اگه شما از بخت بدتون مثل من فیلمهای امریکایی زیاد دیده باشید و تصویرتون از امریکا نماهای زیبا و بی نقص فیلمهای هالیوودی بوده باشه و باز از بخت بدتون مثل من چند تا فک وفامیل و دوست و آشنای مقیم امریکا هم بر تصور بهشت گونتون صحه گذاشته باشند.در روزهای اول مثل من به عوارضی عجیب و غریب دچار میشید.
روز اول خوش و خرم دست در دست همسر مهربان راهی خیابون شدیم و از اونجایی که فک وفامیل سر کار بودند گفتیم با اتوبوس تا مقصد بریم.طبق رسم اروپا برنامه زمانی رو نگاه کردیم و منتظر اتوبوسی شدیم که باید 5 دقیقه دیگه میرسید.در حالیکه به چشمای خودمون بیشتر شک داشتیم تا تاخیر اتوبوس دیدیم که یک اتوبوس با پنجره های کثیف، لک ولک کنان بعد از 15 دقیقه سر وکلش پیدا شد !یک کم چشمامون گشاد شد که مگه در این بلاد فوق پیشرفته، در این سرزمین آزوها چنین چیزی ممکنه؟!!آمریکا و تاخیر اتوبوس؟!!هرگز!
خلاصه سوار شدیم و یک نگاهی با لبخند مهربان به اهالی اتوبوس انداختیم. اِ اِ !!!پس چرا همه کله سیاه بودند؟! پس چرا اینهمه چاق ؟!!چشمتون روز بد نبینه ،آدمهایی دیدیم به غایت دو گاو نر !!پس اون چشم آبی خوشگل مو بورا ی تو فیلما با اون کمرهای باریکشون کجان؟! اینبار لبخندمون خشکید و دهنمون از حیرت باز شد! (در روزهای بعد فهمیدیم که نه بابا رسم اتوبوسهای اینجا همینه و خوشگل مو بورها هم سالهاست فرار کردند به ایالتهای دیگه!)
خلاصه راه افتادیم بریم خرید، رفتیم تو یک فروشگاه بزرگ که خیلی هم معروف بود، باز دهنمون بیشتر کش اومد که پس چرا اینجا اینقدر در هم بر همه ؟!پس چرا لباسها بدون هیچ دیزاینی اینجوری تنگ هم روی یک رگال معمولین؟!!مجبور شدیم کل لباسهای فروشگاه رو دونه دونه بگردیم بلکه چیز بدرد به خوری پیدا کنیم.
همینجور که داشتیم از تعجب شاخ در میاوردیم از فروشگاه خارج شدیم و چشممون افتاد به آشغالای کف خیابون! آشغالا زیاد نبودند ولی دهن گشاد ما رو گشادتر کردند که مگه میشه کف خیابونای بهشت آشغال باشه ؟!!پس کجاست اون سیستم تر وتمیز وبا فرهنگ اروپا؟!!
از این عجایب روزهای اول زیاد بود. تازه علاوه بر چیزهای معمولی که همه می دیدند و براشون عجیب نبود،ما عجایب خاص تری هم دیدیم .مثلااز بخت بدمون یکی از کارمندای بانک تو کارمون یک اشتباهی کرد ،هر چند که خودش اشتباهش رو جبران کرد و کلی عذر خواست ،ولی ما باز دهنمون گشادتر شد که مگه میشه تو ادارات بهشت کسی اشتباه کنه!!
خلاصه ما هر روز دهنمون گشاد وگشادتر شد و هر روز یک چیز جدیدتر برای حیرت کردن کشف کردیم. مثلا این که اینجا چرا از دیزاینهای خوشگل وسایل خونه اروپایی خبری نیست !اینکه اینجا مبلمان و وسایل رنگ شاد به ندرت پیدا میشه وهمه کرم وقهوه ای سفیدندیا قرمز مرده! اینکه آدم کروات زده تو خیابونا نمیبینی! اینکه خیلی از خونه ها تو سقف اتاق نشیمنش لامپ نداره و باید اباژور بخری تا خونه روشن شه! اینکه اینجا خونه ها رو با تیرهای چوبی میسازن نه آهنی و وقتی توش راه میری قرچ قرچ صدا میده! اینکه خونه ها اکثرا قدیمین و هیچ معماری خاصی ندارن ! وهزار تا چیز دیگه که اصلا تو فیلمها ندیده بودیم.
خلاصه این حیرتهای مدام و کشف این که اینجا بهشت نیست ،پس بهشت کجاست ؟!کم کم عوارض خود را نشان داد .نیمه های شب از خواب می پریدم و گلاب به روتون همه جا رو شکوفه باران میکردم .اوایل میگفتم مال غذای بیرونه.غذای بیرون رو تحریم کردم و دو باره تکرار شد !گفتم ماله قورمه سبزیه دیشبه ،من به سبزیهای اینجا حساسم.سبزی تحریم شد و افاقه نکرد !گفتم آها حتما گوشتاش به من نمیسازه ،آخه دیشب کباب خوردم .خلاصه اینقدر این قضیه کش پیدا کرد تا کاشف به عمل اومد که از غذا و سیستم گوارشی من نیست .از این حیرتهای مدام و سیستم عصبی منه که نمیتونه اونا رو هضم کنه.
بعد از این کشف ،بدنم که سمجتر از این حرفا بود ،تافهمید دستش رو شده ،شروع کرد به کارهای عجیب و غریب دیگه،یک روز از خواب پا میشدم میدیدم من که به عمرم تب خال ندیده بودم تبخال زدم.تبخاله خوب نشده بود گل مژه در اوردم .گل مژهه خوب شد ،دیدم صورتم پر جوش شده! یک راه حل برای جوشای صورت پیدا میکردم یک هو میدیدم جوشها از پشتم ریختند بیرون !خلاصه طوری شده بود که صبحها میترسیدم خودم رو تو آینه نگاه کنم چون ممکن بود یکهو ببینم که دیگه ابرو ندارم یا جای دماغ تو صورتم بادمجون سبز شده ،رو سرم کلم در اومده،چشمام تا به تا شده و...
خلاصه روزای ترسناکی بود روزهای من و امریکا و حیرت! کم کم عادت کردم و فهمیدم که چیزی که من در ذهنم داشتم اسمش آمریکا نبوده ! لابد چیز دیگه ای بوده !من نمیدونم کجای دنیاست ،اگه میدونستم سریع بارم رو کج میکردم به اون سمت.البته شاید اگه اونجا هم برم ،هر روز با یک گلابی رو سرم و دوتا هویج به جای دستام از خواب بیدار شم.کسی چه میدونه؟!!
روز اول خوش و خرم دست در دست همسر مهربان راهی خیابون شدیم و از اونجایی که فک وفامیل سر کار بودند گفتیم با اتوبوس تا مقصد بریم.طبق رسم اروپا برنامه زمانی رو نگاه کردیم و منتظر اتوبوسی شدیم که باید 5 دقیقه دیگه میرسید.در حالیکه به چشمای خودمون بیشتر شک داشتیم تا تاخیر اتوبوس دیدیم که یک اتوبوس با پنجره های کثیف، لک ولک کنان بعد از 15 دقیقه سر وکلش پیدا شد !یک کم چشمامون گشاد شد که مگه در این بلاد فوق پیشرفته، در این سرزمین آزوها چنین چیزی ممکنه؟!!آمریکا و تاخیر اتوبوس؟!!هرگز!
خلاصه سوار شدیم و یک نگاهی با لبخند مهربان به اهالی اتوبوس انداختیم. اِ اِ !!!پس چرا همه کله سیاه بودند؟! پس چرا اینهمه چاق ؟!!چشمتون روز بد نبینه ،آدمهایی دیدیم به غایت دو گاو نر !!پس اون چشم آبی خوشگل مو بورا ی تو فیلما با اون کمرهای باریکشون کجان؟! اینبار لبخندمون خشکید و دهنمون از حیرت باز شد! (در روزهای بعد فهمیدیم که نه بابا رسم اتوبوسهای اینجا همینه و خوشگل مو بورها هم سالهاست فرار کردند به ایالتهای دیگه!)
خلاصه راه افتادیم بریم خرید، رفتیم تو یک فروشگاه بزرگ که خیلی هم معروف بود، باز دهنمون بیشتر کش اومد که پس چرا اینجا اینقدر در هم بر همه ؟!پس چرا لباسها بدون هیچ دیزاینی اینجوری تنگ هم روی یک رگال معمولین؟!!مجبور شدیم کل لباسهای فروشگاه رو دونه دونه بگردیم بلکه چیز بدرد به خوری پیدا کنیم.
همینجور که داشتیم از تعجب شاخ در میاوردیم از فروشگاه خارج شدیم و چشممون افتاد به آشغالای کف خیابون! آشغالا زیاد نبودند ولی دهن گشاد ما رو گشادتر کردند که مگه میشه کف خیابونای بهشت آشغال باشه ؟!!پس کجاست اون سیستم تر وتمیز وبا فرهنگ اروپا؟!!
از این عجایب روزهای اول زیاد بود. تازه علاوه بر چیزهای معمولی که همه می دیدند و براشون عجیب نبود،ما عجایب خاص تری هم دیدیم .مثلااز بخت بدمون یکی از کارمندای بانک تو کارمون یک اشتباهی کرد ،هر چند که خودش اشتباهش رو جبران کرد و کلی عذر خواست ،ولی ما باز دهنمون گشادتر شد که مگه میشه تو ادارات بهشت کسی اشتباه کنه!!
خلاصه ما هر روز دهنمون گشاد وگشادتر شد و هر روز یک چیز جدیدتر برای حیرت کردن کشف کردیم. مثلا این که اینجا چرا از دیزاینهای خوشگل وسایل خونه اروپایی خبری نیست !اینکه اینجا مبلمان و وسایل رنگ شاد به ندرت پیدا میشه وهمه کرم وقهوه ای سفیدندیا قرمز مرده! اینکه آدم کروات زده تو خیابونا نمیبینی! اینکه خیلی از خونه ها تو سقف اتاق نشیمنش لامپ نداره و باید اباژور بخری تا خونه روشن شه! اینکه اینجا خونه ها رو با تیرهای چوبی میسازن نه آهنی و وقتی توش راه میری قرچ قرچ صدا میده! اینکه خونه ها اکثرا قدیمین و هیچ معماری خاصی ندارن ! وهزار تا چیز دیگه که اصلا تو فیلمها ندیده بودیم.
خلاصه این حیرتهای مدام و کشف این که اینجا بهشت نیست ،پس بهشت کجاست ؟!کم کم عوارض خود را نشان داد .نیمه های شب از خواب می پریدم و گلاب به روتون همه جا رو شکوفه باران میکردم .اوایل میگفتم مال غذای بیرونه.غذای بیرون رو تحریم کردم و دو باره تکرار شد !گفتم ماله قورمه سبزیه دیشبه ،من به سبزیهای اینجا حساسم.سبزی تحریم شد و افاقه نکرد !گفتم آها حتما گوشتاش به من نمیسازه ،آخه دیشب کباب خوردم .خلاصه اینقدر این قضیه کش پیدا کرد تا کاشف به عمل اومد که از غذا و سیستم گوارشی من نیست .از این حیرتهای مدام و سیستم عصبی منه که نمیتونه اونا رو هضم کنه.
بعد از این کشف ،بدنم که سمجتر از این حرفا بود ،تافهمید دستش رو شده ،شروع کرد به کارهای عجیب و غریب دیگه،یک روز از خواب پا میشدم میدیدم من که به عمرم تب خال ندیده بودم تبخال زدم.تبخاله خوب نشده بود گل مژه در اوردم .گل مژهه خوب شد ،دیدم صورتم پر جوش شده! یک راه حل برای جوشای صورت پیدا میکردم یک هو میدیدم جوشها از پشتم ریختند بیرون !خلاصه طوری شده بود که صبحها میترسیدم خودم رو تو آینه نگاه کنم چون ممکن بود یکهو ببینم که دیگه ابرو ندارم یا جای دماغ تو صورتم بادمجون سبز شده ،رو سرم کلم در اومده،چشمام تا به تا شده و...
خلاصه روزای ترسناکی بود روزهای من و امریکا و حیرت! کم کم عادت کردم و فهمیدم که چیزی که من در ذهنم داشتم اسمش آمریکا نبوده ! لابد چیز دیگه ای بوده !من نمیدونم کجای دنیاست ،اگه میدونستم سریع بارم رو کج میکردم به اون سمت.البته شاید اگه اونجا هم برم ،هر روز با یک گلابی رو سرم و دوتا هویج به جای دستام از خواب بیدار شم.کسی چه میدونه؟!!

برنده لاتاری ۲۰۰۹. ساکن لس انجلس.
وبلاگ: https://rasaraplanet.wordpress.com سیاره راساراسا
وبلاگ: https://rasaraplanet.wordpress.com سیاره راساراسا