد کبود ایروان گذشت. برای خرید سوپرمارکت بزرگ روبروی مسجد در خیابان ماشتوتس از همه راحتتر و شاید بهتر است. مسجد کبود برای من فوق العاده جالب بود بخصوص که من تمام مکانهای دیدنی را از طریق مهاجرسرا در ذهن و برنامه اماده داشتم. اما از وجود این مکان بیخبر بودم. انهم با این قدمت و اصلا تقریبا کسی هم به ان اشاره نکرده بود. از بیرون مسجد بوی ایران جاریست. دو مغازه در اطراف مسجد کالاها و صنایع دستی ایران را بفروش میرسانند. یکی جوانی مودب از ارامنه ایران است و دیگری آقا سعید و همکار مهربانش. داخل مسجد یک نمایشگاه دائمی عکس ازگذشته و روال تعمیر و بازسازی مسجد و تاریخ کهن ان برقرار است. اکیدا دیدار از ان را توصیه دارم. صحن اصلی با وجود بازسازی نمایشگر تاریخ کهن ان است. بر روی دیوار شمالی یادگاریهای قلم نوشته یکصد سال قبل ان هنوز محفوظ نگاه داشته شده است. ایرانیان به بازدید امده معدودند اما توریستهای خارجی شاید ده چندان. دائم دو پلیس جوان و یک ارمنی فارسی کلام در انجا بپائیدن حضور دارند. در این مرکز فعالیتهای دیگری مانند مطب دکتر و دندانپزشک ایرانی نیز انجام میگیرد و کتابخانه قدیمی ان نیزکه در همان مکان اولیه اش برپاست جالب است. الحق که بازسازی آن کار بزرگی بوده است. حتی هنگام ورود شاهد بودم که توریستهای خارجی نقشه بدست با هدف دیدن این صرفا مکان یاد مانده از ایرانیان به انجا مراجعه میکنند و یا به مغازه ها برای خرید صنایع دستی ایرانی سر میزنند. با اینحال این مرکز یک حس غریبی در آدم ایجاد میکند یک حس مظلومیت یک حس از گذشته و از ظلمهائی که بر ما و بر سرزمین ما رفته است و میرود.
من بازدید از انرا به همه همسفران و مسافران ایروان توصیه میکنم
این قسمت از سفرنامه را به یاد مظلومیت ایران و همه خونهای بناحق ریخته خصوصا در تاریخ معاصر در همینجا بپایان میبرم.
2014AS<4K, یک نفر از عزیزانم، ایروان اردیبهشت، در انتظار کلیر، اگر ویزا قسمت شد احتمالا NY، بدون اسپانسر،
یا رب ز کرم دری برویم بگشا <> راهی که درو نجات باشد بنما
مستغنیم از هر دو جهان کن به کرم<> جز یاد تو هر چه هست بر از دل ما
پاینده ایران
یا رب ز کرم دری برویم بگشا <> راهی که درو نجات باشد بنما
مستغنیم از هر دو جهان کن به کرم<> جز یاد تو هر چه هست بر از دل ما
پاینده ایران