ارسالها: 207
موضوعها: 14
تاریخ عضویت: Jun 2008
رتبه:
26
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
جملات زیبا
--------------------------------------------------------------------------------
ناپلئون : بزرگترني حوادث دنيا را كه تجزيه و تحليل مي كنيم ، به اين نتيجه مي رسيم كه آنچه موجب بروز آن شده ، حتي غازي هم ارزش نداشته است.
رابرت اسلاتر : اگر به انسان ها شخصيت و فرصت ابراز عقيده بدهيد، پاداش و امکان مشارکت بدهيد، رشد خواهند کرد و انديشه های ناب خود را بيرون خواهند ريخت.
كنراد هيلتون : اشخاص موفق از عمل باز نمي ايستند. اشتباه مي كنند، اما دست نمي كشند.
نيوتن : شايد مانند كودكي باشيم كه در كنار دريا با سنگ ريزه ها و صدفهاي زيبا بازي مي كند اما غافل ار آنيم كه دريايي بس بزرگ و اقيانوسي بي كران در مقابل ديدگانمان وجود دارد كه در اعماق آن اسرار عظيم و شگفت انگيز نهفته است.
گوته : اگر هنري داري بياور و گرنه هنرنمايي مكن كه رسوائي ببارخواهد آورد.
محمد حجازي : سكوت بر دانا و نادان هر دو زيبنده است. چه عيب نادان را مي پوشاند و دانا را فرزانه تر جلوه ميدهد .
ويكتور هوگو : كينه و تنفر را به كساني واگذار كنيد كه نميتوانند دوست بدارند.
اري پيد : تجربه را در روي تختخواب نرم و متكاي پرقو نميتوان بدست آورد.
ابراهام لينكن : اگر نمي خواهي در حق تو داوري شود درباره ديگران داوري نكن.
مارك تواين : زن عاقل به تربيت همسرش همت مي گمارد, و مرد عاقل مي گذارد كه زنش اورا تربيت كند .
سه نه ك : اگر بخواهي بر عالم فرمانروا باشي بايد عقل بر تو حاكم باشد.
پاستور : مسرات حقيقي در اثرازدواج بدست ميآيد .
اسكاروايلد : تاريخ زن تاريخ بدترين حکومتهاي ظالمانه است يعني تاريخ تسلط و اقتدار ضعيف بر غني است و از آن بدتر اينستکه تنها حکومت جابرانه اي است که دوام مي آورد.
امرسون : يگانه را دوست پيدا كردن اينستكه خودمان نخست اظهار دوستي كنيم.
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
ارسالها: 207
موضوعها: 14
تاریخ عضویت: Jun 2008
رتبه:
26
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
جملات زیبا
--------------------------------------------------------------------------------
ویلیام جییمز : ایمان و باور ما در ابتدای هر مسئولیت دشواری تنها عاملی است که موفقیت نهایی مان را تضمین می کند .وقتی انتظار بهترین پیشامد را دارید نیروی مغناطیسی از مغزتان خارج می شود که بهترین ها را جذب می کند.اگر انتظار بدترینها را داشته باشید از مغز قدرت دافعه ا ی رها می کنید که سبب می شود بهترینها از شما بگریزد حیرت انگیز است.
راههای گوناگون حل مسائل
باور داشته باشید که برای هر مسئله ای راه حلی وجود دارد
خونسردی خود را حفظ کنید. تنش جریان فکر را مسدود می کند. مغز تحت فشار عصبی قدرت کافی از خود نشان نمی دهد. مسئله تان را راحت بگیرید .سعی نکنید فوری راه حلی برای مشکل خود پیدا کنید. آرامش خود را به طور کامل حفظ کنید به مغز به طور کامل استراحت دهید تا راه حل خود به خود به ذهنتان برسد.
حقایق موجود را بی غرضانه و منصفانه و عادلانه بررسی کنید.
این حقایق را روی کاغذی یادداشت کنید. این کار ذهنتان را روشن می کند و عوامل گوناکون را به نظم و ترتیب در می آورد . با این کار مسائل را همانگونه می بینید که بدان می اندیشید. مسئله جنبه واقعی و حقیقی به خود می گیرد نه خیالی و ذهنی.
برای حل مشکل خود دعا کند و مطمئن باشید که پروردگار راه حلی به شما نشان خواهد داد.
اعتقاد داشته باشید و از خداوند بر اساس قولی که داده است راهنمایی بخواهید( تو با عنایت خود مرا راهنمایی خواهی کرد(به بینش و بصیرت اعتقاد داشته باشید .اگر موارد بالا را با ایمان و اعتقاد دنبال کنید پاسخ مسئله خود به خود در ذهنتان پدید خواهد آمد. اطمینان داشته باشید که جواب دریافت شده پاسخ صحیح مسئله شماست
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
ارسالها: 207
موضوعها: 14
تاریخ عضویت: Jun 2008
رتبه:
26
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
در يک نظر سنجي از مردم دنيا سوالي پرسيده شد و نتيجه ي جالبي به دست آمد از اين قرار...
سوال: نظر خودتونو راجع به راه حل کمبود غذا در ساير کشورها صادقانه بيان کنيد؟ و کسي جوابي نداد....
چون در افريقا کسي نمي دانست غذا يعني چه؟ در آسيا کسي نمي دانست نظر يعني چه؟ در اروپاي شرقي کسي نمي دانست صادقانه يعني چه؟ در اروپاي غربي کسي نمي دانست کمبود يعني چه؟ در آمريکا کسي نمي دانست ساير کشورها يعني چه ؟؟؟
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
ارسالها: 207
موضوعها: 14
تاریخ عضویت: Jun 2008
رتبه:
26
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
--------------------------------------------------------------------------------
ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد اثر پائولو کوئلیو
آدم ها هیچ چیز را با شنیدنش نمی آموزند، باید خودشان آن را کشف کنند.
رفتن به بیمارستان به معنای پذیرش بیماری است.
خطر یک ماجرا به هزاران روز آسودگی و آرامش می ارزد.
__________________
شاد بودن بزرگترين انتقاميست كه ميتوان از زندگي گرفت
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
ارسالها: 207
موضوعها: 14
تاریخ عضویت: Jun 2008
رتبه:
26
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
وصیت نامه کوروش بزرگ
فرزندان من، دوستان من! من اكنون به پايان زندگی نزديك گشتهام. من آن را با نشانههای آشكار دريافتهام.
وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپنداريد و كام من اين است كه اين احساس در کردار و رفتار شما نمايانگر باشد، زيرا من به هنگام كودكی، جوانی و پيری بختيار بودهام. هميشه نيروی من افزون گشته است، آن چنان كه هم امروز نيز احساس نمیكنم كه از هنگام جوانی ناتوانترم.
من دوستان را به خاطر نيكويیهای خود خوشبخت و دشمنانم را فرمانبردار خويش ديدهام.
زادگاه من بخش كوچكی از آسيا بود. من آنرا اكنون سربلند و بلندپايه باز میگذارم. اما از آنجا كه از شكست در هراس بودم ، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم. حتی در پيروزی های بزرگ خود ، پا از اعتدال بيرون ننهادم. در اين هنگام كه به سرای ديگر میگذرم، شما و ميهنم را خوشبخت میبينم و از اين رو میخواهم كه آيندگان مرا مردی خوشبخت بدانند. مرگ چيزی است شبيه به خواب . در مرگ است كه روح انسان به ابديت می پيوندد و چون از قيد و علايق آزاد می گردد به آتيه تسلط پيدا می كند و هميشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنين بود كه من انديشيدم به آنچه كه گفتم عمل كنيد و بدانيد كه من هميشه ناظر شما خواهم بود ، اما اگر اين چنين نبود آنگاه ازخدای بزرگ بترسيد كه در بقای او هيچ ترديدی نيست و پيوسته شاهد و ناظر اعمال ماست.
بايد آشكارا جانشين خود را اعلام كنم تا پس از من پريشانی و نابسامانی روی ندهد.
من شما هر دو فرزندانم را يكسان دوست میدارم ولی فرزند بزرگترم كه آزمودهتر است كشور را سامان خواهد داد.
فرزندانم! من شما را از كودكی چنان پروردهام كه پيران را آزرم داريد و كوشش كنيد تا جوانتران از شما آزرم بدارند.
تو کمبوجیه، مپندار كه عصای زرين پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان يک رنگ برای پادشاه عصای مطمئنتری هستند.
همواره حامی كيش يزدان پرستی باش، اما هيچ قومی را مجبور نكن كه از كيش تو پيروی نمايد و پيوسته و هميشه به خاطر داشته باش كه هر كسی بايد آزاد باشد تا از هر كيشی كه ميل دارد پيروی كند .
هر كس بايد برای خويشتن دوستان يك دل فراهم آورد و اين دوستان را جز به نيكوكاری به دست نتوان آورد.
از كژی و ناروايی بترسيد .اگر اعمال شما پاك و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد يافت ، ولی اگر ظلم و ستم روا داريد و در اجرای عدالت تسامح ورزيد ، ديری نمی انجامد كه ارزش شما در نظر ديگران از بين خواهد رفت و خوار و ذليل و زبون خواهيد شد . من عمر خود را در ياری به مردم سپری كردم . نيكی به ديگران در من خوشدلی و آسايش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برايم لذت بخش تر بود.
به نام خدا و نياکان درگذشتهی ما، ای فرزندان اگر می خواهيد مرا شاد كنيد نسبت به يكديگر آزرم بداريد.
پيكر بیجان مرا هنگامی كه ديگر در اين گيتی نيستم در ميان سيم و زر مگذاريد و هر چه زودتر آن را به خاك باز دهيد. چه بهتر از اين كه انسان به خاك كه اينهمه چيزهای نغز و زيبا میپرورد آميخته گردد.
من همواره مردم را دوست داشتهام و اكنون نيز شادمان خواهم بود كه با خاكی كه به مردمان نعمت میبخشد آميخته گردم.
هماكنون درمی يابم که جان از پيكرم میگسلد ... اگر از ميان شما كسی میخواهد دست مرا بگيرد يا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزديك شود و هنگامی كه روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم كه پيكرم را كسی نبيند، حتی شما فرزندانم. پس از مرگ بدنم را موميای نكنيد و در طلا و زيور آلات و يا امثال آن نپوشانيد . زودتر آنرا در آغوش خاك پاك ايران قرار دهيد تا ذره ذره های بدنم خاك ايران را تشكيل دهد . چه افتخاری برای انسان بالاتراز اينكه بدنش در خاكی مثل ايران دفن شود.
از همه پارسيان و هم پيمانان بخواهيد تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اينكه ديگر از هيچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گويند.
به واپسين پند من گوش فرا داريد. اگر میخواهيد دشمنان خود را تنبيه كنيد، به دوستان خود نيكی كنيد.
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
ارسالها: 207
موضوعها: 14
تاریخ عضویت: Jun 2008
رتبه:
26
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
داستان زیبا : فردا
شیر افریقایی هر شب که می خوابد می داند که فردا باید از کند ترین غزال افریقایی کمیتند تر بدود تا از گرسنگی نمیرد.
وغزال آفریقایی هر شب که می خوابد می داند که فردا باید از تند ترین شیر آفریقایی کمی تند تر بدود
تا کشته نشود .
مهم نیست که تو شیر هستی یا غزال مهم این است که فردا را از امروز تند تر بدوی
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
ارسالها: 207
موضوعها: 14
تاریخ عضویت: Jun 2008
رتبه:
26
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سنگ قبر
کشیشی روی سنگ قبرم این چنین نوشته شده بود:
آن هنگام که جوان بودم و فارغ از همه چيز ، در سر آرزوي تغيير دنيا را مي پروراندم . بزرگتر و خردمندتر که شدم ، دريافتم جهان تغيير ناپذير است. پس افق انديشه هايم را محدودتر کردم و بر آن شدم تا تنها کشورم را تغيير دهم ، اما اين هم عملي نبود . پس از سالها زندگي و تجربه آخرين تلاش نوميدانه خود را صرف تغيير خانواده ام کردم اما افسوس آنها نيز که نزديکترين کسان من بودند تغيير نکردند . اکنون که در بستر مرگ آرميده ام ، ناگاه حقيقتي را يافتم . اگر تنها خودم را تغيير داده بودم ، نمونه اي مي شدم براي اعضاي خانواده ام تا آنها نيز خود را تغيير دهند . با انگيزه و تشويق آنها چه بسا کشورم اندکي اصلاح مي شد و شايد مي توانستم دنيا را هم تغيير بدهم .
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
ارسالها: 207
موضوعها: 14
تاریخ عضویت: Jun 2008
رتبه:
26
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
وارستگي
روزي گدايي به ديدن صوفي درويشي رفت و ديد که او بر روي تشکي مخملين در ميان چادري زيبا که طنابهايش به گل ميخ هاي طلايي گره خورده اند،نشسته است. گدا وقتي اينها را ديد فرياد کشيد:اين چه وضعي است؟ درويش محترم من تعريف هاي زيادي از زهد و وارستگي شما شنيدهام اما با ديدن اين همه تجملات در اطراف شما،کاملا سرخورده شدم.
درويش خندهاي کرد و گفت من آمادهام تا تمامي اينها را ترک کنم و با تو همراه شوم. با گفتن اين حرف درويش بلند شد و به دنبال گدا راه افتاد. او حتي درنگ هم نکرد تا دمپائيهايش را به پا کند!
بعد ازمدت کوتاهي ،گدا اظهار ناراحتي کرد و گفت:من کاسه گداييم را در چادر تو جا گذاشتهام. من بدون کاسه گدايي چه کنم؟ لطفا کمي صبر کن تا من بروم و آنرا بياورم.
صوفي خنديد و گفت: دوست من، گل ميخ هاي طلاي چادر من در زمين فرو رفتهاند، نه در دل من، اما کاسه گدايي تو هنوز تو را تعقيب ميکند!
در دنيا بودن وابستگي نيست، وابستگي، حضور دنيا در ذهن است و وقتي دنيا در ذهن ناپديد ميشود - اين را وارستگي گويند.
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
ارسالها: 18
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2008
رتبه:
4
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
رفته ها..... مانده ها....
آنهایی که (از ایران) رفته اند هر روز ایمیلشان را در حسرت نامه از آن هایی که مانده اند باز می کنند و از اینکه هیچ نامه ای ندارند کلافه می شوند.
آنهایی که (در ایران ) مانده اند هر روز…نه…یکروز در میان ایمیلشان را چک می کنند و از اینکه نامه ای از انهایی که رفته اند ندارند کفرشان در میاید.
آنهایی که رفته اند منتظرند آنهایی که مانده اند برایشان نامه بنویسند. فکر می کنند که حالا که ازجریان زندگی آنهایی که مانده اند خارج شده اند انها باید تصمیم بگیرند که هنوز می خواهند به دوستیشان از دور ادامه بدهند یا نه.
آنهایی که مانده اند منتظرند که انهایی که رفته اند برایشان نامه بنویسند .فکر می کنند شاید انهایی که رفته اند مدل زندگیشان را عوض کرده باشند و دیگر دوست نداشته باشند با آنهایی که مانده اند معاشرت کنند.
آنهایی که رفته ان همانطور که دارند یک غذای سر دستی درست می کنند تا تنهایی بخورند فکر می کنند آنهایی که مانده اند الان دارند دور هم قورمه سبزی با برنج زعفرانی می خورند و جمعشان جمع است و می گویند و می خندند.
آنهایی که مانده اند همان طور که دارند یک غذای سر دستی درست می کنند فکر می کنند آنهایی که رفته اند الان دارند با دوستان جدیدشان گل می گویند و گل می شنوند و از ان غذاهایی می خورند که توی کتاب های آش پزی عکسش هست.
آنهایی که رفته اند فکر می کنند آنهایی که مانده اند همه اش با هم بیرونند. کافی شاپ می روند .خرید می روند…با هم کیف دنیا را می کنند و آنها را که ان گوشه دنیا تک افتاده اند فراموش کرده اند.
آنهایی که مانده اند فکر می کنند آنهایی که رفته اند همه اش بار و دیسکو می روند و خیلی بهشان خوش می گذرد و آنها را که توی این جهنم گیر افتاده اند فراموش کرده اند.
آنهایی که رفته اند می فهمند که هیچ کدام از ان مشروب ها باب طبعشان نیست و دلشان می خواهد یک چای دم کرده حسابی بخورند.
آنهایی که مانده اند دلشان می خواهد بروند یکبار هم که شده بروند یک مغازه ای که از سر تا تهش مشروب باشد که بتوانند هر چیزی را می خواهند انتخاب کنند.
آنهایی که رفته اند همانطور که توی صف اداره پلیس برای کارت اقامتشان ایستاده اند و می بینند که پلیس با باتوم خارجی ها را هل می دهد فکر می کنند که آن جهنمی که تویش بودند حد اقل کشور خودشان بود.حد اقل احساس نمی کردند طفیلی هستند.
آنهایی که مانده اند همانطور که گشت ارشاد با باتوم دختر ها را سوار ماشین می کنند فکر می کنند که آنهایی که رفته اند الان مثل آدم های محترم می روند به یک اداره مرتب و کارت اقامتشان را تحویل می گیرند.
آنهایی که رفته اند همانطور می نشینند پشت پنجره و زل می زنند به حیاط و فکر می کنند به اینکه وقتی برگردند کجا کار گیرشان میاید و ایا اصلا کار گیرشان میاید؟
آنهایی که مانده اند فکر می کنند که انهایی که رفته اند حال کرده اند و حالا میایند جای آنها را سر کار اشغال می کنند و آنها از کار بیکار می شوند.
آنهایی که مانده اند فکر می کنند آنهایی که رفته اند حق ندارند هیچ اظهار نظری در هیچ موردی بکنند چون دارند انور حال می کنند و فورا یک قلم برمی دارند و اسم انوری ها را خط می زنند.
آنهایی که رفته اند هی با شوق بیانیه ها را امضا می کنند و می خواهند خودشان را به جریان سیاسی کشوری که تویش نیستند بچسبانند.
آن هایی که مانده اند در حسرت بی بی سی بی سانسور کلافه می شوند.
آنهایی که رفته اند هیچ سایت خبری را نمی خوانند.ربطی بهشان ندارد خبر کشور هایی که تویش هستند…
آنهایی که مانده اند می خواهند بروند.
آنهایی که رفته اند می خواهند بر گردند.
آنهایی که مانده اند از آن طرف مدینه فاضله می سازند.
آنهایی که رفته اند به کشورشان با حسرت فکر می کنند.
اما هم آنهایی که رفته اند و هم آنهایی که مانده اند در یک چیز مشترکند…
آنهایی که رفته اند احساس تنهایی می کنند. آنهایی که مانده اند هم احساس تنهایی می کنند.کاش جهان اینقدر با ماها نامهربان نبود
شماره کیس: 2009AS5xxx
نامه اول: 2008 6th April
ارسال مدارک: 14th April 2008
دریافت پاکت دوم: 6th November 2008
مصاحبه: 3ed December 2008 آنکارا
کلیرنس: 29th Aprilr 2009
دريافت ويزا: 08th May 2009
دریافت کارت: 14th July 2009
ارسالها: 127
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Jul 2008
رتبه:
11
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
قشنگ بود بچه ها دستون درد نکنه
ارسالها: 207
موضوعها: 14
تاریخ عضویت: Jun 2008
رتبه:
26
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
[/align]صداقت
روزي پادشاهي سالخورده که دو پسرش را در جنگ با دشمن از دست داده بود، تصميم گرفت براي خود جانشيني انتخاب کند.
پادشاه تمام جوانان شهر را جمع کرد و به هر کدام دانه ي گياهي داد و از آنها خواست، دانه را در يک گلدان بکارند و گياه رشد کرده را در روز معيني نزد او بياورند.
پينک يکي از آن جوان ها بود و تصميم داشت تمام تلاش خود را براي پادشاه شدن بکار گيرد، بنابراين با تمام جديت تلاش کرد تا دانه را پرورش دهد ولي موفق نشد. به اين فکر افتاد که دانه را در آب و هواي ديگري پرورش دهد، به همين دليل به کوهستان رفت و خاک آنجا را هم آزمايش کرد ولي موفق نشد.
پينک حتي با کشاورزان دهکده هاي اطراف شهر مشورت کرد ولي همه اين کارها بيفايده بود و نتوانست گياه را پرورش دهد.
بالاخره روز موعود فرا رسيد. همه جوان ها در قصر پادشاه جمع شده و گياه کوچک خودشان را در گلدان براي پادشاه آورده بودند.
پادشاه به همه گلدان ها نگاه کرد. وقتي نوبت به پينک رسيد، پادشاه از او پرسيد: « پس گياه تو کو؟» پينک ماجرا را براي پادشاه تعريف کرد.
در اين هنگام پادشاه دست پينک را بالا برد و او را جانشين خود اعلام کرد. همه جوانان اعتراض کردند.
پادشاه روي تخت نشست و گفت:« اين جوان درستکارترين جوان شهر است. من قبلاً همه دانه ها را در آب جوشانده بودم، بنابراين هيچ يک از دانه ها نمي بايست رشد مي کردند.»
پادشاه ادامه داد: « مردم به پادشاهي نياز دارند که با آنها صادق باشد، نه پادشاهي که براي رسيدن به قدرت و حفظ آن به هر کار خلافي دست بزند.»
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
ارسالها: 207
موضوعها: 14
تاریخ عضویت: Jun 2008
رتبه:
26
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
خوشبختي
در روزگار قديم، پادشاهي زندگي مي کرد که در سرزمين خود همه چيز داشت: جاه و مقام، مال و ثروت، تاج و تخت و همسر و فرزندان. تنها چيزي که نداشت خوشبختي بود و با اين که پادشاه کشور بزرگي بود به هيچ وجه احساس خوشبختي نمي کرد.
پادشاه يکي از روزها تصميم گرفت مأموران خود را به گوشه و کنار پايتخت بفرستد تا آدم خوشبختي را بيابند و با پرداخت پول، پيراهنش را براي پادشاه بياورند تا پادشاه آن را بپوشد و احساس خوشبختي کند.
فرستادگان پادشاه همه جا را جستجو کردند و به هرکسي که رسيدند، از او پرسيدند:« آيا تو احساس خوشبختي مي کني؟»
جواب آنها « نه» بود، چون هيچ احساس خوشبختي نمي کرد.
نزديک غروب وقتي مأموران به کاخ بر مي گشتند، پيرمرد هيزم شکني را ديدند که داشت غروب آفتاب را تماشا مي کرد و لبخند مي زد.
مأموران جلو رفتند و گفتند:« پيرمرد، تو که لبخند مي زني، آيا آدم خوشبختي هستي؟»
پيرمرد با هيجان و شعف گفت: « البته که من آدم خوشبختي هستم.»
فرستادگان پادشاه به او گفتند: « پس با ما بيا تا تو را به کاخ پادشاه ببريم.»
پيرمرد بلند شد و همراه آنها به راه افتاد. وقتي به کاخ رسيدند، پيرمرد بيرون در منتظر ماند تا پادشاه به او اجازه ورود بدهد.
فرستادگان پادشاه داخل کاخ رفتند و ماجرا را برايش بازگو کردند.
پادشاه از اين که بالاخره آدم خوشبختي پيدا شده تا او بتواند پيراهنش را بپوشد، بسيار خوشحال شد. پس رو به مأموران کرد و گفت:« چرا معطل هستيد؟ زود برويد و پيراهن آن پيرمرد را بياوريد تا برتن کنم.»
مأموران قدري سکوت کردند و بعد گفتند: « قربان، آخر اين پيرمرد هيزم شکن آن قدر فقير است که پيراهني برتن ندارد!! »
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
ارسالها: 207
موضوعها: 14
تاریخ عضویت: Jun 2008
رتبه:
26
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
خنده و گريه
خنده خندید و گفت : آه . . . چرا غمگینی . گریه ناله ای کرد : از زندگی خسته ام .خنده شادی کنان خطاب به او گفت : زندگی زیباست ، لبخند بزن . گریه جواب داد : من برای گریه آفریده شده ام . تو همیشه در خانه های مجلل و خوشبخت جای داری ،ولی من همواره در دل گرفتارانبوده ام .تو آنقدر مغروری که بروی لب خستگان نمی نشینی .خنده تبسمی کرد و گفت : من به دنبال کسی هستم که مرا فراخواند . این گرفتاران هیچ گاه مرا صدا نمیکنند ، و من همواره در بین افراد شاد هستم .گریه قطره اشکی ریخت و آرام گریست . خنده به او نگریست و بعد گریخت . گریه به دنبالش دوید او لبخند خود را جا گذاشته بود و از آن پس همواره خنده ، گریه ای همراه داشت
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
ارسالها: 207
موضوعها: 14
تاریخ عضویت: Jun 2008
رتبه:
26
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2009-01-20 ساعت 20:59
(آخرین تغییر در ارسال: 2009-01-20 ساعت 21:00 توسط M!LAD.)
نامه های بچه ها به خدا
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
حتما تا به حال به این سری نامه ها برخورد کردید،
چند سال پیش در مدارس ابتدایی آمریکا کارشناسان از کودکان خواستند که نامه ای به خدا بنویسند، این نامه ها هیچ موضوع مشخصی نداشت و هر کس هر چه در دل داشت می نوشت، مدتی بعد تمامی این نامه ها گردآوری شد و تحت همین عنوان به کتاب تبدیل شد و با توجه به زیبایی و تاثیر گذاری بی نظیر نامه های این کودکان، در مدت کوتاهی به ده ها زبان مختلف از جمله فارسی ترجمه شد. این خبره نامه حاوی چند نامه از "نامه های کودکان به خدا" ست.
من که خودم به شخصه خیلی خوشم اومد از این مطلب امیدوارم که شما هم خوشتون بیاد
خدای عزیز،
به جای اینکه بذاری مردم بمیرن و افراد جدیدی خلق کنی، چرا فقط همین هایی که زنده هستند رو حفظ نمی کنی؟
خدای عزیز،
من به اون عروسی رفتم و اون ها درست وسط کلیسا همدیگه رو بوسیدن! این کار مشکلی نداره؟
خدای عزیز،
من فکر میکنم که دستگاه "منگنه زن کاغذ" یکی از بزرگترین اختراعاتت باشه.
خدای عزیز،
واقعا در زمان نوشت "bible" (کتاب مقدس) اونها اینقدر تخیلی (غیر قابل فهم) حرف میزدن؟
خدای عزیز،
من بهت فکر میکنم، حتی بعضی وقت ها که مشغول دعا هم نیستم!
خدای عزیز،
من آمریکایی هستم، تو چطور؟
خدای عزیز،
بابت برادر کوچولویی که بهم دادی ازت ممنونم، ولی دعای من برای یه توله سگ بود.
خدای عزیز،
شرط می بندم که کار خیلی سختیه که همه ی آدم های دنیا رو دوست داشته باشی، من که فقط 4 نفر توی خانواده ام دارم هرگز نتونستم این کار رو بکنم.
خدای عزیز،
لطفا یه تعطیلی دیگه هم بین "کریسمس" و "عید پاک" بذار. الآن هیچ چیز خوبی اون وسط نیست.
خدای عزیز،
اگه یکشنبه داخل کلیسا رو نگاه کنی، کفش های نو ام رو بهت نشون میدم.
خدای عزیز،
اگه قراره بعد از مرگ ما دوباره بیاییم و کس دیگه ای بشیم، خواهش میکنم من رو به Jennifer Horton تبدیل نکن، ازش متنفرم!
خدای عزیز،
من دوست دارم مثل اون مرد در Bible نهصد سال زندگی کنم.
خدای عزیز،
اگه تو بهم یه "چراغ جادو" مثل "علاء الدین" بدی، من هر چی که بخوای رو بهت میدم به جز پولم و شطرنجم.
خدای عزیز،
ما خوندیم که "ادیسون" روشنایی رو اختراع کرد ولی در کلاس یکشنبه ها (کلاس مذهبی در کلیسا) اون ها میگن که کار تو بوده. شرط می بندم که اون ایده ی تو رو دزدیده.
خدای عزیز،
اگه تو اجازه نمی دادی که دایناسور ها منقرض بشن، ما هیچ جایی برای زندگی نداشتیم. کار درستی انجام دادی.
خدای عزیز،
لطفا امسال "Dennis Clark" رو به یک کمپ دیگه بفرست.
خدای عزیز،
شاید Cain و Abel اگه اتاق های جدا داشته باشن دیگه اینقدر با هم دعوا نکنن، این روش در مورد برادرم که موثر بود.
جالب بود نه؟
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october