ارسالها: 530
موضوعها: 13
تاریخ عضویت: Dec 2009
رتبه:
91
تشکر: 0
5 تشکر در 0 ارسال
2010-01-17 ساعت 21:32
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-01-17 ساعت 21:42 توسط rasarasa.)
باز خدا رو شکر میکنم که از تمام ارسالهایی که شده میشه چند تا نکته راجع به آمریکا در آورد.ولی من باز از رو نمیرم و به حرف خودم و موضوع عنوان شده ادامه میدم.تا ببینم بلاخره چند نفر حاضرند با من همراه شوند.
از دیگر نکات مثبت آمریکا رعایت قوانین ایمنی ساختمانهاست.همانطور که در موضوع عوارض اشاره کردم ،خانه هایی که من در کالیفزنیا و نوادا دیده ام اکثرا با تیرهای چوبی ساخته شده اند و علت این قضیه مقاومت در برابر زلزله است.من که هنوز به چشم خود ندیده ام ،ولی فامیلی که در کالیفرنیا داریم میگفت انجا خیلی زلزله میآید و هنگام زلرله خانه مثل یک گهواره با زلزله میرود و میاید و هیچ آسیبی خانه را تهدید نمیکند.
نکته بعدی اهمیت معلولان در ساختار قوانین شهریست.در اینجا چیزی که کاملا مشهود است رسیدگی خیلی زیاد به معلولان است.
در تمام پارکینگهای عمومی ،بهترین و نزدیکترین پارکینگها به درب ورودی ،به معلولان اختصاص داده شده.در تمام فروشگاهها برای معلولان ویلچیرهای مخصوص سبد داری وجود دارد که معلول در واقع آن را میراند.
تمام معلولها در تمام فروشگاهها و ادارات باجۀ مخصوص خود را دارند و نیازی نیست در صف معمولی بایستند.
در اتوبوسها صندلیهای نزدیک به درب جلویی طوری تعبیه شده که قابل جمع شدن است .اگر معلولی در ایستگاه وجود داشته باشد ،همه مردم موظفند صبر کنند تا اول معلول سوار شود.رمپی در درب اتوبوس باز میشود و معلول به کمک راننده سوار میشود .
اگر کسانی روی صندلیهای مذکور نشسته باشند موظفند که بایستند ،راننده صندلیها را جمع میکند و معلول را در جایگاه قرار داده ،کمربند مخصوص معلول را میبندد و تازه از این به بعد ،دیگران حقِ سوار شدن دارند.
در تمام این پروسه با اینکه خیلی وقت گیر است ،کسی زبان به اعتراض نمیگشاید و همه در نهایت صبر منتظر میمانند .
حتی من یکبار دیدم که راننده به درخواست معلول مدتی ایستاد و در نهایت صبر پای معلول را ماساژ داد، حالا شما حساب کنید ،اگر کسی عجله داشته باشد ،چه حالی میشود از اینهمه خونسردی !! اینست که در جاهاییکه من بودم اتوبوسها اکثرا آنتایم نبودند.بنابراین طبق تجربه شخصی، توصیه میکنم که در آمریکا فقط در اوقات فراغتتان سوار اتوبوس شوید.البته شاید در دیگر ایالتها اوضاع اینچنین نباشد،این را باید بقیۀدوستان بگویند.
ارسالها: 322
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
24
تشکر: 0
2 تشکر در 0 ارسال
و اما اندر وصف خوبیهای امریکا.....
یکی از خوبیهای زندگی در امریکا اینه که شما بعد از یه مدت احساس جوانی میکنید و میبینید که ورود به سن میان سالی ۳۰ سالگی نیست بلکه ۵۰ یا ۵۵ هست...این حس هم به این دلیل هست که شما آدمهای زیادی را میبینید که در میان سالی تصمیم به شروع کار و حرفه جدید یا یاد گیری هنر جدید یا تحصیل در دانشگاه ، ورزش و ..میکنن که اگه ما باشیم میگیم ای بابا از ما دیگه گذاشته.... من شاهد مراسم فارغ التحصیلی در امریکا بودم که کلی آدم ۵۰ سال به بالا در رشته های مختلف داشتن فارغ التحصیل میشدن که اگر در کشور دیگه بود شاید بعنوان استثنا تو اخبار سراسری پخش میشد.(دیدید با ایران مقایسه نکردم
)
خلاصه این که در امریکا هیچ وقت بری شروع یه چیز جدید در زندگی دیر نیست...
شماره کیس: 2009AS15xxx
تاریخ نامه قبولی: May 2008
کنسولگری: Mumbai
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: 15Aug 2009
تاریخ مصاحبه: May 2010
دریافت ویزا: 9June 2010
-------------------------------
ارسالها: 832
موضوعها: 35
تاریخ عضویت: Jul 2008
رتبه:
34
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
حالا که بحث اهمیت به معلولان شد این رو هم اضافه کنم که در درجه بعدی، خانمهای باردار و مادران قرار میگیرن. در تمام فروشگاهها تابلوهای پارکینگ مخصوص افراد معلول وجود داره؛ در بعضی فروشگاهها، ردیف بعدی پارکینگ به mothers and mothers-to-be (مادران، و مادران آینده) اختصاص داده شده!
ارسالها: 871
موضوعها: 19
تاریخ عضویت: Oct 2009
رتبه:
45
تشکر: 0
4 تشکر در 0 ارسال
به نظر من بهترين خصيصه آمريكائيها دروغ نگفتن است
يه بار توي فرودگاهي در اروپا با چند جوان آمريكايي كه ظاهري آراسته داشتند آشنا شدم و پيش خود فكر كردم حتما دكتري مهندسي سرمايه داري چيزي هستند ولي وقتي شغلشان را پرسيدم فهميدم همگي راننده كاميون هستند و براي سياحت آمده اند
وقتي راجع به قيمت كاميونهايشان پرسيدم گفتند كه راننده شركتي هستند و بطور قراردادي استخدام شده اند و ماشينها مال خودشان نيست
ميزان تحصيلاتشان را هم زير ديپلم اعلام كردند
حالا فرض كنيد اگه اينطرف آبي بودند چه لافهايي در مورد مدارك تحصيلي خودشان ميزدند
يه بار ديگه با يك مرد ميانسال بسيار با كلاس روبرو شدم كه كارگر رستوران بود و بدون خجالت از شغل خود حرف ميزد
وقتي دروغ در جامعه گفته نشود بسياري خوبيها خود به خود بوجود مي آيد
به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
ارسالها: 322
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
24
تشکر: 0
2 تشکر در 0 ارسال
2010-01-18 ساعت 10:14
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-01-18 ساعت 10:15 توسط Hamid55.)
نوشته hvm عزیز من را یاد یکی دیگه از خوبیهای امریکا انداخت، این که در امریکا کار کردن یا عنوان شغلی عیب و عار نیست. تقریبا همه آمریکایی ها در طول مدت زندگیشون در رستوران بعنوان پیش خدمت کار کردن. مهم اینه که کسی اهل کار باشه و در آمد داشته باشه و گر نه ارزش کاری که یه مهندس یا کارگرمعمولی انجام میدهند یکسان هست. عنوان شغلی بجای فحش یا صفت تحقیر دیگران استفاده نمیشود. عمله، اشغال جمع کن، راننده کامیون،... همه اینها شغلهای شریفی هستن مثل دیگر شغلها که کسی ابایی ندارد بگوید شغلش یکی از این کارهاست. من بارها این جمله را با افتخار از زبان امریکایی ها شنیدم که I work and pay the bills. از دید آمریکایا کسانی که درس خوندن و بعنوان دکتر، مهندس یا مدیر کار میکنند افرادی هستن که از نظر دیگران باهوش تر بودن که تونستن از دانشگاه فارغ التحصیل بشن و حقشون هست که درآمد بیشتری داشته باشن و گرنه مزیت دیگری نسبت به دیگر افراد ندارن و مثل دیگران با نام کوچک در محیط کار یا اجتماع خوانده میشن و عناوینی مثل دکتر و مهندس و حاجی(عنوان مدیران دو.لت.ی در یه جایی...انگار اصلا نمیشه نزد به صحرای کربلا ) بی معناست.
شماره کیس: 2009AS15xxx
تاریخ نامه قبولی: May 2008
کنسولگری: Mumbai
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: 15Aug 2009
تاریخ مصاحبه: May 2010
دریافت ویزا: 9June 2010
-------------------------------
ارسالها: 55
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: Apr 2009
رتبه:
7
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
بهترین خوبی آمریکا اینه که بخوای نخوای انگلیسی یاد میگیری و هر جای دنیا که بری جواب میده، البته این زیاد خوبی منحصر به فردی نیست
یه چیز دیگه هم که من دیدم اینه که مردم کلا خیلی زندگی رو راحت میبینند و واقعا انگار لذت بردن از زندگی یه بخشی از کارای روزانه اونهاست بر عکس ایران که استرس و فشار و دعوا با در و همسایه و راننده تاکسی و بقال و چقال جزء اصلی زندگیه
ارسالها: 530
موضوعها: 13
تاریخ عضویت: Dec 2009
رتبه:
91
تشکر: 0
5 تشکر در 0 ارسال
2010-01-21 ساعت 00:04
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-01-21 ساعت 21:25 توسط rasarasa.)
از خوبیهای دیگر آمریکا که من رو در روزهای اول شیفتۀخودش کرد ،اینه که هر چیزی که از فروشگاهها بخری با داشتن رسید خرید میتونی تا یکی دو ماه یا حتی 3ماه بعد پس بدی! این برای آدمی مثل من که وسواس عجیبی در خرید کردن داره ، از مواهب الهی محسوب میشه! و برای شوهر بیچاره ام از بلایای آسمانی!
چشمتون روز بد نبینه ،روزهایی که درگیر خرید وسایل خونه بودیم ،بعد از اینکه تمام فروشگاههای شهر رو زیر پا میگذاشتیم ،تا بلاخره پرنسس خانم که من باشم ،یک چیزی بپسنده، و بعد از کلی بالا پایین کردنِ جنس، گوشۀ لبش رو کج کنه که بد نیست!
آقای شوهر که با پاهای تاول زده به دنبال پرنسس خانم ،سبد چرخدار خرید رو خرکش میکرد،لبخندی از سر رضایت میزد و جنس مورد نظرو، رو هوا می قاپید و روی کوه اجناسِ داخل چرخ میگذاشت و در دلش عروسی بود ،که دیگه خلاص شدیم!
بعد در حالیکه از کل هیکل لاغرش ،فقط دو جفت پا دیده میشد که سعی میکردند کوه اجناس رو به سمت ماشین بیارند،پرنسس خانم نگاهی زیر چشمی به لیست بلند بالای اجناسش مینداخت و یادش میفتاد که چند تا چیز از قلم افتاده ،که لابد فروشگاه بغلی داره!
آقای شوهر که کار چپاندن اجناس رو داخل صندوق عقب ماشین با موفقیت انجام داده بود ،دسته کلید رو با خوشحالی تکون میداد که یعنی بیا بریم،و تازه اونموقع بود که متوجه میشد که ای دل غافل! پرنسس خانم دوباره غیبش زده و باز باید در اعماق دل فروشگاه ،لای وسایل ،دنبالش بگرده!
در تمام این مدت چیزی که به آقای شوهر توان ایستادگی میداد،رویای این بود که این دیگه آخرین روزِ خریده و این کابوس امشب تموم میشه!
بلاخره شب از راه میرسید و با بسته شدن فروشگاهها ،آقای شوهر ،علاوه بر کیسه های اجناس که از دست وپا و گردن وگوشش آویزون بودند ،باید پرنسس خانم رو هم که درب فروشگاه رو دو دستی گرفته بود و حاضر نبود بیرون بیاد ،روی زمین میکشید و با خودش تا خونه میبرد.
و اما قصۀ خونه! آقای شوهر که بعد از جابه جا کردن هزار بارۀ وسایل فرصتی پیدا میکرد که روی کاناپه ای که هنوز مارکش بهش بود، ولو بشه و سعی میکرد که از لای درز چشمهای خواب آلودش پرنسس خانم رو تعقیب کنه که مثل مرغ پرکنده هنوز اینورو اونور میدوید و وسایل رو میلیمتری جا به جا میکرد. در دلش فکر میکرد این زن چقدر انرژی داره! چرا خسته نمیشه؟! مگه چی میخوره ؟! بفرمایید غذا !چه سفره ای چیدی مامان دستت درد نکنه!بی زحمت اون دوغ رو بده من! بوی قورمه سبزیات آدم رو دیوونه میکنه مامان! "اه میبینی ؟! رنگ این فرشه به قورمه سبزی نمیاد!".....چی؟!!!!!!
آقای شوهر چشماش رو باز میکنه و میبینه که پرنسس خانم با لب و لوچۀ کج شده بالا سرشه :"این رو ببین چه راحت خوابش برده!!میگم رنگ این فرشه به کتری برقی نمیاد"..."وای ببین این زیر تلویزیونی با پادری سِت نیست!"..." اه اه چقدر این جا جورابی بد رنگه!"..."بس که آدم رو هل میکنی آدم نمیفهمه چی میخره! ".."من نمیدونم چرا یک کم موقع خرید،دقت نمیکنی؟! این ملافه نخ کش بوده"..."همش من باید حواسم به همه چیز باشه؟!"..."چرا این جاکفشی با دستبند من ست نیست؟!"...
نتیجۀ تمام این حرفها چی میشه ؟ آقای شوهر لبخندی میزنه که میخواستی حواست رو جمع کنی !دیگه کار از کار گذشته ! وبه ادامۀ خواب خوشمزۀ قورمه سبزیهای مامان فرو میره؟! نه !فراموش نکنید که اینجا آمریکاست وهمه چیز رو میشه پس داد و از نو شروع کرد! پس تا آقای شوهر به خودش بجنبه ،میبینه که پرنسس خانم در یک چشم به هم زدن ،خونه رو خالی کرده و دم در، کنار کیسه های تلنبار شدۀخرید، با یک لبخندِ بزرگ منتظر ایشونه!
در حالیکه آقای شوهر دوباره کیسه ها رو به دست و پا و گردن و گوشش آویزون میکنه و آمادۀ مراسم پس دادنون و خرید کنونِ مجدد میشه،در دلش آرزو میکنه که کاش وقتی داشت برای لاتاری ثبت نام میکرد،یکهو صندلی از زیرش لیز میخورد و لیوان آب برمی گشت رو کامپیوتر و میسوخت ،که اگه دستشم تو این حادثه نشکسته بود ،راهی برای ثبت نام و برنده شدن پیدا نمیکرد!
ارسالها: 257
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: Jan 2010
رتبه:
26
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2010-01-21 ساعت 00:09
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-01-21 ساعت 11:37 توسط idn.)
یه دلیلی که من شما رو مثل دوستم تحسین میکنم اینه که واقع بینانه و بی طرفانه به قضیه نگاه می کنید
هم خوبیهارو میگید هم بدیها
ارسالها: 530
موضوعها: 13
تاریخ عضویت: Dec 2009
رتبه:
91
تشکر: 0
5 تشکر در 0 ارسال
و اندر وصف خوبیهای آمریکا اینکه ما بلاخره کار پیدا کردیم و دوباره برمیگردیم لس آنجلس!هووووووورررررررررررررررررررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااااااااااااا