ارسالها: 530
موضوعها: 13
تاریخ عضویت: Dec 2009
رتبه:
91
تشکر: 0
5 تشکر در 0 ارسال
2010-01-19 ساعت 23:56
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-01-19 ساعت 23:57 توسط rasarasa.)
شیما جان در تایید گفتۀ شما عرض میکنم که من خودم شخصا زندگی در اروپا را ترجیح میدهم،وقتی کسی در یک کشور بی قانون بزرگ شده و هرج و مرج و نا عدالتی طوری او را به ستوه اورده که مجبور به فرار از وطن می شود،هجرتگاه هر چه منظبطتر و قانونمدار تر باشد لذتبخشتر ست.
من قوانین سفت و سخت اروپا و اجرای دقیقش که مو لای درزش نمی رود و فرد را ملزم به رعایت دیسیپلین خاصی میکند ،خیلی بیشتر از از راحت بودن امریکاییها میپسندم، که ممکن است با زیرپوش و عرقگیر و دمپایی هر جایی بروند و نظارت دقیق بر اجرای قوانینشان به علت بزرگی کشور ،در حد اروپا مقدور نیست .
در اروپا تاوان اشتباه اداری خیلی بزرگتر از اینجاست که همه چیز ممکن است با یک sorryحل شود،در نتیجه دقت عمل و مسئولیت پذیری در اروپا بالاترمیرود ،ضمانت قانونی بالاتر میرود .پس دغدغه و استرس ،از ارباب رجوع به کارمند منتقل میگردد.
من در آمریکا فهمیدم که بهتر است خیلی از رسمهای ایران مثل حساب کردن شخصی قیمتها و چک کردن فاکتورها را از یاد نبریم ،چون اینجا اشتباه کردن چیز بعیدی نیست و برای من در مدتِ کمِ اقامتم در آمریکا چند باری پیش آمده که متصدی در کارم اشتباهی کرده است .و تحمل دیدن این اشتباهات در اینجا -هر چند که به ندرت اتفاق بیفتد - خیلی برایم سختتر از وطن است.
ارسالها: 2,286
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: May 2009
رتبه:
127
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
به عقیده ی من قوانین سفت و سخت در اروپا برای کوتاه مدت قابل تحمله اما در دراز مدت باعث میشه فشار و استرس زیادی به آدمها تحمیل بشه.
آمریکائی ها واقعا آدمهای آروم و ریلکسی هستند و این ناخودآگاه روی کسانی که دارند باهاشون زندگی میکنند تاثیر میذاره و واقعا زندگی رو راحت میگیرند.از نحوه ی لباس پوشیدن و غذا خوردن و تفریحشون هم کاملا مشخصه و من فکر میکنم این مسئله از اعتماد به نفس زیادشون نشات میگیره.
اما در مورد موضوع بحث :من خیلی زیاد عوارض پس از هجرت و لمس نکردم چون بعد از سالها به بهترین و صمیمی ترین دوستم رسیده بودم و وارد خانه ی آنها شدیم.روزهای اول که فکر میکنم مغز هیچ کس به خوبی کار نمیکنه و همه مجبورن خیلی به خودشون فشار بیارن من اجباری به این کار نداشتم چون افراد دیگه ای که خیلی بهشون اعتماد داشتم کارها رو برام انجام میدادند .مثل مدرسه ی بچه که یکی از مهمترین کارها در بدو ورود هر تازه واردیه.دوست من تمام این کارها رو برای من به بهترین نحو انجام میداد.الان که به روزهای اول فکر میکنم به این نتیجه میرسم که واقعا اگه کسی مشاور و کمک دلسوزی برای این روز ها نداشته باشه کارش خیلی سخت میشه و کلا نگرشش به زندگی در اینجا کاملا تغییر میکنه.الان هم به غیر دلتنگی های گاه و بیگاه برای گذشته که باز هم به لطف و یاری تمام دوستانی که اینجا پیدا کردم تحملش زیاد سخت نیست .
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
ارسالها: 871
موضوعها: 19
تاریخ عضویت: Oct 2009
رتبه:
45
تشکر: 0
4 تشکر در 0 ارسال
(2010-01-19 ساعت 23:56)rasarasa نوشته: شیما جان در تایید گفتۀ شما عرض میکنم که من خودم شخصا زندگی در اروپا را ترجیح میدهم،وقتی کسی در یک کشور بی قانون بزرگ شده و هرج و مرج و نا عدالتی طوری او را به ستوه اورده که مجبور به فرار از وطن می شود،هجرتگاه هر چه منظبطتر و قانونمدار تر باشد لذتبخشتر ست.
من قوانین سفت و سخت اروپا و اجرای دقیقش که مو لای درزش نمی رود و فرد را ملزم به رعایت دیسیپلین خاصی میکند ،خیلی بیشتر از از راحت بودن امریکاییها میپسندم، که ممکن است با زیرپوش و عرقگیر و دمپایی هر جایی بروند و نظارت دقیق بر اجرای قوانینشان به علت بزرگی کشور ،در حد اروپا مقدور نیست .
در اروپا تاوان اشتباه اداری خیلی بزرگتر از اینجاست که همه چیز ممکن است با یک sorryحل شود،در نتیجه دقت عمل و مسئولیت پذیری در اروپا بالاترمیرود ،ضمانت قانونی بالاتر میرود .پس دغدغه و استرس ،از ارباب رجوع به کارمند منتقل میگردد.
من در آمریکا فهمیدم که بهتر است خیلی از رسمهای ایران مثل حساب کردن شخصی قیمتها و چک کردن فاکتورها را از یاد نبریم ،چون اینجا اشتباه کردن چیز بعیدی نیست و برای من در مدتِ کمِ اقامتم در آمریکا چند باری پیش آمده که متصدی در کارم اشتباهی کرده است .و تحمل دیدن این اشتباهات در اینجا -هر چند که به ندرت اتفاق بیفتد - خیلی برایم سختتر از وطن است.
rasarasaگرامي اتفاقا وقتي از ايران به اروپا مهاجرت ميكني مثل اين است كه بعد از خوردن يه چاي داغ يه ليوان يخ در بهشت بخوري
بنابراين براي ما ايرانيها عادت كردن به آمريكا سهل تر است تا اروپاي منظم مثل ساعت سوئيسي
عوارض غربتش هم زودتر برطرف ميشه در حاليكه بسياري از دوستان مقيم اروپا پس از سالها هنوز درگير عوارض غربت هستند
به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
ارسالها: 530
موضوعها: 13
تاریخ عضویت: Dec 2009
رتبه:
91
تشکر: 0
5 تشکر در 0 ارسال
2010-01-20 ساعت 21:49
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-01-21 ساعت 01:48 توسط rasarasa.)
عارضه بعدی که ممکن است، برخی از ایرانیها به آن دچار شوند چیزیست که من آنرا "فاصله گرفتن از خود " مینامم.
با وجود اینکه آمریکا به کشور فرصتها و آرزوها معروف است،خیلی از ایرانیها را میشناسم که با ورود به آمریکا تغییر رویه داده و مسیر زندگی را از پی گیری علایق و رویاها، به سمت کسب درآمد به هر طریقی کج کرده اند.
اشاره ام به آن دسته از هم وطنانم نیست که هیچگاه علایق خود را جدی نگرفتند و فقط معتقد به چرخاندن چرخ زندگی و کسب در آمد بوده اند،بلکه منظورم کسانی هستند که در وطن ،با تمام سختی موجود ،به دنبال علایق و آرزوهایشان رفتند و با ورود به کشورِ آرزوها ،تغییر رویه داده ،علاقه وآرزو را به کل کنار گذاشته و درگیر گذران زندگی به هر طریقی شدند.
اشاره ام به دوستی است که در ایران تئاتر میخواند وعشقش سینما بود و الان در آمریکا مشغول گرفتن دکترای دندانپزشکیست!!...به آشنایی که در ایران نقاشی میکرد و اینجا در حالیکه هنوز بوی رنگ دیوانه اش میکند،به خرید و فروش ماشین مشغول است!!...دوست دیگرم که در ایران صحنۀتئاتر طراحی میکرد ودرآمریکا مشاورۀ ملک میدهد!...
از این نمونه ها زیادند ،کسانیکه در ایران -کشوری که آرزو و رویا هیچ معنایی ندارد_پی رویای خویش را گرفتند و با ورود به سرزمین آرزوها ،رویایشان به کل به دست فراموشی سپرده شد و طریقِ عمومِ مردم که کسب درآمدست را در پیش گرفتند،و خود نمیدانند که مشغلۀ زندگی و راه جدیدی که در پیش گرفته اند، دیگر هرگز به آنها ،فرصت مرورِ مجددِ آرزوها را نخواهد داد.
آیا دلیل آن ترس همیشگی ما ایرانیان از آینده است ؟یا ترس از ناشناخته های غربت و نداشتن تصوری واضح از آینده خویش ؟ یا تلاش برای زنده ماندن ؟ویا شاید سیستم زندگی آمریکایی فقط حول پول می چرخد و آرزو معنایی ندارد ! یا ما چنین تصوری از آن داریم ؟!
دلیلش هر چه هست برای من از دست دادن دوستان هنرمندم دردناک است!
دیدن دستانی که تا دیروز با رنگ و قلمو سرو کار داشت و امروز با چک و قرارداد و آهن پاره ،دردناک است!
درگیر شدن ذهنی که باید در پی خلق می بود و اکنون به دنبال دودوتا چهارتای زندگیست دردناک است!
دلیلش هر چه هست،من نمیخواهم باور کنم که منطقیست!
دلیلش هر چه هست ،من نمیخواهم راه معقول دوستانم را در پیش بگیرم!
میخواهم همان دیوانه ای که بودم باقی بمانم!
بهای کمی در وطن ،برای پیگیری رویایمان ندادیم که بخواهیم به هر دلیلی پا پس بکشیم!
هنرمند ،خنده دارترین واژه در کشور عقب افتاده مان بود،یادتان رفت؟!
چیزی به معنای بی جیره و مواجب،دیوانه ای که به دنبال دلش است و همیشه هشتش گروی نهش میماند!
من میخواهم هشتم گروی نهم بماند!
نه دوستانم ! من با شما نمی آیم!
من در آموختن قوانینِ معقولِ زندگی از شما بی استعدادترم! این قوانین در ذهن نا بالغِ من نمیگنجد!
من میخواهم نابالغ بمانم!
نه من پا پس نمیکشم! بگذار همۀدنیا به راهی دیگر روند ،من پا پس نمیکشم!
من تاوانش را پیشتر از اینها داده ام ،پا پس نمیکشم!
در سرزمین آرزوها، پی رویای خویش آنقدرمی دوم تا آنرا به دست بیاورم !
نه من پا پس نمیکشم!
ارسالها: 1,504
موضوعها: 46
تاریخ عضویت: Nov 2009
رتبه:
55
تشکر: 0
3 تشکر در 0 ارسال
2010-01-21 ساعت 21:48
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-01-21 ساعت 21:49 توسط یه مهاجر.)
من فکر نمی کنم که رسای عزیز با این ارسالها بخواد از نارضایتی خودش در امریکا بگه یا اینکه خوشش نیومده که اگه اینجور بود دلیلی نداشت که حتما امریکا زندگی کنه.بلکه ایشون فقط داره سعی میکنه همه خوبیها و بدیها و مشاهداتش رو در کنار هم بذاره و توصیف کنه.در هر حال هر جائی هم خوبی داره و هم بدی و مطمئنا امریکا بهشت برین نیست پس ذکر این موارد ریز برای دوستانی که قصد مهاجرت به امریکا رو دارن میتونه خیلی کمک کننده باشه تا با اطلاعات کامل وارد امریکا بشن نه با اون رویاهائی که براشون تصویر شده که اگه اینجور باشه یه مهاجر درست زمانیکه در بحرانی ترین روزهای دوری از وطن به سر میبره باید شوک تفاوت شنیده ها و دیده هاش رو هم تحمل کنه!
رسای عزیز پست شماره 39 منو برد به خاطرات و دلتنگم کرد برای خیلی از چیزها...............
ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
سارا جان
اول این که بسیار زیبا می نویسی و من مجذوب نوشته هایت شده ام.
دوم این که بهتر است مقوله هنر و حرفه را از یک دیگر جدا کنیم.
آنهایی که از راه هنر در ایران ادامه حیات می دهند, در بیشتر اوقات هنرشان فقط به درد پول در آوردن می خورد و بس.
بله. در امریکا یک فرد نویسنده ممکن است که برای درآوردن خرج خود, مشغول به کار کردن در یک رستوران شود, ولی در عوض آنچه را که می نویسد بکر است و رگه ای از مجیز گویی و یا عوام پسندی از آن به چشم نمی خورد.
هنر نقاشی زمانی ناب است که نیاز به پول خریدار نداشته باشد اگرنه شما نمیتوانید چنین تمنایی را در هنر خود پنهان کنید.
باز هم منتظر نوشته های زیبای شما هستم.
با آرزوی موفقیت برای شما
ارسالها: 530
موضوعها: 13
تاریخ عضویت: Dec 2009
رتبه:
91
تشکر: 0
5 تشکر در 0 ارسال
عارضه دیگری که ممکن است هر کسی که مثل من مجبور شود در عرض 3ماه ،7 بار تغییر مکان دهد،به آن دچار شود، چیزیست که من آنرا "گم شدن در زمان و مکان" مینامم.
در این عارضه شخص به دلیل تکرر تغییر مکان ،آگاهی به محیط از ناخودآگاهش پاک شده و در زمان ومکان گم میشو.د این عارضه معمولا درچند ثانیه، هنگام بیدار شدن از خواب ،رخ میدهد و بعد به سرعت آگاهی و واقعیتِ موجود ،جای آنرا میگیرد.
به اینصورت که در لحظۀ جدا شدن از دنیای خواب و سُر خوردن در بیداری ،قبل از اینکه چشم باز کنی یادت نیست که در چه مکان و چه زمانی قرار داری.
بدون باز کردن چشم نمیتوانی موقعیت جغرافیایی که هستی را تشخیص بدهی و نمیدانی الان در کدام اتاق قرارست چشم باز کنی؟ درکدام خانه ای ؟در کدام شهر یا کشور؟ تختی که رویش خوابیدی چه شکلیست؟ پنجره کجاست؟ درِ اتاق، کدام سمت است؟ کنار تخت چیست؟ سرت در کدام جهت جغرافیایی قرار گرفته؟ اولین کسی که میبینی کیست؟ مادرت؟همسرت؟ خاله؟ کی؟...
البته تمام این اتفاقات در عرض چند ثانیه ای قبل از اینکه چشمت را باز کنی می افتد و حس عجیبی از گم شدن در زمان و مکان را به آدم میدهد ،که البته برای من هیجان انگیز است.و خودم گاهی به عمد کشش میدهم و مثلا تصور میکنم که در 17 سالگیم روی تخت بچگیهایم هستم و الان مامان مرا برای صبحانه صدا میکند .
و چون در آن لحظات هیچ پیش زمینۀ ذهنی در مورد مکانم ندارم ،تخیل کردن، بازیِ لذتبخشی میشود که چند ثانیه میتوانی مثل واقعیت باورش کنی! و هیجان انگیز است! مخصوصا که نمیدانی وقتی چشم باز میکنی با چه منظره ای روبرو میشوی.
البته حس گم شدن در فضا ،برای من که همیشه در حال موشکافی واقعیتم و نمیتوانم خودم را گول بزنم حس لذتبخشیست . شاید اگر کسی با روحیه ای متفاوت به این عارضه دچار شود مثل من لذت نبرد.
هرچند که این قضیه گذراتر از آنست که بتوان اسم عارضه را روی آن گذاشت ولی برای خودش سرگرمیی ست در روزهای اول پس از هجرت!