2013-07-28 ساعت 12:59
(آخرین تغییر در ارسال: 2013-07-28 ساعت 17:57 توسط امیر مهاجر.)
من هنوز فرصت نکردم این تاپیک رو بخونم. اما جسته و گریخته تعدادی از پستهای آخر رو تندخوانی کردم.
بحث یادگیری سگها رو دیدم و حمله سگ در صورت ترس.
من این شانسو داشتم که از حدود ۳ سالگی تا ۱۷ سالگی در خانهای باغ مانند به بزرگی ۲۰۰۰ متر مربع که در بین باغهای بسیار بزرگ میوه قرار داشت بزرگ بشم.
این مسأله فرصتی بوجود آورده بود که در تمام این مدت همه جور حیوونی توی خونه داشته باشیم. از مرغ و خروس و غاز گرقته تا مرغ شاخدار و بوقلمون و حتی گاهی گوسفند و بز! خونه اینقدر بزرگ بود که میشد حیوون رو در گوشهای از اون نگه داشت بدون اینکه بو و سر و صدا اذیت کنه.
در این میان به دلیل مشرف بودن منزل ما با باغهای خیلی وسیع و تقریبا خالی از سکنه بودن اون ناحیه ما ناچار بودیم سگ داشته باشیم. گاهی حتی دو سگ با هم داشتیم.
البته من اون موقع خیلی از اسامی نژاد سگهای کوچک و خوشگل سر در نمیاوردم. ولی یک سگ انگلیسی کوچک و پشمالو داشتیم که موی تنش خیلی بلند و سیخ بود و عین یه قاصدک گنده بود. وقتی پدرم میخواست اونو بشوره میشد عین یه بزغاله که تازه به دنیا اومده. لاغر و نحیف. اما به معنای واقعی سگ بود! بسیار باهوش بود طوریکه هر چیزی بهش میگفتیم انجام میداد. نه در حد یک کلمه. بلکه دقیقا براش توضیح میدادیم و با دقت به حرفهامون گوش میداد. مثلا بهش میگفتیم ما میریم و مواظب مرغها باش. یا مواظب خونه باش. یا مثلا میگفتیم که تو این قسمت راه نرو (جایی که مثلا تازه کاشی کرده بودیم و سیمانش هنوز سفت نشده بود) یا مثلا مواظب این بچه باش یا باهاش بازی کن.
تمام این حرفها و خیلی چیزهای دیگه رو میفهمید و بهش عمل میکرد. در عین کوچکی به غریبهها حمله میکرد و چنان با شدت واق واق میکرد و به طرف مهمان میدوید که طرف فرصت نمیکرد بفهمه که این بلا از کجا داره سرش نازل میشه و فقط بی اختیار و بی هدف پا به فرار میگذاشت.
مدتی در کنار این سگ که به خوبی و روی اصول تربیت شده بود، از همان شخص فروشنده یک سگ دیگر داشتیم که بسیار بزرگ بود. به خوبی یادمه که من بچه بودم و او وقتی میایستاد سرش از من بالاتر قرار میگرفت. من خیلی از هیبت این سگمون وحشت داشتم. ولی او به شدت مراقب ما بود. وظیفه خودش میدونست که شبها بعنوان یک بادی گارد اعضای خانواده رو همراهی کنه. بدون اینکه ازش بخوای دور حیاط تاریک همراهیت میکرد. در چند قدمی پشت سرت خیلی آرام دنبالت میکرد و فاصله رو همیشه حفط میکرد.
اما میخواستم اینو بگم. این سگ دو رگه بود و ترکیبی از نژاد جرمن شپرد و دوبرمن بود. از نظر بزرگی همانند دوبرمن بود و حتی دستهاش از پاهاش بلندتر بود و استایل ایستادنش شبیه به دوبرمن بود. اما قیافه و رنگ و جنس پوشش بدنش کاملا شبیه جرمن شپرد بود. وقتی غریبه میدید به طرز بسیار ترسناکی به سمتش حملهور میشد. مگر اینکه اون غریبه به همراه یکی از اعضای منزل وارد خانه میشد. این دو سگ هرگز براشون فرقی نمیکرد که اون غریبه میترسه یا نمیترسه. یا چطور رفتار میکنه. در هر صورت اگر بدون پشتوانه صاحبخانه وارد شده بود کارش تمام بود.
فقط اعضای خانه میتونستند سگ رو از حمله کردن منصرف کنند.
از دست هیچکس غذا نمیگرفتند به جز اعضای خانه. من این صحنه رو با چشم خودم بارها دیدم. مهمانیهای زیادی در خانه ما برگزار میشد. بارها میدیدم که موقع صرف غذا یکی از میهمانان مثلا یک ران مرغ رو جلوی سگ ما مینداخت. سگ ما حتی اون غذا رو بو نمیکرد. از غذا فاصله میگرفت و کمی آنطرفتر مینشست. اما وقتی پدرم میگفت بخورش، بلافاصله غذا رو میخورد.
همه اینها رو گفتم که بگم اگر سگ درست تربیت بشه دیگه نمیشه هیچ جوری نظرش رو عوض کرد. اگر وظیفهاش نگهبانی و حمله به غریبه باشه این کارو میکنه و هرگز نمیتونید از دستش در امان باشید. سگ تربیت شده در عین اینکه بسیار تعامل باهاش راحته بسیار هم میتونه خطرناک باشه.
یکبار برادرم سگ بزرگمون رو با زنجیر و قلاده محکم گرفته بود و بهش میگفت که به سمت دوستش حمله کنه. میگفت: «بگیرش». سگ چنان خیزی برمیداشت که برادر من رو قدری روی زمین میکشد و فقط وقتی برادرم بهش میگفت: «بشین» میشد جلوشو گرفت! هیچوقت این صحنه رو یادم نمیره.
نکته دیگری رو هم یادم اومد که بگم. سگها فقط یک صاحب دارند. فقط یک نفر رو بعنوان صاحب اصلی و فرمانده کل میشناسند. این فرمانده در منزل ما پدرم بود. هر چه او میگفت همان میشد. حتی اگر همگی ما نظر دیگری داشتیم!
نکته دیگر اینکه سگ بزرگ ما به کسی به قصد کشت حمله نمیکرد. در واقع فقط او رو ناکار میکرد. خواهر هم سن و سال این سگمون در منزل صاحب اصلیشون یک دزد رو گرفته بود. وقتی که صاحب خانه وارد منزل میشه میبینه که سگ دو تا دستش رو گذاشته روی سینه مردی که رنگش عین گچ سفیده و جای پنجههای سگ روی سینه مرده و پیراهنش هم پاره شده. کل جراحت همین بود. بعد از رسیدن صاحبخانه سگ خیلی آرام دو دستش رو برمیداره و کنار میایسته!
سگها بسیار باهوشند و همونطوری که سارا خانم گفتند گویی هرگز بزرگ نمیشن و همیشه تشنه بازی هستند.
بحث یادگیری سگها رو دیدم و حمله سگ در صورت ترس.
من این شانسو داشتم که از حدود ۳ سالگی تا ۱۷ سالگی در خانهای باغ مانند به بزرگی ۲۰۰۰ متر مربع که در بین باغهای بسیار بزرگ میوه قرار داشت بزرگ بشم.
این مسأله فرصتی بوجود آورده بود که در تمام این مدت همه جور حیوونی توی خونه داشته باشیم. از مرغ و خروس و غاز گرقته تا مرغ شاخدار و بوقلمون و حتی گاهی گوسفند و بز! خونه اینقدر بزرگ بود که میشد حیوون رو در گوشهای از اون نگه داشت بدون اینکه بو و سر و صدا اذیت کنه.
در این میان به دلیل مشرف بودن منزل ما با باغهای خیلی وسیع و تقریبا خالی از سکنه بودن اون ناحیه ما ناچار بودیم سگ داشته باشیم. گاهی حتی دو سگ با هم داشتیم.
البته من اون موقع خیلی از اسامی نژاد سگهای کوچک و خوشگل سر در نمیاوردم. ولی یک سگ انگلیسی کوچک و پشمالو داشتیم که موی تنش خیلی بلند و سیخ بود و عین یه قاصدک گنده بود. وقتی پدرم میخواست اونو بشوره میشد عین یه بزغاله که تازه به دنیا اومده. لاغر و نحیف. اما به معنای واقعی سگ بود! بسیار باهوش بود طوریکه هر چیزی بهش میگفتیم انجام میداد. نه در حد یک کلمه. بلکه دقیقا براش توضیح میدادیم و با دقت به حرفهامون گوش میداد. مثلا بهش میگفتیم ما میریم و مواظب مرغها باش. یا مواظب خونه باش. یا مثلا میگفتیم که تو این قسمت راه نرو (جایی که مثلا تازه کاشی کرده بودیم و سیمانش هنوز سفت نشده بود) یا مثلا مواظب این بچه باش یا باهاش بازی کن.
تمام این حرفها و خیلی چیزهای دیگه رو میفهمید و بهش عمل میکرد. در عین کوچکی به غریبهها حمله میکرد و چنان با شدت واق واق میکرد و به طرف مهمان میدوید که طرف فرصت نمیکرد بفهمه که این بلا از کجا داره سرش نازل میشه و فقط بی اختیار و بی هدف پا به فرار میگذاشت.
مدتی در کنار این سگ که به خوبی و روی اصول تربیت شده بود، از همان شخص فروشنده یک سگ دیگر داشتیم که بسیار بزرگ بود. به خوبی یادمه که من بچه بودم و او وقتی میایستاد سرش از من بالاتر قرار میگرفت. من خیلی از هیبت این سگمون وحشت داشتم. ولی او به شدت مراقب ما بود. وظیفه خودش میدونست که شبها بعنوان یک بادی گارد اعضای خانواده رو همراهی کنه. بدون اینکه ازش بخوای دور حیاط تاریک همراهیت میکرد. در چند قدمی پشت سرت خیلی آرام دنبالت میکرد و فاصله رو همیشه حفط میکرد.
اما میخواستم اینو بگم. این سگ دو رگه بود و ترکیبی از نژاد جرمن شپرد و دوبرمن بود. از نظر بزرگی همانند دوبرمن بود و حتی دستهاش از پاهاش بلندتر بود و استایل ایستادنش شبیه به دوبرمن بود. اما قیافه و رنگ و جنس پوشش بدنش کاملا شبیه جرمن شپرد بود. وقتی غریبه میدید به طرز بسیار ترسناکی به سمتش حملهور میشد. مگر اینکه اون غریبه به همراه یکی از اعضای منزل وارد خانه میشد. این دو سگ هرگز براشون فرقی نمیکرد که اون غریبه میترسه یا نمیترسه. یا چطور رفتار میکنه. در هر صورت اگر بدون پشتوانه صاحبخانه وارد شده بود کارش تمام بود.
فقط اعضای خانه میتونستند سگ رو از حمله کردن منصرف کنند.
از دست هیچکس غذا نمیگرفتند به جز اعضای خانه. من این صحنه رو با چشم خودم بارها دیدم. مهمانیهای زیادی در خانه ما برگزار میشد. بارها میدیدم که موقع صرف غذا یکی از میهمانان مثلا یک ران مرغ رو جلوی سگ ما مینداخت. سگ ما حتی اون غذا رو بو نمیکرد. از غذا فاصله میگرفت و کمی آنطرفتر مینشست. اما وقتی پدرم میگفت بخورش، بلافاصله غذا رو میخورد.
همه اینها رو گفتم که بگم اگر سگ درست تربیت بشه دیگه نمیشه هیچ جوری نظرش رو عوض کرد. اگر وظیفهاش نگهبانی و حمله به غریبه باشه این کارو میکنه و هرگز نمیتونید از دستش در امان باشید. سگ تربیت شده در عین اینکه بسیار تعامل باهاش راحته بسیار هم میتونه خطرناک باشه.
یکبار برادرم سگ بزرگمون رو با زنجیر و قلاده محکم گرفته بود و بهش میگفت که به سمت دوستش حمله کنه. میگفت: «بگیرش». سگ چنان خیزی برمیداشت که برادر من رو قدری روی زمین میکشد و فقط وقتی برادرم بهش میگفت: «بشین» میشد جلوشو گرفت! هیچوقت این صحنه رو یادم نمیره.
نکته دیگری رو هم یادم اومد که بگم. سگها فقط یک صاحب دارند. فقط یک نفر رو بعنوان صاحب اصلی و فرمانده کل میشناسند. این فرمانده در منزل ما پدرم بود. هر چه او میگفت همان میشد. حتی اگر همگی ما نظر دیگری داشتیم!
نکته دیگر اینکه سگ بزرگ ما به کسی به قصد کشت حمله نمیکرد. در واقع فقط او رو ناکار میکرد. خواهر هم سن و سال این سگمون در منزل صاحب اصلیشون یک دزد رو گرفته بود. وقتی که صاحب خانه وارد منزل میشه میبینه که سگ دو تا دستش رو گذاشته روی سینه مردی که رنگش عین گچ سفیده و جای پنجههای سگ روی سینه مرده و پیراهنش هم پاره شده. کل جراحت همین بود. بعد از رسیدن صاحبخانه سگ خیلی آرام دو دستش رو برمیداره و کنار میایسته!
سگها بسیار باهوشند و همونطوری که سارا خانم گفتند گویی هرگز بزرگ نمیشن و همیشه تشنه بازی هستند.
Resident of Seattle, WA - since 2013
سفرناﻣﮧ ● سفرنامههای آمریڪا ● جدول مقایسهٔ شهرهای آمریڪا ● آموزش کاربری حرفهای مهاجرسرا ● ۱۱۸ مهاجرسرا
“You will never reach your destination if you stop and throw stones at every dog that barks.” - Winston Churchill
سفرناﻣﮧ ● سفرنامههای آمریڪا ● جدول مقایسهٔ شهرهای آمریڪا ● آموزش کاربری حرفهای مهاجرسرا ● ۱۱۸ مهاجرسرا
“You will never reach your destination if you stop and throw stones at every dog that barks.” - Winston Churchill