ارسالها: 31
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2010
رتبه:
4
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
وقتي بايد از همه چيزايي كه سالها بهشون دلبسته بوديم جدا بشيم به نظر شما اسم اين رو چي ميشه گذاشت؟ بي رو دروايسي يه جور مردن نيست؟ خوب قبول دارم اينجا ما كمي حق انتخاب داريم ولي نه كاملا چون شرايط ما رو وادار ميكنه اين تصميمو بگيريم...
كتابها و يادداشتامو دورم چيدم و فكر ميكنم كدوم يكي رو ببرم و كدوم يكي رو ببخشم، احساس دلتنگي ميكنم و ميبينم كه در تمام زندگي ام تمام چيزايي رو كه دوست داشتم يه گوشه اي گذاشتم تا يه زماني كه نميدونم كي هست برگردم و مرورشون كنم يه زماني كه نميدونم كي ميرسه، و اين در مورد آدما ي اطرافم هم صدق ميكنه
چيجوري ميشه دم رفتن اينقدر سر در گم نباشيم؟
چه براي ما كه داريم زندگي جديدي رو در كشور ديگه اي شروع ميكنيم و چه براي هر كسي از اين لحظه ميخواد هر جا كه هست زندگي جديدي رو شروع كنه به نظر من ما بايد از چيزهايي كه دوست داريم ببخشيم قبل از اون كه ديگه برامون ارزشي نداشته باشن يا مجبور به بخشيدنشون باشيم اينجوري سعي خواهيم كرد زماني كه چيزي رو داريم بهش توجه كنيم
به نظرم بايد سبك باشيم و تعلقات و دوستانمون رو محدودتر كنيم، بايد در لحظه حال باشيم و لذت بردن از زندگي و بها دادن به آدمها رو به آينده موكول نكنيم
ارسالها: 286
موضوعها: 13
تاریخ عضویت: Apr 2009
رتبه:
50
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
سلام و درود خدمت همه ی دوستان عزیز
حنا خانم
قبل از هرچیز این تصمیم شجاعانه ات را تحسین میکنم. جهت اطلاع دیگر دوستان مینویسم که من تا لحظه ی فرودم در آمریکا، انگشت شمار دوستان نزدیکم اطلاع داشتند و آن هم هزاران علت داشت و... ولی به نظر من این مورد خداحافظی کردن و ... بستگی به انتخاب خودتان دارد. هیچ کسی نمیتواند شما را به انجام یا عدم انجام خداحافظی و... راهنمایی کند؛ چراکه حتی اگر از همه ی زیر و بم زندگی و روحیات و ... شما با خبر باشد؛ باز انتخاب خودتان خواهد بود. به نظر من هرچند که بتوانید موضوع را ناگفته بگذارید بهتر است به چند دلیل:
یک: بار احساسی دل کندن ها و گریه و اشکهای دوستان، روحیه تان را کمتر داغون میکنه.
دو: انرژی منفی دوست نماها، گره های کمتری در روند مهاجرتتان ایجاد خواهد کرد.
سه: با گذر زمان و پس از مهاجرتتان، آرام آرام و تنهایی ها فرصتی برایتان ایجاد خواهد کرد تا زندگی گذشته و دوستان و ... را بیشتر به تجزیه و تحلیل بگذارید و خواهید دید که بسیاری از همانانی که برایشان میمردید؛ حتی از دوری تان تب هم نخواهند کرد. پس بگذار فقط یک شکایت در میان باشد که «چرا به ما نگفتید؟»(هرچند که حتی برادرتان هم هیچ حقی در این تصمیم گیریتان ندارد؛ چه برسد به دیگران) در عوض هزاران باراحساسی بردل و روح خود تحمـّل نخواهید کرد.
امــّا بخش مهمی از نوشته تان درباره ی عزیزان درجه ی اوّل خانواده بود و بد نیست برایتان یادآوری کنم.... جدایی یکی از سخت ترین تجربه های زندگی است.... آری .... ولی در مقابل از سازنده ترین تجربیاتی است که هم شما و هم خانواده و عزیزانتان را آب دیده میکند. مطمئن باشید که هم شما و هم آنان روزهای احساسی سختی را پشت سر خواهید گذاشت... امــّا این به آن معنی نیست که «بار غمی» است ابدی؟؟؟ بلکه شوک پذیرش یک واقعیت جدید زندگی و آن هم از نوع «شیرین» آن است. آری مهاجرت یک تجربه ی «مـُردن»(البته دور از جان همه ی عزیزان) است، ولی مردنی که زنده شدنی دوباره را دربردارد.
مردن عادتهای زندگی در زادگاه و زنده شدن تجربه ی زندگی تازه و نو.... و یادتان نرود که این تجربه ی زنده شدن دوباره تان در دستان خودتان قرار دارد و حتی اگر آنقدر ترک عادتهای قبلی(زندگی در محیط و شرایط قبلی) برایتان تحمـــّل ناپذیر باشد؛ باز این فرصت را دارید که با خرید یک بلیط برگشت، به همان گذشته ها برگردید. ولی بگذار با همین کمترین شناختی که از شخص شما و همسفر همراهتان دارم؛ پیشاپیش تبریک عرض کنم که شما از آندسته مهاجرانی خواهید شد که سرمشق یک مهاجر موفق خواهید شد.... و این از همین موفقیتهای کنونی تان مشهود است و آماده باشید تا موفقیتهای باورنکردنی را بزودی ببینید.
در آخر هم یادتان نرود که والدین جز خوشبختی و موفقیت جگرگوشه شان هیچ انتظاری ندارند و همانطوری که روزی مستقل و ازدواج کردنشان را به چشم دیدند؛ دوری همراه با سربلندی آنان را نیز تاب میاورند. آنچه که برای شما مهم است اندیشیدن به همین دلخوشی های عزیزان درجه ی اوّل خانواده و پذیرش واقعیت زندگی و محکم و استوار بودن در آن لحظات به ظاهر تلخ. آری به ظاهر تلخند چراکه به سنت شکنی عادتها و اعیتاد های زندگی روزانه تان مشغولید وگرنه جز شیرینی پی به بردن به داشته هایتان نیست.
من در آن روزها، کی به ارزشمند بودن وطن اندیشیده بودم؟ کی زیباییهای گذر یک گله ی گوسفند از کوچه باغ پرازگرد و خاک را تصوّر کرده بودم؟ آیاهیچ وقت به دوست داشتن دشمنانم هم فکر کرده بودم؟ و ..... همه ی اینهایی که برایت برنشمردم تا خودتان به آنها برسید؛ از سر صدقه ی مهاجرت و همان دل کندنها بود و هست.... در ضمن و به عنوان سخن آخر.... این روزها همه چیز از کاسب سر محل، از پسر پرسروصدای همسایه، از فالوده فروش سرمیدون، از جارچی کوچه ها و ... گرفته تا مهمانی های دوست و آشنا، اصرار خانواده که شام را درکنارشان باشید، نامه ی پراحساس خواهر کوچکتان، تا .... مثل یک دوربین فیلمبرداری در حال «خاطره سازی» برایتان هستند و همین ها، تصمیم آخر و گذر از پشت شیشه های گمرگ فرودگاه را به اندازه ی تمام طول تاریخ کشدار میکنند . و باز هم این ویژگی بسیار عالی مهاجرت است و بس.
آنچه که مهمه روزهای اوّل خروجتان، همه ی آنها از جلوی چشمتان میگذرد و شاید هم هر از گاهی شبنمی نیز از گوشه ی چشمتان بر روی صورتتان بلغزد؛ ولی یادت نرود که هرگز آن را نباید زانوی غم در بغل گرفتن معنی کرد؛ بلکه همه ی اینها مز مزه کردن شیرینیها و خاطرات شیرین زندگی است در زیر دندان احساستان. پس لذت آنها را نیز ببرید و برای اینکه پی به تاثیر مثبت آن ببرید؛ همینکه از عالم رویا خارج شدید؛ آهنگی شاد را بشنوید و حتی اگر امکان داشت؛ حرکتی موزون نیز داشته باشید تا بدانید چقدر این «مزه های شیرین زیر دندان» روحیه بخشند.
ببخشید که بسیار طولانی نوشتم........... نه تنها «غم!!!» های شمای عزیز و همراه گرامیتان؛ بلکه «تنهایی»های همه ی عزیزان را با تمام دل و عشق خریدارم....... فروشنده ای هست؟ قیمت چند؟.... پیروز باشید و بدرود.... ارادتمند حمید
ارسالها: 31
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2010
رتبه:
4
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام به دوستان عزيز و آقا حميد مهربان
واقعا چقدر زيبا تجربياتتون رو بيان ميكنيد، گاهي نوشتن از تجربه هاي احساسي واقعا پيچيده است چون حتي درك اونها در شرايط مختلف برا آدم مبهمه، يه جورايي آدم متوجه نميشه غمگينه يا خوشحال. ولي وقتي تجربه هاي كسي رو كه شرايط مشابهي داشته و اون مراحل را طي كرده به خصوص كسي كه قادر به توصيف نكات ظريف اون هست ميشنوه يا ميخونه، متوجه ميشه كه اگه آدم سعي كنه خودش رو در اون شرايط با آرامش زير نظر بگيره، ميتونه از اون لحظات سنگين و به يادماندني خاطرات منحصر به فرد و زيبايي در ذهن خودش و ديگران ايجاد كنه كه هر كسي در زندگي شانس تجربه كردنش رو نداره.
پس به قول آقا حميد چقدر خوبه كه از مزمزه كردن خاطرات شيرين زندگي در اون روزهاي خاص قبل و بعد از مهاجرت حسابي لذت ببريم و با وجود شبنم هايي كه بر گونه هامون ميغلته اون روزها رو به عنوان يك تجربه ويژه زندگي كنيم.
ارسالها: 146
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Jul 2010
رتبه:
24
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام به همه ی دوستان عزیز .
من همان طور که در پستهای قبل گفتم قبل از رفتن خیلی استرس داشتم و ناراحت بودم ولی الان اصلا اونجوری نیستم و خیلی خوشحالم از انتخابی که کردم .
همیشه دلتنگی وجود داره ولی به نظر من وقتی اینجا به کار و زندگی مشغول میشید دیگه یادتون میره و زندگیتون به حالت عادی برمیگرده .
خلاصه به نظر من همه ی سختیهای که برای اومدن به اینجا میکشید ارزشش رو داره " البته این نظر من هستش و ممکنه برای خیلیها هم زندگی بد باشه .
اینجا برای کسانی که در ایران درامد خیلی بالا دارند خوب نیست و برای کسانی که زندگی متوسطی دارند خیلی خوب .
ولی همه ی عوارضی که قبل از مهاجرت وجود داره به محض این که چند روز اول بگذره بیشترشون برطرف میشه و فقط دلتنگی میمونه که اون هم رفع میشه .
موفق و پیروز باشید .
بیایید سریال قهوه ی تلخ رو کپی نکنیم تا با این کار کمکی کرده باشیم و فرهنگ سازی را از امروز شروع کنیم .
ارسالها: 120
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2010
رتبه:
2
تشکر: 1
0 تشکر در 0 ارسال
2010-10-20 ساعت 13:39
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-10-28 ساعت 13:46 توسط Iman-gta.)
برای من یکی که سخت نیست تازه کلی هم کلاس داره گرین کارت رو میگم نه؟؟؟
I have a dream
حالا!!!
ارسالها: 74
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Sep 2011
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
بیشترین نگرانی من در مورد کار هستش . در واقع از زمانی میترسم که هنوز کار ندارم و بقول آرش تا وقتی کار نداشته باشی نمی تونی از مزایا و خوبیهای محیط جدید بهره ببری. مهاجرت پر از ایده ها و تجارب و آموزه های تازه است ولی به شرط داشتن کار .مطمئن هستم اگر کار باشه براحتی از عهده دلتنگی ها و دوری ها و.... برمیاییم .
ارسالها: 83
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Mar 2011
رتبه:
2
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
این مشکلات ایرانی هاست که اینقدر دلتنگ میشوند و ناراحت چونکه متاسفانه بسیار بسیار ببخشید بچه ننه تربیت شده اند و طاقت دوری از خانواده را ندارند و در واقع ایرانی ها وابستگی بسیار زیادی به خانواده و دوستان خود دارند در حالیکه این درست نیست..
ببخشید اگه به کسی توهین شد..قصد جسارت نداشتم
ارسالها: 127
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
16
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
بالاخره برای هر چیزی باید سختی کشید.
ارسالها: 12
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2011
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سخت ، سخت و بازم سخت.
شاید متهم شیم به بچه ننه بودن و خیلی چیزای دیگه !!
ولی واقعیت چیزی فراتر از اینهاست. تصور کنید بریم و ببینیم ما چقدر خوشبخت شدیم ولی بجاش اونائی که یه روز همه چیزمون بودن ، دیگه نیستند. واقعا اون لحظه این خوشبختی ما چقدر ارزشمند خواهد بود.
منم دارم می رم. یه ماه دیگه . ولی نگرانم . نگران از اینکه اگه من نباشم پدر و مادرم چه کار می کنند؟
مادرم روزهای اول چقدر براش غیر قابل تحمله . اصلا خودم مهم نیستم ولی اون چی ؟ زندگی براش میشه جهنم .
حالا خدا رو شکر دنیا اونقدر پیشرفت کرده که میشه هر لحظه که بخواهی روی ماه مادرت رو ببینی و باهاش حرف بزنی ، ولی هیچی گرمای اغوش پر مهرش رو پر نمی کنه.
میگم شاید تکنولوژی یه روزی اونقدر پیشرفت کنه که بشه این مشکل رو هم حل کرد. به امید اون روز
ارسالها: 206
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2010
رتبه:
9
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
دوست خوبم داغه دل مارو تازه کردی.6 ماهه پدرو مادرمو ندیدم.تو خونمون ایران اینترنت نداریم که ببینمشون.وقتی ادم میاد اینجا دیگه هیچکسو نداره انگار تو دنیا خانواده نداره.100 بار قصد برگشت کردم اما نمیشه.تازه 1 ماهه که عمو هم شدم ای بابا...................
همیشه دلتنگ پدر ومادر.....
ارسالها: 12
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2011
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
به هیچ وجه قصد تازه کردن داغ دل کسی رو نداشته و ندارم . و متاسفم که این نوشته نوستالژیک بود.
بالاخره خبرهای خوب در زمان و مکان مناسب خوشحالی متفاوتی ایجاد میکنه . عمو شدن تو دیار غربت !!!
ولی یه شعری هست که میگه «« مرغ زیرک گر به دام افتد تحمل بایدش »» هرچند معتقدم این دام نیست ولی این هم نیاز به تحمل داره تا غوره اش تبدیل به حلوا بشه .
اینکه عصر عصر تکنولوژی است بر کسی پوشیده نیست ، ولیکناین هم بر کسی پوشیده نیست که ما در یه کشور جهان سومی زندگی می کنیم و بعضی از محدودیتها همچنان گریبان گیرمون است.
امیدوارم هر چه زودتر والدین شما به اینترنت دسترسی پیدا کنند و دیدارها تازه بشه . موفق باشید.