کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
مهاجرت و درس زندگی
ببخشید, عنوانی که برای این مطلب انتخاب کردم بیشتر شبیه نصیحتهای مادربزرگها است. من خودم به کلمه درس زندگی حساسیت دارم و وقتی میشنوم, کهیر میزنم. اصولا از کلمه درس متنفرم چون مرا یاد درس و مشق مدرسه می اندازد. ولی مطلب چیست؟

وقتی که در ایران بودم زیاد به این فکر نمیکردم که چرا میخواهم بروم. فقط میدانستم که میخواهم بروم. وقتی یک ببر گرسنه شما را دنبال میکند شما به فکر این نیستید که علل حمله آن ببر به خودتان را بررسی کنید بلکه دو پا که دارید هیچ, دو پای دیگر هم قرض میگیرید و با آخرین سرعت میدوید. شما در آن لحظه فقط میدانید که باید بدوید و اصلا هم مهم نیست که چرا میدوید و به کجا میدوید.

وقتی که شما مهاجرت کردید و از وضعیت نامناسب خود رها شدید, از روی شکم سیری و با خیال آسوده مینشینید و به تجزیه و تحلیل رفتار و انگیزه خودتان میپردازید. شاید به این نتیجه برسید که اصلا مهاجرتتان بیهوده بوده است و یا به این نتیجه برسید که گزینه های بهتری برای انتخاب داشته اید و یا اینکه از نظر مالی بیش از حد ریسک کرده اید. شاید هم به این نتیجه برسد که مهاجرت بهترین گزینه برای شما بوده است.

بارها شنیده ام که در ایران میگویند ما خودمان را برای هر گونه سختی آماده کرده ایم و هیچ جهنمی بدتر از ایران نیست. ولی وقتی به اینجا می آیند حتی اگر کار هم پیدا کنند نمیتوانند از پس کوچکترین و حداقل سختی مهاجرت که دوری از دوستان و آشنایان است بر بیایند. تقصیری هم ندارند چون مانند ایران در شرایط اضطراری نیستند که بخواهند توان مضاعف از خودشان نشان دهند. کسی اعصابشان را خورد نمیکند. کسی در ترافیک سنگین برایشان بوق نمیزند و کسی حقشان را نمیخورد. لورل و هاردی یادتان است که هاردی با صدای بوق قوی میشد؟ ما هم دقیقا همانطور هستیم و وقتی به محیط آرامی میاییم قدرتمان را هم از دست میدهیم.

مهاجرت از روی فشارهای اجتماعی دقیقا مثل ازدواج برای فرار از خانه پدری است و برنامه های آن صرفا محدود به گریز از شرایط نابسامان فعلی است. ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که در مهاجرتمان همه چیز برای ما به بهترین نحو پیش برود چرا که شرایط تصمیم گیری و برنامه ریزی ما عادی نبوده است. تصمیم گیری در فشار هم یک چیزی در مایه های اعتراف در زیر فشار است. ضمن اینکه گزینه های انتخاب ما هم بسیار بسیار محدود است. مانند دختر و یا پسر بدترکیبی که بعد از بیست سال انتظار خواستگار و یا موردی برای ازدواج پیدا کند.

خود من تصمیم دارم بعد از اینکه سیتیزن شدم و پاسپورت امریکاییم را گرفتم سر فرصت بنشینم و برای زندگی خودم تصمیم بگیرم. در واقع حضور من در اینجا یک نوع ماموریت است برای رهایی از شرایطی که مرا در یک محدوده جغرافیایی زندانی کرده بود. تاکنون سه سال را پشت سر گذاشتم و دو سال دیگر ماموریتم به پایان میرسد. آنزمان میتوانم با گزینه های بیشتری که برای انتخاب خواهم داشت برای زندگیم برنامه ربزی کنم. احتمالا اگر شرایط کاریم اجازه دهد به ایران برمبگردم تا دوباره همه چیز را بررسی کنم و تصمیم بگیرم که کجا برای من مناسب تر است. در آن زمان شاید دوباره سر و سامانی هم به زندگیم دادم!

ولی آنچه که برایم قطعی است این است که من در حال آموختن درباره دنیای جدیدی هستم که قبلا از آن چیزی نمیدانستم. در واقع مهاجرت برای من دانشگاهی است که میتوانم در آن قابلیتهای خودم را محک زده و تواناییهای خودم را هم افزایش دهم. بله مهاجرت هم مثل درس خواندن سخت است ولی حتی اگر بعد از پنج سال به کشورتان برگردید متوجه میشوید که بسیار تغییر کرده اید و شاید به تحلیل منطقی تر و جامع تری از مسائل جامعه هم دست پیدا کنید که زندگی را برایتان آسان تر کند.
پاسخ
آرش جان .
شما شاید تا هنگامی که سوار بر هواپیما در حال بازگشت به ""وطن"" باشید احساس بسیار خوبی داشته باشید .
بر فرض مثال در دل خود استرس کوچک ولی خوشایندی رو حس کنید .
لحظه شماری کنید برای بازگشت به ""خانه مادری"" و تمام این احساس در وجود شما موج میزند .
هواپیما به زمین نزدیک میشود .شهر عزیز خود رو میبینید و اگر شب باشد آن چراغ های زیبای شهر خود و آگر روز باشد که کمی دود و ساختمانهایی قدیمی رو میبینید و ناگهان خاطرات قدیم در ذهنتان تداعی میشه .
چه احساس ""خوشایندی"".
اما همین که هواپیما چرخ خود را بر زمین گذاشت آغاز تمام جذابیتهای ایران است.
در ابتدا چند صد نفر رو توی 2 اتوبوس به صورت کنسروی جا میدهند . و اتوبوس در بین راه خراب میشود .
راننده:آقایان بفرماید یه هلی بدید اجرتون به امام حسین.
آنوقت آرش خان ما کت شون رو در میارند و همراه با جمعی از مسافرین "غیور" اتوبوس را تا مقصد هل داده و اینجا عزت ایرانی را به بلاد کفر و تمام دشمنان این مرز و بوم نشان داده و مشت محکمی به دهان آمریکا میزند .
خوب تا اینجا حدود 2 کیلو وزن کم میکنید (این هم مزایای اینجا)
سپس وارد فرودگاه میشوید . به به .
در فرودگاه ابتدا شما را از انواع و اقسام دستگا ها عبور داده و در نهایت مردی ..... میاید و میگوید: دنبال من بیا.
وارد اتاقی میشوید چقدر جالب .
همون بنده خدا: کفش و کت و شلوار و کمربند در بیار .
شما:آقا یعنی چی من شکایت میکنم من وکیلمو میخواهم .
همون بنده خدا:شــــــــــــــــق!!!! (این صدای تو گوشی بود که دریافت کردید ) در بیار!!!
شما هم از ترس خود شور.... خود را هم در میاورید .
بعد از 2 ساعت تفتیش و بازرسی و یک ساعت سوال و جواب میروید بار خود رو تحویل بگیرید
شما:آقا پس این بار ما کجاست ؟
شخص دیگه:شما؟ شما اصلا بار نداشتید و
بعد از کلی التماس بار شما پیدا میشود و تمام وسایل شما داغون شده.
شما میگویید مگر اینها بیمه نیست؟
طرف هم پوزخندی میزنه و ول میکنه میره و دست شما هم به هیچ جا بند نیست .
خلاصه وارد قسمت خروجی فرودگاه که شده سوار تاکسی شده و در ترافیک لذت بخش ساعتها ایران را تماشا میکنید .
در پایان راننده تاکسی شما رو مورد عنایت قرار میده.
حالا اگر آشناهاتون بیاند دنبالتون که بهتر . فقط موقع روبوسی میگند :اِ اِ اِ این حای 5 تا انگشت چیه رو صورتت ؟
میگی چیزی نیست با صورت هواسم نبود رفتم تو دست یک نفر.
و در پایان به دلیل کمبود وقت برای ادامه این ماجرا ادامه را در بخش دیگر تعریف خواهم کرد (الان باید برم درس بخونم)
ادامه دارد....
(فقط آخرش خیلی باحال میشه ها دنبال کنید Big Grin)
پاسخ
سلام به همه
بابا نويد اين چه طرز تعريف در مورد محسنات ايرانه!!!؟
يه جوري گفتي که اين بنده خدا ديگه ميترسه بياد.
نه آرش جون، اينطوريام نيس که نويد گفت. من قسمت هُل دادن اتوبوسو تکذيب ميکنم. بقيه تقريباً درسته!
آخه احياناً بايد پياده بري دمِ گيت و اتوبوسي در کار نباشه.Big Grin
به هرحال، شايد بوي خاک ايران که هميشه هم با کلي دود توي هوا معلقه، خوشايند باشه ولي اينجا کلي زشتي و نابساماني (بقول الهي قمشه‌اي : Disharmony) ميبيني، که به خودت اميدوار ميشي که تونستي در شرايط فشار هم تصميم‌ بجا و درستي بگيري.
برنده گرین کارت لاتاری 2010.
ساکن لوس آنجلس، کالیفرنیا.
پاسخ
تشکر کنندگان: Ali Sepehr ، ChairMan ، kavoshgarnet ، rs232 ، Iman-gta ، hamedrouhi ، farshadsh
نه آرش عزیز اینجا اینجوری هم که دوستان در بالا نوشتند نیست.
- احتمال خرابی و نبودن اتوبوس 10%
- بازجویی به روش نوید 11%
- ترافیک و دود 100 درصد
- باقی قضایا از 12 % شروع می شه رو به بالا
یعنی از 10 درجه سانتیگراد شروع می شه و بعضی وقتها تا زیر 40 درجه حتا لذت بخش هم هست.
نه بابا اینطور هم ناشی نیستند که تا طرف نرسیده یباندازندش توی آب جوش. خوب در این صورت آرش (منظور آرش نوعی) هم دلارهاش رو برمی داره برمی گردونه برای کفار.
باید طرف بیاد سرمایه گذاری دلاری بکنه و به سختی ورشکست بشه (دور از جان آرش) و هر چی که آورده که هیچ میلیاردها تومان هم بدهکار بشه ... انسانها که قورباغه نیستند تا آب 100 درجه هم هم دما بشند. 80 می پرند بیرون.

توضیح1: عمدا از درصد چرخش دادم به سمت درجه (بابا اینقدر هم گاگول نیستم)
توضیح2: می دونم بیشتر دوستان اطلاع دارن ولی بد نیست اشاره کنم که اشاره من در بالا به آزمایشی هست که قورباغه ای رو می اندازند توی یک ظرف و از زیر کم کم حرارتش میدن تا جایی که آب به 100 درجه میرسه و قورباغه به دلیل خصلت همدمایی متوجه سوختن و پختن خودش نمی شه)
پاسخ
تشکر کنندگان: ChairMan ، rs232 ، shahram1347 ، Iman-gta ، AvRiMcM
آرش جان از شما بعیده این حرفا!!!به خدا تعجب کردم...شما که خودتون از همه این شرایط ایران و آمریکا خبر دارید که!!!
این دیگه چه فکری هست؟، اگه برگردید ایران، بزرگترین اشتباه رو کردید، حتی برای چند ماه!
مگر عمر ما چقدر هست؟آدم باید از تمام لحظات عمرش به نحو احسنت استفاده کنه، آخه تو ایران میشه استفاده کرد؟
واقعا الان میفهمم که میگن ایرانی ها وقتی میرن آمریکا خوشی میزنه زیر دلشون!!!
بعد از اون همه پستهای قشنگ و امیدوار کننده، حالا یه پست...نمی دونم چی بگم!
آدم زندگی خودش رو برای خاطرات گذشته و یه حسی که اسمش غربت هست، نابود کنه؟
درسته غربت داره اونجا(برای من که نداره) ولی باید بیایید بررسی کنید(30 ثانیه) که آیا این خاطرات و حس غربت ارزش یه عمر زندگی راحت و در رفاه ، آزادای،امکانات و ... را داره یا نه! شما میخواهید با احساسات و خاطره زندگی کنید یا با واقعیت؟
شما حاضر هستید برای یه کاری که تو آمریکا 5 دقیقه انجام میشه، 4 ساعت تو صف وایسی و آخرش هم بهت بگن این قانونش عوض شده؟ دوست دارید از این بی فرهنگی رنج ببرید؟ دوست دارید دوباره ممنوع القلمتون بکنند؟ دوست دارید ...؟ مهمتر از همه آیا شما میتونید در تهران با قایقتون برید ماهیگیری ؟:d
هر جور که دوست دارید، زندگی هر کسی دست خودشه ولی من تا حالا این تجربه رو کسب کردم که کسانی که میرن خارج از کشور و بعد از مدتی برمیگردند، بعد از چند سال میگن کاشکی نیومده بودیم. اگه موونده بودیم تا حالا جا افتاده بودیم و ...
ولی آرش جان من یه سوال دارم که حتما باید جواب بدید(یه دستور هست Big Grin ) و اونم اینکه: چرا این فکر به ضحنتون رسید؟دلایلتون رو ابراز کنید لطفا!!!
امیدوارم این پستتون فقط برای شوخی باشه!
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، honareirani ، kavoshgarnet ، shahram1347 ، Iman-gta ، farshadsh
چه فیدبک ی میگیره آرش!Big Grin
شماره کیس:2010AS00007xxx
تاریخ دریافت نامه قبولی:یادم نیست!
کنسولگری:Abu Dhabi
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: JUNE-12- 2009
تاریخ کارنت شدن کیس: 2009 Sep
تاریخ مصاحبه: Feb 2010
تاریخ دریافت نامه دوم:دو هفته بعداز مصاحبه
تاریخ دریافت کلیرنس: 23 Sep -بیش از ۷ ماه!
تاریخ دریافت ویزا : ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۰
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، amiry
دوستن من بهتره کمی بیشتر تامل کنیم در این موضوع.
به نظر من اگر به آرش بگویم اینچنین پست هایی صحیح نیست . دیگر آرش از این قبیل پست نخواهد زد .
در نتیجه شما تمامی موضوعات رو یکطرفه میشنوید و در نتیجه از واقعیت دور میشویم.
اما با این دساتان من آرش فکر اومدن به ایران هم نمیکنه...
پاسخ
تشکر کنندگان: homeless ، usa.lover ، rs232 ، kavoshgarnet
سلام دوستان عزیز.
نوید جان داستانت خیلی بامزه بود لطفا ادامه بده.
صدرا جان من که نگفتم الآن میام. گفتم دو سال دیگه میام و تا اونموقع شما مملکت رو درست کنید. پس شماها اونجا چیکار میکنید؟!
کاوشگرنت جان. مرسی از درصدهایی که نوشتی. البته اینجا هم سختی خیلی زیاده. مثلا میرم وسط دریا و موتور قایقم خراب میشه و گیر میکنم. شماها که اونجا از این گرفتاریها ندارید که. یا مثلا بارون اومده بود و این قایق کوچیکم پر آب شد و مجبور شدم با سطل آبشو خالی کنم.
ایندمهدی و هوملس جان مرسی از فیدبکتون
یو اس لاور جان. من که نگفتم میام ایران میمونم. من گفتم که میام سر و سامانی به زندگیم میدم و به احتمال زیاد برمیگردم. تازه اگر بتونم از کارم مرخصی بگیرم. اگرنه که هچ. ولی مگه دیوونه ام که کارم رو ول کنم و بیام ایران بشینم فکر کنم که چیکار باید کرد.
بحث من بیشتر به خاطر اینه که شما با اوضاع و احوال روانی کسانی که به امریکا میایند و بقول امریکاییها پوینت آو ویوو آنها آشنا شوید. چون شما هم دیر یا زود به این مرحله میرسید و بهتر است از قبل آن را بدانید تا برخوردی منطقی با آن داشته باشید.
هیچ فکر کرده اید چرا کسانی که در امریکا هستند به من در مورد نوشتن این متن اعتراض نکرده اند؟
خودم که گفتم, در واقع وقتی آدم از استرسها و مشکلات خلاص میشود توانش هم تحلیل میرود و شروع میکند به تجزیه و تحلیل کارهایی که کرده است.
یو اس لاور عزیز. اتفاقا قصدم از این پست اصلا نا امید کردن نیست و هر کسی از من بپرسد که آیا مهاجرت کنم یا نه میگویم حتما این کار را بکن. مثل این است که یک ببر گرسنه شما را دنبال کرده است و از من بپرسید چکار کنم. خوب من میگویم فرار کن. ولی ممکن است بعدها که در یک جای امن با خیال راحت نشسته ایم بهت بگویم ای کاش مثلا یک ظرف روغن همراهت داشتی میپاچیدی پشتت تا ببره بخوره زمین و تو بهتر فرار کنی.
در مورد خودم باید بگم که من وقتی به امریکا میامدم هیچ کاری نکردم. تمام وسایل خونه را چپاندم یه گوشه و باید برم تکلیفش رو روشن کنم. ولی قبل از هر کاری صبر میکنم تا سیتیزن بشم و بعد تصمیم درست بگیرم.
اگر همه چیز طبق داستان نوید پیش رفت بقول کاوشگر نت زودی بر میگردم همین جا. حداقل دیگر احساس نمیکنم که در یک کشور زندانی هستم.
در ضمن یو اس لاور جان. خوشی زیر دل آدم زدن یه واقعیتیه که من خودم تا موقعی که باهاش مواجه نشده بودم قبولش نداشتم. مطمئنم تو هم که به اینجا بیایی دچار این حالتها میشوی. این یک واقعیت است و فقط مربوط به ایرانیها نیست و همه انسانها وقتی از درد و رنج خلاص میشوند نمیتوانند مانند زمانی که این حس را داشتند فکر و عمل کنند. ولی مهم این است که آدم از روی عقل و منطق عمل کند.
من وقتی میرم وسط دریا و مثلا گیر میکنم شروع میکنم به بد و بیراه گفتن به خودم که مثلا آدم دیوونه مگه مریضی که این همه راه میای این وسط و گیر کنی و توی سر خودت بزنی که چطوری برگردی. بعد هم به خودم قول میدم که دیگه نرم اون وسط. ولی وقتی با هزار بدبختی برمیگردم بعد از یک هفته نمیتوانم حس و حالی را که قبلا در آن لحظه بخصوص داشتم بیاد بیاورم و خوشی زیر دلم را میزند و دوباره میروم همان جا.
این خصلت اکثر انسانها و یا لااقل انسانهای خل است.
ولی قول میدم از این به بعد چیزهایی بنویسم که موج مثبت بهتون بده و بهتون انرژی بده. میدونم که این بحثها برای شما چندان امیدوار کننده نیست. مثل این است که وقتی یک ببر دارد شما را دنبال میکند و شما فرار میکنید بهتان بگویم بیخود به خودت زحمت نده اون جلو یه تمساح دهنشو باز کرده تا تو بدوی و مستقیما بری اون تو. و همین باعث میشه که ناخودآگاه سرعت شما کم بشه.
بهرحال من هر چی که شما سفارش بدید مینویسم Smile
پاسخ
آرش جان عزیزم این عادت سفارشی نوشتنت رو ترک کن برادر Big Grin
گذشته از شوخی واقعا نمیشه خیلی آرمان گرایانه با همه چیز برخورد کرد . ما که تا اینجا اومدیم خیلی فکر کردیم و می کنیم و بیشتر استرس رو هم از این جانب متحمل میشیم .
فکر کنم حالا وقت خوبی برای روبرو شدن با واقعیت باشه . اینکه اونجا چه احساسی خواهیم داشت (البته اونهایی که مشترک هستند) چه مشکلاتی مواجه میشیم و باهاشون چه طور برخورد میکنیم . چه چیزهایی جدیدی میبینیم و عکس العمل ما چی هست .
اگر جذابیت نداشت که ما به طرفش نمی امدیم . کسی هم منکر مشکلات نیست.

ما همه ماجراجوییم . ولی ماجراجویانی آگاه .
پس تا می تونیم آگاهی خودمون رو زیاد میکنیم البته به کمک دوستان خوب نادیدمون.

چاکریم.Tongue
شماره کیس:2010AS00007xxx
تاریخ دریافت نامه قبولی:یادم نیست!
کنسولگری:Abu Dhabi
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: JUNE-12- 2009
تاریخ کارنت شدن کیس: 2009 Sep
تاریخ مصاحبه: Feb 2010
تاریخ دریافت نامه دوم:دو هفته بعداز مصاحبه
تاریخ دریافت کلیرنس: 23 Sep -بیش از ۷ ماه!
تاریخ دریافت ویزا : ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۰
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، espahbod ، farshadsh
مرسی که سوء تفاهم رو رفع کردید، گفتم آخه آقای گلی مثل آرش جان عزیز مگه میشه از این فکرها بکند؟
در ضمن دست شما درد نکنه یعنی ما هم خل هستیم، آره؟ Big Grin
به نظر من خیلی خوب هست که مشکلات پیش رویمان رو مطرح کنیم و به حل آنها بپردازیم ولی وقتی آدم میبینه از هر 10 تا ایرانی 8 تاش بر میگردند و غر میزنند، آدم خود به خود سرد میشه و پیش خودمان میگیم: حتما اونجا خبری نیست یا اگر هست، بده!!!
من تا اونجایی که دور و بر و تو فامیل و آشنا خودم دیدیم، کسانی برگشتند به ایران که یا زبانشان خوب نبوده یا شش و هشت(8&6) بودند و حالا هم مثل یک حیوان با وفا پشیمان هستند. :d

ولی در کل من اگر روزی برم خارج از کشور(قانونی و با خیال راحت) دیگه بر نمیگردم، حتی اگر بگن ایران شده بهشت. چون میدونم هیچوقت دیگه ایران درست نمیشه!حداقل تا 200 سال دیگه نمیشه، که عمر من هم قد نمیده مگر از اون آمپولهای دست ساخت غربی های کافر بزنم که 200، 300 سال عمر کنم!!! Big Grin
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، kavoshgarnet ، shahram1347
آرش جان درود
سپاس از اینکه مثل خیلی ها همش راجع به تمساح حرف نمی زنی
من دنبال امید واهی نیستم ولی وقتی با داشتن یه شغل دولتی با حقوق تقریباً بالا اجاره نشین هستم و آشغال ترین ماشین تولیدی این مملکت (پراید) رو سوار میشم بنابراین فکر نمیکنم نه به این نتیجه برسم که ریسک بزرگ مالی کردم و نه اینکه مهاجرتم بیهوده بوده. من عاشق مملکتم هستم ولی مجبورم که برم به هرحال اطمینان دارم که وضعم از اینی که هست بدتر نمی شه.
در ضمن داستان نوید نه دقیقاً ولی حدوداً واسه یکی از آشناهای من که اومده بود ایران بمونه اتفاق افتاد اونم فرار کرد و دیگه از 12 سال پیش تا حالا پاشم تو ایران نذاشته.
من با داستان نوید کاملاً موافقم
IN GOD WE TRUST
شماره کیس: 2010AS118XX
تاریخ دریافت نامه قبولی: 20/6/2009
کنسولگری: آنکارا
تاریخ کارنت شدن: مارس
تاریخ دریافت نامه دوم: فوریه
تاریخ مصاحبه: 18/3/2010
تاریخ دریافت کلیرنس: 7/5/2010
تاریخ دریافت ویزا: 24/5/2010
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، kavoshgarnet ، shahram1347 ، farshadsh
سلام به همگی
ولی من به محض اینکه بفهمم اوضاع ایران یه خورده تغییر کرده فوراً میام ببینم چه خبره البته به قول آرش بعد از اینکه سیتیزن شدم
با داستان نوید هم کاملاً موافقم.
نوید جان منتظر ادامه سریال جنایی , کمدیت هستیم
آرش جان ممنون از موضوعات جالبی که مطرح میکنی
پاسخ
تشکر کنندگان: ChairMan ، rs232 ، shahram1347
با سلام خدمت همه ی دوستان من نیلوفر هستم و عضو جدید انجمن چند روز میام داخله سایت که یه سری سوالات بی جواب ذهنم رو اینجا پیدا کنم وموضوعات مختلف رو خوندم.موضوعات جالبی هستند ،من و خانواده ام الان در حدود یک ساله که اقدام به رفتن به امریکا کردیم که اوخر مرداد کارمون درست شد. تو این چند وقته دچار یه سری سر در گمی ها شد ام که همش در گیری فکری پیدا کرم، از یه طرف واقعا" دلم می خواد که برم برای آیندام از یه طرف به خاطر دوری از دوستان و آشنایان مشکل دارم . دوست دارم برم چون احساس می کنم از کشورم هیچی باقی نمونده، همه ارزش های کشورم از بین رفته . الان چند روز بود داشتم به درد دوری و غربت فکر می کردم که موضوع جدید من رو به این جا کشوند مطلب رو که خوندام دلم لرزید گفتم یعنی انقدر مهاجرت سخت هست که شما در اونجا لمس می کنید ؟؟؟اگه می شه تجارب که در مهاجرت بدست آوردید رو برای ما هم بگید که شاید من هم مشکلم حل بشه.ممنون منی شم.
با تشکر از همه دوستان ،من چون عضو جدید هستم نمی دونم دوستان چگونه روابطی دارند با هم اگه می شه در این مورد هم منو راهنمایی کنید؟؟؟؟؟؟؟Wink[/i][/b][/color][/font][/size]
[size=medium][font=Arial][color=#000000][b][i]
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، laili ، shahram1347 ، farshadsh
ادامه داستان...
خواندیم که آرش خان داستان ما به سوی سرزمین مادری گام برداشت و در بین راه اتفاقات جالبی برای او اتفاق افتاد و در راه بازگشت به خانه است....
خلاصه شما سوار ماشین میشوید البته میدونید که چجوری؟
بله شما در یک ماشین به صورت کمپوتی نشسته اید.
شما و اصغر آقا روی صندلی شاگرد و راننده آقا همایون هم روی صندلی راننده نشستند و اقدس خانم و زری خانم و 5-6 نفر دیگه روی صندلی عقب نشسته اید .
خلاصه در بین راه هی از شما در باره بلاد کفر سوال میپرسند .
ناگهان مامور راهنمایی رانندگی شما را متوقف کرده و قصد داره شما رو جریمه کنه .
هرچی آقای راننده صحبت میکنه و التماس مامور میخواهد جریمه کنه که یک دفعه راننده قاطی میکنه (برای اطلاعات بیشتر رجوع شود به خشونت در آمریکا)
شروع میکنه به کتک زدن آقا پلیسه اصغر آقا و همایون هم میرند کمک و داد میزند آرش اون چماق رو از توی ماشین بیار ...
خلاصه اینجوری قانون رو دور میزنید تمام برگ جریمه آقای پلیس هم پاره میشه .کاری نداریم.
خلاصه میاید خونه و اول بدبختی ..
یه چیزی حدود 7-8 هزار دلاری سوغاتی از شما مطالبه میشه .
شما هم که اینا براتون پولی نیست ؟ هست؟
خلاصه از فردا دقیقه یک بار زنگ خونه زده میشه و همه میاند درباره آمریکا اطلاعات کسب کنند.
میگزره یه دفعه سرو کله یه آقای مهربون پیدا میشه از همون (سانسور) ها .
میگه آرش جون یه دقیقه میشه مزاحمت بشم ؟
شما هم میگی اختیار داری قربان .!!!
خلاصه سوار یک ماشین میشی یه دفعه تو راه یه دونی گونی میکشن رو سرت .
میگی ا این چه کاریه ؟؟؟
آقای مهرورز هم میگه چیزی نیست . میخواهیم قایم موشک بازی کنیم .
شما میگید اااا من که بازیم نمیاد یه دفعه یه چیزی میگه : تَ تَ تَ تَ تق تو پهلوتون .
آخ مادر جان برق 120000000 ولت میزنن بهتون .
خلاصه میرید توی یک خونه .)از نوع سانسور
آقاهه میگه مگه من نگفتم اگه بنویسی کیبوردو میکنم ....... .
شما میگی آقا کی ؟ من ؟ من نبودم !!!
به جان شما این آمریکایی های خون خوار منو مجبور کردند .
میگه پس کی این چیزا رو تو مهاجرسرا مینوشت ؟
شپلق: این صدای پس گردنی از نوع سادیسمی بود.
شما هم سرتون میندازید پایین.
میگه فلانی شما هم بیا یه فیضی ببر .
خلاصه شروع میکنن فیض بردن .
بعد آقای X میگه فلانی در فیضیه رو ببند.
خلاصه بعد از کلی کتک خوردن شما ثابت میکنید در ازای گرفتن پول از صدرا این مطالب رو مینوشتید .
شما را آزاد و صدرا جون رو مورد عنایت قرار میدهند و
شما رو با هزار شرط به حال خود رها و ممنوع الخروج میکنند.
خلاصه آرش جون یک زنگ میزنه ""اوباما """ مسئله رو تشریح میکنه .
فردا به جای بسته پیشنهادی یه بسته دیگه میاد ایران میگه یا آرش جونمون رو ول میکنید یا میام اونجا حالتو میگیرم .
خلاصه تصویب نمیشه و فرداش
اوباما با برو بچ های کماندو میریزن ایران .
خلاصه جنگ جهانی سوم شروع میشه .
درگیری ها حدود 450 روز طول میکشه و شهیدان زیادی جان خود را در راه آرش عزیز فدا میکنند و متحدین بر متفقین چیره میشوند و ایران تبدیل به یک ... میشود و
(آقا ما شنیده بودیم بعضی از جنگهای بزرگ تاریخ سر یک زن بوده ولی تا به حال نشنیده بودیم سر یک مرد باشه!!!!!!)
[عکس: 28_Pic_Funny_Seri3_www_Tafrihi_com.jpg]
یک عکس از حضور نیروهای آمریکایی با تجهیزات پیشرفته.

خلاصه آرش خان ما پس گرفته میشود و در نهایت طی سخنرانی آرش در سازمان های بین المملی و بی بی سی آرش ابراز ندامت و پشیمانی مینماید .
[عکس: 1254961409_tn.jpg]
سخنرانی آرش در سازمان ملل و اشاره به نقشه ایران .
پاسخ
خیلی با حال بود ولی خود سانسوری در این نوشته موج میزد !Wink
دلم برا آرش سوخت
شماره کیس:2010AS00007xxx
تاریخ دریافت نامه قبولی:یادم نیست!
کنسولگری:Abu Dhabi
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: JUNE-12- 2009
تاریخ کارنت شدن کیس: 2009 Sep
تاریخ مصاحبه: Feb 2010
تاریخ دریافت نامه دوم:دو هفته بعداز مصاحبه
تاریخ دریافت کلیرنس: 23 Sep -بیش از ۷ ماه!
تاریخ دریافت ویزا : ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۰
پاسخ
تشکر کنندگان: ChairMan ، rs232




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان