ارسالها: 198
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2015
رتبه:
2
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2015-12-01 ساعت 01:51
(آخرین تغییر در ارسال: 2015-12-01 ساعت 01:55 توسط algh90.)
با سلام به همگی و خسته نباشید به بچه های این تاپیک... من هم بلاخره این 75 صفحه را در 3 روز خواندم و امیدوارم روزی برسد که من هم دیدگاهم را درباره مهاجرت بخصوص مهاجرت به این کشور برای شما بازگو کنم. در کل دیدگاه من از مهاجرت مثل آقای آرش هست و هیچوقت برای خودم از کشورهای دیگر بهشت نساختم... ولی با سفر به چندین کشور دیگر مثل ایتالیا، ویتنام، امارات و کانادا.... تفاوتهای بسیار زیادی بین همه اینها با کشور خودمان دیده ام...
بطور مثال ایتالیا از دید من یک کشور معمولی ولی تمیز در مقایسه با ایران بود.
امارات(دبی) شهری مدرن و بین المللی که برای مهاجرت مناسب است، چون از هر ملیتی شما در این شهر میبینید و برای گذراندن زندگی مشکل زبان نخواهید داشت.. مگر برای شغلتان که دیگه اون امری واجبه
ویتنام که خیلی بدبختن... بنظرم میومد که برای هر خونه از تاسیسات برقی یه سیم کشیده باشند چون تیر چراغ برقاشون به قطر 1 متر و بصورت بسیار آشفته سیم رد شده بود... و کلا مقررات رانندگی هیچ حکمی در آنجا نداشت.. از خانم (حتی با دامنهای کوتاه) گرفته تا آقایون همه فقط سوار موتور بودند و ماشین شخصی در 8 روزی که من آنجا بودم فقط 2 تا دیدم... به علاوه تعداد کمی تاکسی.. (میخوام بگم کشورهای بدبخت کم نیست). کلا هم هیچ جذابیتی برای دیدن نداشت انقدر که شلوغ بود ... در ضمن در قسمتی از سفرم یاد مهمانوازی ایرانیها افتادم که خارجی میبینن کلی براشون ذوق میکنن و کلی شیرینی و غذا به خارجیها تعارف میکنن... ولی در ویتنام موقع خرید خیلی راحت دختره دستشو کرد تو کیفمو پولمو دزدید و چون من نمیتونستم گروه و ترک کنم فقط ایستادمو فرارشونو نگاه کردم، البته چون عقلم کار میکرد پول خیلی کمی تو کیفم میذاشتم که با مشکل یک جا دزدیدن روبرو نشم...(از بس حتی یه yes هم بلد نبودن نمیشد برم دنبالشون اون وقت گم میشدم)...
چی بگ براتون از کانادا... هی..... شهر نگو شهر فرنگ... تمیز مدرن... همه خوشبرخورد...... به مدت 11 روز من آنجا بودم ولی کوچکترین بی احترامی و یا نگاه و متلکهای بدی که هر روز در کوچه خیابانهای خودمون میشنویم به هیچ عنوان خبری نبود... البته بعده ها فهمیدم اون منطقه ای که ما بودیم جزو بدترین و نا امن ترین مناطق اون شهر بود... ولی ما با خیال راحت اونجا قدم میزدیم و اتفاقا در شب هالووین همه با مهربونی باهامون عکس انداختند. .. در مورد امنیت حتی در آن منطقه مثلا نا امن اینو بگم که من خریدامو چون زیاد بود در ابتدای در ورودی میگذاشتم و میرفتم مثلا نیم ساعت داخل مغازه میچرخیدمو برمیگشتم خریدمامو بر میداشتم و میرفتم...
حال خود قضاوت کنید که چرا دوست دارم که روزی من هم ماجرای مهاجرتمو بنویسم.. چون تا نری متوجه نمیشی تفاوتها را حتی در چیزهای خیلی پیش پا افتاده
ارسالها: 1,148
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Oct 2013
رتبه:
94
تشکر: 46
33 تشکر در 10 ارسال
آرش جان واقعا بی نظیر بود...
منم بالاخره نوشته هاتو خوندم خیلی جالب بود از اون جیپ رو باند تا جیپ تو پارکینگ محل کارت و...
امیدوارم که همیشه خوش و سلامت باشی، با نوشتن تجربیاتو خاطراتت کمک زیادی به همه بچه های مهاجر سرا میکنی.
Its not who I am underneath, but what I do that defines me
Его не кто я под ним, но то, что я делаю, что определяет меня
تاریخ آن سرزمین با "میلاد"
و تاریخ سرزمین من با "هجرت" آغاز میگردد...!
2015 = GOD DAMN IT
2016 = GOD DAMN IT
2017 = GOD DAMN IT
2018 = GOD DAMN IT
2019 = ?GOD ?What
ارسالها: 35
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Oct 2012
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
آرش واقعا در این سایت
غوغا میکند
هرجایی مطلب مینویسد
تبدیل به امامزاده سایت میشود
فقط کاش از خودش هم
سنش
زمان و نحوه رفتن به آمریکا
نحوه شروع کار و زندگی و ... هم برایمان از خودش
مطلب مینوشت
در کل
ازش ممنونیم
ارسالها: 156
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Nov 2015
رتبه:
29
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام به همه دوستان
راستش من اولین بار که به این سایت اومدم فقط می خواستم چندتا سوالم روجواب بگیرم وبرم ولی حالا که به خودم اومدم دیدم که نه تنها تمام این تاپیک و کل وبلاک اقا ارش وخوندم بلکه تقریبا کل صفحات ویرجینیا ولس انجلس وسانفرانسیسگو وسن خوزه وسن فرناندو و.... روهم خوندم درکل انقدری که من اینجا مطالعه کردم سر کنکورم نکردم.
و به این نتیجه ای رسیدم که افراد زیادی بودند که در مباحث شرکت میکردن ولی بعد از رفتن وجا افتادن در امریکا دیگه سری هم به سایت نمی زنن پس کسانی که مدتهاست که رفتن ولی هنوز هم حتی ماهی یکبار به این سایت سر میزنند کار بسیار بزرگ ومهمی انجام میدهند.
از همین جا از همه اون دسته عزیزان که به اصطلاح خرشون از پل گذشته ولی هنوز به فکره خر دیگران هستند بسیارتشکر میکنم .
آقا آرش عزیز از شما هم بسیار ممنونم که همه مارو محرم دونستین واز زندگی خصوصیتون برای ما گفتید .نوشته های شما تجربه ای بسیار گران قیمت برای همه کسانی است که یک روزی قصد مهاجرت دارند.
سپاس ودرود بر همه کسانی که قسمت را با همت تغییر میدهند.
ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻯ ...
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﻦ ﺧﻮﺏ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ...
ﻣﻦ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ
ﻟﺒﺨﻨﺪﻡ "ﺗﻠﺨﻰ ﻋﺼﻴﺎﻥ ﻓﺮﻭﺧﻮﺭﺩﻩ ﻯ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﻰ ﺳﺮﻛﻮﺏ ﺷﺪﻩ ...
ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﻡ ﻧﻘﺎﺏ ﺳﻨﮕﻰ ﺟﻮﺍﻧﻴﺴﺖ ﻭﺍﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺧﻔﻪ ﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ....
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﻫﻪ ﻯ " ﻋﺸﻖ" ﻣﻤﻨﻮﻉ ﻣﻰ ﺁﻳﻢ
ﺍﺯ ﺩﻫﻪ ﻯ " ﻧﮕﺎﻩ" ﻣﻤﻨﻮﻉ ...
ﺯﻳﺒﺎﻳﻰ" ﻣﻤﻨﻮﻉ "...
" ﺷﻌﺮ" ﻣﻤﻨﻮﻉ ﻭ " ﻛﻼﻡ " ﻣﻤﻨﻮﻉ ..
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻧﻴﺴﺘﻢ .....
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺗﺼﻮﻳﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮﻯ ،،،به
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﻨﺠﺎﻕ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ارسالها: 36
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Feb 2013
رتبه:
2
تشکر: 5
4 تشکر در 1 ارسال
حداقل هوای پاک تنفس میکردم و .....
آي دمت گرم .......... گل گفتي
ارسالها: 235
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Aug 2015
رتبه:
3
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام دوستان
من نمیدونم توان نوشتن همه چیزی رو که در ذهن دارم خواهم داشت یا نه ولی شاید برای بعضیها جالب باشه. والبته صداقت در نوشتن کار ساده ای نخواهد بود. پس در بخش اول کلیتی مینوسم تا آینده. .....
من در یه روستای خیلی دور افتاده بدنیا آمدم تو فصل سرد و بچه آخر یه خانواده روستایی البته شاید کمی خاص که در آتیه توضیح میدم. یه حس درونی تو خانواده من هست که زندگی غیر قابل پیش بینی هست.اما همین حس شاید متفاوت بودن توی تمام اعضا خانواده بود .سعی میکنم داستان 2 خانواده کاملا ویژه ایرانی رو براتون بگم. همزمان خانواده همسرم از آمریکا به ایران آمده بودن و پسر دومشون که حدود 11سال داشت با پدرش به ایران آمده بود و جهت کارهای زمین شناسی به منطقه ما آمده بود. این رو تا اینجا داشته باشین که پدر همسرم سالها قبل جهت ادامه تحصیل به آمریکا رفته بود و بچه هاش آنجا بدنیا آمده بودن پس با اجازتون این داستان رو میزارم از کورپه تا هوتون یعنی از محل تولد من توی یه ایل تا شهرک محل تولد همسرم نزدیک دریاچه میشیگان.
وقتی بچه بودم خاطرات جالبی دارم از اینکه تو ایل از مادرم در مورد دختراش میپرسیدن میگفته یکی رو میفرستم آلمان یکی رو امریکا یا وقتی برادر کوچیکم مدرسه اول ابتدایی با شیطنت خودشو به مریضی میزده مادرم با یه کتک مفصل اونو به مدرسه میبره و تو راه مدرسه بین دو روستا بهش میگه خودش 24 کلاس آلمان درس خونده آنوقت چرا برادرم یه کلاس نمیخونه و جالب که برادرم باور میکنه و درسش خیلی خوب میشه سالها بعد چندین مهندسی دکترا گرفت و در آلمان کارخانه دار و تاجر موفق بین المللی شد آنهم در مقیاسی که مورد توجه مقامات بازرگانی سایر دول اروپایی باشه و اما خواهرم که دکترا ش رو در آلمان گرفت. همه راهی طولانی طی کردیم برگردم به سرنوشت خودم تا 5 سالگی تو روستای کوچکی بودم البته پدرم از 2 سال قبل خانه خیلی خوبی تو شهر خریده بود پدرم همیشه تجارت رو خوب میفهمیده و از خرید پارچه بصورت کیلویی تا خرید تخم مرغ 6 تا یه تومان و فروش کیلویی به شهر دیگه تا کیلویی 25 ریال والبته بصورت بنکداری ظاهرا تولد من براشون برکت بیشتر داشته و بهر حال به قول امروزی ها اولین مهاجرت من شروع شد و برای بچه ای که فارسی نمیدونست و ماجراهای کودک شهری رو نداشت جالب همون زمان به لطف پدرم خانه و زندگی خوبی داشتیم در حد بهترینهای شهر. اولین بار که تلویزیون رو چند هفته اول خریدن من ترسیده بود یادم میاد فیلم دایناسورها بود و من گریه میکردم ولی برادرام میخواستن ببینن روی سر من یه لحاف انداختن ولی من صدا رو میشنیدم مادرم آمد لحاف رو برداشت و تلویزیون رو خاموش کرد آن روزا وقتی کسی یخچال و تلویزیون میخرید براش کادو میاوردن من هنوز گلدان شیشه ای و شکلات خوری ورشو ی رو که برامون آوردن یادمه و شاید مادرم نگه داشته باشه. ما از ایل بزرگ شهری شده بودیم و تصور کنید حجم مهمانهای ایل به خونمون بعضی روزا مینی بوسهای قدیمی یه راس میومدن جلو خانه ما البته 7 صبح چون آنها 5 صبح راه افتاده بودن پس مهمانها از ناشتا آمده بودن حالا که به اون روزها فکر میکنم چه دنیایی بود خانه ما بزرگ بود و 4 اتاق و سالن بزرگی داشت و مردم ایل واسه کارای مختلف میامدن از بیماری تا خرید عروسی از کار دادگاه و دعوای سر زمین تا مثلا خرید سال .چند روز پیش برادرم میگفت خانه اش تو فرانکفورت همون وضیعت خانه بچه گیامونو داره و هر کی از فامیل و دوست و آشنا میاد یه مدتی خانشونه البته خیلی هم راضی بود و با دور افتادهترین روستاها و مردم ایل در ارتباط و حتی خبر ها رو بهتر از پدر و مادرم داشت.
کمی از اونو بگم همسرم بچه دوم یه پدر تحصیل کرده که 1335 به آمریکا رفته و البته نفر اول دانشگاه تهران برای رشته زمین شناسی و اکتشاف نفت و گاز و منابع زیر زمینی هم دوره دانشگاه اقایان بهشتی نفر اول دانشکده زبان و ادبیات انگلیسی و اقای موسی صدر نفر اول دانشکده حقوق و عکسای جالبی از آنها در مراسم شاگرد اولی دانشکاه تهران در کاخ سعد آباد و.......یادتون باشه این داستان زندگی 2 نفر با دو فرهنگ و متولد 2 کشور متفاوت در ایران و آمریکا است. پدر و مادر من خواندن و نوشتن نمیدونن پودر و مادر همسرم تحصیلات دانشگاهی در حدی که پدر همسرم 2 بار رتبه اول علمی کشور قبل از انقلاب بودن اما در ادامه روش خاص زندگی ما رو در لحظه خاص در کنار هم قرار داد. ایمان داشته باشیم درون آدمها خیلی قویتر از ظاهر انهاست. زحمات پدرم در تجارت و ارزوهای مادرم در توجه به درس فرزندانش دو بال موفقیتهایی بعدی ما بود. .......اگر خواستین ادامه دارد.......
کیس ir1
درخواست اولیه اردیبهشت 94
اپروو ال مهر 94
نامه nvc آذر 94
ارسال مدارک به nvc دی 94 _7 ژانویه 2016
ایمیل تایید مدارک ازnvc -فبریه 26-2016
90 روز گذشت و تاریخ 12 ژولای وقت مصاحبه آنکارا
136 روز از تاریخ تکمیل تا روز مصاحبه
ویزا یه ضرب چه خاطره آرامی از آنکارا
------------------------------------------------------☆☆
ورود به آمریکا 2 سپتامبر
منتظر گرین کارت و دریافت توسط پست در 7 نوامبر سال 2016 تمام
شاید روزگاری دلم واسه این انتظارها و سختیها حتی تنگ بشه
.......
میدونم که میگذره
فقط کاش اینقدر سخت نگذره که شادی یادمون بره
ارسالها: 6
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Feb 2016
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
متن زیبایی بود اقای عدلی . درسته هر کسی زندگی رو ازیک دیدگاهی میبینه ... ممنون میشم اگر بدید ?
ارسالها: 235
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Aug 2015
رتبه:
3
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام دوستان .....بعد آمدن به شهر البته فقط واسه زمان مدرسه چون تابستان ها باید بر میگشتیم ایل خوب خواهرم که بزرگتر از من بود کلاس اول بود و بابا که خیلی دوسش داشت میتونست کلاس اول مدرسه شهر بره برادرهای بزرگم از دو سال قبل آمده بودن یعنی از اول راهنمایی و دلیل خرید خانه هم مدرسه راهنمایی بود که تو ایل تا کلاس پنجم بود و این شاید عامل ترک تحصیل خیلی از بچه ها بود . منم باید 2 سال بعد میرفتم مدرسه ولی از خوش شانسی شناسنامه یه سال بزرگتر بود البته این کار عموی پدرم بود که خواسته بود واسه همین من که با پسر عموهام 40 روز اختلاف زمان تولد داشتم ولی من یه سال بزرگتر و آنها یه سال کوچکتر از سن واقعی شون بودن جالب که این باعث شد از نظر تحصیلی من 2 سال از آنها جلوتر باشم روز اول مدرسه میخواستم حتما مادرم رو ببینم و البته خودم یه کلمه فارسی بلد نبودم شاید چون فارسی رو از مدرسه یاد گرفتم هیچوقت لهجه نداشتن. کلاس اول کلاس شماره 1 مدرسه مزین الممالک با 17 کلاس حدود 60 نفری. حیاط مدرسه بزرگ بود با روپوش آبی کم رنگ و یقه و تل سفید و البته جوراب شلواری سفید .چقدر دلم میخواست جز سپاه دانش یا بهداشت باشم با دامن سرمه ای بلوز سفید و کلاه کج و بندیلک قرمز و سوت ولی خوب آن مال کلاس سوم به بعد بود این رو هم بگم که تا آن وقت من ساختمان چند طبقه نرفته بودم واسه دفترچه بهداشت شیر و خورشید رفتیم و بعد پیش دبستان که پر شده بود ناچار اول دبستان گذاشتن یعنی در واقعیت یه سال زودتر از سن واقعی مدرسه رفتم و چقدر دلم میخواست از پله ها بالا برم طبقه دوم و حتی بالاتر اما چرا نرفتم نمیدونم. معلم کلاس اولم اقای برزویی آدم جالبی بود خیلی ما رو دوس داشت و کلاس دوم و سوم ما رو از کلاسای دیگه جمع میکرد اول روز سال تحصیلی و میگفت بچه هامون به کسی نمیدم خوب کلاس دوم کلاس 6 و باز هم آرزوی پله ولی کلاس سوم کلاس 11 در طبقه دوم سر انجام از اولین پله زندگیم بالا رفتم. تا اینجا رو داشته باشین باز هم به خاطرات این سه سال بر میگردم
. حالا کمی روی دیگه سکه. .....همسرم وقتی پدرش مشغول تحصیلات تکمیل بود به دنیا آمده بود 4 برادر که این دومی بود ظاهرا ریس دانشگاه پنسیلوانیا خودش بچه دار نمیشدن و پدر همسرم سال 1336 اولین دانشجو هیر آمریکایی آنجا بوده و چون از این بچهها خوشش آمده درخواست فرزند خواندی بچه دوم یعنی همسرم رو داشتن که پدر و مادرشون قبول نمیکنه در ضمن سرپرست دانشجویان ایران در آمریکا هویدا بوده که یه بار خبر میده شاه داره میاد آمریکا و همه دانشجوها که حدود 50 یا 60 نفر در کل آمریکا بودن با خرج سفارت برن واشینگتن آن زمان ماد رش حامله بوده و جالبه که تنها خانم ایرانی مراسم شام سفارت واسه همین زمانی که پنج ماهه حامله بوده در مجلس رسمی شام کنار شاه میشینه عکسای جالبی از اون مهمونی و آن ریس دانشگاه وجود داره و هزینه زایمان تولد همسرم 90 دلار بوده که بیمارستان میشیگان به اقساط ماهی 10 دلار میگرفته و البته چون پدر و مادرش دانشجو بودن خدمات اضافی مثل وسایل و پرستار اوقات بیشتر در بیمارستان چون سرما شدید و برف زیادی بوده و هدایای زیادی از طرف ریس دانشگاه مثل در اختیار گزاشتن اتومبیل شخصی و کمک همسرشون در آخر هفته واسه توجه به بچه ها تا 5 سالگی در امریکا بودن و البته تولد 2 برادر کوچکتر و اولین پاسپورت که عکس 3 بچه کنار هم در یه پاسپورت آمریکایی پسر اول پاسپورت نداشته چون ایران به دنیا آمده بود یادم رفت بگم اول پدرشون میرن بعد ماد ر و پادر چند ماهه شون بهشون ملحق شدن بلیط هواپیما واسه همشون 5000 تومان بوده البته یه سال پدرشون دیر میره چون باید بودجه اعزام به آمریکا سری اول تو مجلس مصوب میشد و اون یه سال قبل رفتن میره قم دبیرستان ریاضی درس میده تا واسه رفتن پول جمع کنه که با هم دانشگاهی قدیمیش اقای بهشتی که بعد دانشگاه رفته بود آخوند بشه خانه مشترک میگیرن تا سال تحصیلی تمام میشه و پدر همسرم بر میگرده تهران و با تایید بورس میره آمریکا و البته تو اون یه سال زن میگیره و بچه اولش چند ماه بعد رفتنش به دنیا میاد و سال بعد خانوادش هم میرن پنسیلوانیا پیش ش.خلاصه این خانواده 6 سال بعد وقتی همسرم 5 سالش بوده با 4 بچه پسر بر میگردن .یعنی همون سنی که من آمدم شهر همسرم هم از آمریکا به ایران مهاجرت میکنه. خوب اینجا پدرشون به اتفاق اقای شیخ الاسلام دانشگاه ملی رو تاسیس میکنه و ریاست بخش علوم پایه رو داره چندین دانشکده رو باید تاسیس کنن از جمله خاطرات تاسیس دانشکده دندانپزشکی است که بودجه ای واسه خرید تجهیزات ندارن از طریق یه دانشجوی فیزیک که مادرش نزد فرح دیبا کار میکنه نامه درخواست مینویسن و روز بعد از دفتر فرح تماس گرفته میشه یه چک 2 میلیون تومانی که میره پدرشون تمام تجهیزات رو از زیمنس میخره و دانشجو دندانپزشکی ثبت نام میکنن. ضمنا بعد چند سال اقای حداد عادل رو که شیراز آمده بود واسه کار تو آزمایشگاه فیزیک استخدام میکنه. .......همسرم 5 سالگی اولین بار به ایران آمد و دیدن فا میلی که فارس حرف میزدن و اون تو مهد کودکای دانشگاه پنسیلوانیا با دختر کوچلوی دوستش سندی هر روز بازی کرده بود و حالا آن هم مثل من البته با اختلاف سالهای قبلت از من جایی بود با فرهنگ و زبان متفاوت واسه همین پدرش به مدرسه خصوصی رفت بعد چند ماه همسرم هم در ابتدای 6 سالگی در واقع یه سال زودتر به کلاس اول مدرسه مختلط رفت که مدیرش انگلیسی خوب بلد بود و همون سال اول یه روز مدیر مدرسه که بعدها اولین وزیر زن ایران شد با دلداری ازش خواست تا یه دختر و یه پسر شاگرد اول شه که دخترا غصه نخورن وعجب عکس یادگاری زیبایی از کلاس اول با همشاگردی ها و مدیر خاطره انگیز. از کسای دیگه که تو آن مدرسه بودن لیلا فروهر که تو سلطان قلبها بازی میکرد و کلاس بالاتر بود خوب برای اون سالهای تحصیل میگزشت و با احتساب سالهای تابستانی 15 سالگی دیپلم گرفت در واقع 3 سال رو تابستان امتحان داد و البته این به بقیه برادرها هم تسری پیدا کرد. و همینطور که ما تابستان ایل بودیم آنها هم سعی میکردن در تابستان های غیر درسی به آمریکا برن خوب تا اینجا هم یه مسیر بودیم اما تو 15 سالگی با دیپلم ریاضی تصمیم گرفت بره آمریکا واسه درس خوندن ولی پدرشون خودشو به آمریکا میرسونه که شاه دستور داده درسهای عمومی حذف بشه و دوره پزشکی در ایران 5 سال شده و راضیش میکنه در امتحانات دانشگاه تهران ثبت نام کنه به ایران میاد همراه پدرشون و روز ثبت نام اول میره دانشگاه آریا مهر ولی میدونه پدرش با فاصله پشت سرشه بعد میاد دانشگاه تهران و میدونسته که پدرش از جوانی میخواست پزشک بشه ولی به خاطر اشتباهی بزرگ اونو در زمین شناسی قبول شد آیا آرزوی پدرش مسیر زندگیشو عوض میکنه بهر حال ثبت نام میکنه و در امتحانات چند ماه بعد شرکت میکنه وتو این مدت زیست شناسی میخونه و روز اعلام نتایج پدرش خبر رو میاره قبول شده بود آنهم نفر اول شاید به خاطر تغییر سرنوشت ورودی سال 54 پزشکی دانشگاه تهران و..........و من یه سال بعد ورودی سال اول دبستان شهرمون. ........تو این مدت هر دو درس میخوندم ...........تا سال 57 انقلاب. .........
کیس ir1
درخواست اولیه اردیبهشت 94
اپروو ال مهر 94
نامه nvc آذر 94
ارسال مدارک به nvc دی 94 _7 ژانویه 2016
ایمیل تایید مدارک ازnvc -فبریه 26-2016
90 روز گذشت و تاریخ 12 ژولای وقت مصاحبه آنکارا
136 روز از تاریخ تکمیل تا روز مصاحبه
ویزا یه ضرب چه خاطره آرامی از آنکارا
------------------------------------------------------☆☆
ورود به آمریکا 2 سپتامبر
منتظر گرین کارت و دریافت توسط پست در 7 نوامبر سال 2016 تمام
شاید روزگاری دلم واسه این انتظارها و سختیها حتی تنگ بشه
.......
میدونم که میگذره
فقط کاش اینقدر سخت نگذره که شادی یادمون بره
ارسالها: 15
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2016
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام آرش خان، من تازه عضو شدم ولی کسی جواب سوال های منو نمیده ، میشه شما جواب بدید لطفا، کسی که از طریق پ.. میاد از ترکیه ، چه حمایت هایی ازش میشه ، شامل محل اقامت کلاس زبان پول تو جیبی و بقیه چیزا ، و این حمایت تا چه زمانی است در امریکا مثلا در کانادا یکسال و در بعضی موارد موردی تا یکسال ونیم و دوسال هست که شامل هزینه مسکن و ماهیانه مبلغی پول که کفاف زندگیو میده و همین طور اموزش زبان وبیمه و غیره در امریکا به چه شکل و تا چه مدت هست این حمایت ها
ارسالها: 15
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2016
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
آقای محسن بی، با سلام و خسته نباشید اگه آقا ارش نیست، شما لطفا جواب بدید ممنون