ارسالها: 128
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2010
رتبه:
3
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
می تونم بگم بزرگترین مشکل من برای هم خونه پیدا کردن همین ترس از سگ بود.بگذریم که چندبار تو خیابون آبرو ریزی کردم با حیغ کشیدنام!!!!
LOCATION:LA COUNTY
ARRIVAL DATE: JAN 14
CATEGORY: DV LOTTERY
ارسالها: 7
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jan 2012
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
یعنی من الان از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجم که یه تاپیک با این موضوع اینجا هست !!
منم مشکلم شبیه شهرزاد عزیزه ! از هر موجود زنده ای به جز انسان میترسم !! یعنی نه اینکه فکر کنید مثلاً میترسم که دست بزنم یا میترسم که باهاش بازی کنم ! نه !!!! یعنی همه رقمه میترسم !!! یه خواهرزاده 5 ساله دارم که یه بار جوجه دستش بود که بهم نشون بده که چقدر نازه!!! لحظه بعد بیچاره با دهن باز هنگ کرده بود که خاله نداش بالای دسته ی مبل در حال جیغ زدن چیکار میکنه !!! سریع جوجه رو برد بیرون : ))))))
سگ ؟؟ یکی از بدترین هاشه !!! اگه من یه سگ چلاق تو 50 متریم هم ببینیم ! باور کنید قلبم به شدت هرچه تمام میتپه !اصلاً تنها صحنه ای که میاد تو ذهنم اینه که به طرفم حمله میکنه و گازم میگیره و .... حتی حاضرم راهم رو کامل کج کنم ! و اگه راه دومی نباشه ؟؟؟ راه اومده رو برگردم !!
منم خیلی بابت این موضوع نگرانم !!! و به نظرم خیلی جدیه : (((
حالا راه حل دیگه ای نیست جز اینکه بزاریم دستمون رو بو کنه؟؟؟؟ !! یا به قول amiry اگه نخوایم اصلاً بیاد دورو برمون چی؟؟؟ نخوایم دوستمون داشته باشه ؟؟؟ هیچ رقمه راه نداره ؟؟؟؟
ارسالها: 173
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2010
رتبه:
9
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
من ترسم از بچگی بود به خاطر باغی که برای تفریح می رفتنیم و دو تا سگ نگهبان داشت و بابابزرگم می گفت نباید نزدیکشون بشیم. با این که من و برادرم علاقمند بودیم باهاشون دوست بشیم اما خود سگا این قدر بد اخلاق بودن و واق واق می کردن که جرات نمی کردیم بریم جلو. این جا هم اوایل از شیوه ی کج کردن راه استفاده می کردم و گاهی هم آبروریزی می کردم تا این که خونه ی یه دوست دعوت شدیم که بقول خودشون خونشون سگ سارون بود اونا هم به احترام من سگا رو جمع و جور کرده بودن و فقط یه کوچیک و بی آزارشو بغلشون نگه داشنه بودن اما چشمتون روز بد نبینه همینی که ما در زدیم صدای واق واق یه گله سگ اومد. بعد که نشستیم گفتن این سگ کوچیکه آدمای خوب و بد رو تشخیص میده اگه آدم خوبی باشی میاد کنار پات می شینه و اگه نه که وای به حالت. ایشون اول از کنار پا شروع کردن و بعد تشریف آوردن اون سر مبل و کم کم تشریف مبارکشونو آوردن تو بغل من. یعنی که من چه آدم خوبی هستما. صاحبخونه هم که دید انگار ترس من یه کم ریخته به سگ بعدی اذن دخول داد. این یکی اومد یه دوری زد و دورادور یه نگاه سگی کرد و بهش هشدار دادن که طرف من نیاد منم با خیال راحت مشغول حرف زدن بودم که یهو دیدم اومده جلوم وایساده تا اومدم واکنش نشون بدم گفتن فقط اومده پاتو بو کنه. تو این مرحله صاحبان خونه گفتن حالا که یه کم ترست ریخته بیا بقیه رو از پشت شیشه بهت نشون بدیم. منو بردن دم پنجره و سگا رو صدا کردن و سر و کله ی چند تا سگ پشمالوی گنده از اونور حیاط پیدا شد که اومدن و واق واق کنان از در و پنجره بالا می رفتن و اگه در باز بود من و تکه و پاره می کردن و حتی لقمه ی چپشون هم نمی شدم. در همین حال که تو شوک دیدن اینا بودم حس کردم یه چیزی داره می خوره به زانوم تا سر برگردوندم یه سگ سیاه دیدم که قدش تا کمر من می رسید و می خواستم جیغ بزنم و از صحنه فرار کنم که صاحبخونه محکم منو گرفت که اگه عکس العمل نشون بدی این یکی کارتو می سازه و به بچه شون که صاحب این یکی بود گفتن اینو برداره ببره یه جا محبوس کنه . . .
القصه این تجربه ی کاملن سگی باعث شد که من نسبت به گذشته بهتر بشم و حداقل در حضور جمع آبروریزی نکنم و توی فرودگاه هم که سگ پلیس دور و بر ریل چمدون ها می چرخید خودمو به کوچه ی علی چپ بزنم که خوب با من که کاری نداره.
و نتیجه ی این داستان هم این که اگه دلتون نمیاد پول مشاور بدین که خوب حق هم دارین با سر برین تو دل ترستون شاید که برش غلبه کنید
2010
------------------------------
آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم
ارسالها: 145
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Aug 2011
رتبه:
6
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
(2012-12-15 ساعت 23:09)aadine نوشته: من ترسم از بچگی بود ب
و نتیجه ی این داستان هم این که اگه دلتون نمیاد پول مشاور بدین که خوب حق هم دارین با سر برین تو دل ترستون شاید که برش غلبه کنید
من نوکرتم..... همون پول مشاور میدم بهتره. این چند روزی که اومدم کلی لاغر شدم. این یه ذره گوشت تنم هم بریزه دیگه واقعا ستمه
2012AS58XXX
آنکارا
مصاحبه:June 13 - برگه آبی
کلیرنس:Sep. 25
ورود به امریکا: 15 نوامبر. ویرجینیا
سوشیال: 8 روز بعد- ویرجینیا
گرین کارت:12 روز بعد ایندیانا !
ارسالها: 2,356
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
49
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
ندا گفتی از هر موجود زنده ای غیر از انسان میترسی؟
بذار یه توصیه ای بهت بکنم دوست من: از انسانها بترس و از هیچ موجود دیگه ای نترس. زندگی اینو بهت ثابت میکنه
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
ارسالها: 623
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2012
رتبه:
17
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام
وای منم این مشکل رو دارم
البته الان یک ذره ترسم کمتر شده قبلا تا سرحد مرگ میترسیدم
الان اگه قلاده داشته باشند برام مشکلی نیست ولی وای به حال روزی که.....................
ارسالها: 2,356
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
49
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
تو زمان جنگ جهانی دوم یه مردی بود که یه سگ داشت. این مرد اهل هلند بود. تا اینکه یه روز این مرد رو بعنوان سرباز به جنگ اعزام کردن. مرد قرار بود با قطار بره به جبهه. روزی که داشت میرفت، همراه سگش به ایستگاه راه آهن رفت و اونجا از سگش خداحافظی کرد.
سگ بیچاره هر روز از صبح تا غروب آفتاب میومد توی ایستگاه و چشم میدوخت به خط آهن و منتظر برگشت صاحبش بود.
مرد توی جنگ کشته شد ولی سگش که خبر نداشت. این سگ به مدت 20 سال هر روز صبح تا غروب میرفت به ایستگاه راه آهن و منتظر میموند. تا یک روز توی راه سگ بیچاره از دنیا رفت.
مردم شهر مجسمه سگ وفادار رو توی میدون اصلی شهر ساختن و این مجسمه که نماد وفاداریه هنوز هم توی اون میدوون میدرخشه
نمیدونم کدومیک از شهرهای هلند بوده.
الان به پهنای صورت دارم اشک میریزم
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
ارسالها: 145
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Aug 2011
رتبه:
6
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
(2012-12-16 ساعت 10:16)parsush نوشته: در مورد گربه كسي نظري نداره؟! من واقعاااااا از گربه ها هم ميترسم و هم بدم مياد! تو خيابون كه راه ميرم به محض اينكه از گوشه چشمم ببينم يك چيزي داره وول ميخوره سه متر ميپرم هوا فكر ميكنم گربست بعد ميبينم پلاستيكه زباله بوده! هر وقت هم كه ميخوام سوار ماشين شم اول زير ماشينو نگا ميكنم!
يك روانشناس به من گفت چارش اينه كه بزارنت تو يك اتاق در بسته با 5 - 6 تا گربه يا سكته ميكني يا ترست ميريزه ! :|
این بابا روانشناس بود یا میرغضب؟؟؟؟ خدا به دور. من هم از گربه بدم میاد ولی سگ! سگ ! سگ واقعا یه چیز دیگه است.
2012AS58XXX
آنکارا
مصاحبه:June 13 - برگه آبی
کلیرنس:Sep. 25
ورود به امریکا: 15 نوامبر. ویرجینیا
سوشیال: 8 روز بعد- ویرجینیا
گرین کارت:12 روز بعد ایندیانا !
ارسالها: 1,426
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
75
تشکر: 0
2 تشکر در 0 ارسال
(2012-12-16 ساعت 10:16)parsush نوشته: در مورد گربه كسي نظري نداره؟! من واقعاااااا از گربه ها هم ميترسم و هم بدم مياد! تو خيابون كه راه ميرم به محض اينكه از گوشه چشمم ببينم يك چيزي داره وول ميخوره سه متر ميپرم هوا فكر ميكنم گربست بعد ميبينم پلاستيكه زباله بوده! هر وقت هم كه ميخوام سوار ماشين شم اول زير ماشينو نگا ميكنم!
يك روانشناس به من گفت چارش اينه كه بزارنت تو يك اتاق در بسته با 5 - 6 تا گربه يا سكته ميكني يا ترست ميريزه ! :|
بهترین راه شما اینه که زمستون که پاتون یخ میکنه یک گربه رو راه بدین تو هم خودش گرم میشه هم شما میتونین پاهاتون رو بزارین زیر تنش و همینطور که مهاجر سرا رو چک میکنین اونم براتون خرناس میکشه و تشکر میکنه و حسابی گرم میشید. ما بهش میگیم پتو نرمه ! البته گربه های ایرون اینطوری اهلی نیستن و دلیلش هم اینه که همه اذارشون میدن و میروننشون و الا گربه هم برای خودش خیلی موجود نازنینیه. هر جور شده نگرش خودتون رو عوض کنین ! فقط تلقین میخواد. البته شاید گفتنش اسونه و من درک نمیکنم ترس از حیوون رو.
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند