ارسالها: 508
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2012
رتبه:
39
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
ميشه نظرتون در مورد اثر بد مهاجرت براي آينده فرزندان رو بيشتر توضيح بديد .
----------------------------
صحبت من کلی نیست .
خیلی ها به امید آینده بهتری برای فرزندانشان مهاجرت میکنن ولی پاسخ خواسته های شما از فرزندنتان در ایران و اینجا بسیار متفارت هست . خانواده هایی هستند که مطمین هستم اگر ایران بودند فرزندشان کمتر از پزشکی نمیخوند ولی اینجا بعد از گرفتن دیپلم جدا از خانواده و بدنبال کارهایی مثل فروشندگی و مک دونات و ..... تا امرار معاش کنن و زندگی خصوصی خودشون را داشته باشند . زندگی ثابتی ندارن شاید اگر تو ایران بودند با تشکیل خانواده زندگی خانوادگی ثابتی داشتند . در مورد اعتیاد که تقریبا خیلی ازاد هستن و اصلا بد نمیدونن . در مورد تربیت اصلا قابل کنترل نیستند بعد از چند سال به خودتون هم بزور سلام میکنن در مورد دوران پیری حتی بهتون سر نمیزنن میگن بیزی هستند . به فامیل شما اصلا اهمیت نمیدن و تازه غر هم میزنن اینا کی هستن دور و برتون بدون سلام کردن میرن تو اتاقشون و اصلا براشون مهم نیست شما جلوی مهمونتون خجالت بکشید . حتی گاهی تو یک خونه زندگی میکنید ولی اونا تو اتاق خودشون با موبایل و لب تاب شان وقت میگذارن ولی جاضر نیستند یک دقیقه با شما صحبت کنن . هر وقت جایی دعوت باشید نباید انتظار داشته باشید اونا هم با شما بیاین یاد اوری میکنن دوستان شما دوستان اونا نیستند . دختر خانمها که به شما حق دخالت در روابط با دوست پسر هاشون نمیدهند . و شبهای تعطیل بار رفتن و مست خونه هر کسی رفتن جزو چیزای عادی زندگیشون هست . و شما فقط باید تماشا کنید و عذاب بکشید .
خانواده ای را میشناسم که پدرشون قاضی بوده یک پسرش در سن 26 سالگی در اثر افسردگی خودکشی کرد و پسر دومش در سن 45 سالگی در اثر استفاده زیاد از مواد مخدر قلبش از کار افتاده بود . این اقا میگفت هر کس از خانواده من خواست براش اقدام کنم در جواب گفتم من هیچ وقت در حق کسانیکه دوستشان دارم این جنایت ر انجام نمیدم . اقایی با وجه اجتماعی بالا که با کلی ثروت به امریکا امده بود با داشتن یک دختر که سه بار ازدواج کرده بود و از هر شوهر یک بچه داشت و پسری که به زحمت دیپلم گرفته بود میگفت با مهاجرت اول همسرم ازم طلاق گرفت و بعد اینده بچه را خراب کردم و در اخر وقتی مرد بچه هاش برای جمع کردن جنازه با یک شرکت تماس گرفتند که کاراها را انجام بده . و خیلی های دیگه که سرنوشت های بدی داشتند در حالی که اگر تو ایران بودند زندگی خوب و بچه های تحصیل کرده با خانواده داشتند .
شاید این چیزاها عادی باشه ولی با فرهنگ ما جور در نمیاد دلیل اینکه خیلی ها بعد از چند بار داشتن زندگی مشترک باز ایران میاین و ازدواج میکنن اینه که اخرش همون فرهنگ ایرانی را به امریکا پیشرفته ترجیح میدن . حتی یک نفر میگفت من 5 تا بچه داشتم و هر کدام را برای تحصیل یک جایی فرستادم فرانسه المان امریکا و... گفت سالی یکبار تو یک کشور دور هم جمع میشیم ولی هیچ کدام زبون همو نمی فهمیمم و حرفی واسه زدن نداریم اونی که با خانم فرانسوی ازدواج کرده بچه هاش فرانسوی فقط میتونن حرف بزن اونی که المان بوده ....... خلاصه مشکلات از زبان و تربیت و فرهنگ و اعتیاد و تحصیل و انتخاب همسر از ملیت سایر کشورها و .......... همه دست به دست هم میده و اخرش با خودتون میگید کاش مهاجرت نمیکردم .
تعداد کیس : 4 نفر
ارسال مدارک : 91/4/21
نامه دوم :1 آذر مصاحبه: 21 دی
کلیرنس :12/1 تحویل پاس : 12/14
صدور ویزا : 12/17 دریافت ویزا برای 3 نفر : 12/21
ورود آمریکا 92/2/2
پورتلند اورگان
ارسالها: 224
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2015
رتبه:
14
تشکر: 0
4 تشکر در 2 ارسال
آهای شما هایی که میگید آنقدر بده لطفا برگردید
کیس???1 مکان/تاریخ مصاحبهABD/Oct آپدیت سفارتOct/27-Jan/27 آپدیت سیسDec/27-Jan/14/25/27-Feb/2/9 کلیر Feb/3
ISSUE: Feb/10
ارسالها: 143
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Sep 2013
رتبه:
6
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
چشم حتما در حال برنامه ریزی هستیم! ولی من بعنوان یکی از منتقدین مهاجرت (مهاجرت تحت هر شرایطی) فقط از طرف خودم اعلام میکنم که دوستان حتما حتما بیایید و از خوشی هایی که نصیب ما شده بهرهمند بشید فقط یک جایی در دفتر یادداشت خود احساسات و افکار و شرایطی که منجر به این تصمیم شده رو یادداشت کنید و گمش نکنید شاید لازم داشته باشید هرازگاهی برگردید عقب و به گذشته فکر کنید متاسفانه ذهن ما مهارت عجیبی در پاک کردن داره و دقیقا حرفهایی که گفتیم و کارایی که کردیم یادمان نمیمونه. بنویسید که به ذهن متکی نباشید .پیشاپیش نوروز تان پیروز ...
ارسالها: 4
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Nov 2015
رتبه:
4
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
جالبه کسی که منتظر رفتنه، معترض کسی میشه که از رفتن و مهاجرت بد می گه و جالبتر اینکه شاید کسی که امروز از معایب مهاجرت می گه دیروز خود یکی از مشتاقان مهاجرت و معترضان مخالفان مهاجرت بوده!
زمانی که ذهن ما به موضوعی معطوف میشه که دور و 99.99999 درصد دست نیافتنیه، شروع می کنه به رویاپردازی و انکار واقعیات و تجربیات ملموس هم نوعان، هر چقدر توقف ذهن در یک آرزو طولانی تر بشه فاصله ذهن از وافعیت دورتر می شه
اما من میخوام یک چیزی بگم: مهاجرت عملا خیلی موضوع دور و دست نیافتنی نیست!
می شه مهاجرت رو شبیه سازی کرد، در ذهن، در واقعیت، عملاً اکثریت مخاطبان امکان سفر به آمریکا رو ندارند و تقریبا رفتن به اونجا براشون غیر ممکن است ولی اگر کسی بخواد بدونه که مرد میدان مهاجرت هست یا نه؟ کافی در شهری دیگه غیر از شهر محل سکونتش و یا اگر امکانشو داشته باشه در یک کشور دیگه مثلا ترکیه با فرض ادامه زندگی و نه سفر و تفریح شرایط روحی و توانایی های خودشو طی مدت زمانی بررسی کنه.
محیط ناآشنا، از دست دادن سرمایه های روحی و روانی اعم از خانواده و دوستان و همکاران و ... بی پولی، بی پناهی، ندونستن زبان، از دست دادن هر آنچه تا اون زمان بدست آورده و شروعی دوباره برای بدست آوردن همه و همه رو میشه شبیه سازی کرد و به مهاجرت با دید بازتری اندیشید و مقایسه کرد.
قطعاً زندگی در کنار خانواده و شهر و دیار خود و ارتباطات با دوستان و آشنایان و محیطی که به اش خو گرفتی خیلی راحت تره تا اینکه بخوای بری جای دیگه و از نو شروع کنی، تصور کن صبج از خواب بلند بشی استرس این رو داشته باشی که زبان خوب نمی دونی و خوب نمی فهمی دیگران چی می گند! استرس تمام شدن ذخایر مالی رو هم داشته باشی، استرس اینکه اگر نتونی موفق بشی جواب خودتو چی میخوای بدی؟ این هجرت چه مزیتی داره؟ میخوای بری دنیال کاری محیط ناآشناس، اصلاً از کجا شروع کنی، سرمایه های ارتباطیت دوستان و آشنایان رو نداری اگر زبان بدونی و و زرنگ باشی و حالشو داشته باشی باید تازه این سرمایه ها رو بدست بیاری، سرمایه هایی که در وطن به واسطه خانواده و دوستان و ... در مدت زمان طولانی به دست آمده، اصلا چه کار کنی اونجا، اینجا صبح از خواب پا میشی تکلیفت روشنه، می دونی کجا میخوای بری، مسیرت، راهت وسیله نقلیه ات، همه چیزت مشخصه و استرسی نداری، اما فکر یک کشور دیکه و یک زبان دیگه، مردمانی متفاوت رو بکن تو همین ایران و در شهر خودت یک روز صبح میخوای به جایی به غیر از محل کارت بری فکرشو کن ذهنت درگیره راه و زمان و ... است حالا حساب کن یک کشور دیگه چقدر میتونه سخت باشه!
اینها رو میشه بعد از یک مدت پشت سر گذاشت محیط کم کم آشنا میشه، مسیرها معلوم میشه ،کارت معلوم میشه و یک کار معمولی گیرت میاد دو سال می گذره و می بینی نه هنوز اونی که در ایران بودی نشدی، تازه اگر تا اینجا طافت آورده باشی از خودت می پرسی من از این مهاجرت چی گیرم اومد؟ جز زحمتو زجر و تلاش و زور زدن برای منطبق شدن و یاد گرفتن فرهنگ جدید!
نگاه می کنی می بینی که خونه نداری، کار ثابت نداری، یک غریبه ای، صبح تا شب کار و کار و کار و استرس و یا برعکس اگر تونسته بشی که تغییر رویه بدی برای موندن یک بیخیال آمریکایی شدی اما چیزی گیرت نیومده!
چرا مهاجرت کردی؟ این سوالیه که از خودت زیاد خواهی پرسید، جوابشو ممکنه پیدا نکنی! و نتونی که خودتو قانع کنی!
اما اگه کارت، زندگیت در وطن و شهر و دیار خودت خوب پیش نرفته باشه و با دلی شکسته و داغون و دل بریده از وطن رفته باشی، و یا اگه روحیه جنگجو و ماجراجو داشته باشی و مخالف ایستایی و در جستجوی یادگیری باشی و هدفی رو ورای آسایش و آرامش رو از مهاجرت در نظر داشته باشی، مهاجرت پنجره ای جدید رو به تو و زندگی تو خواهد گشود که مایه رشد و تحرک تو خواهد بود.
کسی که سرمایه مناسب مالی، روحی، روانی، خانوادگی داره و شغل مناسیبی داره، درآمد مناسبی داره، زندگی خوبی داره و روحیه ماجراجو و جنگجو نداره، شاید نباید مهاجرت کنه، تازه اگر خانواده داره، باید اینها رو در همسر و بچه هاش هم بررسی کنه، چون باید تک تک افراد شرایط یکسان و روحیه شبیه به هم داشته باشن وگرنه تضاد شرایط و روحیات هم می نونه مهاجرت رو به شکست منتهی کنه.
نهایتاً از نظر من نه به کسی می شه گفت مهاجرت کن و نه به کسی می شه گفت چرا از مهاجرت بد می گی؟ خوب برگرد اگه بده!
به تجربیات و قصه دل دیگران باید با دقت گوش داد، این تجربیات آسان و مجانی به دست نیامدند، خوب بررسی کنید و با شرایط خودتون تطبیق بدید، به کسی نمیشه ایراد گرفت، مهاجرت در هر صورت سخته. آدمها متفاوتند و شرایط آدمها هم با هم متفاوت.
ارسالها: 44
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Aug 2010
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
(2016-03-13 ساعت 01:16)rezr نوشته: جالبه کسی که منتظر رفتنه، معترض کسی میشه که از رفتن و مهاجرت بد می گه و جالبتر اینکه شاید کسی که امروز از معایب مهاجرت می گه دیروز خود یکی از مشتاقان مهاجرت و معترضان مخالفان مهاجرت بوده!
زمانی که ذهن ما به موضوعی معطوف میشه که دور و 99.99999 درصد دست نیافتنیه، شروع می کنه به رویاپردازی و انکار واقعیات و تجربیات ملموس هم نوعان، هر چقدر توقف ذهن در یک آرزو طولانی تر بشه فاصله ذهن از وافعیت دورتر می شه
اما من میخوام یک چیزی بگم: مهاجرت عملا خیلی موضوع دور و دست نیافتنی نیست!
می شه مهاجرت رو شبیه سازی کرد، در ذهن، در واقعیت، عملاً اکثریت مخاطبان امکان سفر به آمریکا رو ندارند و تقریبا رفتن به اونجا براشون غیر ممکن است ولی اگر کسی بخواد بدونه که مرد میدان مهاجرت هست یا نه؟ کافی در شهری دیگه غیر از شهر محل سکونتش و یا اگر امکانشو داشته باشه در یک کشور دیگه مثلا ترکیه با فرض ادامه زندگی و نه سفر و تفریح شرایط روحی و توانایی های خودشو طی مدت زمانی بررسی کنه.
محیط ناآشنا، از دست دادن سرمایه های روحی و روانی اعم از خانواده و دوستان و همکاران و ... بی پولی، بی پناهی، ندونستن زبان، از دست دادن هر آنچه تا اون زمان بدست آورده و شروعی دوباره برای بدست آوردن همه و همه رو میشه شبیه سازی کرد و به مهاجرت با دید بازتری اندیشید و مقایسه کرد.
قطعاً زندگی در کنار خانواده و شهر و دیار خود و ارتباطات با دوستان و آشنایان و محیطی که به اش خو گرفتی خیلی راحت تره تا اینکه بخوای بری جای دیگه و از نو شروع کنی، تصور کن صبج از خواب بلند بشی استرس این رو داشته باشی که زبان خوب نمی دونی و خوب نمی فهمی دیگران چی می گند! استرس تمام شدن ذخایر مالی رو هم داشته باشی، استرس اینکه اگر نتونی موفق بشی جواب خودتو چی میخوای بدی؟ این هجرت چه مزیتی داره؟ میخوای بری دنیال کاری محیط ناآشناس، اصلاً از کجا شروع کنی، سرمایه های ارتباطیت دوستان و آشنایان رو نداری اگر زبان بدونی و و زرنگ باشی و حالشو داشته باشی باید تازه این سرمایه ها رو بدست بیاری، سرمایه هایی که در وطن به واسطه خانواده و دوستان و ... در مدت زمان طولانی به دست آمده، اصلا چه کار کنی اونجا، اینجا صبح از خواب پا میشی تکلیفت روشنه، می دونی کجا میخوای بری، مسیرت، راهت وسیله نقلیه ات، همه چیزت مشخصه و استرسی نداری، اما فکر یک کشور دیکه و یک زبان دیگه، مردمانی متفاوت رو بکن تو همین ایران و در شهر خودت یک روز صبح میخوای به جایی به غیر از محل کارت بری فکرشو کن ذهنت درگیره راه و زمان و ... است حالا حساب کن یک کشور دیگه چقدر میتونه سخت باشه!
اینها رو میشه بعد از یک مدت پشت سر گذاشت محیط کم کم آشنا میشه، مسیرها معلوم میشه ،کارت معلوم میشه و یک کار معمولی گیرت میاد دو سال می گذره و می بینی نه هنوز اونی که در ایران بودی نشدی، تازه اگر تا اینجا طافت آورده باشی از خودت می پرسی من از این مهاجرت چی گیرم اومد؟ جز زحمتو زجر و تلاش و زور زدن برای منطبق شدن و یاد گرفتن فرهنگ جدید!
نگاه می کنی می بینی که خونه نداری، کار ثابت نداری، یک غریبه ای، صبح تا شب کار و کار و کار و استرس و یا برعکس اگر تونسته بشی که تغییر رویه بدی برای موندن یک بیخیال آمریکایی شدی اما چیزی گیرت نیومده!
چرا مهاجرت کردی؟ این سوالیه که از خودت زیاد خواهی پرسید، جوابشو ممکنه پیدا نکنی! و نتونی که خودتو قانع کنی!
اما اگه کارت، زندگیت در وطن و شهر و دیار خودت خوب پیش نرفته باشه و با دلی شکسته و داغون و دل بریده از وطن رفته باشی، و یا اگه روحیه جنگجو و ماجراجو داشته باشی و مخالف ایستایی و در جستجوی یادگیری باشی و هدفی رو ورای آسایش و آرامش رو از مهاجرت در نظر داشته باشی، مهاجرت پنجره ای جدید رو به تو و زندگی تو خواهد گشود که مایه رشد و تحرک تو خواهد بود.
کسی که سرمایه مناسب مالی، روحی، روانی، خانوادگی داره و شغل مناسیبی داره، درآمد مناسبی داره، زندگی خوبی داره و روحیه ماجراجو و جنگجو نداره، شاید نباید مهاجرت کنه، تازه اگر خانواده داره، باید اینها رو در همسر و بچه هاش هم بررسی کنه، چون باید تک تک افراد شرایط یکسان و روحیه شبیه به هم داشته باشن وگرنه تضاد شرایط و روحیات هم می نونه مهاجرت رو به شکست منتهی کنه.
نهایتاً از نظر من نه به کسی می شه گفت مهاجرت کن و نه به کسی می شه گفت چرا از مهاجرت بد می گی؟ خوب برگرد اگه بده!
به تجربیات و قصه دل دیگران باید با دقت گوش داد، این تجربیات آسان و مجانی به دست نیامدند، خوب بررسی کنید و با شرایط خودتون تطبیق بدید، به کسی نمیشه ایراد گرفت، مهاجرت در هر صورت سخته. آدمها متفاوتند و شرایط آدمها هم با هم متفاوت.
دوست خوبم
اگه شخصا مهاجرت رو تجربه نکرده باشید پیش بینی تون عالی بود.
اگه تجربه شو دارین بازم جملاتتون و جمع بندی تون فوق العاده بود .
موفق باشید
F4 Category
PD 2008
Case No. ABD2010 ******
ارسالها: 143
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Sep 2013
رتبه:
6
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
من بارها گفتم مهاجرت در شرایط خاصی خیلی هم میتونه عالی باشه، میخوام مثالی بزنم. یکی از هموطنان پزشک جوان ما سال گذشته اومدن آمریکا ایشان 25 ساله و دانش آموز المپیادی بودن که بدون کنکور وارد پزشکی شده بودن. خوب ایشون در عرض6 ماه سه مرحله آزمون usmle رو پاس کردن و در چند ماه بعد هم چند دانشگاه اپلای کردن و مصاحبه رفتن و بالاخره پذیرفته شدن برای دوره تخصص. در طول این یکسال هم تمام هزینه ها از طرف خانوادشون در ایران تامین شد. ایشون یک جوان جویای ترقی وهدف مند و با هوش و با پشتکار و از همه مهمتر با پشتوانه مالی خوب بودن . دوستان پزشک میدانند که گذراندن این امتحانات در این مدت کار آسانی نیست و این دوست ما از عهدش براومدو موفق شد ایشون رویاهای بزرگی داره برای آینده و تو آمریکا میتونه به اونها برسه، کی گفته این مهاجرت بده !
منظورم این نیست که بقیه نمیتونن ولی واقعا اگر شرایط سنی و مالی و تخصص و زبان رو رو در نطر نگیریم و مهاجرت کنیم خیلی خیلی آزاردهنده و سخت خواهد بود.
ارسالها: 36
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2015
رتبه:
6
تشکر: 0
3 تشکر در 1 ارسال
2016-03-24 ساعت 11:32
(آخرین تغییر در ارسال: 2016-03-24 ساعت 12:28 توسط Arashslm.)
خوب من نمی توانم نظری در مورد گفته های دوستان بدهم و اجازه این رو ندارم برای اینکه هر کس شرایط زندگی خاص خودش رو داره ولی با دو خانواده در ارتباطم که این دو خانواده از دوستان دوران دانشگاه پدرم هستند و بچه های همسن و سال من دارند می گویم این دو خانواده شرایط یکسانی دارن و در دوران جنگ به آمریکا مهاجرت کردن از نظر سن و سال با هم برابر و از نظر تعداد بچه هم تقریباً با هم برابرند زمان مهاجرت هر دو گروه از ۳۵ سال سن شان رد شده بود ولی این دو شرایط زندگی متفاوتی را برای خودشان انتخاب کردند یک گروه شروع کردند مانند ایران به زندگی ادامه دادند و گروه دیگر شرایط جدیدی برای خود خلق کردند گروه اول برای زندگی رفتن سراغ کامینیتی ایرانی دکتر ایرانی فروشگاه ایرانی رستوران ایرانی بیمه ایرانی آژانس مسافرتی ایرانی بانکی که کارمند ایرانی داره و... گروه دوم در بدو ورود از تلفیقی از ایرانی و آمریکایی برای سال اول و از سال دوم در نود درصد موارد آمریکایی گروه اول با وجود بیست و اندی سال زندگی در انگلیسی لنگ می زند ولی گروه دوم از بدو ورود کلاس زبان و ادامه تحصیل تا مقطع فوق لیسانس و دکترا برای زن و شوهر بود که با همکاری همدیگر به آن دست یافتند گروه اول را وقتی به منزلشان میروی یا رادیو همراه روشن هست و سخنان دکتر هلاکویی را گوش می دهند یا شبکه جم یو اس آ ماهواره فاتیما گل پخش می کند و یا در فیس بوک در حال لایک مطالب ایران هستند و سالن پذیرایی آنچنانی برای مهمانی و معاشرت با دوستان و گروه دوم هر وقت به منزلشان رفتم در حال مطالعه کتاب و از اینترنت هم در جهت کسب علم و در منزلشان اتاقی که کتابخانه بزرگی است که تمام دیوارهای آن پر از کتاب است تا سقف و هر بار از آنجا بیرون آمدم کتابی جهت مطالعه به من امانت دادند که آخرینش در مورد تاریخ آمریکا بود دو برابر سالن پذیراییشان است این خانواده که واقعاً مانند فامیل درجه یک من هستند و من آنها را خاله و عمو خطاب می کنم در مدت این هفده هیجده ماهی که من در اینجا به سر می برم خیلی به من آموختند و هر چه دارم مدیون آنها هستم هم در کار موفقند هم در تربیت فرزند گروه اول دو تا بیزنس سر پا کردند که هر دو نا موفق بوده و ورشکست شده و شانسی که آورده اند ارثی در ایران نصیبشان شده که خوب است که از طریق آن در اینجا گذران زندگی می کنند و فرزندان پسر اول در بهترین دانشگاه خصوصی با شهریه کلان درس خوانده ولی تن به کار نداده و در یک فروشگاه لوازم خانگی نصفه نیمه مشغول است پسر دوم با والدین زندگی می کند و درس را در دانشگاه نصفه رها کرده و بیکار است و معتاد به ماری جوانا و دخترشان بعد از دوبار طلاق با دوست پسر آمریکایش زندگی می کند و از شغلش خبر ندارم در عوض گروه دوم دارای موقعیت شغلی خوب برای پدر خانواده که البته الان بازنشسته شده و از زندگی لذت می برد و مادر خانواده هم با مدرک دکترا استاد دانشگاه که جدیداً به سمت ریاست دانشگاه ارتقا پیدا کرده این دو دارای دو فرزند هستند پسرشان وکیلی موفق و دارای زندگی خوب و دخترشان هم فوق لیسانس تبلیغات و در شرگت گوگل مدیر بخشی هست که من نمیدانم ولی وقتی به منزلش در سانفرانسیکو رفتم خانه رویایی دیدم که سه برابر منزل پدری بود در ضمن ایشان داری همسر آمریکایی و فرزند هست که همسرش هم در شرکت گوگل کار می کند روزی با این به قول خودم این عمو جانم داشتم از تفاوت فرهنگی و اتفاقی که برای خانواده های ایرانی می افتد می گفتم حرفی به من زد که من سعی کردم این رو حداقل کمی در مورد خودم به کار ببرم به من گفت من وقتی در سن سی و شش سالگی مهاجرت کردم تمام اون سی و شش سال رو برای ده پانزده سال گذاشتم توی ایران و مثل یک بچه سه ساله شروع کردم به زندگی و این بچه سه ساله رو پرورش دادم و بعد ده سال شد یک مرد سی و شش ساله ای که تو آمریکا بود بعد از آن اون تجربه سی و شش ساله قبلی هم سمباده خورده بود بهش اضافه کردم بهم می گفت دختر من با دوست پسرش میومد خونه و من نمی تونستم حرفی بهش بزنم ولی جوری باهاش رفیق بودم که خودش میومد و نظر من رو در مورد پسره ازم می پرسید و منم خیلی با آرامش و دوستانه نظرم رو می گفتم و در اکثر موارد اونی که خوب نبود حذف میشد می گفت در مورد مسائل دخترانه دیگر هم مادرش سعی می کرد درست راهنماییش کنه وهیچ چیز رو بد نمی دونستیم چون اینجا زندگی می کردیم الانم شوهر بچه داره از زندگیش هم خیلی راضیه اون می گفت زمانی که فلان دوست من منظور خانواده گروه اوله برای فرار از تنهایی هر آخر هفته با دوستان ایرانی دور هم جمع میشدن و نود و نه درصد موارد من همراهیشون نمی کردم من پشت در کلاس پیانو بچه ام داشتم کتاب می خوندم و سطح علم انگلیسیم رو می بردم بالا در صورتیکه در ایران کل کتابی که خوانده بودم در حد کتاب های درسی بود وقتی من این کار رو می کردم بچه هام هم از من یاد می گرفتن می گفت بچه من هم مست میومد خونه تو جوانی من هم منطقی باهاش رفتار می کردم و با هم گاهی حالی می کردیم ولی مستی من رو ندیده تا حالا و همیشه دیده من خیلی اعتدال دارم او هم از من یاد گرفته اون بهم میگه اگر من هم همش دنبال نیمه گمشده خودم می گشتم که توی ایران جا مونده بود سرنوشت خودم و بچه هام هم معلوم نبود حالا که یکسری مطالب رو اینجا خوندم و به مقایسه این دو دوست پرداختم نگاه می کنم می بینم خانواده اول که خیلی به فرهنگ ایرانی اهمیت می داده و همه چیزش رو سعی کرده مثل ایران نگه داره بچه ها با تضاد فرهنگی داره که اصلاً فرهنگ ایرانی رو دوست ندارن و خانواده دوم که خودش رو در جامعه آمریکایی حل کرده بچه هاش خیلی ایرانی ترن و با اینکه همسر آمریکایی دارد ولی فرهنگ ایرانی رو هم دارد و زبان فارسی به همسرش یاد داده و سفره هفت سین می چیند ولی در خانواده اول این فقط در مورد پدر ومادر صدق می کند این بود تجربه من از دو خانواده ای که بالا بیست و چند سال در اینجا زندگی کرده اند که به نگرش من در زندگی در آمریکا کمک کرد و باعث موفقیت نسبی من به نسبت دوستان همرده من شد.
کیس نامبر:32XX / ارسال مدارک:23 می ،پست آرامکس / تعداد نفرات کیس : فقط خودم / سفارت: ابوظبی/ کارنت: ۹ دسامبر / مصاحبه: هفته چهارم فوریه-برگه آبی و چک کردن بعد چهار ماه
updates:23feb, 24feb, 25feb, 5mar, 9june, 10june
کلیر june 10 بعد از 107 روز انتظار
ویزا: July 7
ورود هفته آخر اکتبر ۲۰۱۴
مرحله بعدF2A اقدام برای همسر
ارسال مدارک: July 15 2016
Priority Date: July 18 2016 /اپرو: Nov 3 2016
مصاحبه: Oct 2018 مونترال کانادا (بکراند چک) و به گفته آفیسر حدود یکسال طول میکشد
مصاحبه دوم: 2020 Mar مونترال قسم مجدد و دریافت برگه Welcome to The United States
ارسالها: 10
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jan 2016
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
با سلام خدومت تمام دوستان ایرانی.......
من و همسرم تا اواخر آگوست بایستی وارد یکی از شهر آمریکا بشویم و چون یکی از دوستان برادرم در پورتلند زندگی میکند و یک دوست دیگر در خودم در هیوستون تگزاس. انتخاب ما هم مقداری سخت تر شده است.لیسانس حسابداری هستم و از دوستان که بیشتر تجربه دارند میخواستم وضعیت کار حسابداری(اوایل هر کاری انجام میدیم) و وضعیت پیشرفت و ارتقاء (تحصیل در رشته حسابداری یا رشته های کاربردی جهت همسرم یا مدارک فنی و دوره های آموزشی جهت بهبود کیفیت شغلی) و وضعیت تقویت زبان جهت هر دو را بپرسم(کلاس زبان و هزینه های مربوطه). متشکرم از دوستان عزیز ایرانی که دانش و تجربیات خودشون را به اشتراک میگذارند.از دوستان خواهشمندم نسبت به تجربیات و آگاهی خود بین پورتلند و هیوستون کدام یک را جهت شروع مهاجرت و پیشرفت های شغلی و تحصیلی و زندگی پیشنهاد میدهند؟(البته اگر به هیوستون وارد بشویم از بدو ورود میتوانیم وارد خانه دوستمان بشویم و با ایشان کارهای اولیه ثبت نام گرین کارت و سوشیال و گوهینامه را انجام بدیم ولی در پورتلند با وجود دوست عزیزمان بدلیل رودربایسی باید هتل و ....شروع کنیم)
وضعیت زبان انگلیسی هم تقریبا ضعیف هستیم (در حال تلاش جهت ارتقاء زبان هستیم).
دودل هستم جهت انتخاب شهر جهت استارت اولیه و لطفا دوستان کمک کنند جهت همفکری.
دوستانی که در پورتلند زندگی میکنند آیا یک آپارتمان یک خوابه در جای متوسط(از نظر امنیت و حمل و نقل عمومی)چقدر هست و آیا ما در بدو ورود امکان اجاره همچین آپارتمانی را داریم؟
متشکر از دوستان عزیزی که دانش و تجربیات خودشان را جهت خدمت به سایرین به اشتراک میگذارند.
ارسالها: 224
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2015
رتبه:
14
تشکر: 0
4 تشکر در 2 ارسال
سلام به همه دوستان
من 14 روزه اومدم پورتلند.
البته چندتا فامیل و دوست و آشنا اینجا دارم که از 2 سال تا 41 سال اینجا هستن.
1- مردم بسیار مهربان و خوش برخورد و دادرس. هرجا که من رفتم برای کارهام تا میفهمیدن زبانم خیلی خوب نیست اصلا به روی خودشون نمیارن و آروم صحبت میکنند و کاملا دوست دارن کمک کنن.
2- توی این دوهفته که اومدیم فقط یکروزکامل بارون بوده و 2 روز هم نم نم ولی صبح ها که بلند میشی زمین خیسه.
3- طبیعت بسیار زیبا و آفتاب مناسب.
4- برای کار پیدا کردن اصلا زیاد به مدرک توجه نمیکنند که از کجا اومده و اینا البته بی تاثیر نیست فقط تخصص میخوان البته همه مدل کار هست. کار هست که بدون اینکه زبان بلد باشید بتونید انجام بدید ولی باید حساب موقت بکنید.
5- اینجا همه چیز ارزونتر از ایرانه فقط به نسبت اجاره خونه بالاست. الکی لباس و وسایل کوله نکنید فقط هرچی دارید بیارید چیز جدید نخرید. و فقط برای اوایل لوازم ضروری بیارید.
6- توی پورتلند همه چیز بدون استرس هست من که شیرازی هستم میگم مثل شیرازه.
7- هم اتوبوس هست هم خط مترو مکس که بیشتر جاهای شهر رفته و اتوبوس هم هست که هر 10 دقیقه میاد.
8- ثبت نان گرین کارت حتما از ایران انجام بدید و 165 دلار بریزید . اداره ssn و گواهینامه و غیره اصلا سخت نیست و به تنهایی میتونید انجام بدید. کلا دیدی که از امور اداری
در ایران دارید از سرتون بکنید بیرون.
9- اگر جستجو کنید میتونید یه اتاق مشترک از طریق اینترنت رزرو کنید و میتونید از طریق بچه های مهاجر سرا پول پیش هم بدید. یا کسی که کارت اعتباری داشته باشه و حتی صرافی ها هم انجام میدن. که در beaverton , tigard , downtown بگردید خوبه.
10- هر جای آمریکا برید عدالت موج میزنه ولی با دوستانم توی تگزاس و کالیفرنیا و میسیسیپی که صحبت کردم میگفتن اعصاب مردم یکم خورده ولی اینجا خیلی مهربون هستن.
11- اینجا همه جا امنیت زیاده حتی مناطقی که میکن بده مثل پاول. آمریکایی ها از محله های آروم خوششون میاد جایی که یکم شلوغه میگن خوب نیست.
12- اینجا هیچ کس کلاهبرداری نمیتونه بکنه اگر گزارش بدید چدرش در میارن. حتی اگر یه ماشین طوری ترمز کنه که عابر پیاده بترسه میتونه گزارش به پلیس بده جریمه میشه.
13- اگر کسی هم خواست بیاد من میتونم اگر وقت داشته باشم با هماهنگی قبلی کمکش میکنم.
کیس???1 مکان/تاریخ مصاحبهABD/Oct آپدیت سفارتOct/27-Jan/27 آپدیت سیسDec/27-Jan/14/25/27-Feb/2/9 کلیر Feb/3
ISSUE: Feb/10