کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
انرژی مثبت
من متاسفانه دیر این تاپیکو دیدم.الان میتونم بگم زندگی من داره با قانون جذب میچرخه.از سال 82 که با خوندن کتاب تجسم خلاق با این قانون آشنا شدم تا الان تجربه های زیادی از این دست داشتم و این قانون رو باور دارم.بارها و بارها اون رو امتحان کردم و همیشه جواب داده هرچند افراد زیادی رو دیدم که علیرغم باورشون به این قانون نتونستن جوابی بگیرن چون شاید عملکردشو متوجه نشدن.
قبل از اینکه برنده لاتاری شم واسه مهاجرت به استرالیا اقدام کرده بودم.به توصیه یکی از دوستان واسه اولین بار در لاتاری ثبت نام کردم.اما به برنده شدن زیاد فکر نکرده بودم گرچه عاشق آمریکا بودم.یک شب یه فیلم هالیوودی دیدم و اشتیاق زیادی واسه رفتن به آمریکا در من شعله کشید.همون شب روی صفحه موبایلم این جمله تاکیدی رو نوشتم که:من برنده لاتاری 2010 میشم و عمیقا مطابق قانون جذب پیش رفتم.نتیجه اینکه من واسه اولین بار برنده شدم و این نتیجه ایمان من به عملکرد این قانون و درستی این قانونه.شاید اینجا تنها یه راز وجود داره و اون اینه که کافیه ایمان داشته باشید Smile
شماره کیس:2010AS296XX
تاریخ دریافت نامه قبولی:Aug 22
کنسولگری:ANKARA
تاریخ کارنت شدن: Aug 2010
تاریخ مصاحبه: 2 Sep
تاریخ دریافت ویزا: Sep 4
جمع هزینه ها: 3.5 میلیون برای دو نفر
ورود به آمریکاBig Grinec 10
ایالت:ویرجینیا-حومه واشینگتون دی سی

پاسخ
تشکر کنندگان: Linspire ، wushu kung fu ، emadziaei ، Snowman ، alireza.nayyeri ، ary ، behzadb57 ، yek_mosafer ، hosein m ، puzzle
یکی از کسانیکه قرار بود با هم به استرالیا بریم فوت کردن منم یه چند ماهی از غم فراق این دوست عزیز نتونستم دیگه به خارج رفتن فکر کنم ، چیکار کنم روحیم برگرده !!!
*** برای ما مهندسین هیچ کاری سخت نیست ، زیرا یا راهی را پیدا خواهیم کرد یا راهی را خواهیم ساخت ***

Cisco Systems CCIE x1 Degree

بی سرزمینتر از باد




پاسخ
تشکر کنندگان:
(2010-10-20 ساعت 23:26)yek_mosafer نوشته:  یکی از کسانیکه قرار بود با هم به استرالیا بریم فوت کردن منم یه چند ماهی از غم فراق این دوست عزیز نتونستم دیگه به خارج رفتن فکر کنم ، چیکار کنم روحیم برگرده !!!
ببین ممکنه افسرده شده باشی که حتما برو پیش روانپزشک تا برات دارو تجویز کنه تستهای انلاین افسردگی رو میتونی انجام بدی .
پیشنهاد دیگه خواندن کتاب جدید راندا بیرن به نام the power است . میتونه کمکت کنه.
http://www.amazon.com/Power-Rhonda-Byrne/dp/1439181780

پاسخ
تشکر کنندگان: yek_mosafer
رویاهاتو محکم بچسب
واسه این که اگه رویاها بمیرن
زنده‌گی عین مرغ شکسته بالی میشه
که دیگه مگه پروازو خواب ببینه.
رویاهاتو محکم بچسب
واسه این که اگه رویاهات از دس برن
زنده‌گی عین بیابون ِ برهوتی میشه
که برفا توش یخ زده باشن.



لنکستن هیوز _ شاملو
اي کاش آدمها ميدانستند در انتظار چه هستند،
انسان مي تواند در انتظار همه چيز باشد، از هيچ تا لايتناهي، آري انسان حتي مي تواند در انتظار هيچ باشد، هيچ هيچ
پاسخ
تشکر کنندگان: nicole.gemini ، yek_mosafer ، یاشار و ماری
از دست دادن امیدی پوچ و آرزویی محال، خود موفقیت و پیشرفت بزرگی است.
اي کاش آدمها ميدانستند در انتظار چه هستند،
انسان مي تواند در انتظار همه چيز باشد، از هيچ تا لايتناهي، آري انسان حتي مي تواند در انتظار هيچ باشد، هيچ هيچ
پاسخ
تشکر کنندگان: nicole.gemini ، R.F ، یاشار و ماری
اعتماد به نفس چیزیه که متناوب باید تکرار بشه ....
اي کاش آدمها ميدانستند در انتظار چه هستند،
انسان مي تواند در انتظار همه چيز باشد، از هيچ تا لايتناهي، آري انسان حتي مي تواند در انتظار هيچ باشد، هيچ هيچ
پاسخ
تشکر کنندگان: R.F ، یاشار و ماری
این انرژی مثبت کی به دردمون می خوره وقتی دیگه لازمش نداریم الان که یکی پر از انرژی مثبته چرا ....
پاسخ
تشکر کنندگان: 2013
خودت رو سرگرم کن ولی هیچ وقت گول نزن ....
اي کاش آدمها ميدانستند در انتظار چه هستند،
انسان مي تواند در انتظار همه چيز باشد، از هيچ تا لايتناهي، آري انسان حتي مي تواند در انتظار هيچ باشد، هيچ هيچ
پاسخ
تشکر کنندگان: یاشار و ماری ، R.F
دلت رو خوش نگه دار ... شاید روزی همین خوش خیالی خنده رو به لبت بیاره
اي کاش آدمها ميدانستند در انتظار چه هستند،
انسان مي تواند در انتظار همه چيز باشد، از هيچ تا لايتناهي، آري انسان حتي مي تواند در انتظار هيچ باشد، هيچ هيچ
پاسخ
تشکر کنندگان: یاشار و ماری ، farzad101 ، R.F
افق دیدت رو تو عدد PI ضرب کن ... اینجوری حداقلش اگه کارت راه نیفته ، کمک بزرگی به بسط علم کردی Wink
اي کاش آدمها ميدانستند در انتظار چه هستند،
انسان مي تواند در انتظار همه چيز باشد، از هيچ تا لايتناهي، آري انسان حتي مي تواند در انتظار هيچ باشد، هيچ هيچ
پاسخ
تشکر کنندگان: nicole.gemini ، R.F
پدر و پسری در کوه قدم می زدند که ناگهان پای پسر به سنگی

گیر کرد, به زمین افتاد و داد کشید: (( آآآی ی ی !! )) صدایی از

دور دست آمد: (( آآآی ی ی !! )) پسر با کنجکاوی فریاد زد:

(( کی هستی؟)) پاسخ شنید: (( کی هستی ؟)) پسرک خشمگین شدو

فریاد: (( ترسو! )) پسرک با تعجب از پدرش پرسید:
(( چه خبراست؟ ))

پدر لبخندی زد و گفت: (( پسرم, توجه کن )) وبعد با صدای بلند

فریاد زد: (( تویک قهرمان هستی!)) پسرک بازبیشتر تعجب کرد و

پدرش توضیح داد: (( مردم می گویند که این انعکاس کوه است,

ولی این در حقیقت انعکاس زندگی است. هر چیزی که بگویی یا

انجام دهی , زندگی عینا به تو جواب می دهد. اگر عشق را

بخواهی , عشق بیشتری در قلبت به وجود می آید واگر به دنبال

موفقیت باشی, آن را حتما به دست خواهی آورد. هر چیزی را

که بخواهی زندگی همان را به تو خواهد داد.))
سنگ ها حتی در بهار هم سبز نمی شوند !

چرا؟؟

چون مغرورانه خود را گرفته اند برخلاف خاک که نرم , لطیف

وافتاده است و به خاطر همین ویژگی خرم و سبز می شود و تو

می بینی انواع گل ها و ریاحین از دل آن بالا می زند,

یادمان باشد که هرچه سبز می شود , اول در دل خاک سبز شده و

بعد بالا آمده و بالنده شده است;

پس خاک هرچه دارد از دل خود دارد

دلی نرم,

دلی بی ریا و

دلی افتاده

از امروز سنگ های دلمان را بشکنیم تا خرد شوند و خاکی شوند

برای جوانه !
پاسخ
تشکر کنندگان: aadine ، Snowman ، امیلا ، R.F ، kianoush ، nicole.gemini ، alirezarahmani ، myarshia
نوید عزیز مطلب واقعا فوق العاده و انرژی بخشی بود. ممنون ! من به این مسائل همیشه و از صمیم قلب اعتقاد داشتم. مثلا در مورد دانشگاه قبول شدنم و یا حتی محله ای که دوست داشتم در اون زندگی کنم ولی توان مالی م اجازه نمی داد. اما همه اینا با اعتقاد قلبی و باور به اینکه اینها مال منه محقق شد. حتی یادمه مادرم چند سال پیش قبل از اینکه حتی کنکور بدم می گفت انقدر تو فامیل جار نزن که قراره بری فلان دانشگاه .قبول نمی شی و ضایع می شی ها !!!!!!! اما من می خندیدم و می گفتم که من مطمینم که در اونجا مشغول به تحصیل می شم.... و این اعتقاد افتاد . البته دست رو دست هم نگذاشتم و تلاشم رو هم کردم و با رتبه خوب وارد اون دانشگاه شدم. این موضوع چندین بار دیگه هم اتفاق افتاد .حتی در مورد آدمها ! اما باید این وسط حواسمون به چیزی باشه و اون اینه که تو حباب زندگی نکنیم. چون اونوقت میترکه و ما می افتیم پایین!!!!!!! اتفاقی که برا من افتاد ! اما اینجا بود که رئال بودن و در عین حال اعتقاد داشتن به انرژی مثبت رو هم فهمیدم!!!!!!!!!
پاسخ
تشکر کنندگان: mohammad.maleki ، R.F ، Snowman ، yek_mosafer
یک روز صبح به همراه یکی از دوستان آرژانتینی ام در بیابان

(( موجاوه )) قدم می زدیم که چیزی را دیدم که در افق می

درخشید. هر چند مقصود ما رفتن به یک (( دره )) بود. برای

دیدن آنچه آن درخشش را از خود باز می تاباند مسیر خود را

تغییر دادیم . تقریبا یک ساعت در زیر خورشیدیکه مدام گرم تر

می شد راه رفتیم و تنها هنگامی که به آن رسیدیم توانستیم

کشف کنیم که چیست . یک بطری آب جو خالی بود.

غبار صحرایی در درونش متبلور شده بود. از آنجا که بیابان

بسیار گرم تر ازیک ساعت قبل شده بود تصمیم گرفتیم دیگربه

سمت (( دره )) نرویم. به هنگام باز گشت فکر کردم چندبار به

خاطر درخشش کاذب راهی دیگر از پیمودن راه خود باز مانده

ایم ؟ اما باز فکر کردم : اگر به سمت آن بطری نمی رفتیم چطور

می فهمیدیم فقط درخششی کاذب است ؟

(( پائولوکوئیلو ))
اي کاش آدمها ميدانستند در انتظار چه هستند،
انسان مي تواند در انتظار همه چيز باشد، از هيچ تا لايتناهي، آري انسان حتي مي تواند در انتظار هيچ باشد، هيچ هيچ
پاسخ
تشکر کنندگان: R.F ، yek_mosafer ، wushu kung fu
یک سخنرانی واقعا جالب از استیو جابز مدیرعامل و موسس اپل ، پیکسار و ... که سال ۲۰۰۵ در دانشگاه استنفورد انجام داده. دیدنش را از دست ندید! :
اینهم لینک فیلم:
http://video.google.com/videoplay?docid=...6222503944#
اینهم ترجمه اش:
من امروز خیلی خوشحالم که در مراسم فارغ التحصیلی شما که در یکی از بهترین دانشگاه هاي دنیا درس می خوانید هستم. من هیچ وقت از دانشگاه فارغ التحصیل نشده ام. امروز می خواهم داستان زندگی ام را برایتان بگویم. خیلی طولانی نیست و سه تا داستان است.
اولین داستان مربوط به ارتباط اتفاقات به ظاهر بی ربط زندگی هست.
من بعد از شش ماه از شروع دانشگاه در کالج رید ترك تحصیل کردم ولی تا حدود یک سال و نیم بعد از ترك تحصیل تو دانشگاه می آمدم و می رفتم و خب حالا می خواهم براي شما بگویم که من چرا ترك تحصیل کردم. زندگی و مبارزه ي من قبل از تولدم شروع شد. مادر بیولوژیکی من یک دانشجوي مجرد بود که تصمیم گرفته بود مرا در لیست پرورشگاه قرار بدهد که یک خانواده مرا به سرپرستی قبول کند. او شدیداً اعتقاد داشت که مرا یک خانواده با تحصیلات دانشگاهی باید به فرزندي قبول کند و همه چیز را براي این کار آماده کرده بود.یک وکیل و زنش قبول کرده بودند که مرا بعد از تولدم ازمادرم تحویل بگیرند و همه چیز آماده بود تا اینکه بعد از تولد من این خانواده گفتند که پسر نمی خواهند و دوست دارند که دختر داشته باشند. این جوري شد که پدر و مادر فعلی من نصف شب یک تلفن دریافت کردند که آیا حاضرند مرا به فرزندي قبول کنند یا نه و آنان گفتند که حتماً. مادر بیولوژیکی من بعداً فهمید که مادر من هیچ وقت از دانشگاه فارغ التحصیل نشده و پدر من هیچ وقت دبیرستان را تمام نکرده است. مادر اصلی من حاضر نشد که مدارك مربوط به فرزند خواندگی مرا امضا کند تا اینکه آن ها قول دادند که مرا وقتی که بزرگ شدم حتماً به دانشگاه بفرستند. این جوري شد که هفده سال بعدش من وارد کالج شدم و به خاطر این که در آن موقع اطلاعاتم کم بود دانشگاهی را انتخاب کردم که شهریه ي آن تقریباً معادل دانشگاه استنفورد بود و پس انداز عمر پدر و مادرم را به سرعت براي شهریه ي دانشگاه خرج می کردم بعد از شش ماه متوجه شدم که دانشگاه فایده ي چندانی برایم ندارد. هیچ ایده اي که می خواهم با زندگی چه کار کنم و دانشگاه چه جوري می خواهد به من کمک کند نداشتم و به جاي این که پس انداز عمر پدر و مادرم را خرج کنم ترك تحصیل کردم ولی ایمان داشتم که همه چیز درست می شود. اولش یک کمی وحشت داشتم ولی الآن که نگاه می کنم می بینم که یکی از بهترین تصمیم هاي زندگی من بوده است. لحظه اي که من ترك تحصیل کردم به جاي این که کلاس هایی را بروم که به آن ها علاقه اي نداشتم شروع به کارهایی کردم که واقعاً دوستشان داشتم. زندگی در آن دوره خیلی براي من آسان نبود. من اتاقی نداشتم و کف اتاق یکی از دوستانم می خوابیدم. قوطی هاي خالی پپسی را به خاطر پنج سنت پس می دادم که با آن ها غذا بخرم. بعضی وقت ها هفت مایل پیاده روي می کردم که یک غذاي مجانی توي کلیسا بخورم. غذا هایشان را دوست داشتم. من به خاطر حس کنجکاوي و ابهام درونی ام تو راهی افتادم که تبدیل به یک تجربه ي گران بها شد. کالج رید آن موقع یکی از بهترین تعلیم هاي خطاطی را تو کشور می داد. تمام پوستر هاي دانشگاه با خط بسیار زیبا خطاطی می شد و چون از برنامه ي عادي من ترك تحصیل کرده بودم، کلاس هاي خطاطی را برداشتم. سبک آن ها خیلی جالب، زیبا، هنري و تاریخی بود و من خیلی از آن لذت می بردم. امیدي نداشتم که کلاس هاي خطاطی نقشی در زندگی حرفه اي آینده ي من داشته باشد ولی ده سال بعد از آن کلاس ها موقعی که ما داشتیم اولین کامپیوتر مکینتاش را طراحی می کردیم تمام مهارت هاي خطاطی من دوباره تو ذهن من برگشت و من آن ها را در طراحی گرافیکی مکینتاش استفاده کردم. مک اولین کامپیوتر با فونت هاي کامپیوتري هنري و قشنگ بود. اگر من آن کلاس هاي خطاطی را آن موقع برنداشته بودم مک هیچ وقت فونت هاي هنري الآن را نداشت. هم چنین چون که ویندوز طراحی مک را کپی کرد، احتمالاً هیچ کامپیوتري این فونت را نداشت. خب می بینید آدم وقتی آینده را نگاه می کند شاید تأثیر اتفاقات مشخص نباشد ولی وقتی گذشته را نگاه می کند متوجه ارتباط این اتفاق ها می شود. این یادتان نرود شما باید به یک چیز ایمان داشته باشید، به شجاعتتان، به سرنوشتتان، زندگی تان یا هر چیز دیگري. این چیزي است که هیچ وقت مرا نا امید نکرده است و خیلی تغییرات در زندگی من ایجاد کرده است.
داستان دوم من در مورد دوست داشتن و شکست است.
من خرسند شدم که چیزهایی را که دوستشان داشتم خیلی زود پیدا کردم. من و همکارم هواز شرکت اپل را درگاراژ خانه ي پدر و مادرم وقتی که من فقط بیست سال داشتم شروع کردیم ما خیلی سخت کار کردیم و در مدت ده سال اپل تبدیل شد به یک شرکت دو بیلیون دلاري که حدود چهارهزار نفر کارمند داشت. ما جالب ترین مخلوق خودمان را به بازار عرضه کرده بودیم؛ مکینتاش. یک سال بعد از درآمدن مکینتاش وقتی که من فقط سی ساله بودم هیأت مدیره ي اپل مرا از شرکت اخراج کرد. چه جوري یک نفر می تواند از شرکتی که خودش تأسیس می کند اخراج شود، خیلی ساده. شرکت رشد کرده بود و ما یک نفري را که فکر می کردیم توانایی خوبی براي اداره ي شرکت داشته باشد استخدام کرده بودیم. همه چیز خیلی خوب پیش می رفت تا این که بعد از یکی دو سال در مورد استراتژي آینده ي شرکت من با او اختلاف پیدا کردم و هیأت مدیره از او حمایت کرد و من رسماً اخراج شدم. احساس می کردم که کل دستاورد زندگی ام را از دست داده ام. حدود چند ماهی نمی دانستم که چه کار باید بکنم. من رسماً شکست خورده بودم و دیگر جایم در سیلیکان ولی نبود ولی یک احساسی در وجودم شروع به رشد کرد. احساسی که من خیلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خیلی تغییرش نداده بودند. احساس شروع کردن از نو. شاید من آن موقع متوجه نشدم اخراج از اپل یکی از بهترین اتفاقات زندگی من بود. سنگینی موفقیت با سبکی یک شروع تازه جایگزین شده بود و من کاملاً آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقیت بود. در طول پنج سال بعد یک شرکت به اسم نکست تأسیس کردم و یک شرکت دیگر به اسم پیکسار و با یک زن خارق العاده آشنا شدم که بعداً با او ازدواج کردم. پیکسار اولین ابزار انیمیشن کامپیوتر دنیا را به اسم توي استوري به وجود آورد که الآن موفقترین استودیوي تولید انیمیشن در دنیا ست. دریک سیر خارق العاده ي اتفاقات، شرکت اپل نکست را خرید و این باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تکنولوژي ابداع شده در نکست انقلابی در اپل ایجاد کرد. من با زنم لورن زندگی بسیار خوبی را شروع کردیم. اگر من از اپل اخراج نمی شدم شاید هیچ کدام از این اتفاقات نمی افتاد. این اتفاق مثل داروي تلخی بود که به یک مریض می دهند ولی مریض واقعاً به آن احتیاج دارد. بعضی وقت ها زندگی مثل سنگ توي سر شما می کوبد ولی شما ایمانتان را از دست ندهید. من مطمئن هستم تنها چیزي که باعث شد من در زندگی ام همیشه در حرکت باشم این بود که من کاري را انجام می دادم که واقعاً دوستش داشتم.
داستان سوم من در مورد مرگ است.
من هفده سالم بود یک جایی خواندم که اگر هر روز جوري زندگی کنید که انگار آن روز آخرین روز زندگی تان باشد شاید یک روز این نظر به حقیقت تبدیل بشود. این جمله روي من تأثیر گذاشت و از آن موقع به مدت سی و سه سال هر روز وقتی که من توي آینه نگاه می کنم از خودم می پرسم اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد آیا باز هم کارهایی را که امروز باید انجام بدهم، انجام می دهم یا نه. هر موقع جواب این سؤال نه باشد من می فهمم تو زندگی ام به یک سري تغییرات احتیاج دارم. به خاطر داشتن این که بالآخره یک روزي من خواهم مرد براي من به یک ابزار مهم تبدیل شده بود که کمک کرد خیلی از تصمیم هاي زندگی ام را بگیرم چون که تمام توقعات بزرگ از زندگی، تمام غرور، تمام شرمندگی از شکست، در مقابل مرگ رنگی ندارند. حدود یک سال قبل دکترها تشخیص دادند که من سرطان دارم. ساعت هفت و سی دقیقه ي صبح بود که مرا معاینه کردند و یک تومور توي لوزالمعده ي من تشخیص دادند. من حتی نمی دانستم که لوزالمعده چی هست و کجاي آدم قرار دارد ولی دکترها گفتند این نوع سرطان غیرقابل درمان است و من بیشتر از سه ماه زنده نمی مانم. دکتر به من توصیه کرد
به خانه بروم و اوضاع را رو به راه کنم. منظورش این بود که براي مردن آماده باشم و مثلاً چیزهایی که در مورد ده سال بعد قرار بود به بچه هایم بگویم در مدت سه ماه به آن ها یادآوري بکنم. این به این معنی بود که براي خداحافظی حاضر باشم. من با آن تشخیص تمام روز دست و پنجه نرم کردم و سر شب روي من آزمایش اپتیک انجام دادند. آن ها یک آندوسکوپ را توي حلقم فرو کردند که از معده ام می گذشت و وارد لوزالمعده ام می شد. همسرم گفت که وقتی دکتر نمونه را زیر میکروسکوپ گذاشت بی اختیار شروع به گریه کردن کرد چون که او گفت که آن یکی از کمیاب ترین نمونه هاي سرطان لوزالمعده است و قابل درمان است. مرگ یک واقعیت مفید و هوشمند زندگی است. هیچ کس دوست ندارد که بمیرد حتی آن هایی که می خواهند بمیرند و به بهشت وارد شوند. ولی با این وجود مرگ واقعیت مشترك در زندگی همه ي ما ست. شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ کهنه ها را از میان بر می دارد و راه را براي تازه ها باز می کند. یادتان باشد که زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی کردن تو زندگی بقیه هدر ندهید. هیچ وقت توي دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید که هیاهوي بقیه صداي درونی شما را خاموش کند و از همه مهمتر این که شجاعت این را داشته باشید که از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروي کنید. موقعی که من سن شما بودم یک مجله ي خیلی خواندنی به نام کاتالوگ کامل زمین منتشر می شد که یکی از پرطرفدارترین مجله هاي نسل ما بود این مجله مال دهه ي شصت بود که موقعی که هیچ خبري از کامپیوترهاي ارزان قیمت نبود تمام این مجله با دستگاه تایپ و قیچی و دوربین پولوراید درست می شد. شاید یک چیزي شبیه گوگل الآن ولی سی و پنج سال قبل از این که گوگل وجود داشته باشد. در وسط دهه ي هفتاد آن ها آخرین شماره از کاتالوگ کامل زمین را منتشر کردند. آن موقع من سن الآن شما بودم و روي جلد آخرین شماره ي شان یک عکس از صبح زود یک منطقه ي روستایی کوهستانی بود. از آن نوعی که شما ممکن است براي پیاده روي کوهستانی خیلی دوست داشته باشید. زیر آن عکس نوشته بود
stay hungry stay foolish
این پیغام خداحافظی آن ها بود وقتی که آخرین شماره را منتشر می کردند
stay hungry stay foolish
این آرزویی هست که من همیشه در مورد خودم داشتم و الآن وقت فارغ التحصیلی شما آرزویی هست که براي شما می کنم

















One day your life will flash before your eyes, make sure it's worth watching.
پاسخ
تشکر کنندگان: Spiritual ، kianoush ، emadziaei ، mohammad.maleki ، ChairMan ، anab ، Snowman ، yek_mosafer ، Linspire ، بنيتا ، shazdeh ، alibati ، azin
خیلی از استیو جابز خوشم میاد ! مخصوصاً الان که آیفون 4 رو طراحی کرده ، 2 سال از کار دست کشیده بود تا بتونه یه گوشی استثنائی طراحی کنه ، ایشالا ما ایرانی ها یاد بگیریم ، میشه ازین داستانا از john chambers موسس شرکت سیسکو هم بزارید ! یا حق
*** برای ما مهندسین هیچ کاری سخت نیست ، زیرا یا راهی را پیدا خواهیم کرد یا راهی را خواهیم ساخت ***

Cisco Systems CCIE x1 Degree

بی سرزمینتر از باد




پاسخ
تشکر کنندگان:




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان