ارسالها: 792
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Jul 2011
رتبه:
51
تشکر: 0
2 تشکر در 0 ارسال
2013-10-10 ساعت 08:30
(آخرین تغییر در ارسال: 2013-10-10 ساعت 08:31 توسط afshin4749.)
از زمانی که برنده شدم ، تا زمانی که بلیت هواپیما رزرو کردم ، حتی پدر و مادرم هم متوجه نشدن !! . فقط دو هفته مونده بود که بیام ، رفتم خونه بابا و مامان و بهشون گفتم . بیچاره ها همینطوری هاجو واج مونده بودن .
چرا به هیچ کسی نگفتم حتی خانواده ؟!! چون اگه میگفتم و نمیشد ، هر روز یه عده ای ازم سوال میکردن که چی شد ؟!!! یا دلسوزی الکی میکردن و تو دلشون قند آب میکردن که نشد . یا اینکه تا میخواستم فراموش کنم ، با احوال پرسیهای استراتژیکی دوباره داغ دلم تازه میشد . گذاشتم تا شد ، اونوقت به همه گفتم . از این کارم اصلاً پشیمون نیستم . چون اینم خودش یه نوع سورپرایز بود .
ارسالها: 15
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2013
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
منم فقط به بابام گفتم اما بابام حرف تو دلش نمیمونه الان کل جهان باخبرن ! چه خاکی تو سرم بکنم که همه فهمیدن وهمه انتظار دعوت نامه دارن
ارسالها: 59
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2013
رتبه:
7
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2013-10-10 ساعت 14:28
(آخرین تغییر در ارسال: 2013-10-10 ساعت 14:32 توسط نوروز.)
حقیقتش به خاطر موقعیت اجتماعی وشغلیم دوست نداشتم کسی از این موضوع باخبر شه.بخصوص اینکه برنده ی لاتاری شدم . اما ناچارا به خاطر یه مشکل که برای ایمیلم شده بود برای درست کردن ایمیل از یکی از دوستام کمک خواستم واونجاست که اون یه بویی برد ومجبور شدم که قضیه رو براش بگم .خیلی بهش تاکید کردم که این مساله کاملا سکرته وحتی خانواده ام از این موضوع خبر ندارن ایشون قول داد که چیزی نگه ........
ما در گیر کارهای سفارت و سفر به دبی بودیم وباشرایطی که ما داشتیم فقط به فکر گرفتن ویزا بودیم که خدا را شکر اونم درست شده برای تمدد اعصاب رفتیم شهرستان وبه خانوادهامون گفتیم که میخواهیم بریم ام ری ک ا بازم اصل قضیه رو اونها نفهمیدن که چطوری وچجوریه ....ما چیزی لو ندادیم .
خلاصه برگشتیم به محل زندگیمون برای کاری از خونه بیرون رفتم یکی از ذوستانی که فقط در حد سلام علیک با هم رابطه داریم با خنده وچشمک گفت که فلانی شنیدم داری میری ام ری کا خوش شانس به ما هم یاد بده ... من حاج وواج فقط نگاهش می کردم ...داشتم شاخ در می آوردم
شاید باورتون نشه فردای آن روز در اولین روز مدرسه (ابتدایی)پسرم که یکی از دوستاش وقتی اونو می بینه باکمال تعجب بهش میگه که تو اینجایی ؟؟؟؟؟مگه نرفتین ؟؟؟؟؟
خدایا تو مارا از چشم بد این حسودان دور کن.آمین
ارسالها: 1,268
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Aug 2012
رتبه:
134
تشکر: 1
0 تشکر در 0 ارسال
2013-10-11 ساعت 03:19
(آخرین تغییر در ارسال: 2013-10-11 ساعت 06:12 توسط sce.)
سلام دوستان عزیز.
من عادت دارم در مورد تجربه های خودم بگم.به خاطر همینه که تا در موضوعی به صورت کامل وارد نشم اظهار نظری نمی کنم.مثلا تو تاپیک آمریکا از خیال تا واقعیت فقط خواننده هستم.یه زمان میشه که من هم نظر خودم رو اونجا می نویسم.اما این مرحله گفتن یا نگفتن رو من خیلی خوب پشت سر گذاشتم و دلم می خواد یه کم در موردش جدی بنویسم.اینه که می گم جدی یعنی اینکه این مساله دارای اهمیتی حتی در حد خیلی مسائل دیگست.
همون طور که بعضی از دوستان می دونن مادرزن بنده گرین کارت داره،اما بنا به دلایلی هیچ وقت نتونسته اینجا بمونه و میره و میاد.البته اگه کسی باشه که بتونه رسما روش حساب کنه شاید بیاد و واسه همیشه بمونه.اینه که ما به محض فهمیدن از برنده شدن خودمون،موضوع رو با ایشون در میون گذاشتیم تا اگه برنامه ای واسه اومدن داره بدونه و حساب کار خودش رو بکنه و خدا شاهده ما قرار نبود به کسی بگیم و نیت ما کاملا خیرخواهانه بود و فکر میکردیم از نگفتن این موضوع احتمال داره ایشون متضرر بشه و اشتباه ما دقیقا همینجا بود.بنا به توصیه ایشون قرار شد موضوع رو با یکی از برادران ایشون(دایی همسر بنده) در میون بزاریم.تا اون وقت من اطلاعی از مهاجرسرا نداشتم و الا خبط به این بزرگی رو نمی کردم.ما از ایشون فقط یه آدرس واسه فرم های سری اول خواستیم و ایشون هم قول میدم که اصلا باور نکرده بود ما برنده شدیم و فکر می کرد از این جعلی هاست.چون تا الان لاتاری برنده شدن در فامیل ما مسبوق به سابقه نبوده.القصه ما به هر دو نفر گفتیم که اصلا و ابدا موضوع رو تا نهایی شدن با کسی در میون نزارن.من قصد داشتم به خانواده خودم نگم و با توجه به نسبت فامیلی من و همسر گرامی،اگه خانواده ما دیرتر می فهمیدن دیگه خودتون بعدش رو پیش بینی کنین.
داستان تقریبا داشت خوب پیش می رفت که احساس کردیم از طرف بعضی از خواهران همسر گرامی متلک هایی از جنس شما که دارین میرین شروع شده.ما قرار رو بر این گذاشته بودیم که کلا حاشا کنیم.بماند این که مادر زن گرامی حتی تاریخ و روز مصاحبه ما رو هم به خواهر زنای گرامی گفته.این که خانواده ما متوجه قضیه نشدن جای شکرش باقیه.در غیر این صورت این ماجرا می تونست خیلی کشدار و حساس بشه.بگذریم.ما تا از دوبی برگشتیم با اس ام اس باجناق گرامی مواجه شدیم با این عنوان که خوش گذشت ؟دعوای همسر من با مادرش سر این موضوع جالب بود.با این حال باز هم تا لحظه گرفتن ویزا ما همه چیز رو حاشا کردیم.حتی تو این مدت کلیر شدن به مادر زن هم چیزی نگفتیم.تا این که همه کارامون کردیم و وقتی می خواستیم بلیط رو بگیریم به خانواده خودم هم اطلاع دادیم.تقریبا 3 ماهی قبل از اومدن.خانواده من به شدت ناراحت شدن که چرا من اینقدر دیر بهشون گفتم و در واقع یه جورایی توقع داشتن.البته بعد از اون هم کم نزاشتن و تقریبا به عالم و آدم و در و همسایه تا می تونستن گفتن.یه بار سر اینکه چرا بهشون نگفتم دلیل آوردم و گفتم اومدیم و کار ما نشد.گفتند مگه میشه و مارو بستن به انواع و اقسام اتهامات.بعدش هم که خودتون می دونین سر بچه های 2013 چه بلایی اومد و خوشبختانه یا متاسفانه(هر دو رو گذشت زمان ثابت می کنه) ما کارمون شد و اومدیم و الان می خوام این موضوع رو سر فرصت به خانوادم بگم و البته این کار بیهوده خواهد بود.القصه بیشتر تمرکز این مدت ما بیشتر به جای فکر کردن به انجام دادن کارای لازم برای اومدن به جوش دادن بعضی سوء تفاهمات به وجود آمده گذشت و اصلا دلم نمی خواد دوباره به این دوران برگردم.
این بود انشای من از اینکه بگیم یا نگیم.
نتیجه گیری اخلاقی :
1-اگه مجردین و قصد مهاجرت به هر نوعیش رو دارین،اصلا به ازدواج فکر نکنین.
2-اگه ازدواج کردین و باز قصد مهاجرت به هر نوعیش رو دارین،اصلا به بچه دار شدن فکر نکنین.
حالا این دوتای اول چه ربطی به موضوع داشت رو خودم هم نمی دونم.اما نتیجه گیری نهایی :
اگه می خواین بگین به همه بگین و اگه می خواین نگین حتی به ترک دیوار هم اجازه ندین که این موضوع رو متوجه بشه.
بهترین زمان به نظر من واسه گفتن این موضوع بستگی به فرهنگ خانوادگی افراد داره،اما من توصیه می کنم تا گرفتن ویزا و تصمیم نهایی برای سفر این موضوع رو به تاخیر بندازین.در غیر این صورت وقتتون صرف کارای الکی خواهد شد.
حرف تو دلم زیاده.اما حوصله شما هم سر میره.پس به همین چند خط بسنده می کنم.
اردادتمند همه دوستان عزیز.
لاتاری 2013
ارسالها: 96
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Nov 2013
رتبه:
16
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
با اجازه بزرگترها من هم بهتر میدونم که گفته نشه تا زمانی که قطعی بشه. هر چقدر دیرتر همونقدر بهتر.
حالا الان من براتون یه داستانی تعریف کنم که دستتون بیاد چرا. شاید بدونید یا نه که بابای من وقتی خیلی بچه بودم گذاشت رفت اونور. قضیه مال یه خیلی خیلی سال پیشه که من 17 سالم بود. خلاصه یه روز بابای ما زنگ زد به ما که بیا من برات تا به سن قانونی نرسیدی ویزا بفرستم بیای اینجا. ما هم که احمق؛ هنوز نه به باره و نه به داره ورداشتیم به مامان و همه فک و فامیل گفتیم که I am blackboard and go to kharej ! . آقا چشتون روز بد نبینه. جهنمی بپا شد که هنوز هم گرماش تو زندگی ما حس میشه. مامان ما که از قبل صبحونه تا موقع شب بخیر یا در حال بغض بود یا گریه. یا ناله میکرد یا نفرین. خلاصه یه روز شهین خانم زنگ میزد که فلانی نزاری بچه ات بره اونور قاطی نامسلمونا که الان میگن همشون ایدز دارن. بعدش سوسن خانم میومد دم در که ای خدا نوه خاله عموزاده شوهر خواهرم رفته همونجایی که پسر شما داره میره بخاطر یه بیست دلاری زدن ناکارش کردن و اونجا فقط نا امنیه و دزدی. این وسط اصغر آقا ما رو تو مهمونی میدید میگفت پسرجان هیج جا مام میهن نمیشه و وطن فروشی نکن و فلان. اکبر آقا هم از اونطرف اضافات میفرمودند فکر میکنی بری اونجا چیکاره میشی؟ بدبخت باید بری ظرف بشوری شبا هم تو انباری بخوابی. بعدش هم بحث باز میشد که آقا اصلا همینجا گل و بلبل هست و چرا آدم باید بره و مگه اونایی که رفتن همه توی ناسا هستن و آدم اگر آدم باشه تو همینجا هم موفق میشه. وسط این بحث های جدی مادربزرگم منو میکشید کنار و میگفت ببین حمید جان اگه بری مامانت از گریه دق میکنه میمیره. تو میخوای مامانت بخاطر تو بمیره؟ پس نرو! . یکی هم از اونطرف میگفت آره بابا ایشالا همه اینا فقط حرفه نمیخواد که بره. میخواد تو دانشگاه دورغوزآباد سفلی رشته مدیریت ناخن کوآلا بخونه. بچه های هم سن و سال خودم هم که هی افکار پلید خودشون رو به ما القا میکردن که آره داری میره تو یه کا.با.ره بزرگ حتما با خودت فلان ببر. شما همینجور بگیر برو تا ته خط. نه پاسپورت داشتم نه وثیقه برا سربازی نه اصلا دعوتنامه و ویزا ! ولی یه کوله بار روانی رو سر من بود.
اینا رو فکر کنم تمام کسانی که رفته اند کم و بیش باهش دست و پنجه نرم کرده اند. آدم رو بین آرزوها و احساساتش قرار میدهند و اطرافیان از ابزار تصغیر (کوچک نشان دادن) و تحقیر به بهترین نحو استفاده میکنند. دغدغه های خود آدم با پروسه و مراحل قانونی مهاجرت یکطرف، دست و پنجه نرم کردن با اطرافیان یکطرف.خیلی ها آب که نمیاورند هیچ، کوزه ات را هم میشکنند. تازه تموم که میشه تو میمونه و بحران هویت !
خلاصه یه پسر هفده ساله زیر این بار متلک و تیکه و پیشدواری شکست تا راه ناهموار رفتن براش بسته بشه. حالا من موندم با یه خاطره و پانزده سال لعنت و نفرین به زبونی که بیموقع باز بشه.
حالا که من زن و بچه دارم شرایط تصمیم گیری یکم فرق کرده. ولی امید دارم که توی این پروسه لااقل تا زمان ویزا کسی با خبر نشه. چرا چون نه تنها آنچه گذشت درست مثل یه سریال کهنه دوباره بازپخش میشه. بلکه دوبرابر هم هست. خانواده زن ! میدونید که اگر خودتون خیلی به تصمیمتون استوار باشید میتونید مقاومت کنید. اما وقتی انواع و اقسام مادرزن و خواهر زن بشینن زیر پای زنتون اگر منصرفش کنن. باید فاتحه رفتنتون رو بخونید ! از ما گفتن بود !
مدعي خواست که آيد به تماشاگه راز ______ دست غيب آمد وبر سينه نامحرم زد
ديگران قرعه قسمت همه برعيش زدند _______ دل غمديده ما بود که هم برغم زد
ارسالها: 28
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Dec 2010
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
من اگه برنده شم که ذوق مرگ میشم جوری میخوام برم یه همه بگم
اما نه،،،،
یه خانواده میگم فقط
اگه ایشالا رفتنی هم شدن به یه سری میگم لاتاری به سری دیگه هم میگم درسی
ارسالها: 21
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Oct 2013
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
به نظر من ادم نباید بزاره همه از جزییات زندگیش باخبر بشن،وقتی کسی هیچ کاری جز فضولی نمی تونه انجام بده پس دلیلی نداره بدونه،
من اگر اسمم امسال دربیاد نه به خانواده خودم میگم نه همسرم،فقط مامانم که اونم به رازداریش ایمان دارم،اونم چون به کمکش نیاز دارم و بهم روحیه میده،وگرنه تا زمانی که ویزا نگرفته کسی نباید به هیچ کس حرفی بزنه،این یه قانون روانشناسی هستش که هرچی کمتر توضیح بدی،موفق تری!
پریدن باور پرنده ای است که پرواز را باور دارد،وگرنه دلیل پریدن، پر نیست...!
ارسالها: 1,132
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Oct 2013
رتبه:
121
تشکر: 1
6 تشکر در 1 ارسال
(2013-12-08 ساعت 13:31)bin2012 نوشته: سلام، یه سوال می دونم سالی یه بار ثبت نام می شه؛ اما کلا جریانش چیه لاتاری !؟
اگه برنده بشی و نری نمیشه سالهای دیگه ثبت نام کرد ؟
جراحی بینی
ما هشت سال شايد هم بيشتر پياپي ثبت نام كرديم تا بالاخره خداوند صدايمان را شنيد!!
**24/خودم/ سه نفر/ابوظبی/ نوامبر/ برگه ی سفید/ كلير بعد از ١٩٢ روز/ ورود به آمريكا: ٢٩ آگوست ٢٠١٤
ارسالها: 314
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2010
رتبه:
16
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
من امسال باره اول ثبتنام کردم اگه برنده شم فقط به مامانم میگم و وقتی ویزام اوکی شه به بقیه میگم مامانمم راز داره بهش بگم به کسی نگه نمیگه به اونم میگم چون دخترم مجردم واسه کارام لازمه یکی باشه باهام
از بابامم میترسم چون اصن اسم امریکا میاد یجوره بدی میشه تو مایه های میخوای بری بلاد کفر عاقت میکنم
الانم که ثبتنام کردم کسی خبر نداره
در کل اسمتون در اومد تا ویزاتون اوکی نشد به کسی نگید بهتره ینی خیلی بهتره
ارسالها: 10
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Sep 2011
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
ای پروردگار بزرگ ومهربان
اگر صلاح به قبول شدن من در لاتری هست این صدای عاجز منو جواب بده وکاری کن که بعد از چندین بار ثبت نام بتونم امسال به یکی از بزرگترین آرزوهام برسم.
ارسالها: 84
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Oct 2013
رتبه:
10
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
من هم که برنده نشدم هنوز ولی اگه خدا بخاد و برنده شم(بگو ایشالا )، تا قبل رفتنم به هیشکی نمیگم، حتی چون تو برنامه م اینه (بازم اگه خدا بخاد و قبول بشم، دوباره بگو ایشالا) پاس سفید بگیرم جتی موقع امریکا رفتن هم میگم دارم توریستی میرم.....صد در صد دور و بر همه مون پر آدمایی اند که چشم ندارن موفقیت آدم رو ببینن و کافیه بفهمن لاتاری قبول شدی... دیگه حرف ها شروع میشه که میبینی شانس فلانیو؟؟؟ یارو لاتاری قبول شده داره میره آمریکا، اینجا عرضه ی فلان کارو هم نداشتا، حالا داره میره امریکا و.....
فقط به پدر و مادر و برادرم میگم و اونارو هم چون مجبورم....
2014: نخاست که بشه، راضیم به رضاش
2015: امریکا از دیدنم محروم شد
2016: بازم سعادت نصیبشون نشد
2017: کم انرژی + دادم
2018: خدایا شکرت که سال پنجم بالاخره برنده شدم
شما هم ناامید نباشید، انرژی مثبت بدید مثل من قطعا برنده میشید
برنده شدنمو مدیون انرژی مثبتم هستم