کتاب «پندار خدا» اثر« ریچارد داوکینز» را که حدود دو هفته پیش از طرف یکی از دوستانم به من توصیه شد خواندم
باید بگم این کتاب اطلاعاتم را افزود ، ولی نظرم را تغییر نداد
به نظرم آقای داوکینز با نقل قولهای صادقانه و به دور از تعصب و همچنین نبوغ خود در تشریح نظریه داروین ، بیشتر در این کتاب به تفسیر و باز نمودن بحث انتخاب طبیعی و نظریه فرگشت داروین پرداخته
آقای داوکینز باور به خدا را در هفت طیف احتمالاتی قرار داده و خود را در دسته ششم ، متمایل به هفتم میداند
این هفت طیف عبارتند از :
1- خدا باوری قوی . احتمال 100 در صدی وجود خدا ، به قول کارل گوستاو یونگ (روان شناس و روان کاو سوئیسی ) من باور ندارم ، من میدانم
2- احتمال بسیار قوی اما کمتر از 100 درصد . خدا باوری در عمل . " من به قطع نمیدانم ، اما قویاً به وجود خدا باور دارم و زندگیم را بر پایه این باور پی میگیرم."
3- احتمال بالای 50 درصد اما نه خیلی بالا . به لحاظ فنی لاادری اما مایل به خدا باوری . " من خیلی نامطمئن هستم ، اما مایلم به خدا باور داشته باشم."
4- دقیقاً 50 درصد . لاادری گری کاملا بیطرفانه . " احتمالات وجود یا عدم وجود خدا کاملا برابرند."
5- پایین تر از 50 درصد ، اما نه خیلی پایین تر . به لحاظ فنی لاادری اما مایل به بیخدایی . " نمیدانم خدا وجد دارد یا نه اما متمایل به شکاکیت هستم."
6- احتمال خیلی پایین ، اما بیش از صفر . بیخدایی در عمل . " نمیتوانم قطعا بگویم خدا نیست اما فکر میکنم که وجود خدا خیلی بعید است ، و زندگیم را بر پایه ی نبودنش پی میگیرم.
7- بیخدایی قوی . " میدانم که خدایی نیست ، به همان قطعیتی که یونگ میداند که خدایی هست "
به نظر من نظریه داروین و اصل انتخاب طبیعی درست است و یک یافته علمیست ، ولی دو خلاء بزرگ در آن هست و تا زمانی که این دو خلاء پر نشود این ایده همه گیر نمیشود
نظریه داروین ، تا کنون ، از دید آقای داوکینز مثلا 90% از راه را رفته ، از دید من 70% و از دید الاهیون مثلا 10 % ( حالا حتما یاد اون جکه افتادید که بروسلی و آرنولد میان آبادان ، پلیس میاد ازشون بازجویی کنه ، یه آبادانی میپره وسط میگه ( با لحجه آبادانی ) : ها وولک با ما سه تا چیکار داری؟)
چرا که مثلا آقای داوکینز برای آن دو خلاء ( البته ایشان مشخصاً یکی را بیشتر قبول ندارد )10% ، من 30% و الاهیون 90% ارزش قائل شده ایم
پس اگر جواب این دو سوال پیدا شود و این دو خلا پر شود به یک باره هم آن 10% آقای داوکینز و هم 30 % من و هم 90% الاهیون به 0 % بدل میشود و اصل فرگشت به یک یافته علمی 100% و بدیهی بدل خواهد شد
من نظر داروین و اصل تکامل را تا آنجا که همه موجودات زنده از موجودات تک سلولی به اسم « دی ان آ » به وجود آمده اند قبول میکنیم . خوب خود این دی ان آ ها چطور به وجود آمده اند ؟
آقای داوکینز معتقد است که این وظیفه شیمیدانهاست که در آزمایشگاه های خود از ترکیب مواد و عناصر، تحت شرایط خاص ، دی ان آ بسازند ، یعنی از مواد و عناصر بی جان یک موجود جان دار بسازیم و معتقد است که هر چه هم در این راه هزینه کنیم ارزشش را دارد
خوب ، من هم موافقم پس باید تا آن روز صبر کنیم و این درصد ها به قوه خود باقیست
مطلب دیگری که به نظر من میرسد و آقای داوکینز به آن نپرداخته و شاید آن را در قالب دیگری ، که جدا از بحث من است گنجانده ، بحث احساسات و یافته های شخصیست
وی در یک فصل مجزا ( تجربیات شخصی ) به این مطلب پرداخته ، ولی آن چیزی نیست که ما در تجربیات شخصیمان به آن رسیده ایم و در استدلال آقای داوکینزبه این تجربات پاسخ داده نشده
وی از قدرت مغز در شبیه سازی میگوید و اینکه در کودکی مثلا صدای باد را که در سوراخ قفل در، می افتاده به صورت نجوای ترسناک یک مرد میشنویم و میگوید اینکار شبه سازی مغز است و یا سایه ای را پشت پنجره احساس میکنیم و فکر میکنیم سایه موجودی وحشتناک هست ولی وقتی نزدیکتر میرویم میبینیم سایه درخت است
البته کم و بیش همه مان این گونه تجربیات را داشته ایم و این استدلال را هم قبول داریم ، ولی تجربیاتی که من از آنها صحبت میکنم ورای اینهاست که ایشان در این کتاب به آنها اشاره ای کرده اند
همه ما در زمان و مکانی قرار گرفته ایم که احساس کرده ایم ، انگار قبلا در آنجا بوده ایم ، کلماتی را گفته ایم و یا شنیده ایم که انگار قبلا گفته ایم و یا شنیده ایم ( تجربه شخصی )
مادری بعد از خروج از منزل بی هیچ دلیل عقلانی و فقط به خاطر احساس بدی که داشته به خانه بر میگردد و میبیند کودکش در خطر سقوط از یک بلندیست ( شنیده ام )
من شعری را در ذهنم بی هیچ دلیلی و یا مناسبتی تکرار میکنم و چند ساعت بعد همان را اتفاقی بدون اینکه دنبالش باشم در اینترنت میبینم ( تجربه شخصی )
شب به صورت ناخودآگاه و بدون هیچ دلیلی به خودم میگویم : اگر در فلان وبلاگ جمله توهین آمیزی بنویسم ، عکس العمل صاحب آن وبلاگ چیست ؟ ( البته من هرگز این کار را نمیکردم ) و صبح روز بعد میبینم که شخص دیگری این کار را کرده ( تجربه شخصی )
من نمیتوانم به اتفاقی بودن این دست رویدادها رای دهم و یا با هر استدلال نامربوط دیگری خودم را قانع کنم
البته به نظر من این تجربیات ربطی به وجود خدا یا روح و یا هر چیز متافیزیکی ندارد ولی خیلیها این تجربیات را به اشتباه (اشتبا ه از نظر من ) به وجود نیروهای ماورائ الطبیعه تعمییم میدهند
منظور من وجود نیرویی فیزیکی و قابل دسترسی هست ، میان مغذها ؛ چیزی که میشود آن را در آزمایشگاه سنجید و جواب همه این سوالات باشد ، جواب فیلم و کتاب راز باشد ، جواب تلپاتی و جواب کارهای خارق العاده نمای مرتاضان هندی باشد و جواب هر آنچه همه به نوعی دیده ایم و تجربه کرده ایم و یا شنیده ایم باشد
من میگویم اگر مسئله ای وجود دارد و ما توجیه درستی برایش نداریم نباید آن را دور بزنیم و یا از آن غافل شویم
و اگر این مسائل حل شود بحث در مورد ماهیت متافیزیک و آنچه ما ماورائ الطبیعه میخوانیم به اتمام میرسد ضمن اینکه میدانم همواره مسائل حل نشده ای خواهد ماند که افرادی آنها را ماورائ الطبیعه خوانند ؛ ولی به نظر من از زمانی که راز اولین ماورئ الطبیعه برملا شد میبایست این لغت هم معدوم میشد . از زمانی که راز چگونگی بروز کسوف و خسوف و زلزله و سیل و خشکسالی و دیگر ماورائ الطبیعه های دیروز و مسائل حل شده امروز برملا شد
پس باید تا آن زمان صبر کنیم و آقای داوکینز ، من و الاهیون به صورت جزمی بر عقیده خود پافشاری نکنیم
البته فکر میکنم این عدم جزم اندیشی را من ، امثال من و آقای داوکینز رعایت میکنیم ( چرا که هیچ کداممان در دسته بندی آقای داوکینز خود را در ردیف هفت نمیدانیم ) ولی گویا الاهیون آن را بر نمیتابند چرا که علم روز به روز به آن ( 100% )نزدیکتر میشود و این باعث نگرانی آنها شده
اما تا آن روز تکلیف چیست ؟ و باید چه کرد ؟
در اینجا استدلالهای دیگر آقای داوکینز در مورد عدم ضرورت وجود خدا و اینکه اگر خدا نبود مشکلی پیش میآمد یا نه قابل تامل است
حتی اگر این استدلالها هم برایمان کافی و وافی نبود میتوانیم به آیین خودمان بمانیم اما به یک بی خدا و یا هر آیین دیگری به چشم تحقیر نگاه نکنیم و خطای خودمان را هم محتمل بدانیم و حداقل این به منطق نزدیکتر است تا جزم اندیشی ، و البته خسارتهایش هم کمتر و به عبارتی در دسته بندی فوق در طیف احتمالاتی« 1» نباشیم
بحثی که در این کتاب توجه من را به خود جلب کرد مبحث « زایتگایست اخلاقی » بود بدین معنا که بشر به صورت نمودار دندانه اره ای صعودی در حال پیشرفت از نظر اخلاقیست که اتفاقا این پیشرفت هیچ گونه ارتباطی هم با دین ندارد
این مبحث زمانی مطرح میشود که این سوال پیش می آید که اگر دین نباشد انسانها معیار تشخیص خوب و بد را چگونه تشخیص دهند ؟و ممکن است شخصی کاری را بر اثر معیار های خود ، خوب بداند و شخص دیگر به تاثیر از معیارهای دیگر خود آن کار را بد بداند !
البته من قبلا این مورد را در مبحث مقایسه ایمان و وجدان مطرح کرده ام ، ولی در این کتاب با بیانی شیوا و گیرا به آن پرداخته شده
در این کتاب یک نمونه از ده فرمان نوین را که برگرفته از یک وبلاگ میباشد ، آورده شده و نشان داده که این اصول برگرفته از هیچ مذهب و ایدئولوژی خاصی نیست بلکه برگرفته از تفکرات آزاد ، یک وبلاگ نویس ساده است
• با دیگران کاری نکن که نمیخواهی با تو بکنند
• بکوش تا هیچ گاه آسیبی به کسی وارد نکنی
• با دیگر انسانها ، موجودات زنده ، و کل جهان با عشق ، صداقت ، وفا و احترام رفتار کن
• از تبهکاری چشم نپوش و از اجرای عدالت دریغ نورز ، اما همواره آماده باش تا فرد بد کاری را که به بدی خود اذعان کرده و صادقانه پشیمان است ببخشی
• زندگیت را با حس شادی و شگفتی پی گیر
• همواره بکوش چیزهای تازه ای بیاموزی
• همه چیز را بسنج ، همواره باورهای خود را با واقعیت باز آزما ، و آماده باش تا حتی عزیزترین باورهایت را هم که با واقعیت نمیخوانند کنار نهی
• هرگز به دنبال سانسور کردن خود یا دوری جستن از مخالفان ات نباش ، همواره به دیگران حق بده که مخالف تو باشند
• عقاید خود را مستقلا و بر مبنای خرد خود برگزین ، نگذار دیگران تو را به پیروی کورکورانه بکشند
• همه چیز را به پرسش بگیر
و ادامه میدهد که امروزه هر آدم عادی و شایسته ای میتواند فهرستی از این قبیل ارائه دهد . البته همگان فهرست های دقیقا یکسانی نخواهند داشت و شاید یکی از اصول جان رالز فیلسوف این باشد:
• قواعد خود را چنان طرح کن که انگار نمیدانی در بالای سلسله مراتب هستی یا در پایین آن
و میگوید : اگر من بخواهم یک ده فرمان مطرح کنم برخی از ده فرمان بالا را برگزینم و جایی هم برای این فرمانها پیدا کنم
• از زندگی جنسی خود لذت ببر( تا حدی که به هیچ کس آسیبی نرسانی ) و بگذار دیگران هم در خلوت خود از هر چه دوست دارند لذت ببرند . زندگی دیگران به تو ربطی ندارد
• بر پایه جنسیت ، نژاد و ( تا حد امکان ) گونه ، تبعیض قائل نشو
• بچه هایت را معتقد به نظام عقیدتی خاصی نکن . به آنها بیاموز که چگونه خودشان بیاندیشند ، شواهد را ارزیابی کنند ، و با تو مخالفت کنند
• آینده را با مقیاس زمانی بزرگتر از عمر خود بنگر
و اگر من بخواهیم چیزی را بر این اصول بیفزایم میگویم :
• همواره به اعتقادات و باورهای خود مشکوک باش و همواره درصدی برای خطای خود کنار بگذار ، بیشترین جنایت را در تاریخ بشریت انسانهای مطلق اندیش و جزمی داشته اند
• هر ایده و عقیده ای که بر اساس آن فدا نمودن جانت و یا ستادن جانی مجاز است را بی درنگ دور بریز و اگر جانت به خاطر عقده ات به خطر افتاد بی درنگ از عقیده ات برگرد چرا که جانت از هر ایده ای مهمتر است
• تفکر خود را ابراز کن و نگران قضاوت دیگران در مورد خود نباش ، شاید در پس تفکر شما ایده ای نهفته باشد که گره از کار یک نفر بگشاید و یا رهنمودی برای تصممیم گیری یک دوست باشد
• آستانه تحمل خود را بالا ببر، این کار را با تمرین شنیدنه صداهای مختلف و مخالف آغاز کن . در مورد همه چیز با دوستانت بحث کن ولی اجازه نده ایده ات در رابطه تو با اطرافیانت تاثیر بگذارد
• همه ما انسانیم و انباشته از صفات خوب و بد ، مهم نیست که چند درصد از صفاتمان خوب است و چه مقدار بد ، مهم این است که به سمت خوب بودن گام برداریم ، و برای خوب شدن تلاش کنیم
• هر اندازه که میتوانی باعث خنده اطرافیانت باش ، به هر وسیله ای چنگ بینداز تا آنها را به خندیدن ترغیب کنی ، اولین بازتاب این عمل به خودت برمیگردد
شما هم میتوانید به این فهرست بیفزایید ، برخی را تغییر دهید ، و برخی را نقض کنید
این هم یه کلیپ 6 دقیقه ای که چگونگی فرگشت رو نشون میده
باید بگم این کتاب اطلاعاتم را افزود ، ولی نظرم را تغییر نداد
به نظرم آقای داوکینز با نقل قولهای صادقانه و به دور از تعصب و همچنین نبوغ خود در تشریح نظریه داروین ، بیشتر در این کتاب به تفسیر و باز نمودن بحث انتخاب طبیعی و نظریه فرگشت داروین پرداخته
آقای داوکینز باور به خدا را در هفت طیف احتمالاتی قرار داده و خود را در دسته ششم ، متمایل به هفتم میداند
این هفت طیف عبارتند از :
1- خدا باوری قوی . احتمال 100 در صدی وجود خدا ، به قول کارل گوستاو یونگ (روان شناس و روان کاو سوئیسی ) من باور ندارم ، من میدانم
2- احتمال بسیار قوی اما کمتر از 100 درصد . خدا باوری در عمل . " من به قطع نمیدانم ، اما قویاً به وجود خدا باور دارم و زندگیم را بر پایه این باور پی میگیرم."
3- احتمال بالای 50 درصد اما نه خیلی بالا . به لحاظ فنی لاادری اما مایل به خدا باوری . " من خیلی نامطمئن هستم ، اما مایلم به خدا باور داشته باشم."
4- دقیقاً 50 درصد . لاادری گری کاملا بیطرفانه . " احتمالات وجود یا عدم وجود خدا کاملا برابرند."
5- پایین تر از 50 درصد ، اما نه خیلی پایین تر . به لحاظ فنی لاادری اما مایل به بیخدایی . " نمیدانم خدا وجد دارد یا نه اما متمایل به شکاکیت هستم."
6- احتمال خیلی پایین ، اما بیش از صفر . بیخدایی در عمل . " نمیتوانم قطعا بگویم خدا نیست اما فکر میکنم که وجود خدا خیلی بعید است ، و زندگیم را بر پایه ی نبودنش پی میگیرم.
7- بیخدایی قوی . " میدانم که خدایی نیست ، به همان قطعیتی که یونگ میداند که خدایی هست "
به نظر من نظریه داروین و اصل انتخاب طبیعی درست است و یک یافته علمیست ، ولی دو خلاء بزرگ در آن هست و تا زمانی که این دو خلاء پر نشود این ایده همه گیر نمیشود
نظریه داروین ، تا کنون ، از دید آقای داوکینز مثلا 90% از راه را رفته ، از دید من 70% و از دید الاهیون مثلا 10 % ( حالا حتما یاد اون جکه افتادید که بروسلی و آرنولد میان آبادان ، پلیس میاد ازشون بازجویی کنه ، یه آبادانی میپره وسط میگه ( با لحجه آبادانی ) : ها وولک با ما سه تا چیکار داری؟)
چرا که مثلا آقای داوکینز برای آن دو خلاء ( البته ایشان مشخصاً یکی را بیشتر قبول ندارد )10% ، من 30% و الاهیون 90% ارزش قائل شده ایم
پس اگر جواب این دو سوال پیدا شود و این دو خلا پر شود به یک باره هم آن 10% آقای داوکینز و هم 30 % من و هم 90% الاهیون به 0 % بدل میشود و اصل فرگشت به یک یافته علمی 100% و بدیهی بدل خواهد شد
من نظر داروین و اصل تکامل را تا آنجا که همه موجودات زنده از موجودات تک سلولی به اسم « دی ان آ » به وجود آمده اند قبول میکنیم . خوب خود این دی ان آ ها چطور به وجود آمده اند ؟
آقای داوکینز معتقد است که این وظیفه شیمیدانهاست که در آزمایشگاه های خود از ترکیب مواد و عناصر، تحت شرایط خاص ، دی ان آ بسازند ، یعنی از مواد و عناصر بی جان یک موجود جان دار بسازیم و معتقد است که هر چه هم در این راه هزینه کنیم ارزشش را دارد
خوب ، من هم موافقم پس باید تا آن روز صبر کنیم و این درصد ها به قوه خود باقیست
مطلب دیگری که به نظر من میرسد و آقای داوکینز به آن نپرداخته و شاید آن را در قالب دیگری ، که جدا از بحث من است گنجانده ، بحث احساسات و یافته های شخصیست
وی در یک فصل مجزا ( تجربیات شخصی ) به این مطلب پرداخته ، ولی آن چیزی نیست که ما در تجربیات شخصیمان به آن رسیده ایم و در استدلال آقای داوکینزبه این تجربات پاسخ داده نشده
وی از قدرت مغز در شبیه سازی میگوید و اینکه در کودکی مثلا صدای باد را که در سوراخ قفل در، می افتاده به صورت نجوای ترسناک یک مرد میشنویم و میگوید اینکار شبه سازی مغز است و یا سایه ای را پشت پنجره احساس میکنیم و فکر میکنیم سایه موجودی وحشتناک هست ولی وقتی نزدیکتر میرویم میبینیم سایه درخت است
البته کم و بیش همه مان این گونه تجربیات را داشته ایم و این استدلال را هم قبول داریم ، ولی تجربیاتی که من از آنها صحبت میکنم ورای اینهاست که ایشان در این کتاب به آنها اشاره ای کرده اند
همه ما در زمان و مکانی قرار گرفته ایم که احساس کرده ایم ، انگار قبلا در آنجا بوده ایم ، کلماتی را گفته ایم و یا شنیده ایم که انگار قبلا گفته ایم و یا شنیده ایم ( تجربه شخصی )
مادری بعد از خروج از منزل بی هیچ دلیل عقلانی و فقط به خاطر احساس بدی که داشته به خانه بر میگردد و میبیند کودکش در خطر سقوط از یک بلندیست ( شنیده ام )
من شعری را در ذهنم بی هیچ دلیلی و یا مناسبتی تکرار میکنم و چند ساعت بعد همان را اتفاقی بدون اینکه دنبالش باشم در اینترنت میبینم ( تجربه شخصی )
شب به صورت ناخودآگاه و بدون هیچ دلیلی به خودم میگویم : اگر در فلان وبلاگ جمله توهین آمیزی بنویسم ، عکس العمل صاحب آن وبلاگ چیست ؟ ( البته من هرگز این کار را نمیکردم ) و صبح روز بعد میبینم که شخص دیگری این کار را کرده ( تجربه شخصی )
من نمیتوانم به اتفاقی بودن این دست رویدادها رای دهم و یا با هر استدلال نامربوط دیگری خودم را قانع کنم
البته به نظر من این تجربیات ربطی به وجود خدا یا روح و یا هر چیز متافیزیکی ندارد ولی خیلیها این تجربیات را به اشتباه (اشتبا ه از نظر من ) به وجود نیروهای ماورائ الطبیعه تعمییم میدهند
منظور من وجود نیرویی فیزیکی و قابل دسترسی هست ، میان مغذها ؛ چیزی که میشود آن را در آزمایشگاه سنجید و جواب همه این سوالات باشد ، جواب فیلم و کتاب راز باشد ، جواب تلپاتی و جواب کارهای خارق العاده نمای مرتاضان هندی باشد و جواب هر آنچه همه به نوعی دیده ایم و تجربه کرده ایم و یا شنیده ایم باشد
من میگویم اگر مسئله ای وجود دارد و ما توجیه درستی برایش نداریم نباید آن را دور بزنیم و یا از آن غافل شویم
و اگر این مسائل حل شود بحث در مورد ماهیت متافیزیک و آنچه ما ماورائ الطبیعه میخوانیم به اتمام میرسد ضمن اینکه میدانم همواره مسائل حل نشده ای خواهد ماند که افرادی آنها را ماورائ الطبیعه خوانند ؛ ولی به نظر من از زمانی که راز اولین ماورئ الطبیعه برملا شد میبایست این لغت هم معدوم میشد . از زمانی که راز چگونگی بروز کسوف و خسوف و زلزله و سیل و خشکسالی و دیگر ماورائ الطبیعه های دیروز و مسائل حل شده امروز برملا شد
پس باید تا آن زمان صبر کنیم و آقای داوکینز ، من و الاهیون به صورت جزمی بر عقیده خود پافشاری نکنیم
البته فکر میکنم این عدم جزم اندیشی را من ، امثال من و آقای داوکینز رعایت میکنیم ( چرا که هیچ کداممان در دسته بندی آقای داوکینز خود را در ردیف هفت نمیدانیم ) ولی گویا الاهیون آن را بر نمیتابند چرا که علم روز به روز به آن ( 100% )نزدیکتر میشود و این باعث نگرانی آنها شده
اما تا آن روز تکلیف چیست ؟ و باید چه کرد ؟
در اینجا استدلالهای دیگر آقای داوکینز در مورد عدم ضرورت وجود خدا و اینکه اگر خدا نبود مشکلی پیش میآمد یا نه قابل تامل است
حتی اگر این استدلالها هم برایمان کافی و وافی نبود میتوانیم به آیین خودمان بمانیم اما به یک بی خدا و یا هر آیین دیگری به چشم تحقیر نگاه نکنیم و خطای خودمان را هم محتمل بدانیم و حداقل این به منطق نزدیکتر است تا جزم اندیشی ، و البته خسارتهایش هم کمتر و به عبارتی در دسته بندی فوق در طیف احتمالاتی« 1» نباشیم
بحثی که در این کتاب توجه من را به خود جلب کرد مبحث « زایتگایست اخلاقی » بود بدین معنا که بشر به صورت نمودار دندانه اره ای صعودی در حال پیشرفت از نظر اخلاقیست که اتفاقا این پیشرفت هیچ گونه ارتباطی هم با دین ندارد
این مبحث زمانی مطرح میشود که این سوال پیش می آید که اگر دین نباشد انسانها معیار تشخیص خوب و بد را چگونه تشخیص دهند ؟و ممکن است شخصی کاری را بر اثر معیار های خود ، خوب بداند و شخص دیگر به تاثیر از معیارهای دیگر خود آن کار را بد بداند !
البته من قبلا این مورد را در مبحث مقایسه ایمان و وجدان مطرح کرده ام ، ولی در این کتاب با بیانی شیوا و گیرا به آن پرداخته شده
در این کتاب یک نمونه از ده فرمان نوین را که برگرفته از یک وبلاگ میباشد ، آورده شده و نشان داده که این اصول برگرفته از هیچ مذهب و ایدئولوژی خاصی نیست بلکه برگرفته از تفکرات آزاد ، یک وبلاگ نویس ساده است
• با دیگران کاری نکن که نمیخواهی با تو بکنند
• بکوش تا هیچ گاه آسیبی به کسی وارد نکنی
• با دیگر انسانها ، موجودات زنده ، و کل جهان با عشق ، صداقت ، وفا و احترام رفتار کن
• از تبهکاری چشم نپوش و از اجرای عدالت دریغ نورز ، اما همواره آماده باش تا فرد بد کاری را که به بدی خود اذعان کرده و صادقانه پشیمان است ببخشی
• زندگیت را با حس شادی و شگفتی پی گیر
• همواره بکوش چیزهای تازه ای بیاموزی
• همه چیز را بسنج ، همواره باورهای خود را با واقعیت باز آزما ، و آماده باش تا حتی عزیزترین باورهایت را هم که با واقعیت نمیخوانند کنار نهی
• هرگز به دنبال سانسور کردن خود یا دوری جستن از مخالفان ات نباش ، همواره به دیگران حق بده که مخالف تو باشند
• عقاید خود را مستقلا و بر مبنای خرد خود برگزین ، نگذار دیگران تو را به پیروی کورکورانه بکشند
• همه چیز را به پرسش بگیر
و ادامه میدهد که امروزه هر آدم عادی و شایسته ای میتواند فهرستی از این قبیل ارائه دهد . البته همگان فهرست های دقیقا یکسانی نخواهند داشت و شاید یکی از اصول جان رالز فیلسوف این باشد:
• قواعد خود را چنان طرح کن که انگار نمیدانی در بالای سلسله مراتب هستی یا در پایین آن
و میگوید : اگر من بخواهم یک ده فرمان مطرح کنم برخی از ده فرمان بالا را برگزینم و جایی هم برای این فرمانها پیدا کنم
• از زندگی جنسی خود لذت ببر( تا حدی که به هیچ کس آسیبی نرسانی ) و بگذار دیگران هم در خلوت خود از هر چه دوست دارند لذت ببرند . زندگی دیگران به تو ربطی ندارد
• بر پایه جنسیت ، نژاد و ( تا حد امکان ) گونه ، تبعیض قائل نشو
• بچه هایت را معتقد به نظام عقیدتی خاصی نکن . به آنها بیاموز که چگونه خودشان بیاندیشند ، شواهد را ارزیابی کنند ، و با تو مخالفت کنند
• آینده را با مقیاس زمانی بزرگتر از عمر خود بنگر
و اگر من بخواهیم چیزی را بر این اصول بیفزایم میگویم :
• همواره به اعتقادات و باورهای خود مشکوک باش و همواره درصدی برای خطای خود کنار بگذار ، بیشترین جنایت را در تاریخ بشریت انسانهای مطلق اندیش و جزمی داشته اند
• هر ایده و عقیده ای که بر اساس آن فدا نمودن جانت و یا ستادن جانی مجاز است را بی درنگ دور بریز و اگر جانت به خاطر عقده ات به خطر افتاد بی درنگ از عقیده ات برگرد چرا که جانت از هر ایده ای مهمتر است
• تفکر خود را ابراز کن و نگران قضاوت دیگران در مورد خود نباش ، شاید در پس تفکر شما ایده ای نهفته باشد که گره از کار یک نفر بگشاید و یا رهنمودی برای تصممیم گیری یک دوست باشد
• آستانه تحمل خود را بالا ببر، این کار را با تمرین شنیدنه صداهای مختلف و مخالف آغاز کن . در مورد همه چیز با دوستانت بحث کن ولی اجازه نده ایده ات در رابطه تو با اطرافیانت تاثیر بگذارد
• همه ما انسانیم و انباشته از صفات خوب و بد ، مهم نیست که چند درصد از صفاتمان خوب است و چه مقدار بد ، مهم این است که به سمت خوب بودن گام برداریم ، و برای خوب شدن تلاش کنیم
• هر اندازه که میتوانی باعث خنده اطرافیانت باش ، به هر وسیله ای چنگ بینداز تا آنها را به خندیدن ترغیب کنی ، اولین بازتاب این عمل به خودت برمیگردد
شما هم میتوانید به این فهرست بیفزایید ، برخی را تغییر دهید ، و برخی را نقض کنید
این هم یه کلیپ 6 دقیقه ای که چگونگی فرگشت رو نشون میده