بادبادک باز کتاب بسیار تاثیر گذار و جالبی بود. من فیلم آن را هم دیده ام به نظرم مثل بیشتر اقتباس های سینمایی که از آثار ادبی می شود نتوانسته بود به جذابیت خود اثر باشد. کتاب هزاران خورشید درخشان؛ اثر بعدی خالد حسینی گرچه آدم را با واقعیت های تلخ و گزنده افغانستان آشنا می کند و شاید گوشه ای از زندگی وحشتناک بسیاری از زنان جهان سومی باشد ولی به نظر من در حد بادبادک باز نیست. شاید بادبادک باز سطح توقع من از این نویسنده بالا برده و من منتظر اثری در همان سطح بودم.
کانال تلگرام مهاجرسرا |
---|
##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
کافه نادري در ینگه دنیا
|
تشکر کنندگان: Ali Sepehr ، maryamjay ، tehranipoor ، kianoush ، ADONIS ، WIKIMAN ، laili ، msar
2010-05-13 ساعت 00:57
خوب حالا كه در مطلع تايپيك از ارنست ياد كرديم چرا با خورشيد همچنان ميدرخشد شروع نكنيم؟
البته هرچه دوستان بفرمايند ما هم قبول ميكنيم به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید تشکر کنندگان: Ali Sepehr ، ADONIS ، msar
2010-05-13 ساعت 02:13
منم یه کتاب معرفی کنم برای کسانی مثل خودم که زیاد با خوندن آثار ادبی سنگین و ثقیل میونه ی خوبی ندارند.
"عطر سنبل، عطر کاج، نام کتابی است نوشتهٔ فیروزه جزایری دوما. این کتاب، نخست به زبان انگلیسی در آمریکا با نام Funny in Farsi:Memoires of Growing Up Iranian in America منتشر شد و به وسیلهٔ محمد سلیمانینیا به فارسی ترجمه شد و با نام عطر سنبل، عطر کاج در ایران منتشر شد. این کتاب، یکی از پرفروشترین کتابهای آمریکا در چند سال اخیر بودهاست. همچنین این کتاب، یکی از ۳ نامزد نهایی جایزهٔ تربر در سال ۲۰۰۵ و همچنین نامزد جایزهٔ پن در بخش آثار خلاقهٔ غیرتخیلی شد.این کتاب توسط محمد سلیمانینیا و با عنوان عطر سنبل، عطر کاج به فارسی برگردانده شده است" ویکیپدیا من این کتاب رو توی اینترنت خوندم و واقعا از طنز روانی که داشت لذت بردم.البته بعد از کلی شرمندگی و خجالت از شادی عزیز خواستم که این کتاب و برام بیاره تا دوباره بخونمش.خوندنش رو به شما هم توصیه میکنم. هم در مورد مهاجرته و هم خنده داره...چه پارادوکس جالبی
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
تشکر کنندگان: Ali Sepehr ، ADONIS ، hvm ، Monica ، hoda_ch ، WIKIMAN ، سارا کوچولو ، msar
2010-05-13 ساعت 02:18
اگه اين عزيزان دعوتنامه بفرستند فكر كنم بايد با عزرائيل هماهنگ كنيم
من فعلا ترجيح ميدم دعوتنامه اي از سوي kcc برام بياد به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید تشکر کنندگان: Ali Sepehr ، ADONIS ، Monica ، msar
2010-05-13 ساعت 07:34
چطوره از همون همینگوی شروع کنیم؟ پیرمرد و دریا، وداع با اسلحه، ستون پنجم، برفهای کیلیمانجارو و خاطرات اسپانیاشو من خوندم. این آخری را فکر نکنم هر کسی خونده باشه همونی که در مورد زندگی گاوبازهاست.
تشکر کنندگان: msar
با درود خدمت همه دوستان و عزیزان گل مهاجرسرایی
همون طور که از عنوان تاپیک پیداست قصد دارم حتی المقدور هفته ای یک کتاب رو با نوشتن جمله هایی از اون ، اینجا معرفی کنم تا اگر کسی از دوستان خواست اون کتاب رو مطالعه کنه قبلا پیش زمینه ای در مورد اون داشته باشه *از همه دوستان تقاضا دارم اگر براشون امکان داره هر اندازه که وقتشون اجازه میده در پربار تر شدن این پست کمک کنند *وقتی که یک کتاب معرفی میشه و جملاتی از اون اینجا نوشته میشه این جملات لذوما دیدگاه نویسنده پست نیست و چه بسا من یا شما نقل قولی رو اینجا قرار بدیم که خودمون اصلا باهاش موافق نباشم ولی جهت رعایت« امانت در معرفی» این کار رو بکنیم *وقتی کتابی معرفی میشه و دوستی اون کتاب رو قبلا خونده همگی ممنون میشیم اگر دیدگاه و نظر ایشون رو هم در مورد اون کتاب بدونیم *از دوستانی که به دیگر زبانهای رایج دنیا مسلط هستند و به اون زبانها مطالعه دارن ، همگی سپاس گذار خواهیم شد اگر این دوستان ما رو با اون کتابها هم آشنا کنن و چنانچه ترجمه ای از اون کتاب به فارسی یا انگلیسی هست معرفی بفرمایند *شاید برخی از دوستان فکر کنن که این کار با توجه به وجود موتورهای جستجوگر اینترنتی وقت تلف کردنه و امروزه هر کس هر اطلاعاتی بخواد میتونه خیلی سریع به اون دسترسی پیدا کنه من این رو قبول دارم ، ولی اشکال کار همینجاست که هر کس هر چیزی رو که بخواد میتونه پیدا کنه ! یعنی شما باید اول چیزی رو بخواهید بعد شروع به جستجو کنید ، ولی در اینجا ممکنه با ناخواسته ها آشنا شیم ، با چیزهایی آشنا شیم که هرگز به ذهنمون هم خطور نکنه و این یعنی دادن اطلاعات به صورت گتره ای به مغز و در نتیجه وسعت دید و قضاوت درست تر در موارد مختلف ضمن اینکه همون منابعی رو هم که در دنیای اینترنت موجوده، توسط امثال ماها به وجود آمده و این به پربارتر شدنش کمک میکنه *هر کتابی که معرفی میشه در صورت امکان لینک دانلود کتاب الکترونیکی اون هم گذاشته شه **تبصره مهم : تشخیص ویرایش و حذف موضوعاتی که ممکنه برای سایت مشکل ساز بشه به عهده مدیران عزیز هست ، هر چند که ما هم تلاش میکنیم چنین مواردی رو اینجا مطرح نکنیم با تشکر ارادتمند لولو برای شروع کتاب امیل ( آموزش و پرورش ) اثر ژان ژاک روسو باید بگم این کتاب اولین کتابی بود که من از یک نویسنده خارجی خوندم و یا حداقل اولین کتابی که من یادم میاد آن زمان این کتاب رو یکی از دوستام به من امانت داد تا بخونم و به من توصیه کرد که از قسمتهای مورد علاقه ام نت برداری کنم و گفت که این کار باعث افزایش انگیزه میشه و همچنین بعدها با خوندن این نوشته ها میتونی کل مطلب رو یاد آوری کنی و البته من این کار رو کردم و میتونم بگم واقعا نصیحت به جایی بود ژان ژاک روسو متولد سویس وی مقدار زیادی از عمر خود را در فرانسه بوده که جهت اطلاعات تکمیلی در مورد شخصیت و آثار وی میتونید به اینجا رجوع کنید در این کتاب روسو تربیت ، کودکی فرضی به نام امیل را به عهده میگیرد و او را تا سن 25 سالگی همراهی میکند البته خود روسو هم در ابتدای کتاب به آرمانی بودن نظر خود معترف است ولی در کل به نظر من گفت و شنودهای خیالی این کودک و استاد جالب و آموزنده هست حال چند نمونه از جملاتی که برداشته ام برایتان مینویسم *برای اینکه ارزشی داشته باشیم ، برای اینکه خودمان باشیم ، باید رفتارمان مطابق گفتارمان باشد *تنها عادتی که باید بگذارند کودک پیدا کند ، اینست که به هیچ چیز عادت نکند *بدبخت ترین انسان آن کسی است که فکر میکند فاقد همه چیز است ، زیرا بدبختی این نیست که انسان از لحاظ چیزی کمبود داشته باشد ، بلکه احساس کند به به چیزی که ندارد نیاز دارد { من این قسمت آخر را قبول ندارم مثلا من احساس میکنم نیاز به خانه ای دارم که اکنون ندارم پس من آدم بدبختی هستم ؟! } *خوبی کردن کار پسندیده ای است ولی آن کسی که هرگز به همنوعانش بدی نمیکند ، کاری بس پسندیده تر انجام داده است . چنین شخصی احتیاج به روحی استوار و خصوصیاتی قوی دارد *تا وقتی که نمیدانیم چه باید بکنیم ، عقل و منطق حکم میکند از هر کاری دست بکشیم ، این تنها اندرزی است که انسان به آن نیاز دارد *فرزندم هیچ گونه سعادت بدون شجاعت و هیچ گونه فضیلتی بدون مبارزه یافت نمیشود *انسان چون فکر میکند چیزی را که در کتاب خوانده است میداند ، تصور مینماید که از آموختن معاف میشود افرادی که زیاد کتاب میخوانند به صورت جاهلین پر مدعا در می آیند تشکر کنندگان: kianoush ، farhang ، OverLord ، Monica ، سارا کوچولو ، ADONIS ، elli ، hvm ، RosyluvsUSA ، darya ، frozen mind ، msar
درود
ببخشید که خیلی مشغول بودم و یکی دو روزی نتوانستم به کافه سر بزنم حالا برای جبران یه مقاله برایتان میگذارم امیدوارم خوشتان بیاید این مقاله را مدتها پیش در یک سایت بسیار پرطرفدار منتشر کردم (حدود 6 سال قبل) به یاد فئودور میخایلوویچ داستایوفسکی جنایت و مکافات داستايفسكي » اين غول ادبيات جهان، بد شانس ترين زنداني سياسي زمان خود بود . دولت تزاري دستور داده بود كه او را به جاي هم بند ساختن بازندانيان سياسي ، به زندان عادي يا بند او باش و جنايكاران بفرستند. بدين ترتيب اوچهارسال از بهترين سالهاي عمر خود را در ميان دزدها و آدم كشها و بطور كلي خلافكاراني گذراند كه از آن دوران مخوف در كتابي تحت عنوان «خاطرات خانه اموات »ياد مي كند.در اين مدت اوفرصت كرد تا پايين ترين طبقات جامعه را كه به قول خودش سيلي خورده و دشنام شنيده اند را از نزديك ببيند. «راسكول نيكف » قهرمان رمان معروف جنايت و مكافات او روانكاو مجرماني است كه از احساس گناه و ترس از كيفرقانوني رنج مي برند . «راسكول نيكف» دانشجوي بيست و يكساله و فقيري است كه پيرزن رباخوار و خواهر كرولال او را از شدت نفرت و اسيتصال مي كشد و بعد، از شدت احساس گناه و ترس از قانون ، آنچنان تعادل رواني خود را از دست مي دهد كه براي رهائي، خودرا تسليم پليس مي كند. پيام داستايفسكي روشن است : قاتل اگر بتواند از چنگال قانون فرار كند، اما عذاب وجدان و ترس از كيفر او را رها نخواهد كرد. به قول معروف خون بيگناه و خجالت از مردم دامن او را مي گيرد.بعد از سقوط آلمان نازي ،تمام كساني كه به هر صورت دستشان به خون مردم آلود ه بود، دچار آنچنان احساس گناه و ترسو خجالت از مردم شدند كه عده اي ازكشور فرار كردند ، گروهي با تغيير ظاهر ،حتي جراحي صورت خود را ازمردم پنهان كردند، اما سرانجام همه گرفتار چنگال قانون شدند. «فانون » روان پزشك و مبارز سرشناس الجزايري كه به علت حرفة خود ستمگران وستمديدگان را تواماً مورد معالجه قرار ميداد، در اين مورد به نتايج جالبي رسيده بود . از نظر او ، ستمگران نيز هنگام بازجوئي و شكنجه ستمديدگان فشارهاي شديدي را تحملمي كنند. او شاهد بود كه بازجويان و شكنجه گران فرانسوي در الجزاير غالباً دچاربدخوابي و بي خوابي و يا ناراحتي هاي رواني گوناگوني مي شدند كه گاهي براي خانواده خود و در نهايت براي جامعه مشكل آفرين مي شدند.هسته اصلي اين ناراحتي ها عذاب وجدان يا ترس از مجازات است كه از نظر درد شناسي رواني و آسيب شناسي اجتماعي بسيارخطرناك محسوب مي شود.سرهنگ «تي بس »خلبان آمريكائي كه «هيروشيما» و «ناكازاكي » را بمباران اتمي كرد،بعد از آگاهي از ابعاد فاجعه آنچنان دچار احساس گناه گرديدكه تعادل رواني و زندگي عادي او به هم خورد، آنقدر به او داروهاي خواب آور تزريق كردند كه معتاد به مرفين و ساير داروهاي مخدر گرديد و سرانجام در اوج عذاب وجدان وترس مرد . «اوپن هايمر» دانشمند اتمي آمريكا كه در پروژه تهيه بمب اتمي دست داشت نيز دچار اين عارضه رواني گرديد، چون علناً به كاربري نظامي انرژي اتمي اعتراض كرد، براي او پرونده سازي شد و مورد محاكمه قرار گرفت .بعد ازجنگ ويتنام كه به علت اهميت ابعاد سياسي ، اقتصادي و نظامي قضيه به «عصر ويتنام» معروف شد ، جامعه آمريكا با سربازان و افسراني روبرو شد كه به علت كشتار مردم ويتنام وتخريب آن كشور و سرانجام شكست شرم آور نظامي ،دچار احساس كشنده گناه ،پوچي واحساس حقارت شده بودند. اين افراد هر چند وقت يكبار دست به خودكشي ، ديگر كشي ،آتش سوزي و برهم زدن نظم اجتماعي مي زدند.به طوركلي هر چقدر يك رژيم فاقدپايگاه اجتماعي باشد و از مردم بيشتر فاصله بگيرد دامنه سركوب آن شديدتراست . سركوب نيازمند سازمانهاي وسيع اطلاعاتي ،زنداني و ماموران بازجوئي و شكنجه گران است.به عبارت دقيق تر اينها ، خصوصاً تعداد زندانيان سياسي ، شاخص مشروعيت هر رژيم است .كودتاي 1965 اندونزي ، از جمله وحشتانك ترين كودتا هاي قرن بيستم، شايدتاريخ جهان است كه در آن ، رژيم دست نشانده اندونزي با پشتيباني مستقيم آمريكا وانگليس ، بيش ازيك ميليون نفراز مخالفان خود را قتل عام كرد .هدف رژيم كودتا ،فقط بدست گرفتن قدرت نبود ، بلكه گسترش روانشناسي ترس و خفه كردن هر گونه مخالفت حتي در ذهن مردم بود. به دستور ژنرال سوهارتو قصاب اندونزي ، بسياري از مخالفان رازنده زنده سر مي بريدند و سر آنها را براي ارعاب مردم به كوچه و خيابان پرتاب ميكردند .شكنجه گران كه آخرين تكنيك هاي شكنجه هاي جسمي و رواني را زير نظركارشناسان آمريكائي و انگليسي آموخته بودند از هيچ جنايتي براي خرد كردن زندانيان سياسي خود داري نمي كردند.خانم «كارملوبودي جاردو » فعال سياسي چپ گرا كه خاطرات خود را در زندانهاي كودتا تحت عنوان «جان بدربردن از گولاك اندونزي » نوشته ، به مواردي از شكنجه كه طي بازجوئي ها صورت مي گرفت اشاره مي كند كه به علت مقاومت زندانيان ،شكنجه گران از نظر شخصيتي و اخلاقي خرد مي شدند. بعد كينه و نفرت كورشكنجه گر تبديل به شرمساري و احترامي عميق به زنداني مي شد .يكي از زندانيان سياسي رژيم گذشته ،از شكنجه گري صحبت مي كند كه چون قادر به از پا در آوردن زنداني نشد ، به گريه و التماس افتاد. تيمسار «آ» از روساي معروف دادگاه هاي بعد از كودتاي 28 مردادبود. افتخارش محاكمه و مجازات خائين به شاه و مردم بود و عميقاً اعتقاد داشت كه رهبر مملكت از يك فّره ايزدي و حمايت الهي در اداره مملكت برخوردار است .دادگاههايعلني و غير علني ،زنداني و شكنجه گاه ها و بالاخره جوخه هاي اعدام زير نظر تيمسارهر طور بود سكوت قبرستان را به جامعه تحميل نمودند .تيمسار با سينه هاي پر ازمدال ،آنچنان با غرور و افتخار در محافل ظاهر مي شد كه گوئي «فيلد مارشال رمل»براي عرض گزارش به حضور «پيشوا» مي رود . اسم او لرزه بر اندام تمام مردم ، خصوصاًزندانيان سياسي مي انداخت . هر چقدر به دوران بازنشستگي نزديكتر مي شد، احساس ميكرد كه دراين مسابقه تملق و دروغ از ديگران بيشتر عقب مي ماند و بالاخره وقتي به افتخار بازنشستگي !! نائل شد، مانند تمام رجال كشوري و لشگري حتي تا حدي مردم عاديپا به دروازه بيماري گذاشت.ديگر از جلال و شكوه دوران گذشته خبري نبود، نه تنها مردم ، بلكه خانواده نيز زياد اعتنائي به او نداشتند . گاهي در خيابان مردم عادي او را با انگشت به هم نشان ميداند كه : اوناهاش جلاد كودتا !!كم كم متوجه شد كه از آنطرف رانده و از اين طرف مانده است و اربابان ،كلاه سرش گذاشته اند . بيخوابي و بدخوابي همراه با كابوسهاي و حشتناك سلامت او را مختل كرده بود. داروهاي روان گرداني كه پزشكان به او مي دادند، بدترش كرده بودند. يك روز تمام پزشكان معالج خود را به فحش كشيد و تمام داروها را بيرون ريخت و به مشروب پناه برد.در شروعانقلاب به خارج گريخت و درآنجا زن و بچه هايش هم تركش كردند، بالاخره در اوج جنون و بيماري ،در يك اطاق اجاره ائي زير شيرواني مرد …… اين درد و بدبختي فقط سرنوشت او نبود، گريبان تمام كساني را گرفته بود كه تا ديروز براي سگ خود ،بيشتر از مردم ارزش قائل بودند . بعد ازفرار ،در غربت مجبور شدند كه براي گذراندن زندگي ، راننده تاكسي ، دربان هتل ، كارگر سوپر يا حداكثر كارمند يك بنگاه مشاور املاك شوند . آنجا ترس و پشيماني و اندوه گريبانشان را رها نمي كرد ،تلخ ترين ناسزاها را نثار خود و اربابهاي خود مي كردند و از سايه خود هم مي ترسيدند . وقتي هويت واقعي آنها در جامعه برملا مي شود، از خانواده خود هم خجالت مي كشند. ازطرف ديگر خانواده آنها هم دچار زجر وعذاب و خجالت مي شوند. اين مجرمان سياسي كه نه در غربت دلي شاد و نه روئي در وطن دارند بيشتر از همه از گذشته خود ميگريزند جنايتكاران آلمان نازي چهره خود را جراحي كرده و ازترس خشم مردم به گوشه و كنار دور افتاده دنيا گريختند ــ «گوبلز» وزير تبليغات آلمان نازي مي گفت كه : دروغ هرچه بزرگتر باشد،مردم راحت تر قبول مي كنند !! اماهنگام سقوط رژيم ،ديگركسي گوش به حرفهاي او نمي داد، كلاه پيشوا ديگر پشم نداشت ،از چند سوء قصد تصادفاً جان بدر برد ، هنگامي كه متوجه شد كه دستگاه دروغ پردازي وسركوب او درحال واژگوني است، او و گوبلز و خانواده هايشان دسته جمعي خودكشي كردند.مارشال گورنيگ فرمانده نيروي هوائي در دادگاه با حقارت گفت : ما فقط فرمانهاي پيشوا را اجراء مي كرديم. «برشت »در مورد ملتي كه دچار كيش شخصيت و اطاعت كوركورانه شده بود به تلخي گفت : بيچاره ملتي كه به رهبر احتياج داشته باشد .در جنگ ويتنام بعد از شكست خفت بار آمريكا و متحدان او «وان تيو» رئيس جمهور دست نشانده ويتنام جنوبي در يك مصاحبه تلويزيوني بار اصلي شكست را متوجه اربابان آمريكائي خودكرد و به اتفاق ساير دولتمردان با حقارت و وحشت زننده ائي از كشور گريختند. «وان تيو» در آمريكا گم شد، شايد هم سربه نيست گرديد تا بسياري از اسرار مخفي بماند. «ژنرال كائوكي »نخست وزير كشور مانند بسياري از شخصيت هاي كشوري و لشكري فراري جهان سوم و چهارم مشروب فروشي باز كرد و بعد وارد معاملات زمين و مسكن شد.بدين ترتيب كساني كه با كمك بيگانه دوميليون مردم كشور خود را قتل عام و زمينكشورشان را با بمب شخم زدند در غربت به دلالي و كلاهبرداري و مشروب فروشي پرداختند. تاريخ ثبت نموده رژيمي كه مشروعيت خود را نزد مردم از دست بدهد ،كمكهاي خارجي هر چند هم كه زياد باشد ، سرنوشت نهائي او را عوض نخواهد كرد . تضادهاي حل نشده، او را از درون خواهد پوساند و سركوب و لجاجت و سرسختي، فقط زمان مرگ اور به جلو خواهد انداخت . فرجام روشنفكران خود فروخته را در ادبيات جهان مي توان نمايشنامه «دكتر فاستوس» شاعر نمايشنامه نويس انگليس ديد . «دكتر فاستوس» دانشمندي است كه براي چشيدن تمام لذات جهان روح خود را به شيطان فروخته ـ اما روز كيفر غرور و مستي پيروزي ننگين جاي خود را به اندوه و پشيماني مي دهد سرخورده و هراسان از خداوند طلب بخشش مي كند. آرزو دارد كه زمان از حركت بايستد تا او نجات پيدا كند. در شب تاريك و طوفاني ، وحشت زده از روز مجازات فرياد مي زند : اي اسبان چابك كه گردونه شب را بر فراز آسمان مي كشيد، آرامتر گام برداريد. اي ستارگان آسمان كه همه دم در جنبش و تكاپوئيد ، دمي از حركت بازايستيد تا مگر زمان محدود گردد و نيمه شب هرگز فرا نرسد . اي ديدة درخشان و زيبايي طبيعت بار ديگر از خاور بدرخش و جهان تاريك را روشني ببخش ،تا مگر فاستوس بتواند توبه كرده و روح خويش را از عذاب برهاند. نگاه كن ، خداوند دست قدرت خويش را دراز كرده و پيشاني از خشم پرچين ساخته است . اي كوه ها وقلل بلند ومرتفع ، مروت كرده به سرمن فرود آئيد و مرا پنهان كنيد، مگر غضب خداوندي به من اصابت نكند. نه فاستوس اگر به كسي بايد نفرين كني ، به خويشتن وشيطان نفرين كن كه ترا از مسرات بهشت محروم كرد. به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
2010-05-19 ساعت 14:23
شکست سکوت « کارو »
درباره کارو چند نقل قول از این کتاب : حتی تصورش امکان ناپذیر است ... در بیست و هشت سالگی ، بدون احساس کوچکترین ناملایمتی ، انتظار مرگ بلافاصله کشیدن ... باور کنید ، با شما هستم ، شما ای کسانی که سعادت بشری را در سیه چال جهل و بی خبری ، زنجیر کرده اید باور کنید من با سالهایی که طبیعت به من داده است ، بیست و هشت ساله ام ... اما بر طبق سالهایی که گرسنگی و فلاکت ملت من ، به من داده اند ، دویست و هشتاد سال دارم! ... تصورش را بکنید!... دویست و هشتاد سال !... وای از این زندگی !... و در دویست و هشتادمین سال زندگی خود ، یعنی همین امشب ، من احساس میکنم که رفتنی هستم ، میدانم که پس از مرگ من ، هیچ کس از کسان من ، و دوستان واقعی من ، قدرت به خاک سپردن مرا ندارند !... *** بنا بر این حساب من با گورکن قبرستان پاک است ! گورکن : انسان تیره روزی که خوراک فرزند لختش ، شیون کلنگ فرو رفته در خاک است !... اما میدانم که پس از مرگ من ، ثروتمندی از میان ثروتمندان شهر ما ، پیدا خواهد شد ، که لاشه مرا به خاطر اضافه کردن شهرتی بر شهرتهای کذائی خود ، به خاک بسپارد !... ... اما نه ! ثروتمندان محترم !؟... لطفا مرا با پول خود به خاک نسپارید !... لاشه مرا با کارد آشپزخانه رنگ و رو رفته مان ، که قلم تراش مداد شبهای نویسندگی من است ، در هم بدرید ! و پاره های سرگردان لاشه مرا در پست ترین نقاط این شهر ، به سگها بسپارید ...! من میخواهم از لاشه من ، چند سگ گرسنه سیر شوند ... شما آدمکهای کمتر از سگ ، که هیچ انسان گرسنه ای از درگاهتان سیر نشد *** باور کنید انسانها ! خیلی چیزها فهمیدم !... فهمیدم که در همه جا ، هر جا که زندگی انسان بر مدار پول میچرخد ، باید خر بود و خر پرست !... باید فاحشه بود و پرچم جاکشی در دست ، باید تو سری خورد و مرد !... و تو سری زده نشست !... باید نمک خورد و با کمال بی مروتی نمکدان شکست ، باید از راست نوشت و از چپ خواند ! از عقب نشست و از جلو راند !... *** میان همه جویها ، که به همراه همه رودها ، به دریا سرازیر میشدند ، جوی کوچکی هم بود که هیچ میل سرازیر شدن به دریا را نداشت !... وقتی سایر جویها پرسیدند چرا ؟ گفت : من هرچند در مقابل عظمت دریا بس ناچیز و خوارم !... اما من ... گمنامی گم نشده را بیشتر از شهرت گم شده دوست دارم... ***پیر مرد بخت برگشته شکمش ، آب آورده بود . بچه های ولگرد با مسخره میگفتند : « یارو آبستنه ! فردا میزاد » یک روز که از کوچه ، همان کوچه کثیفی که پناه گاه زندگی فلک زده او بود ، میگذشتم ... دیدم که لاشه ای را به تابوت میگذارند : پیر مرد بخت برگشته زائیده بود . فرزند بدبختی چه میتواند باشد ؟ ! ... مرگ !... *** دهقان پیر ، با ناله میگفت : ارباب آخر درد من یکی دو تا نیست ، با وجود این همه بدبختی ، نمیدانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشمان تنها دخترم را « چپ » آفریده ؟ دخترم همه چیز را دو تا میبیند !... ارباب پرخاش کرد که بدبخت ! چهل سال است که نان مرا زهرمار میکنی ! مگر کور بودی ، که چشم دختر من هم « چپ » است ؟! گفت چرا ارباب دیده ام ... اما چیزی که هست ، دختر شما همه این خوشبختی ها را دو تا میبیند ... ولی دختر من ، این همه بدبختی را میبخشید اگه بعضی جاهاش بی ادبی بود ، فقط رعایت امانت بود تشکر کنندگان: elli ، hvm ، ADONIS ، RosyluvsUSA ، frozen mind ، msar
ادبيات آمريكاي جنوبي در حوزه داستان نويسي يكي از ادبيات هاي مورد علاقه منه. كتابي كه مي خوام معرفي كنم، كتاب تونل از ارنستو ساباتو ارژانتيني هست. اين كتاب به تحليل روانشناختي زواياي پنهان انسان ها درون يك داستان مي پردازه.
درباره ارنستو ساباتو قسمت هايي از اين كتاب: "...شايد فقط يك تونل وجود داشت، تاريك و خلوت: تونل من، تونلي كه من كودكي، جواني و همه عمرم را گذرانده بودم. و در يكي از قسمت هاي شفاف ديوار سنگي من اين دختر را ديده بودم و ساده انديشانه باور كرده بودم كه در تونلي موازي تونل من حركت مي كند، در حالي كه در واقع او متعلق به جهان پهناور، جهان نامحدود كساني بود كه در تونل زندگي نمي كردند. و شايد وي از سر كنجكاوي به يكي از پنجره هاي شگفت انگيز نزديك شده و منظره تنهايي رهايي ناپذير مرا ديده بود." "...قبول دارم كه حتي ابليس هم نمي تواند پيش بيني كند كه انسان چه چيزي را به ياد مي آورد و چرا آن را به ياد مي آورد. من يكي كه هيچ وقت عقيده نداشته ام چيزي به نام حافظه جمعي وجود داشته باشد- همان حافظه جمعي كه مي تواند وسيله اي باشد كه با آن انسان ها از خويش حمايت مي كنند. عبارت "روزگار خوش گذشته" به آن معني نيست كه اتفاقات بد در گذشته كمتر رخ مي دادند، فقط معني اش اين است كه -خوشبختانه- مردم به آساني آن اتفاقات را از ياد برده اند." “Success comes in cans; failure in can'ts
نمیدونم چرا در این کافه فقط سیگار و قهوه سفارش میدهند؟
خون عیسی موجود نیست؟ البته از نوع شیرازی اش؟ به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
2010-05-20 ساعت 01:18
دوستان خیلی معذرت میخواهم...
ببخشید ها!!! ایا که وگفتید یعنی چه؟ میشه یکی تو 2 3 خط خلاصه این مطالب رو بگه؟ چون اصلاً وقت خواندنش رو ندارم... بازم پوزش میطلبم... سپاس فراوان
2010-05-20 ساعت 02:01
اما من منظورم اون یکی بود
همان که حافظ میگفت همان که حافظ واقعا میگفت و ایضاء خیام به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
2010-05-20 ساعت 02:12
چقدر کافه تون آرامش داره.........به به .......کتاب ....دود سیگار و بوی قهوه ..........و در گوشه ای همون که حافظ میگفت اینجا رو دوست دارم...
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
تشکر کنندگان: ADONIS ، سارا کوچولو ، hvm ، Monica ، Ali Sepehr ، msar
2010-05-20 ساعت 02:38
جالب است که حافظ هم میخورد و هم میگفت
خیام نیز همینطور اما اکنون بعضی میخورند اما نمیگویند و بعضی دیگر نمی خورند اما میگویند به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
2010-05-20 ساعت 12:06
جالب تر از همه اینکه من نه میخورم و نه میگم!
تشکر کنندگان: Ali Sepehr ، msar
|
کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان