ارسالها: 207
موضوعها: 14
تاریخ عضویت: Jun 2008
رتبه:
26
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
جواب شعر سیب
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدی
باغبان از پی تو تند دوید
و نمی دانستی
باغبان باغچه ی همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم تا که با خنده ی خود
پاسخ عشق تو را
خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به اندام من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت برو
چون نمی خواست که بر خاطره بسپارد
گریه ی تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
حیرت و بغض نگاه تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چه می شد اگر خانه ی کوچک ما سیب نداشت...
شماره کیس: AS30XXX
نامه اول: 2008 may
ارسال مدارک: june 2008
تاريخ مصاحبه : 2009 13 july
دریافت نامه دوم: 5june 2009
تاريخ گرفتن ويزا بدون كليرنس :2009 14 july
تاریخ ورود به غربت : 24 october
ارسالها: 691
موضوعها: 25
تاریخ عضویت: Jun 2008
رتبه:
68
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
2009-10-20 ساعت 05:28
(آخرین تغییر در ارسال: 2009-10-20 ساعت 07:22 توسط payam_prz.)
حال که در اوج حقیقت هستیم
بد نیست که با هم رک و روراست باشیم.
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
که چقدر
خنده ات زشت و دلهره آور بود.
و من بیچاره
از هراس سپری کردن یک بعد از ظهر
با تو در کافی شاپی دلگیر،
بر خودم لرزیدم.
من تو را دیدم و آه
افسوس که صدایت از پشت تلفن
وه که چه افسونگر بود
و مرا بیهوده
مجبور به دزدیدن سیب
به بهای جر خوردن تنبانم کرد.
و نمی دانستی
که همه سیبهای درخت
قسمت دخترهای قبل از تو شده بود.
باغبان را دیدم
که اجل وار رسید...
نه... اجل کیست؟ ناجی جانم بود.
که ضربان قلبم را
از هراس سپری کردن یک بعد از ظهر
با تو در کافی شاپی دلگیر،
از دور شنید...
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که ذهن من آرام آرام
در تلاش فراموش کردن چشمان چپت
غرق این اندیشه است
که چرا
پروفایل فیس بوکت عکس نداشت؟
ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
2009-11-04 ساعت 02:03
(آخرین تغییر در ارسال: 2009-11-04 ساعت 02:30 توسط rs232.)
اصلا فکر نمیکردم که بعد از 30 سال, این نغمه سعید س. دوباره بر سر زبانها بیفتد. یادش بخیر جوانی!
سر.اومد ز.مستون، شکفته بها.رون
گل سر.خ خورشيد باز اومد و شب شد گريزون
کوهها لاله زارن، لالهها بيدارن
تو کوهها دارن گل گل گل آفتابو ميکارن
توی کو.هستون، دلش بيداره
تفنگ و گل و گندم داره مياره
توی سينهاش جان جان جان
يه جنگل ستا.ره داره، جان جان، يه جنگل ستا.ره داره
سراومد زمستون، شکفته بهارون
گل سر.خ خو.رشيد باز اومد و شب شد گريزون
لبش خنده نور
دلش شعله شور
صداش چشمه و يادش آهو.ی جنگل دور
توی کوهستو.ن، دلش بيداره
تفنگ و گل و گندم داره مياره
توی سينهاش جان جان جان
يه جنگل ستا.ره داره، جان جان، يه جنگل ستا.ره داره
ارسالها: 691
موضوعها: 25
تاریخ عضویت: Jun 2008
رتبه:
68
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
2010-01-17 ساعت 02:55
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-01-17 ساعت 02:56 توسط payam_prz.)
"ده فرمان " طلایی موفقیت:
1- سعی کنید روزها استراحت کنید تا شبها بتوانید راحت بخوابید.
2- در نزدیکی تخت خوابتان مبل بگذارید تا در صورت بیدار شدن، بلافاصله بر روی آن نشسته و استراحت کنید.
3- در هر ساعت از روز که از خواب بیدار شدید، به یاد داشته باشید که امکان خوابیدن برای چند دقیقه بیشتر همیشه وجود دارد.
4- ایستادن به رفتن، نشستن به ایستادن و خوابیدن به نشستن اولویت دارد.
5- جایی که می توانید بنشینید چرا می ایستید؟
6- کار امروز را به فردا موکول کنید و کار فردا را به پس فردا.
7- اگر حس کار کردن به شما دست داد، کمی صبر کنید تا این حس از شما بگذرد.
8- از همه دیرتر سر میز غذا رفته و از همه زودتر بلند شوید تا زحمت چیدن و جمع کردن سفره به شما تحمیل نشود.
9- برای کار کردن همیشه وقت هست، پس از استراحت غافل نشوید.
10- به خواب نگویید کار دارم، به کار بگویید خواب دارم.
ارسالها: 221
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
16
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2010-01-17 ساعت 22:13
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-01-17 ساعت 22:16 توسط farzad24.)
تمرکز بر روی مشکل یا راه حل :
هنگام فرستادن فضاپیمای ناسا ، با مشکل کوچکی مواجه شدند . خودکار ها به دلیل عدم وجود جاذبه در فضا نمی نوشتند. یک دهه تحقیقات صورت گرفت و 12 میلیون دلار هزینه شد تا خودکاری طراحی شود که در محیط بدون جاذبه بنویسد. ولی روسها به جای خودکار از مداد استفاده کردند
این هم یه جمله به درد بخور برای اهالی اینجا :
همیشه هستند کسانی که از پرواز تو ناراحت می شوند ، تو به پرواز فکر کن نه به آنها .
مهاجرت و زندگی در غربت برای انسان ، مانند فردی است که در جاده های وطن خود رانندگی می کرده و حال او را به اقیانوس انداخته اند ! باید اتومبیل خود را تبدیل به قایق کند تا نجات یابد...
ارسالها: 121
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Aug 2009
رتبه:
19
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
(2010-01-17 ساعت 02:55)payam_prz نوشته: "ده فرمان " طلایی موفقیت:
1- سعی کنید روزها استراحت کنید تا شبها بتوانید راحت بخوابید.
2- در نزدیکی تخت خوابتان مبل بگذارید تا در صورت بیدار شدن، بلافاصله بر روی آن نشسته و استراحت کنید.
3- در هر ساعت از روز که از خواب بیدار شدید، به یاد داشته باشید که امکان خوابیدن برای چند دقیقه بیشتر همیشه وجود دارد.
4- ایستادن به رفتن، نشستن به ایستادن و خوابیدن به نشستن اولویت دارد.
5- جایی که می توانید بنشینید چرا می ایستید؟
6- کار امروز را به فردا موکول کنید و کار فردا را به پس فردا.
7- اگر حس کار کردن به شما دست داد، کمی صبر کنید تا این حس از شما بگذرد.
8- از همه دیرتر سر میز غذا رفته و از همه زودتر بلند شوید تا زحمت چیدن و جمع کردن سفره به شما تحمیل نشود.
9- برای کار کردن همیشه وقت هست، پس از استراحت غافل نشوید.
10- به خواب نگویید کار دارم، به کار بگویید خواب دارم.
خیلی با حال بود کلی بلند خندیدم گزینه 1 مال خودمه
شماره کیس:2010AS000165xx
تاریخ دریافت نامه قبولی:-2009-4-Aug
کنسولگری:Ankara
تاریخ کارنت شدن :may
تاریخ مصاحبه: 17 june
تاریخ دریافت ویزا: فردای روز مصاحبه
ارسالها: 121
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Aug 2009
رتبه:
19
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
(2009-10-07 ساعت 02:18)M!LAD نوشته: وقتی خیلی کوچک بودم اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده.
قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمیرسید ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف میزد می ایستادم و گوش میکردم و لذت میبردم .
بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این جعبه جادویی زندگی می کند که همه چیز را می داند . اسم این موجود اطلاعات لطفآ بود ، و به همه سوالها پاسخ می داد.
ساعت درست را می دانست و شماره تلفن هر کسی را به سرعت پیدا میکرد .
بار اولی که با این موجود عجیب رابطه بر قرار کردم روزی بود که مادرم به دیدن همسایه مان رفته بود . رفته بودم در زیر زمین و با وسایل نجاری پدرم بازی میکردم که با چکش کوبیدم روی انگشتم.
دستم خیلی درد گرفته بود ولی انگار گریه کردن فایده نداشت چون کسی در خانه نبود که دلداریم بدهد .
انگشتم را کرده بودم در دهانم و همین طور که میمکیدمش دور خانه راه می رفتم . تا اینکه به راه پله رسیدم و چشمم به تلفن افتاد ! فوری رفتم و یک چهار پایه آوردم و رفتم رویش ایستادم .
تلفن را برداشتم و در دهنی تلفن که روی جعبه بالای سرم بود گفتم اطلاعات لطفآ .
صدای وصل شدن آمد و بعد صدایی واضح و آرام در گوشم گفت : اطلاعات .
انگشتم درد گرفته .... حالا یکی بود که حرف هایم را بشنود ، اشکهایک سرازیر شد .
پرسید مامانت خانه نیست ؟
گفتم که هیچکس خانه نیست .
پرسید خونریزی داری ؟
جواب دادم : نه ، با چکش کوبیدم روی انگشتم و حالا خیلی درد دارم .
پرسید : دستت به جا یخی میرسد ؟
گفتم که می توانم درش را باز کنم .
صدا گفت : برو یک تکه یخ بردار و روی انگشتت نگه دار .
یک روز دیگر به اطلاعات لطفآ زنگ زدم .
صدایی که دیگر برایم غریبه نبود گفت : اطلاعات .
پرسیدم تعمیر را چطور می نویسند ؟ و او جوابم را داد .
بعد از آن برای همه سوالهایم با اطلاعات لطفآ تماس میگرفتم .
سوالهای جغرافی ام را از او می پرسیدم و او بود که به من گفت آمازون کجاست . سوالهای ریاضی و علومم را بلد بود جواب بدهد . او به من گفت که باید به قناریم که تازه از پارک گرفته بودم دانه بدهم .
روزی که قناری ام مرد با اطلاعات لطفآ تماس گرفتم و داستان غم انگیزش را برایش تعریف کردم . او در سکوت به من گوش کرد و بعد حرفهایی را زد که عمومآ بزرگترها برای دلداری از بچه ها می گویند . ولی من راضی نشدم .
پرسیدم : چرا پرنده های زیبا که خیلی هم قشنگ آواز می خوانند و خانه ها را پر از شادی میکنند عاقبتشان اینست که به یک مشت پر در گوشه قفس تبدیل میشوند ؟
فکر میکنم عمق درد و احساس مرا فهمید ، چون که گفت : عزیزم ، همیشه به خاطر داشته باش که دنیای دیگری هم هست که می شود در آن آواز خواند و من حس کردم که حالم بهتر شد .
وقتی که نه ساله شدم از آن شهر کوچک رفتیم . دلم خیلی برای دوستم تنگ شد . اطلاعات لطفآ متعلق به آن جعبه چوبی قدیمی بر روی دیوار بود و من حتی به فکرم هم نمیرسید که تلفن زیبای خانه جدیدمان را امتحان کنم .
وقتی بزرگتر و بزرگتر می شدم ، خاطرات بچگیم را همیشه دوره میکردم . در لحظاتی از عمرم که با شک و دودلی و هراس درگیر می شدم ، یادم می آمد که در بچگی چقدر احساس امنیت می کردم .
احساس می کردم که اطلاعات لطفآ چقدر مهربان و صبور بود که وقت و نیرویش را صرف یک پسر بچه میکرد .
سالها بعد وقتی شهرم را برای رفتن به دانشگاه ترک میکردم ، هواپیمایمان در وسط راه جایی نزدیک به شهر سابق من توقف کرد . ناخوداگاه تلفن را برداشتم و به شهر کوچکم زنگ زدم : اطلاعات لطفآ !
صدای واضح و آرامی که به خوبی میشناختمش ، پاسخ داد اطلاعات .
ناخوداگاه گفتم می شود بگویید تعمیر را چگونه می نویسند ؟
سکوتی طولانی حاکم شد و بعد صدای آرامش را شنیدم که می گفت : فکر می کنم تا حالا انگشتت خوب شده .
خندیدم و گفتم : پس خودت هستی ، می دانی آن روزها چقدر برایم مهم بودی ؟
گفت : تو هم میدانی تماسهایت چقدر برایم مهم بود ؟ هیچوقت بچه ای نداشتم و همیشه منتظر تماسهایت بودم .
به او گفتم که در این مدت چقدر به فکرش بودم . پرسیدم آیا می توانم هر بار که به اینجا می آیم با او تماس بگیرم .
گفت : لطفآ این کار را بکن ، بگو می خواهم با ماری صحبت کنم .
سه ماه بعد من دوباره به آن شهر رفتم .
یک صدای نا آشنا پاسخ داد : اطلاعات .
گفتم که می خواهم با ماری صحبت کنم .
پرسید : دوستش هستید ؟
گفتم : بله یک دوست بسیار قدیمی .
گفت : متاسفم ، ماری مدتی نیمه وقت کار می کرد چون سخت بیمار بود و متاسفانه یک ماه پیش درگذشت .
قبل از اینکه بتوانم حرفی بزنم گفت : صبر کنید ، ماری برای شما پیغامی گذاشته ، یادداشتش کرد که اگر شما زنگ زدید برایتان بخوانم ، بگذارید بخوانمش .
صدای خش خش کاغذی آمد و بعد صدای نا آشنا خواند :
به او بگو که دنیای دیگری هم هست که می شود در آن آواز خواند ... خودش منظورم را می فهمد ....
پروردگارا به من بیاموز دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند...
عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند...
بگریم برای کسانی که هرگز غمم را نخوردند...
محبت کنم به کسانی که محبتی در حقم نکردند
کاش دکمه 1000 تا تشکر هم داشت خیلی قشنگ بود مرسی بابت انتخاب داستان به این خوبی. اشکمو در آوردی
شماره کیس:2010AS000165xx
تاریخ دریافت نامه قبولی:-2009-4-Aug
کنسولگری:Ankara
تاریخ کارنت شدن :may
تاریخ مصاحبه: 17 june
تاریخ دریافت ویزا: فردای روز مصاحبه
ارسالها: 691
موضوعها: 25
تاریخ عضویت: Jun 2008
رتبه:
68
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
سارا جان این تست روانشناسی واقعا اعجاب آور بود.
ارسالها: 363
موضوعها: 7
تاریخ عضویت: Dec 2009
رتبه:
37
تشکر: 0
7 تشکر در 0 ارسال
2010-02-05 ساعت 11:43
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-02-05 ساعت 11:46 توسط nicole.gemini.)
طاقت بيار رفيق ...
طاقت بيار مي شه شنيد ، خنديدن دلخواه رو
تو زنده ميموني رفيق ، طاقت بيار اين راه رو
(اين خاطرات لعنتي ، يك روز به آخر مي رسه
يك روز صداي من و تو ، به گوشاي كر ميرسه)
طوفانو پشت سر بذار ، اون سمت ما آباديه
اين زمزمه تو گوشمه ، فردا پر از آزاديه
طاقت بيار رفيق ، دنيا تو مشت ماست
طاقت بيار رفيق ، خورشيد پشت ماست
دنيا اگه تاريك شد ، دستاي فانوسو بگير
با من بيا با من بيا ، چيزي نمونده از مسير
سرما و سوز برف رو ، آهسته پشت سر بذار
امروز وقت خواب نيست ، ما با هميم طاقت بيار
طاقت بيار رفيق ، ما هر دو بي كسيم
طاقت بيار رفيق ، داريم ميرسيم
One day your life will flash before your eyes, make sure it's worth watching.
ارسالها: 88
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Oct 2009
رتبه:
34
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
چگونه و چه زمانی بنزین بزنیم؟
راهکارهایی مفید برای کاهش هزینه های مصرف سوخت اتومبیل
از دانسته های یک کارمند شرکت نفت در امریکا
--------------------------------------------------------------------
:: سعی کنید صبح زود بنزین بزنید
فقط صبح زود که حرارت زیر زمین هنوز در پایینترین حدّ قرار دارد بنزین بزنید. به خاطر داشته باشید که در تمام پمپبنزینها مخزن سوخت در زیر زمین قرار دارد. هرچه زمین سردتر باشد، بنزین غلیظتر و متراکمتر است. وقتی هوا گرم میشود، بنزین منبسط تر میگردد. بنابراین، خرید بنزین در بعدازظهر و حتّی شب که هنوز هوا کاملاً سرد نشده و بر بنزین اثر نگذاشته، سبب میشود که یک لیتر شما واقعاً یک لیتر نباشد. در صنعت نفت، گرانش معیّن و حرارت بنزین، گازوئیل و سوخت هواپیما، اتانول و سایر محصولات نفتی نقشی مهم ایفا میکند و هر درجه حرارت که افزایش یابد منفعت زیادی نصیب این صنعت میکند با توجه به اینکه جایگاههای سوخت دارای دستگاه جبران حرارت در پمپهایشان نیستند.
:: هیچوقت دستگیره نازل را تا انتها فشار ندهید
وقتی مشغول بنزین زدن هستید، دستگیره نازل را تا آخر فشار ندهید. اگر نگاه کنید میبینید نازل ها دارای سه درجه هستند: کُند، متوسّط و تند. در حالت کُند میزان تبخیر را که در اثر پمپ شدن بنزین حاصل میشود به حدّاقلّ میرسانید. همه ی شیلنگها دارای محلّ بازگشت بخار هستند. اگر سریع بنزین بزنید، مایع دیگری که وارد مخزن بنزین شما شده بخار میشود. این بخار مکیده شده وارد مخزن زیرزمینی میشود به طوری که وقتی شما بنزین میزنید، در واقع به آن میزان که دستگاه نشان میدهد بنزین نزدهاید.
:: قبل از خالی شدن محتویات باک، سعی کنید بنزین بزنید
یکی از مهمترین نکات برای بنزین زدن این است که وقتی باک اتومبیل نصفه است بنزین بزنید. دلیل آن این است که، هرچه بنزین بیشتری داخل باک باشد، هوای کمتری فضای خالی آن را اشغال میکند. بنزین به مراتب سریعتر از آنچه که تصوّر میکنید تبخیر میشود. مخازن ذخیره ی بنزین دارای سقف داخلی شناور هستند. این سقف به عنوان نقطه ی صفر بین بنزین و جوّ عمل میکند تا تبخیر را به حدّاقل برساند. برخلاف جایگاههای بنزین، اینجا که من کار میکنم، هر تانکری که ما بارگیری میکنیم دارای دستگاه جبران حرارت است تا هر گالن عملاً به میزان یک گالن باشد.
:: زمانی که تانکر بنزین در جایگاه در حال تخلیه است، اقدام به سوختگیری نکنید
نکته ی دیگری که باید یادآوری کنم این است که اگر تانکر بنزین در حال تخلیه به مخزن بنزین در محل پمپ بنزین باشد و شما هم در جایگاه سوخت باشید، در آن هنگام اقدام به سوختگیری اتومبیلتان نکنید. به احتمال زیاد بنزینی که تخلیه میشود سبب میگردد که بنزین داخل مخزن به هم بخورد و آنچه از آشغال و آلودگی که معمولاً تهنشین میشود، بالا بیاید و قسمتی از آن نصیب اتومبیل شما شود.
امیدوارم این نکات برای حفظ ارزش پول شما و صرفه جویی اقتصادی خانواده تان مفیدباشد.