کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
مهاجرت و درس زندگی
مرسی نوید جان. خیلی باحال بود مخصوصا عکسهاش. ولی چون آخرش به خوبی و خوشی تمام میشه نمیتونه من رو از اومدنم به ایران منصرف کنه مخصوصا اگه بدونم که بعدش اینقدر معروف میشم و تو سازمان ملل سخنرانی میکنم که با کله میام Smile
باید یه داستانی بنویسی که تراژدی باشه. اونموقع شاید نظرم عوض شد Smile
پاسخ
تشکر کنندگان:
با آروزي شادي و سلامتي براي همه
من از جمع بندي تجربه چند تن از دوستان و آشناياني كه براي مهاجرت رفته بودند به اين نتيجه رسيدم كه مهاجرت براي ايرانيان داراي چند فاز است.
مانند پياز لايه لايه استBig GrinBig Grin
1- قبل از مهاجرت و هنگامي كه اطرافيان مي دانند باعث غرور و افتخار است و شخص حس خوبي دارد و بي صبرانه منتظر رفتن مي باشد.
2- در اوايل مهاجرت بعلت مواجه شدن با فرهنگ جديد و امكانات فراوان دچار گيجي و منگي خاصي مي شود و در اين فاز اصلا متوجه نيست كه مهاجرت كرده و برايش مانند مسافرت مي باشد.
3- بعد از گذشت مدتي ( البته اين اين مدت براي افراد متفاوت است) دچار غربت و درد دوري از قوم و خويش مي شود . كه در اين فاز حي با خود فكر مي كند كه شايد در ايران مي ماندم بهتر بود و در طول اين فاز همش در اين فكر است . . . . . . .
4- اين فاز خيلي جالب است در اولين سفر به ايران و با مواجه با شرايط ذكر شده توسط دوستان دچار حالت دپرس شديد شده و ميفهمد كه عجب امتيازي در دست دارد كه مي تواند دوباره از اين فضا دور شود.
5- فاز پاياني: باز مي گردد به محل مهاجرت خود و ديگر پشت سرش هم نگاه نمي كند و حتي به ايميل دوستان هم جواب نمي دهد ( گفتم اين جمع بندي خودم است از دوستانم)Cool و ديگر هيچ فكري راحع به اينكه شايد ايران بهتر بود نمي كند .
اگر بخواهم به تشبيه پياز برسيم از داخل به سمت بيرون لايه ها و در آخر لايه خشك و سفت بيروني و بدون بازگشت مي باشد. كه از هواي آزاد و خيلي چيزها استفاده مي كند. . . . . .
تجربه شکست خیلی بهتر از حسرت خوردن از دست دادن یه موقعیت هستش
 

نشویل - تنسی : جایی که من زندگی‌ می‌کنم ، شهری کوچک ، با هزینه‌های متوسط ، وضعیت کار بد نیست 
پاسخ
تشکر کنندگان: babakped ، homeless ، rs232 ، usa.lover ، summery_armin ، payman R ، mavarfan
نیلوفر خانم من فکر میکنم شما دنبال یه بهونه ای هستید که نرید!!!
اگر شما تصمیم قطعی گرفته اید، پس شک نکنید...
این سایت و مخصوصا چنین تاپیکهایی بسیار مفید هستند، ولی در صورت که روی تصمیم و آرزوهای شما پا نگذارند.
این مسئله که اونجا غم غربت رو حس میکنید یا نه، از هر فرد تا فرد دیگه متفاوت هست. یکی از دوستان من چند سالی هست که رفته اکراین و الان هم اصلا دلتنگی و غربت و اینها نمیکنه، چون در ایران که بود به خانواده اش زیاد وابستگی نداشت و مثل من این فکر میکرد که از هیچ چیز ایان خوشش نمیاد و تصمیم گرفته بود که باید بره!!!والان هم بسیار راضی هست.
به نظر من بستگی به آرمانها و تفکر و خواسته شما هم داره. بله اگر کسی به خاطر یه مسئله کوچک از ایران بره ولی در عین حال عاشق ایران و فرهنگ و مذهب و ... باشه، مطمئنا نمیتونه دوام بیاره و هر وقت ایران رو به یاد بیاره،چنان غمی در دلشون بروز میکنه که طاقت رو ازشون میگیره و با سرعت نور بر میگردند ایران.
ولی اگر شما به خانواده و آشناهاتون وابسته هستید، مهاجرت اصلا و ابدا توصیه نمیشه، چون اونجا دپرس میشید(تا اونجایی که من دیدم)
هیچکس مثل خود آدم نمیتونه در مورد خودش قضاوت کنه!!! پس خواهش من از شما اینه که بیشتر فکر کنید وسعی کنید خودتون رو مهک بزنید که به درد اونجا میخورید یا نه!!!نمیگم که اونجا بهتر از ایران هست یا نه، چون هر کسی به یک آیتم هایی علاقه داره که ممکن اون آیتم ها رو در کشور خودش هم بتونه پیدا کنه و بهش برسه...
شاید یکی به زندگی در روستا علاقه داشته باشه و شاید یکی شهر! یکی شلوغی رو دوست داره،یکی خلوتی رو، یکی دوست داره پیش خونواده اش زندگی کنه، یکی هم دوست داره دور از خانواده و هزاران دلیل دیگه...
برای مثال فقط یکی از آیتمهای مورد علاقه من در ایران وجود داره که اون هم غذاهای ایرانی هست(شکمو نیستم ها Big Grin) و دگر هیچ...
امیدوارم به نتیجه منطقی و درست برسید...
موفق باشید
معماری جان خیلی با حال بود.
راستی عجب فتوایی در امضایت دادی!!!حال کردم.
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، kavoshgarnet ، nnazi_2005 ، shahram1347
سلام و درود مجدد

اول از هرچیز آقای آرش، چنان دلم هوری از ترس ریخت که بیا و ببین!!!؛ راستش نه در مورد رفتنت به ایران؛ که به نظر من هر ایرانی خارج از کشور باید یک سفر؛ البته بعد از چند سال برود ایران؛نه فقط برای دیدن دوست و فامیل؛ بلکه برای اینکه این یک ذره وسوسه و خواهش دلی که هرازگاهی باعث دلتنگ شدنش میشود را خاموش کند و با نهایت استواری عقیده برگردد به سر زندگی و کارش.

راستش من هم هنوز هر از گاهی دلتنگ بعضی افراد و چیزهامیشوم؛ امــّّا وقتی خوب فکر میکنم؛ میبینم این دلتنگی من ناشی از خوشی به زیر دل زدن است و عجیب ما انسانها فراموشکاریم؛ یادمان رفته که همین شخصی که امروز دلتنگ او هستیم؛ چه ها درحقمان نکرد و نگفت؛ و ...

پس هر از گاهی بیاییم کتاب خاطرات زندگی خود را مروری کنیم تا به داشته های امروزمان قانع و راضی باشیم. و البته ایکاش میشد بدور از هر آنچه که دوست نداریم؛ میتوانستیم این سفرهای به ایران را فقط برای عزیزانی برویم که دوستشان داریم نه برای آنهایی که ما را برای خواست و اهداف خود میخواهند
برای من جالبه که این سخن را از هر ایرانی و حتی یک دوست مصری ام شنیده ام که این دلتنگی ها فقط در سفر اول بسیار مشهود است و پس از آن چنان همه ی شرایط را بر وفق دل خواهی دید که اینجا دلتنگ ایران میشوی و وقتی رفتی ایران و یکی دو ماه گذشت ؛ دلتنگ زندگی ات در آمریکا.

امــّّا داشتم میگفتم که از چی حسابی ترسیدم؛ راستش اینجور که شما (آرش) این نوشته ات را شروع کردی و بنا کردی از درس و کلاس بد بگویی و معتقد باشی که کهیر میگیری و ... یه دفعه با خودم گفتم نکنه که بخوای همین طور ادامه بدی و یه توصیفی هم در مورد ما معلـّّم ها داشته باشی و همین اول آشنایی؛ کارمان به جنگ و دعوا از نوع خشونت ایرانی بکشه !!؟؟

باشه حالا تا میتونی از درس و مدرسه بد بگو و فرار کن ؛ آخه یه روز تو هم توی دام ما معـلم ها می افتی و امیدوارم به تور خودم بخوری تا با هم یک دست و پنجه ای نرم کنیم و گوش کسی نشنود یه سور و ساتی راه بیندازیم و یه کباب آتشی مشتی مهمونت کنم
آرش جان خوشحالم که نوشته هایت با این استقبال خوب روبرو شده است و مرا تنبل کرده تا به عهدی که باشما در زمینه ی همکاری نویسندگی داشتم؛ کوتاه بیایم. هرروز موفق تر از دیروز باشید ارادتمند حمید ایالت میزوری
------------------
نیلوفر جان؛ دانسته باشید که خداوند فرصتی را برای شما فراهم کرده که حسرت میلیون ها ایرانی و غیر ایرانی است ؛ و اگر از آن استفاده نکنید ؛ بدون شک قدر نعمت و رحمت خداوندی را ندانسته اید.
اگر بدانید که چه افرادی با چه سختی های فراوانی؛ در تلاشند که بمانند و راهی بیابند تا سکونت دائم آمریکا را بدست آورند؛ مطمئن میشوید که شاید کمی از این دلتنگی های زود رستان در ایران ناشی از راحت بدست آوردن ویزاست. میدانم شما هم به نوع خود به سختی ویزا را بدست آوردید؛ ولی مطمئن باش؛ بسیاری افراد دیگر بسیار بسیار مشکلاتی را پشت سر گذاشته اند و هنوز هیچ.
برای نمونه شماها فقط یک بار استرس مصاحبه و برگه پرکردن و مهیـّا کردن مدارک را داشته اید؛ امــّا من باید برای هربار تمدید ویزایم؛ پس از سه سال این استرس ها را دوباره پشت سر بگذارم و حتی امید به دوباره گرفتن ویزا و برگشت دوباره ام هم ندارم و ....
در آخر این را بدان که هر رفاقت و دوستی ؛ حامل یک پیامی برای بهبود زندگی شما ست؛ پس اگر فرصت مهاجرت پیش آمد؛ یعنی دوره ی آن دوستی و نزدیکی ها به آن شکل به پایان رسیده و اکنون زمان تجربه ی « تازه ها» است. پس مرد میدان باش و به خودت فرصت بده تا تقدیری متفاوت برای خود رقم بزنید.
در آخر اگر لحن و کلامم شاید تند شد و یا سو تفاهمی ایجاد شد؛ نهایت عذرخواهی مرا بپذیرید
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
تشکر کنندگان: usa.lover ، homeless ، summery_armin ، nnazi_2005 ، saied-k ، golia
خوب دوستان, امروز دیگه مودم عوض شد و فکر نمیکنم برم ایران. اون 20, 30 سالی هم که وحید برام برید کار خودش رو کرد! ولی از شوخی گذشته آدم به محیطی که در آن احساس راحتی میکنه خیلی زود وابسته میشه. شاید باور نکنید ولی اون یک هفته ای که رفتم کانادا دلم برای شهر, خونه, محل کار, خیابونهای شهر و قایقم تنگ شد. وقتی یک هفته رفته بودم کانادا و رفتیم آبشار نیاگارا وقتی میدیدم که اونطرف رودخانه امریکا است یک جوری دلم میخواست که پر بکشم و برم اونطرف. متاسفانه چنین احساس رو نسبت به ایران ندارم و اگر زمانی هم بروم آنجا فقط برای سر و سامان دادن به کارهایم است و زودی برمیگردم. تازه خدا را چه دیدی, شاید اونجا ازدواج هم کردم و یکی دیگه رو هم با خودم آوردم.
آقا حمید, اون موقعی که من دانش آموز بودم احتمالا شما هم در حال کتک خوردن از دست ناظم مدرسه بودیدSmile الان دیگه خیلی چیزها فرق کرده و مثل سابق نیست که یچه ها از مدیر و معلمشون بترسند. وقتی معلممون میگفت مشقاتون رو بگذارید روی میز که خط بزنم انگار که دنیا رو روی سرم خراب کرده بودند. البته علتش این بود که من هیچوقت مشق نمینوشتم و همیشه خدا کف دستهام از ضربه های خط کش سرخ بود یا اینکه توی دفتر یه لنگه پا ایستاده بودم. من مثل اون فیلمه هستم که پسره تا 14 سالگی راه نمیرفت و وقتی راه رفت شروع کرد به سریع دویدن و هیچکس هم نمیتونست متوقفش کنه و یا ازش جلو بزنه!!! خلاصه تصویرم از معلم ها زیاد جالب نیست ولی شاید یه جورهایی بشه با کباب آتشی دستپخت شما این تصویر رو عوض کرد Smile
نیلوفرجان, اصلا نگران نباش. دل را به دریا بزن و مطمئن باش که چیزهای خوبی به دست میاوری. من هم مثل شما دلهره داشتم ولی همه آنها را زود پشت سر گذاشتم. روابط دوستان در مهاجرسرا هم از نوع حسنه است. امیدوارم که ما بتوانیم به شما کمک کنیم تا از بار دلهره شما کاسته شود.
پاسخ
یه روز میشم وحید . یه روز میشم مجید .
فکر کنم دفعه دیگه بشم قرطاس Big Grin
پاسخ
تشکر کنندگان: Ali Sepehr ، m@ry@m75 ، repairman
دوستان من میخواستم این رو بگم که اگر کسی میدونه که اونجا دلتنگ ایران میشه و بر میگرده، اصلا نره، چون به قول آقا حمید وقتی برگردید ایران باز دلتنگ آمریکا میشد و اینجاست که دنیا دو لنگ شما رو میگیره و از دو طرف میکشه تا ...(یه اتفاق بد میوفته) Big Grin
البته از یک طرف هم تجربه بسیار خوبی خواهد بود، و حتی ممکن هست آدم پشیمان بشه از نرفتن!
در تایید حرف آقا حمید گل باید بگم که من یه دوستی دارم که برادر ایشان تحصیلات خودش رو در مقطع دکتری فیزیک در هند به پایان رسانده و از 12 سالگی عاشق آمریکا بوده، جالب اینجاست که ایشان با درخوات ویزایش موافقت نمیشه!!!صد البته که وضعشان خوبه و زرنگ هستند. پس قدر این ویزا رو بدونید. من اگر به جای شما بودم سه پای دیه هم قرض میگرفتم و میرفتم.
راستی آرش جان خوشحال شدم که این تصمیم رو گرفتی( هر چند میدونم از ترس من الکی داری تو تاپیک این رو میگید) :d
آقا آرش من تا 2 سال پیش قدر معلم ها نمیدونستم و درکشون نمیکردم، ولی الان دست و پای معلمها رو می بوسم!!!
من برای یه مدت موتاهی معلم بودم، و واقعا اونها رو درک میکنم، هر چند بسیار بسیار کم. هیچ معلمی ببخشید ها مریض نیست که شاگرد رو الکی کتک بزنه، مطمئن باشید که خوبیه خود دانش آموز رو میخواهند.
راستی اسم این فیلمه چیه؟

نوید جان، عزیز این عکس رو از کجا آوردی دیگه؟؟؟ دوباره امروز از خنده پوکیدم!!!قیافه سربازه چقدر جدی به نظر میرسه!
پاسخ
تشکر کنندگان: ChairMan ، kavoshgarnet ، shahram1347
(2009-10-28 ساعت 21:19)rs232 نوشته:  و اگر زمانی هم بروم آنجا فقط برای سر و سامان دادن به کارهایم است و زودی برمیگردم. تازه خدا را چه دیدی, شاید اونجا ازدواج هم کردم و یکی دیگه رو هم با خودم آوردم.

دوستان کمی هم نوشته ها رو با حوصله بخوانید. این آرش هی به روشهای مختلف می گه می خوام برم یه سر و سامانی به زندگیم بدم کسی توجهی نمی کنه و آخرش هم مجبور شد به صراحت و رسمی اعلام کنه.
گذشته از شوخی آرش جان من خیلی از افراد رو دیدم که همسرشون رو از ایران انتخاب می کنند و برای ازدواج گاهی چندین سفر می کنند. چرا در آنجا ازدواج نمی کنند. اگر ایرانی نیست ازدواج با آمریکاییها چطوره؟ به نظرت چقدر از ایرانی ها با آمریکایی ها ازدواج کردند و الان وضعیتشان چطوره؟
راستش با اینکه سن من بالاست هنوز ازدواج نکردم و قصد نداشتم اینجا ازدواج کنم. و با این کیس گرین کارت که بسیاری از دوستان پیشنهاد دادند که مجردها دست یکی رو بگیرند و از اینجا نجاتش بدهند.
مهم نیست که مثلن یک نفر ایرانی با یک زن آمریکایی ازدواج کرد و چه اتفاقاتی افتاد و یا اینکه یکی از اینجا دست یکی رو گرفت و برد اونجا و خانم هم چشم و گوشش که باز شد چه اتفاقاتی افتاد. مهم اینست که از نظر آماری باشه (حالا نه آمار مرکز ملی آمار و ... بلکه دید کلی که خودت و اطرافیانت پیدا کردید)
برای من هم خیلی مشکله که تا قبل از مصاحبه یکی رو پیدا کنم. به نظر شما ارزشش رو داره که در فرصت یکی دو ماهه یا شاید هم کمتر من یکی رو پیدا کنم. و اگر با این وضعیت به آنجا آمدیم و اتفاقات متعددی که در پیش است ممکن است چه اتفاقاتی بیافتد. (خودم هم می دانم که ممکن است هزاران اتفاق متفاوت بیفتد!) از طرفی دختران نسل ما دوره دیده و دست پرورده ت.ل.و.ی.ز.ی.و.ن. ج.ا هستند و خیلی سعی می کنند که بعد از ازدواج کنترل کامل شوهر رو به دست بگیرند و برای هر موضوعی همانطور که در فیلمهای ایرانی یاد گرفته اند جر و بحثهای هیستریک راه بیاندازند و نسل جدید هم که از شانس ما مهربان شده اند خیلی نسبت به سن ما کوچکترند.
آیا به نظر شما ازدواج در اونطرف (منظورم خارجی ها هستند) چطوره ؟
پاسخ
تشکر کنندگان: usa.lover ، AvRiMcM
(2009-10-28 ساعت 22:51)usa.lover نوشته:  نوید جان، عزیز این عکس رو از کجا آوردی دیگه؟؟؟ دوباره امروز از خنده پوکیدم!!!قیافه سربازه چقدر جدی به نظر میرسه!

قابلی نداشت عزیز .
عکس ها رو از تو گوگل پیدا کردم . درباره جنگ جهانی سوم بر سر آرش
پاسخ
تشکر کنندگان: usa.lover
usa.lover عزیز
اسم اون فیلم "فارست گامپ" هست با بازی تام هنکس که دیدنش رو اکیدا توصیه می کنمSmile ضمنا برای کسانی که احساس میکنن فیلم براشون آموزنده هست فیلم
" The persuit of happiness" رو توصیه میکنم با بازی ویل اسمیت که تقریبا موضوعی داره که شاید به درد ما که داریم میریم آمریکا بخوره
( البته ببخشید میدونیم که تاپیک راجع به فیلم نیست) Smile
Hope Never Die


شماره کیس: ***31
تاریخ دریافت نامه قبولی:may 2008
کنسولگری:abudhabi
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: july 2008
تاریخ کارنت شدن کیس:May 2009
تاریخ دریافت نامه دوم:31 may
تاریخ مصاحبه:14 july
دریافت ویزا: 30 september (روز آخر)
پاسخ
تشکر کنندگان: kavoshgarnet ، usa.lover ، AvRiMcM
سلام بچه ها
من هم احساسم تقریباً مثل نیلوفر هستش. با این تفاوت که دلم فقط برای خانوادم تنگ میشه نه برای دوستان و دیگران.
با این وجود می خوام برم چون دیگه واقعاً خسته شدم از این همه دروغ و دورویی و ....
چی بگم، متاسفم....
نوید جان داستانت خیلی بامزه بود کلی خندیدیم
آقا حمید نوشته هاتون بسیار ادبی و زیباست
پاسخ
تشکر کنندگان: ChairMan ، usa.lover ، lexington ، shahram1347
نوید جان مهم اینه که نوید و وحید و مجید قافیه شون جوره. حالا قرطاس رو از کجا گیر آوردی؟ Smile
یو اس لاور جان. نه بابا من واقعا اینجا موندنی هستم. بی شوخی. یعنی اصلا من در ایران شهروند رده دهم هم نیستم ولی اینجا اقلا آدم احساس آدم بودن بهش دست میده. در ضمن کسانی که در نسل من هستند میدونند که توی این 30-40 سال اوضاع آموزشی خیلی فرق کرده. بچه ها نسبت به تواناییهای خودشون تفکیک میشوند و انتظارات از آنها فرق میکند. در ضمن معلمها به شاگردهاشون احترام میگذارند و تنبیه بدنی هم حذف شده است. در صورتی که قبلا لااقل توی اون جایی که ما زندگی میکردیم کمتر معلمی بود که هر رو از بر تشخیص دهد. اگر نسل قدیم ما مثل شما جوانان و یا لااقل نسل ما فکر میکردند که روزگار ما اینچنین نبود. تنها سرگرمی ممکن در آن زمان برای بچه های خانواده ما فوتبال توی کوچه بود و وقتی هم خونه بودیم کتاب خوندن تنها کار مجاز بود. برای همین من کرم کتاب شدم و قبل از مدرسه رفتن راحت میتونستم بخونم وقتی رفتم مدرسه تا پنجم دبستان معدلم 20 بود ولی بخاطر عدم هماهنگی با کلاس و شاید مشکلات فکری دیگری که داشتم مشق نمینوشتم. نمیدانم یا لج میکردم و یا قصد خودآزاری داشتم. بهرحال معلمهای اون موقع مخصوصا دبستان, مشق شب شاگردان از نون شب هم برایشان واجب تر بود و اصلا این هیچ ربطی به خوب یا بد بودن درس دانش آموز نداشت. اگر فیلم مشق شب کیارستمی را ببینید شاید یک مقداری از حال و هوای محیطهای آموزشی آن دوران دستتان بیاید.
البته من خودم هم دوران کوتاهی در دبیرستان تیزهوشان تدریس کردم ولی باز هم میگویم این کجا و آن کجا. مطمئنم خود آقا حمید هم خاطرات جالبی از زمان دانش آموزی خودش دارد.
آقا کاوشگر نت عزیز. بابا لپ مطلب را شما بیان کردی. ما که هر چی میگیم میخواهیم تجدید فراش کنیم کسی وجهی به این عرایض بنده نمینهد!
اگر من جواب سوالهای شما را میدانستم, خودم زودتر از شما همان کار را میکردمSmile شما هم برای کسب تکلیف از بین پیغمبران جرجیس را انتخاب کردی؟ Smile
راستش برای جوانتر ها, انتخاب همسران از بین امریکاییان و یا ایرانیان بزرگ شده در امریکا از نظر من مانعی ندارد. چون آنها فرصت کافی برای دوباره و سه باره ازدواج کردن را دارند. ولی برای من و شما که خودمان را بزور جوان میدانیم و بقول معروف ترشیده شده ایم, ازدواج در امریکا را توصیه نمیکنم. تعریف ازدواج در امریکا با تعریف ازدواج حتی در میان یک خانواده غیر مذهبی و بسیار مدرن در ایران متفاوت است. کاری به خوبی و بدی هیچکدام از آنها ندارم ولی متوسط عمر ازدواج در امریکا حدود 7 سال است. و تعاریف آن هم متفاوت است. در امریکا فقط زن و شوهر نسبت به روابط دیپلماتیک آنهم از نوع سوم به هم متعهد هستند در صورتی که در کشورهای شرقی مانند چین ,ژاپن, کشورهای عربی, ترکیه, یونان, مصر و هند, روابط بین زن و شوهر دایره گسترده تری را پوشش میدهد. مثلا شوهر شما (البته شومای نوعی را عرض میکنم!) حق دارد که دست هر خانم غریبه دیگری را بگیرد و در جلوی چشم شما با او تانگو برقصد. و خانم شما میتواند دست در دست هر آقایی در پیاده رو قدم بزند. اینها جزو اختیارات فردی و مواردی است که شما در صورت ازدواج نسبت به همسرتان متعهد نمیشوید و قانون هم از آن حمایت میکند. من نمیگویم این نوع موارد بد است ولی با اینکه من از خانواده مذهبی نیستم و اینگونه روابط مانند برخی از خانواده های مذهبی, بد و زشت تعریف نشده است, باز هم با آن احساس راحتی نمیکنم. ولی اگر واقعا میخواهید در امریکا ازدواج کنید بهتر است با امریکایی ازدواج کنید تا با ایرانیهایی که در امریکا و در جمع ایرانیها بزرگ شده اند. لااقل امریکاییها راستگو و صادق هستند و شما را فریب نمیدهند و ساده زندگی میکنند ولی دروغ, دورویی , نیرنگ و چشم همچشمی, از خصایص بارز ایرانیهای بزرگ شده در جمع ایرانیها در امریکا است ضمن اینکه پایبندی آنها نسبت به تعهداتشان از امریکاییها هم کمتر است.
لطفا دقت کنید که من نمیگویم ایرانیها بلکه میگویم جمع ایرانیها. حتی اگر یک امریکایی یا افریقایی در جمع ایرانیهای امریکا بزرگ شود تمام این صفات را بخود میگیرد. در واقع جمع ایرانیان مقیم امریکا قوانین داخلی خاص خودشان را دارند که بسیار مخرب و ضایع کننده روح و جسم انسان است و در تضاد آشکار با محیط کشور پیشرفته ای است که در آن زندگی میکنند. شاید چیزی شبیه جامعه ایران در زمان قاجار!
بنابراین خود من ترجیح میدهم با کسی ازدواج کنم که در ایران بزرگ شده باشد (باز هم به خوب و بدش کاری ندارم) تا بتوانم بهتر او را بفهمم. چون خود من هم خوب یا بد در ایران بزرگ شده ام.
متریکس جان مرسی از نام فیلم. من که محال بود یادم بیاید.
سوما جان, اصلا نگران نباش امیدوارم که همه چیز برایت خیلی خوب پیش برود و با دنیای جدیدی آشنا بشی خالی از دروغ و نیرنگ و...
پاسخ
rs232 جان میگم خطرناک شدی میگی نه!!
با حاله، یک رفتار ما ایرانی ها خیلی عجیبه :
یک شخص رو تا موقعی که نظراتش همسو با اون چیزی که میخوایم هستش 100% قبول داریم و اون رو یک ناجی به تمام معنا و به دور از خطا میدانیم، امان از اون روزی که همان شخص از دیگر تمایلات خود سخن بگوید و خدایی نکرده 1% با اهداف آرمانی ما اختلاف نظر داشته باشد. به یک روزه تمامی احساسی که نسبت به اون شخص داشتیم عوض میشود.
واقعا باحاله...
در تمام دنیا مردم از الگو تبعیت میکنند. اما مردم عزیز ایران یک قابلیت دیگه هم دارند که الگو رو با خلقیات خویش همسو و سپس تبعیت کنند. ( عین این قانون هایی که هر روز از یکجا در میاد....)

......

بشخصه همیشه عادت دارم برای درک بهتر مسایل و مشکلاتم یک موضوع ساده تر اما شبیه به آن در طبیعت پیدا کنم، چون با تحیلیل اون تا حدودی میتونم به تحیلیل مسله خود بپردازم. مثال امروز ما هم همون موضوعی هستش که   rs232 عزیز فرمود. عین همون دختر خانمی که در خانه ی پدری به دلیل کمبود فرهنگ، سواد و .... تحت فشار قرار داره و اولین پسر سوار بر اسبی که در دانشگاه ازش جزوه میگیره رو مرد آرمانهاش میدونه و یک دل نه 100 دل عاشق ایشون میشن.
مطمنا تا 10 سال دیگه هم شما نمیتونید این دختر خانم رو قانع کنید که برای مثال:
این پسر وضع مالی خوبی نداره، چون دختر خانم سریعا جبهه گرفته و با دلایل عجیب غریب سعی در توجیه کار خود میکند، برای مثال در خطاب به پدر و مادر چنین میفرماید: شما خودتان روز اول نان خوردن نداشتید ما هم مثله شما .....
خوب این دختر خانم تحصیل کرده هنوز درک صحیحی از دروان زندگی خویش نداره، اگر پدر و مادر ایشون از صفر شروع کرده اند اون ماله 30 ساله پیش بود که زمین تا آسمان با الان همه چی فرق میکرد، نکته ی مهم اینه که همیشه اگر 10 نفر از یک چاله پریدن و موفق شدن دلیلی بر کوچک بودن چاله نیست.

برای زندگی خودم همیشه از خدا میخواهم اگر قراره از کسی ضربه ای بخورم یا به خاطر اشتباهاتم مشکل یا بلای بر زندگی ام وارد بشه، هر چه زودتر انجام بشه بهتره، چون زودتر از اشتباهاتم درس میگیرم و بقولی وقتی 1000 تومان درم شکست بخورم خیلی بهتر تا وقتی 1000000 تومان دارم و شکست بخورم. بیشتر ما در زندگیمان طعم عشق و عاشقی دوران جوانی رو چشیده ایم. فرض کنید این دوران عشق و عاشقی در سن 45 سالگی شما رخ دهد. خوب حالا 1000 نفر توی سن 45 سالگی آدم رو نصیحت کنند بهتره با 18 سالگی؟؟

در دوران عاشقی توجیه شخص برای گذاشتن تمامی گزینه ها بر روی یک میز امری محال است، همانطور که خدمتتون مثال زدم، دختر و پسر جوان و وضعیت مالی یا ......... ، این عاشقی امریکا هم بعضی اوقات این چنین وضعیتی رو به سر مردم میبره، البته با این تفاوت که سن عاشقی اش تا 40 سال هم قد میده، اما همونطور که گفتم شرط عقل( و نه تنها احساس) اینه که تمامی گزینه های ممکن رو بگذاریم روی میز.
حالا این rs232 گرامی یک بحثی رو کرد که 1000 نفر جبهه ی مخالف گرفتند، یک نگاه اجمالی به پست های خودمون بیندازیم... واقعا خنده داره... عین اینه که به یک سرباز آموزش دیده ی آمریکایی بگی اگر از این دیوار بری اونور ممکنه تیر بخورری، خوب این که علم غیب نیست، خود اون سربازه اینها رو بهتر من و تو توی دوران آموزشی اش یاد گرفته. ایراد من اینجاست که چرا نمیخواهیم قبول کنیم ما انسانها در جامعه با هم فرق داریم.

نکته ی بسیار جالبی رو rs232 فرمودند، چرا کسایی که چند ساله آمریکا هستند از ایشون ایراد نگرفته اند؟؟؟Rolleyes

هرچند حالا میدونم الان 1000 نفر دیگه بسیج میشن که عرایض بنده رو زیر تیغ ببرند اما فقط این نکته رو فراموش نکنید، تنها شما نبودید که این مشکلات رو تحمل کردید.
بعضی ها مشکلات رو بر اساس کمیت طبقه بندی میکنند بعضی ها کیفیت. یکی از دلایل عمده ی تفاوت در موفقیت ما ایرانی ها در خارج از کشور هم همینه.
 
خسته شدم از تایپ، بعدا ادامه میدهیم.Big Grin
من سوات ندارم امزا بزارم. نمیشه انگشط بزنم؟؟ په ای چه وب صاتی یه
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، usa.lover ، sousangerd ، lexington ، homeless ، AvRiMcM
نوید جان وقتی از فرودگاه نوشتی یک خاطره باحال یادم اومد از فرودگاه بین ال مللی :

فکر کنم 9-8 ماه پیش بود از دبی اومدم ایران، سوار هواپیمای عزیز ایران ایر که شدم شانس من جام دقیق افتاد چسبیده به ایستگاه رفع حاجت، خلاصه بعد از نیم ساعت که از فرهنگ عزیز مردم ایرانی بخاطر باز گذاشتن درب ایستگاه بعد از رفع حاجت تشکر میکردم و خودم به شخصه درب رو میبستم، عصبانی شدم و صندلی رو به دو شماره پهولیی تغییر دادم، از شانس ما این میز تاشو صندلی که جلوی ما بود خراب بود و با هر دست انداز هوایی محکم به روی روزنامه ی ما وارد میشد. دیگه نتونستم تحمل کنم و این دکمه که مهماندار رو کال میکنه زدم، تقریبا 20 دقیقه مونده بود برسیم که دیدم خانم مهماندار اومد و با لبخندی مهربان دکمه رو خاموش کرد ( من هم خوشحال شدم که بلاخره یه فرجی شد) اما بدون اینکه سوالی کنه یا توجهی کنه سرش رو مثله ..... انداخت زیر و رفت، احساس اول دبستانی بهم دست داد( از اینایی که زنگه خونه ها رو میزنند و فرار میکنند)...، خلاصه ما هم شاکی شدیم و تریپ اعتراض سر مهماندار رو صدا کردم و 2 ساعت غر زدم که بابا این مهماندارتون اگه یک فیلم سینمایی هم میدید میدونست بعد از خاموش کردن این چراغ باید از مسافر سوال بپرسه که چی میخواد.، بگذریم سرمهماندار هم بلندم کرد بردم ردیف سوم که هیچکی نبود نشوندم، منم خوشحال گفتم حالا که کسی نیست این 15 دقیقه رو مثله آدم چرت بزنم، چشت روزه بد نبینه، تا موقع نشستن 2تا بچه 5-4 ساله هی میزدند تو صندلیم و میومدن جلوم میخندیدند و یک بچه 1 ساله و خورده ای هم توی بقله مامانش از پشت ماموریت خفه کردن من رو به عهده داشت. هر چی هم مهماندار میومد تذکر میداد که خانم بچه هات رو جمع کن خانومه میخندید و به من میگفت آقا لطف میکنی دستش رو بگیری بدیش به من( همون بچه های نازنین بسیار فعال رو میگفت که دست توی دماغ 20 سانتیمتری من میخندیدند) خلاصه هر جور بود گذشت.
در فرودگاه:
بعد از اینکه از گیت پاسپورت چک رد شدیم و از نگاه مهربان برادرهای حراست گذشتیم، بارهامو گرفتم و رفتم که برم، اون قسمتی که بارهارو چک میکردند یک خانم محترم بود و سوال میکرد چی داری، من هم گفتم بخدا غیر از این ساکی که دستمه بقیه چیزها سوغات برای این و اونه....
اون هم خندید و گفت بفرمایید.
عجیبا غریبا..........
نه به اون طرز برخورد توی هواپیما نه به اینجا ای ول...
2 متر اونورتر که اومدم از بین برادر های همیشه در صحنه عبور کنم، کمی شلوغ بود و من هم یک ساکم رو گذاشتم زمین.
یک دفعه دیدم یکی داره به یکی داد میزنه که هوووووووووووووووووووووی کجا میری؟؟
گفتم عجب ادبیات بدی، احتمالا یکی از این قاچاقچیها میخواسته در بره که داد زدن سرش....
امدم برم که دیدم دوباره داد زد هووووووووووی مگه کری با توهستم بیا اینجا.
اااا انگار با منه Big Grin
رفتم جلو
سلام برادر زحمت کش، بنده در خدمت هستم بفرمایید.
برادر- پاسپورتتو بده ببینم
من- بفرمایید-
برادر- تا حالا زیاد دیدمت، جنس از دبی میاری نه؟؟
من- بعد از 20 ثانیه شک اولیه، جناب بخدا من دانشجو بودم اونجا ، میتونید تو پاس نگاه کنید بخدا من کاری نکردم کار کار انگلیسه....
برادر- نگاهی به پاس کرد دید زیاد نمیتونه گیر بده گفت برو........

ولی هوووووووووی که گفت خیلی باحال بود.Shy

در به اصطلاح صف تاکسی:
مثله اینکه دیروزش اعتصاب شده بود چه کوفتی بود که اینها دیگه همینطوری ........ مسافر سوار میکردند و اسم و .... اینها در کار نبود.
بعد از 15 دقیقه انتظار یک تاکسی اومد، به اصطلاح از این خطی هاش...
گفتم آقای محترم تا اکباتان چه جوری حساب میکنی؟؟
گفت تاکسی متره عمو من که از خودم در نمیارم و............
ما هم گفتیم چه بهتر
وقتی سوار شدم هیچ اثری از تاکسی متر ندیدم، پسر عجب تکنولوژی ای ، حتما GPS داره و بعد از مرکز هزینه رو بهش میگن.... ای ول ما هم پیشرفت کردیم

بعد که رسیدم گفت خوب از فرودگاه امام تا اینجا معمولا فلان کیلومتر هستش، شما 18500 بدید ممنون میشم
Sad

ااااا آقا مگه سر گردنه اس... پس تاکسی مترت کو؟؟؟
گفت نداریم همین کیلومتر شمار رو میزنیم میشه تاکسیمترBig Grin، بخدا راست میگم همین رو گفت
بگذریم بعد از کمی گفت و گوی دوستانه این پسر عموی ما رسید و شروع کرد به ماچ و بوسه و تعارف تیکه پاره کردن که بذار من پول تاکسی رو حساب کنم تو این میون ما از جبیمون 20 تومان در آوردیم همش 2 هزارتومنی بود و به این پسر عموم گفتیم آقا داری یک 500 تومنی بدی، گفت والا من با شلوار راحتی ام کیف پولم رو نیاوردم Rolleyes خلاصه 20 تومن رو دادم به طرف و منتظر بودم باقی پولم رو برگردونه، میبینم طرف میگه دستت درست دادش شیرینی ما رو هم دادی و سوار میشه میره( البته شانس اوردم که ساک و وسایلم رو برداشته بودم ..)

این هم نیمچه داستانی از فرودگاه ایران.....
خدا کنه از اون مدلهاش که گفتی گیر ما نیاد....
من سوات ندارم امزا بزارم. نمیشه انگشط بزنم؟؟ په ای چه وب صاتی یه
پاسخ
آرش خان،حالا که بحث ازدواج شده من یه سوال دارم ولی میترسم بپرسم بچه ها مشکوک بشن! Big Grin
آیا ازدواج همجنس گرایان در آمریکا بد تلقی میشه؟روابط مردم آمریکا با آنها چگونه هست؟میشه کمی در این باره توضیح بدید؟
البته اگه میشه کمی هم درباره مراسم ازدواج و مراتبش برایمان بگید.
سپاسگذارم
سروش جان، من نمیدونم چرا همه ایران رو با هند اشتباه گرفتند!!!
بابا ملت،مردم دنیا اینجاست کشور عجایب، بیایید و ببینید(به عنوان یک دانشجوی مدیریت توریسم).
به خدا دروغی در کار نیست، تشریف بیاورید!!!
مثلا میل گیپس از آمریکا میاد تو فرودگاه، اون عموه بهش میگه، هوووووووووووووووووووووووووووی بیا اینجا ببینم!!! Big Grin
پاسخ
تشکر کنندگان: ChairMan ، rs232




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان