2010-01-21 ساعت 21:27
(2010-01-21 ساعت 00:04)rasarasa نوشته: از خوبیهای دیگر آمریکا که من رو در روزهای اول شیفتۀخودش کرد ،اینه که هر چیزی که از فروشگاهها بخری با داشتن رسید خرید میتونی تا یکی دو ماه یا حتی 3ماه بعد پس بدی! این برای آدمی مثل من که وسواس عجیبی در خرید کردن داره ، از مواهب الهی محسوب میشه! و برای شوهر بیچاره ام از بلایای آسمانی!اگه اينطوريه خدا به من رحم كنه
چشمتون روز بد نبینه ،روزهایی که درگیر خرید وسایل خونه بودیم ،بعد از اینکه تمام فروشگاههای شهر رو زیر پا میگذاشتیم ،تا بلاخره پرنسس خانم که من باشم ،یک چیزی بپسنده، و بعد از کلی بالا پایین کردنِ جنس گوشۀ لبش رو کج کنه که بد نیست!
آقای شوهر که با پاهای تاول زده به دنبال پرنسس خانم ،سبد چرخدار خرید رو خرکش میکرد،لبخندی از سر رضایت میزد و جنس مورد نظرو، رو هوا می قاپید و روی کوه اجناسِ داخل چرخ میگذاشت و در دلش عروسی بود ،که دیگه خلاص شدیم!
بعد در حالیکه از کل هیکل لاغرش ،فقط دو جفت پا دیده میشد که سعی میکردند کوه اجناس رو به سمت ماشین بیارند،پرنسس خانم نگاهی زیر چشمی به لیست بلند بالای اجناسش مینداخت و یادش میفتاد که چند تا چیز از قلم افتاده ،که لابد فروشگاه بغلی داره!
آقای شوهر که کار چپاندن اجناس رو داخل صندوق عقب ماشین با موفقیت انجام داده بود ،دسته کلید رو با خوشحالی تکون میداد که یعنی بیا بریم،و تازه اونموقع بود که متوجه میشد که ای دل غافل! پرنسس خانم دوباره غیبش زده و باز باید در اعماق دل فروشگاه ،لای وسایل ،دنبالش بگرده!
در تمام این مدت چیزی که به آقای شوهر توان ایستادگی میداد،رویای این بود که این دیگه آخرین روزِ خریده و این کابوس امشب تموم میشه!
بلاخره شب از راه میرسید و با بسته شدن فروشگاهها ،آقای شوهر ،علاوه بر کیسه های اجناس که از دست وپا و گردن وگوشش آویزون بودند ،باید پرنسس خانم رو هم که درب فروشگاه رو دو دستی گرفته بود و حاضر نبود بیرون بیاد ،روی زمین میکشید و با خودش تا خونه میبرد.
و اما قصۀ خونه! آقای شوهر که بعد از جابه جا کردن هزار بارۀ وسایل فرصتی پیدا میکرد که روی کاناپه ای که هنوز مارکش بهش بود، ولو بشه و سعی میکرد که از لای درز چشمهای خواب آلودش پرنسس خانم رو تعقیب کنه که مثل مرغ پرکنده هنوز اینورو اونور میدوید و وسایل رو میلیمتری جا به جا میکرد. در دلش فکر میکرد این زن چقدر انرژی داره! چرا خسته نمیشه؟! مگه چی میخوره ؟! بفرمایید غذا !چه سفره ای چیدی مامان دستت درد نکنه!بی زحمت اون دوغ رو بده من! بوی قورمه سبزیات آدم رو دیوونه میکنه مامان! "اه میبینی ؟! رنگ این فرشه به قورمه سبزی نمیاد!".....چی؟!!!!!!
آقای شوهر چشماش رو باز میکنه و میبینه که پرنسس خانم با لب و لوچۀ کج شده بالا سرشه :"این رو ببین چه راحت خوابش برده!!میگم رنگ این فرشه به کتری برقی نمیاد"..."وای ببین این زیر تلویزیونی با پادری سِت نیست!"..." اه اه چقدر این جا جورابی بد رنگه!"..."بس که آدم رو هل میکنی آدم نمیفهمه چی میخره! ".."من نمیدونم چرا یک کم موقع خرید،دقت نمیکنی؟! این ملافه نخ کش بوده"..."همش من باید حواسم به همه چیز باشه؟!"..."چرا این جاکفشی با دستبند من ست نیست؟!"...
نتیجۀ تمام این حرفها چی میشه ؟ آقای شوهر لبخندی میزنه که میخواستی حواست رو جمع کنی !دیگه کار از کار گذشته ! وبه ادامۀ خواب خوشمزۀ قورمه سبزیهای مامان فرو میره؟! نه !فراموش نکنید که اینجا آمریکاست وهمه چیز رو میشه پس داد و از نو شروع کرد! پس تا آقای شوهر به خودش بجنبه ،میبینه که پرنسس خانم در یک چشم به هم زدن ،خونه رو خالی کرده و دم در، کنار کیسه های تلنبار شدۀخرید، با یک لبخندِ بزرگ منتظر ایشونه!
در حالیکه آقای شوهر دوباره کیسه ها رو به دست و پا و گردن و گوشش آویزون میکنه و آمادۀ مراسم پس دادنون و خرید کنونِ مجدد میشه،در دلش آرزو میکنه که کاش وقتی داشت برای لاتاری ثبت نام میکرد،یکهو صندلی از زیرش لیز میخورد و لیوان آب برمی گشت رو کامپیوتر و میسوخت ،که اگه دستشم تو این حادثه نشکسته بود ،راهی برای ثبت نام و برنده شدن پیدا نمیکرد!
پرنسس ما كه همون دفعه اول زمين گيرمون ميكنه
اگه بخواد پس بده كه ديگه واويلا

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید