کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
جملات و قصه های پند آموز روز
داستان پنجم
-----------------------------------------------------------------------------
داستان طمع


شعبى رحمة الله علیه گوید که: صیادى گنجشکى گرفت، گنجشک گفت: مرا چکار خواهى کرد؟ گفت بکشم و بخورم. گفت: از خوردن من چیزى حاصل تو نخواهد شد ولی اگر مرا رها کنى سه سخن به تو می‌آموزم که برای تو بهتر از خوردن من است. صیاد گفت بگو. گنجشک گفت یک سخن در دست تو بگویم، و یکى آن وقت که مرا رها کنى و یکى آن وقت که بر کوه نشینم.

گفت: اوّلی را بگو. گفت: هر چه از دست تو رفت برای آن حسرت مخور. پس صیاد او را رها کرد و بر درخت نشست و گفت: محال را هرگز باور مکن و پرید بر سر کوه نشست و گفت: اى بدبخت اگر مرا می‌کشتى اندر شکم من دو دانه مروارید بود هر یکى بیست مثقال، که توانگر مى‌شدى و هرگز درویشى به تو نمی‌رسید .

مرد انگشت در دندان گرفت و دریغ و حسرت خورد و گفت باز از سومی بگو. گنجشک گفت: تو آن دو سخن را فراموش کردى سومی را می‌خواهی چکار؟ به تو گفتم برای گذشته اندوه مخور و محال را باور مکن. بدان که پر و بال و گوشت من ده مثقال نیست آن وقت چگونه در شکم من دو مروارید چهل مثقال وجود دارد و اگر هم بود حالا که از دست تو رفته، غم خوردن چه فایده؟ گنجشک این سخن گفت و پرید و این مَثَل براى آن گفته می‌شود که چون طمع پدید آید؛ همه محالات باور کند .

راه علاج مرض خطرناک طمع، توجه به حضرت حقّ، و بیدارى نسبت به قیامت کبرى، و چشم پوشى از نامحرم، و دیده بستن از اموال و حقوق مردم و قناعت به داده حقّ و محصول کار خویش است .

ابن السماک رحمة الله علیه گوید: طمع رسنى است بر گردن، و بندى است بر پاى . رسن از گردن، خود بیرون کن تا بند از پاى برخیزد.

در هر صورت راه علاج مرض خطرناک طمع، توجه به حضرت حقّ، و بیدارى نسبت به قیامت کبرى، و چشم پوشى از نامحرم، و دیده بستن از اموال و حقوق مردم و قناعت به داده حقّ و محصول کار خویش است .

چون به عنایت و کرامت او نظر داشته باشى و به داده جناب او قناعت ورزى از ذلّت طمع رهائى یابى و به خیر دنیا و آخرت و عزّت امروز و فردا رسى.
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: nicole.gemini ، jam_14051 ، msar ، AtilaE5
ای ول ای ول
پاسخ
تشکر کنندگان: msar
Smile 
با سلام
بسيار قصه‌ها و پندهاي زيبايي بودند و حتما تاثير گذار هم خواهند بود.
موفق باشيد.
Rolleyes
ثبت نام : بعد از وقفه دو ساله، به امید خدا اکتبر 2018 برای لاتاری 2020  
كيس نامبر:                                                                         
دريافت نامه قبولی:                                                               
ارسال مدارك:                                                          
مصاحبه:                                                                       
كليرنس:                                                                        
دريافت ويزا: یک ضرب Rolleyes
دریافت گرین کارت:
16 دوره شرکت در لاتاری: You have not been selected  Tongue
پاسخ
تشکر کنندگان: msar
سلام به همگی امیدوارم حالتون خوب باشه .
خواستم بگم هر کسی متن زیبایی داره خیرش به این تاپک برسه .
-------------------------------------------------------------------------------
زمان را در یابید :

پاندول ساعت دیگر حرکت نمی کرد
صدای تیک تیکش قطع شده بود
جلو رفتم خروسک من دیگر نمی خوانی؟ خسته شده ای؟
فریاد زد: آری خسته شده ام خسته شده ام از بس داد زدم زمان را دریابید!!!
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: msar
داستان
-----------------------------------------------------------------------------
مطالعات زیست شناختی نشان داده اند که اگر قورباغه ای را در ظرفی بیندازیم و آن ظرف را با محیط زندگی اش پر کنیم، و بعد آب را آرام آرام گرم کنیم،قورباغه سرجایش می ماند و هیچ واکنشی نسبت به افزایش تدریجی حرارت (تغییر محیط) نشان نمی دهد.تا این که آب به جوش می آید و قورباغه می میرد.شاد و پخته می میرد.
از سوی دیگر،اگر قورباغه ای را در ظرفی پر از آب جوش بیندازیم،بی درنگ بیرون می پرد.سوخته،اما زنده است!
گاهی،ما هم مثل قورباغه ای آب پز می شویم.متوجه تغییرات نیستیم.فکر می کنیم همه چیز رو به راه است،و یا شرایط نامطلوبی که در آنیم،گذراست.به سوی مرگ می شتابیم،اما همان طور آرام و بی تفاوت،در آبی که مدام گرم تر می شود،باقی می مانیم.سرانجام می میریم،شاد و پخته،بی آن که متوجه تغییرات اطراف مان شده باشیم.
قورباغه های آب پز نمی فهمند که همراه با "کارایی" (درست انجام دادن کارها)،باید "موثر" باشند (کارهای درست انجام دهند).و به این منظور،باید مدام رشد کنیم،باید فضا را برای گفت و گو،برای ارتباط با دیگران،مشارکت و برنامه ریزی،و رابطه ی صحیح باز کنیم.مبارزه ی بزرگ تر این است که بتوانیم به افکار دیگران احترام بگذاریم.
قورباغه های آب پزی وجود دارند که فکر می کنند هنوز،اطاعت مهم ترین عامل زندگی است، و نه رقابت:به کسی که می توانیم،دستور بدهیم و از کسی که قدرت دارد،اطاعت کنیم.کجاست زندگی حقیقی؟ بهتر است نیم سوخته از شرایطی بگریزیم،اما زندگی کنیم و آماده ی واکنش باشیم.
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، msar
داستان
-------------------------------------------------------------------------------
يک مردِ روحاني، روزي با خداوند مکالمه اي داشت: "خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلي هستند؟"
خداوند آن مرد روحاني را به سمت دو در هدايت کرد و يکي از آنها را باز کرد؛ مرد نگاهي به داخل انداخت. درست در وسط اتاق يک ميز گرد بزرگ وجود داشت که روي آن يک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوي خوبي داشت که دهانش آب افتاد!

افرادي که دور ميز نشسته بودند بسيار لاغر مردني و مريض حال بودند. به نظر قحطي زده مي آمدند. آنها در دست خود قاشق هايي با دسته بسيار بلند داشتند که اين دسته ها به بالاي بازوهايشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتي مي توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند. اما از آن جايي که اين دسته ها از بازوهايشان بلند تر بود، نمي توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
مرد روحاني با ديدن صحنه بدبختي و عذاب آنها غمگين شد. خداوند گفت: "تو جهنم را ديدي!"

آنها به سمت اتاق بعدي رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقيقا مثل اتاق قبلي بود. يک ميز گرد با يک ظرف خورش روي آن، که دهان مرد را آب انداخت!
افرادِ دور ميز، مثل جاي قبل همان قاشق هاي دسته بلند را داشتند، ولي به اندازه کافي قوي و تپل بوده، مي گفتند و مي خنديدند. مرد روحاني گفت: "نمي فهمم!"

خداوند جواب داد: "ساده است! فقط احتياج به يک مهارت دارد! مي بيني؟ اينها ياد گرفته اند که به همديگر غذا بدهند، در حالي که آدم هاي طمع کار تنها به خودشان فکر مي کنند!"
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، mavarfan ، msar ، AtilaE5
نامه ای به پدر
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :


پدر عزیزم !

با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم.
من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو رو بگیرم.
من احساسات واقعی رو با Stacy پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما می دونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ، لباس های تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره.
اما فقط احساسات نیست، پدر. اون حامله است.
Stacy به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم.
اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون.
ما یک رویای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه.
Stacy چشمان من رو به روی حقیقت باز کرد که ماری جوانا واقعاً به کسی صدمه نمی زنه.
ما اون رو بری خودمون می کاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائین ها و اکستازی هایی که می خوایم.
در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و Stacy بهتر بشه.
اون لیاقتش رو داره.
نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم.
یک روز، مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی ...

با عشق، پسرت، John


پاورقی : پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه ی Tommy.
فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست، نسبت به کارنامه ی مدرسه که روی میزمه.
دوسِت دارم !
هروقت بری اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن
شماره کیس: 2009AS5xxx
نامه اول: 2008 6th April
ارسال مدارک: 14th April 2008
دریافت پاکت دوم: 6th November 2008
مصاحبه: 3ed December 2008 آنکارا
کلیرنس: 29th Aprilr 2009
دريافت ويزا: 08th May 2009
دریافت کارت: 14th July 2009
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، msar ، AtilaE5
کدام قسمت شخصیتمان را بیشتر دوست داریم؟

گرما طاقت فرساست. چندین روز است که در سفر هستید.خسته اید و آب کم داریدو به همراه خود 5 حیوان دارید.
یک گاو، یک میمون، یک گوسفند، یک اسب و یک شیر.
1- مقدار محدودی آب برایتان باقی مانده که برای سیراب کردن شما و همه حیوانات کافی نیست. اگر آب تمام شود همگی در بیابان خواهید مرد ولی اگر بخواهید جان سالم به در ببرید باید یکی از حیوانات را رها کنید و به همراه چهار حیوان باقی مانده به راهتان ادامه دهید. چه حیوانی را انتخاب میکنید؟
2- چهار حیوان برایتان باقی مانده اما انگار از بیابان آتش میبارد. ذخیره آبتان باز هم کمتر شده و باید یک حیوان دیگر را رها کنید. این بار کدام حیوان را اتخاب میکنید؟
3- سه تا حیوان باقی مانده. گرما همچنان طاقت فرساست و هنوز به واحه ای نرسیده اید. مجبورید یک حیوان دیگر را رها کنید. کدام یکی را انتخاب میکنید؟
4- فقط 2 حیوان مانده. میتوانید حاشیه صحرا را ببینید اما متاسفانه آب برای هر سه باقی نمانده و تنها میتوانید یک حیوان را با خود ببرید. این بار کدام یکی را انتخاب میکنید؟
>>>>>>>تبریک!بالاخره هر دوتای شما به سلامت از بیابان بلا بیرون آمدید.<<<<<<<



بنا بریک باور ژاپنی بیابان نماد سختی هاست و هر کدام از حیوانات هم یکی از جنبه های زندگی شما.
شیر نماد غرور است.
میمون نماد محبت.
گوسفند نماد رفاقت.
اسب نماد احساسات.
گاو نماد احتیاجات اصلی.
اهمیت هر یک از جنبه های زندگی شما به ترتیبی که هر حیوان را رها میکنید آشکار میگردد. حیوانی که در ابتدا رها کرده اید کم اهمیت ترین جنبه نسبت به سایر جنبه ها در زندگی شماست و حیوانی که با خود به مقصد رسانده اید پر اهمیت ترین خصوصیت شما را نشان میدهد.
شماره کیس: 2009AS5xxx
نامه اول: 2008 6th April
ارسال مدارک: 14th April 2008
دریافت پاکت دوم: 6th November 2008
مصاحبه: 3ed December 2008 آنکارا
کلیرنس: 29th Aprilr 2009
دريافت ويزا: 08th May 2009
دریافت کارت: 14th July 2009
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، msar ، AtilaE5
پيشنهاداتی ساده برای سالی پربارتر

همه چيز بايد تا حد امکان ساده باشد، اما نه خيلی پيش پاافتاده
(آلبرت اينشتين)

١. هر روز ١٠ الی ٣٠ دقيقه پياده روی کرده و لبخند بر لب داشته باشيد زيرا که لبخند بهترين
داروی ضد افسردگی است.
٢. هر روز ١٠ دقيقه در سکوت بنشينيد.
٣. شبها زودتر بخوابيد و هنگامی که صبح از خواب بيدار ميشويد جمله زير را کامل کنيد:
"امروز هدف من اين است که -------------------------------."
۴. همواره با سه عامل زير زندگی کنيد:
انرژی – شوق و ذوق - همدلی
۵. نسبت به سال گذشته فيلم های خوب بيشتری تماشاکنيد، بازی های بيشتری انجام دهيد و کتا ب
های بيشتری مطالعه کنيد.
۶. فرصت بيشتری برای دعا کردن وبا خدا رازونياز کردن، عبادت، تفکر عميق، يوگا وفعاليت
هائی از اين قبيل اختصاص دهيد زيرا اين گونه فعاليت ها سوخت لازم برای زندگی پرکار را به
شماميرسانند.
٧. اوقات بيشتری را با افراد بالای هفتاد سال و کمترازشش سال بگذرانيد.
٨. بشتر ازغذاهای درختی و گياهی و کمتر از غذاهايی که بطور مصنوعی توليدميشوند استفاده
کنيد.
٩. بيشتر چای سبزوآب بنوشيد. تمشک، ماهی، سبزيجات،بادام وگردو بيشتر مصرف کنيد.
١٠ . سعی کنيد در هر روز برلبان حداقل سه نفرلبخند بنشانيد.
١١ . خانه، ماشين وميزتان را تميزکنيدواجازه دهيد انرژی تازه در زندگی شما جريان يابد.
١٢ . وقت با ارزشتان را با غيبت کردن، مواردی که گذشته، افکارمنفی يا چيزهايی که درکنترل
شما نيستند هدر ندهيد، درعوض انرژی خود را در لحظه مثبت فعلی سرمايه گذاری کنيد.
١٣ . توجه داشته باشيد که زندگی مدرسه است و شما برای يادگيری اين جاهستيد. مسائل بخشی
از برنامه درسی هستند که ظاهرميشوندوبه آرامی کنار ميروند مانند مسائل دريک کلاس درس
رياضی که می آيندوميروند، اما درس هايی که شما ميآموزيد برای يک عمر باقی ميمانند.
١۴ . صبحانه را شاهانه، ناهار رامانندشاهزاده وشام رامانند دانشجويی که پول چندانی برايش
باقی نمانده ميل کنيد.
١۵ . بيشتربخنديدولبخندبزنيد که اين ها انرژی های منفی را دور نگه ميدارند.
١۶ . زندگی عادلانه نيست ولی هنوز خوب است. زندگی کوتاهترازآن است که صرف نفرت از
ديگران شود.
١٧ . خودتان را زياد جدی نگيريد، ديگران هم نميگيرند.
١٨ . شمامجبورنيستيددرهربحثی برنده باشيد، موافقت کنيد که باشماموافق نباشند.
١٩ . باگذشته خود صلح کنيد تا زمان حالتان را بهم نريزد.
٢٠ . زندگی خودراباديگران مقايسه نکنيد.شمانميدانيدوهيچ ايده ای از اين که سفر (زندگی ) آن ها
به خاطر چيست نداريد.
٢١ . شمع روشن کنيد، از ملافه های زيبا استفاده کنيد، لباس خواب راحت و زيبا بپوشيدوبرای
اوقات خاص آن ها را نگاه نداريد. امروز همان روز خاص است. هيچکس مسئول شادی شما
نيست جزخودشما .
٢٢ . هر به اصطلاح مصيبتی را با اين کلمات
"آيا پس از پنج سال اين واقعه مهم خواهد بود؟"
تجزيه وتحليل کنيد.
٢٣ . هر کس و هر چيزراببخشيد. آنچه ديگران در باره شما فکرميکنند به شما ارتباطی ندارد.
٢۴ . زمان تقريبا همه چيزراشفاميدهد، به زمان فرصت بدهيد.
٢۵ . هر موقعيتی چه خوب و چه بد ميگذرد.
٢۶ . شغل شما به هنگام بيماری از شمامراقبت نميکند، دوستانتان از شما مراقبت ميکنند. پس
بادوستانتان در ارتباط باشيد.
٢٧ . خودراازقيدوبند چيزهای بدون استفاده، زشت و غم افزا رهاکنيد.
٢٨ . حسرت خوردن هدر دادن وقت است. شماآنچه را که مورد نيازتان است در اختيار داريد.
٢٩ . بهترين چيزها هنوز در راهند.
٣٠ . مهم نيست چه احساسی داريد، برخيزيد لباس خوب بپوشيد و حضورتان را به طريقی نشان
دهيد.
٣١ . کار صحيح را انجام دهيد.
٣٢ . با پدر، مادر ونزديکان خود در تماس باشيد.
٣٣ . هرشب قبل از رفتن به رختخواب جملات زير را کامل کنيد:
خدارا به خاطر ------------------ شکر ميکنم. امروز به اين هدف خود رسيدم که -----
٣۴ . به خاطر داشته باشيد که شما باارزشترازآن هستيد که تحت فشارهای روانی باشيد. از
زندگی لذت ببريدودرنظرداشته باشيد که اين جا سرزمين شادی های کودکانه نيست که بازی ها
را سريع انجام داده وبيرون رويد.
اين پيشنهادات به مناسبت سال جديد چينی به انگليسی منتشر شده ولی منبع اصلی آن ها ذکر نگرديده است.
ترجمه از: مهرا جليلی واسفنديار اسلامی
شماره کیس: 2009AS5xxx
نامه اول: 2008 6th April
ارسال مدارک: 14th April 2008
دریافت پاکت دوم: 6th November 2008
مصاحبه: 3ed December 2008 آنکارا
کلیرنس: 29th Aprilr 2009
دريافت ويزا: 08th May 2009
دریافت کارت: 14th July 2009
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، msar
باسلام به همه ی عزیزانی که درپی خدمت ونشان دادن دوستی به همنوعانشان هستند من از این پیشنهاد بسیار خوشم آمد چون همه ی ماها نیازمند دوستی ومحبت یکدیگر هستیم واین یک حقیقت است ،من به نشانه پاسخ دادن مثبت به این موضوع چون در حال حاضر نمی دانم چه چیزی را به عنوان قصه ای پند آموز بنویسم فقط در بار اول این این جمله را به عنوان سرآغاز می نویسم:
که ما انسانها به این دنیا نیامده ایم که به اصلاح دیگران بپردازیم ما به این جهان آمده ایم که در وهله اول به اصلاح خود بپردازیم وپیامبر خویشتن باشیم .
بادرود به همه ی شما عزیزان
پاسخ
تشکر کنندگان: msar
دانستنی های جالب
----------------------------------------------------------------------------------------
-داوينچي همزمان با يک دست مي نوشت و با يک دست نقاشي ميکرد!

2- هيتلر از مکان هاي بسته وحشت داشت!

3- مار مي تواند تا نيم ساعت بعد از قطع شدن سرش نيش بزند!

4- هر انسان تا 8 ثانيه بعد از قطع گردنش هنوز به هوش است!

5- اغلب مارها 6 رديف دندان دارند!!

6- وقتي به خورشيد نگاه مي کنيد 8 دقيقه قبل از آن را مشاهده ميکنيد

7- قلب ميگو در سر آن واقع است

8- ظروف پلاستيکي تقريبا 50 هزار سال در برابر تجزيه مقاومند

9- حدود 250 نفر از محققان ( ناسا ) ايراني هستند و رئيس کامپيوتر ناسا يک ايراني است

10- دانشمندان دريافته اند مورچه ها هم مانند انسان ها صبح ها خميازه ميکشند

11- حس بويائي مورچه با سگ برابري ميکند

12- کوچکترين سگ دنيا ((دارکيده پتز بورگ)) نام دارد که 600 گرم وزن دارد

13- آيا ميدانستيد تصميم بر اين بود که کوکا کولا به عنوان دارو استفاده شود؟

14- - با 30 گرم طلا مي توان نخي به طول 81 کيلومتر درست کرد

15- فنلاند از 179 هزار و 585 جزيره تشکيل شده است!

16- - زمين در آغاز پيدايش 2000 بار بزرگتر از حجم کنوني بود

17- در زبان عربي براي کلمه ي شمشير 850 واژه ي مختلف وجود دارد

18- گرانترين کفش دنيا 1ميليارد و 700 ميليون تومان است!!

19- براي تخمين زدن حشره هاي روي زمين کافيست به ازاي هر
انسان 200 ميليون حشره ريز و درشت در نظر بگيريم!

20- کوسه با شنيدن ضربان قلب طعمه ي خود آن را پيدا ميکند!

21- در دنيا تعداد جوجه ها از آدم ها بيشتر است

22- فيل تنها حيواني ست که نمي تواند بپرد

23- در مونيخ بيمارستاني براي افراد سرخورده ساخته شده است

24- قلب وال در هر دقيقه فقط 9 بار مي تپد

25- ايرانيان در انگليس ثروتمند ترين قشر هستند حتي ثروتمند تر از ملکه اليزابت

26- در سال 1380 تعداد گوسفندان زلاند نو 44 ميليون راس اعلام شد

در حالي که جمعيت اين کشور 4 ميليون نفر بود!!

27- يک انسان بالغ 5 ليتر خون در رگ هاي او جاريست که اگر 5/1 ليتر

را از دست بدهد احتمال مرگش بسيار است

28- قوه ي چشايي پروانه در پاهاي آن تعبيه شده است

29- اگر تمام نمک هاي آب هاي دنيا را جمع کنيم مي توانيم کره خشکي را با لايه اي نمک به قطر 150 متر بپوشانيم

30- گرده گل هرگز فاسد نمي شود

31- جوانان هندي شادترين و ژاپني ها افسرده ترين هاي جهان هستند

32- مغز در هنگام خواب فعالتر از وقتي است که تلويزيون مي بينيد

33- %90 سم مار از پروتئن تشکيل شده است!

34- چشم انسان معادل يک دوربين 135 مگا پيکسل عمل مي کند

35- وزن ا قاشق چاي خوري از سياه چاله ها 2 ميليارد تن است

36- يک سياهچال در کهکشان راه شيري وجود دارد که در هر ثانيه 1000 بار به
دور خود مي چرخد

37- اولين فردي که در اروپا اقامت گرفت يک زن ايراني بود و بعد مساله اقامت
خارجي ها مطرح شد

38- خورشيد کوچکترين ستاره زمين است!

39- آب دريا بهترين ماسک صورت است

40- سرعت عطسه يک انسان برابر است با 160 کيلومتر در ساعت
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، msar ، AtilaE5
داستان
---------------------------------------------------------------------------------------
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، shahram1347 ، mavarfan ، msar ، AtilaE5
داستان
-----------------------------------------------------------------------------------------
ديد مثبت

پدر: «دوست دارم با دختري به انتخاب من ازدواج کني»
پسر: «نه! من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم.»
پدر: «اما دختر مورد نظر من، دختر بيل گيتس است.»
پسر: «آهان اگر اينطور است، قبول است.»
پدر به نزد بيل گيتس مي‌رود و مي‌گويد:
پدر: «براي دخترت شوهري سراغ دارم.»
بيل گيتس: «اما براي دختر من هنوز خيلي زود است که ازدواج کند.»
پدر: «اما اين مرد جوان قائم مقام مديرعامل بانک جهاني است.»
بيل گيتس: «اوه، که اينطور! در اين صورت قبول است.»
بالاخره پدر به ديدار مديرعامل بانک جهاني مي رود:
پدر: «مرد جواني براي سمت قائم مقام مديرعامل سراغ دارم.»
مديرعامل: «اما من به اندازه کافي معاون دارم!»
پدر: «اما اين مرد جوان داماد بيل گيتس است!»
مديرعامل: «اوه! اگر اينطور است، باشد.»
و معامله به اين ترتيب انجام مي‌شود.
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، mavarfan ، msar ، AtilaE5
داستان
----------------------------------------------------------------------------------------
دو مرد، در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند. یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست.

هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت، آنرا در ظرف یخی ای که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریاچه پرتاب می کرد.

ماهیگیر با تجربه، از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی ها را از دست می دهد بسیار متعجب بود. لذا پس از مدتی از او پرسید:

- چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا چه پرت می کنی؟
- مرد جواب داد: آخر تابه ی من کوچک است!

***
گاهی ما نیز همانند این مرد، شانس های بزرگ، شغل های بزرگ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم. چون ایمانمان ضعیف است.

ما، به مردی که تنها نیازش، تهیه یک تابه ی بزرگتر بود می خندیم، اما نمی دانیم که تنها نیاز ما نیز، آنست که ایمانمان را افزایش دهیم.

خداوند هیچگاه چیزی را که شایسته آن نباشی به تو نمی دهد.

این بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل، از آنچه خداوند بر سر راهت قرار می دهد استفاده کنی.
هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست.
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: Amirbk ، سارا کوچولو ، shahram1347 ، mavarfan ، msar ، AtilaE5
داستان
---------------------------------------------------------------------------------------
دو خط موازی


دو خط موازی زاییده شدند . پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید . آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد و در همان یک نگاه قلبشان تپید و مهر یکدیگر را در سینه جا دادند . خط اولی گفت : ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم . و خط دومی از هیجان لرزید . خط اولی گفت : و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ . من روزها کار می کنم . می توانم بروم خط کنار یک جاده دورافتاده و متروک شوم ، یا خط کنار یک نردبان . خط دومی گفت : من هم می توانم خط کنار یک گلدان جهار گوش گل سرخ شوم ، یا خط یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خلوت .

خط اولی گفت : چه شغل شاعرانه ای و حتما زندگی خوشی خواهیم داشت .

در همین لحظه معلم فریاد زد : دو خط موازی به هم نمی رسند . و بچه ها تکرار می کردند : دو خط موازی هیچوقت به هم نمی رسند .

دو خط موازی لرزیدند . به همدیگر نگاه کردند . و خط دومی زد زیر گریه . خط اول گفت : نه این امکان نداره . حتما یه راهی پیدا میشود . خط دومی گفت : شنیدی که چه گفتند ؟ هیچ راهی وجود ندارد . ما هیچ وقت به هم نمی رسیم . و دوباره زد زیر گریه . خط اول گفت : نباید نا امید شد . ما از این صفحه کاغذ خارج می شویم و دنیا را زیر پا می گیریم . بالاخره کسی پیدا می شود که مشکل ما را حل کند . خط دومی آرام گرفت . و اندوهناک از صفحه کاغذ بیرون خزید . از زیر در کلاس گذشتند . و وارد حیات شدند . و از آن لحظه به بعد سفرهای دو خط موازی شروع شد . آنها از دشتها ، صحراهای سوزان ، از کوههای بلند ، از دره های عمیق ، از دریا ها ، از شهرهای شلوغ ..... .

سالها گذشت ، و آنها دانشمندان زیادی را ملاقات کردند و ریاضیدان به آنها گفت : این محال است . هیچ فرمولی شما را به هم نخواهد رساند . شما همه چیز را خراب می کنید . فیزیکدان گفت : بگذارید از همین الان نا امیدتان کنم . اگر می شد قوغانین طبیعت را نادیده گرفت ، دیگر دانشی به نام فیزیک وجود ندارد . پزشک گفت : از من کاری ساخته نیست ، دردتان بی درمان است . شیمی دان گفت : شما دو عنصر غیر قابل ترکیب هستید اگر قرار بود با یکدیگر ترکیب شوید ، همه مواد خواص خود را از دست خواهید داد . ستاره شناس گفت : شما خودخواه ترین موجود روی زمین هستید . رسیدن شما به هم مساوی است با نابودی جهان . سیارات از مدار خارج می شوند ، کرات با هم برخورد می کنند ، نظام دنیا از هم می پاشد . چون شما یک قانون بزرگ را نقض کرده اید . فیلسوف گفت : متاسفم جمع نقیضین محال است . و بالاخره به کودکی رسیدند . کودک فقط یک جمله گفت : گفت به هم می رسید .

یک روز به یک دشت رسیدند . یک نقاش میان سبزه ها ایستاده بود و نقاشی می کرد . خط اول گفت : بیا وارد آن بوم نقاشی شویم در آن حتما آرامش خواهیم یافت . و آن دو وارد دشت شدند . روی دست نقاش رفتند و بعد روی قلمش نقاش فکری کرد و قلمش را حرکت داد . و آنها دو ریل قطار شدند که از دشتها می گذشت . و آن جا که خورشید سرخ آرام آرام پایین می رفت ، سر دو خط موازی عاشقانه به هم می رسید .
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، mavarfan ، msar




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان