اول از همه عید و به همه تبریک می گم البته با یکم تاخیر که می دونم که همه درک میکنن.می دونید دیگه مهمان بازی های عیدو... از این حرفها حالا فکرش و بکن که ویزاتم درومده باشه ......من که از 10 20 روز قبل از عید واقعا درگیر بودم و وقتی هم که اومدم همش باید از اونجا حرف میزدم (پز میدادم) وای که چه حالی داره وقتی میبینی که عیدیت با همه متفاوته همه سعی می کنن که عیدی بهتری بدن ... راست می گفتن که گیرین کارت کلاس داره....شوخی بسه می ترسم بچه های لاتاری 2011 اعتراض کنن و از من ایراد بگیرن که چرا می گم گیرین کارت کلاس داره.بابا شوخی کردم.هیچ چیز تغییر نمیکنه هیچ چیز زندگی ادامه دارد.
می دونم که حرفهام تکراری ولی چه کنم که باید به هر ترتیب این دین رو ادا کنم منم به این سایت. هر چند که واقعا دلگیرم از بعضی از بچه ها ولی خب شاید یه عده محدودی بعضی چیزهایی که می نویسم براشون مفید باشه.این بود که تصمیم گرفتم که سفرنامم رو بنویسم.از اونجایی که همه سفر نامه ها شبیه همه من ترجیح میدم در کنارش از طنز استفاده کنم که یه خورده خنده روی لباتون بیاد .البته با اجازه بزرگترا.....
من به همراه مامان وباباو برادرم روز14 مارچ با پرواز ترکیش راهی انکارا شدیم.البته اجازه بدید برگردم به عقبتر چون خیلی از بچه ها از ماجرای برنده شدنشون گفتن منم دوست دارم که براتون بگم.دقیقا یادم روزی که رفتم برای لاتاری عکس گرفتم دختره که از من عکس گرفت گفت دستش خیره و دفعه قبل هم یه خانواده برنده شده بودن و ارزو کرد که ایشالا که منم برنده بشم ومنم که حسابی از این حرفش خوشحال شده بودم کلی قربون صدقش رفتم حالا یکی نبودمنو بگیره .انگار برنده شده باشم می خندیدم .وقتی عکسام ظاهر شد چون عکسم خوب شده بود دوستم که همرام بود گفت حتما برنده می شی.که اقا ه صاحب اونجا خندید و گفت خانم مگه به عکسه.حسابی حالم رو گرفت .ولی چند روز پیش که واسه گواهینامه بین المللی باید عکس می گرفتم رفتم اونجا و تا دیدمش انگشتم رو کردم تو چشش که یادته اون روز چی گفتی و حالا تحویل بگیر من برده شدم که هیچی دارم میرم.بیچاره تعجب کرد و کلی بابت حرفاش معذرت خواهی کرد.
دقیقا 1 هفته بعد از دادن امتحانای اخرین ترم دانشگام زمانی که داشتم به ادامه راه تحصیلیم فکر می کردم و ارزو می کردم که کاش حداقل اروپا برم واسه درسم که فهمیدم برنده شدم.یادم نیمساعت قبل از اینکه نامم رو ببینم با خودم گفتم"جوابهای لاتاری هم اومد و ما برنه نشدیم شانس ما رو ببین" که مامانم صدام کرد که یه نامه داری و منم که اصلا برام مهم نبود نیمساعت بدش دیدمش و اونجا بود که وقتی پاکت و دیدم فهمیدم و از هیجان گریه می کردم و بازش می کردم.خلاصه درسی که من از زندگیم گرفتم این بود که ایمان بزرگترین چیزی که ما رو در رسیدم به اهدافمون یاری میکنه. و برای همین تمام سعی خودم رو میکنم که از این فرصتی که به دست اوردم بهترین استفاده رو بکنم.
خب برمی گردیم به پروازمون به ترکیه من با یه زوج که با اونها از میتینگ در تهران اشنا شده بودم که اقای س.م عزیز و به همراه خانم گلشون بودن قرار گذاشتم و از تهران با هم رفتیم که چقدر خوش گذشت.اعت 7:30 دقیقه البته حدودا حالا کسی نگه که 8 رو چرا 7:30 گفتی؟؟؟ خلاصه پوریا ی عزیزه همراه رانندشون اومدن دنبالمون با یه اتوبوس که اکثرا هتل ددمان بودن .... وقتی رسیدیم چون اتاق خالی نداشتن تا ساعت 12 در لابی نشسته بودیم که هوا هم البته بسیار خوب بود بارون میاومدکه البته اونقدر ریز بود من 1 ساعت تمام بیرون بودم بدون چتر و خیس نشدم.از لابی و محیط اونجا که قبلا باتون گفتم که البته همون زمانی که من اونجا بودم (گزارشات زنده بود).من 4 شنیه مصاحبه ام بود.1 شنبه رسیدم و 2 شنبه وقت دکتر داشتم.پوریا جان اونجا هستن و واقعا کمک بزرگی هستن از لحاظ اطلاعات و دکتر و خلاصه وجودش موثر هست.من فرداش ساعت 8:30 بعد از صبحانه که البته اینم بگم که حتما نباید چا شت باشید اماده در لابی منتظر نشستم .بعد پوریا امد دنبالمون و به اتفاق باقی کسایی که گرین کارتی بودن با ون رفتیم دکتر. اول 50 دلار دادم.بعدش هم ازمایش خون که البته یه کم درد داره.بعد عکس از قفسه سینه و بعد هم یه عالمه ایرانی منتظر که همه دارن غصه می خورن که چرا این کارا رو و این پولها رو در کشور خودمون خرج نمی کنیم. بعد از اون همگی رفتیم هتل و ساعت 2 برای معاینه دکتر برگشتیم.من که رفتم خانم دکتر اونگان معاینم کرد و گفت باید 2 تا واکسن بزنید منم تا گفتم چرا من ابله و.... گرفتم .یه دفعه گفت نه و ربطی نداره انقدر همه بهش اعتراض کرده بوده درسش رو بلد بود تا دهنم رو باز کردم جوا بم رو داد.منم گفتم اگه دردم اومد حسابی سر وصدا راه می ندازم که درد هم نداشت.ولی جالب بود که به یک خانمی گفته بود اگه جای ابله رو نشون بدی واکسن نمی زنم.ولی به من اونطوری گفت.بعدش هم که180 تا دیگه دادم.اینم بگم که دکتر انگلیش حرف میزد.البته فارسی هم بلد بود منم تا اونجایی که می تونستم انگلیسی هر جا هم که کم می اوردم فارسی حرف میزدم.پس نگران این هم نباشید.بعد از دکتر پاسم و سی دی عکس از قفسه سینم رو دادم به پوریا و رفتم خرید.(سعی کنید موقع خرید پاستون همراهتون نباشه) چون دکتر در خیابان تونالی بود و جایی بود که به خوبی میشد خرید کرد. البته نسبتا گرون بودن.من خیلی خرید کردم که به شخصه پشیمونم و توصیه می کنم که زیاد خرید نکنید چون این پولها واسه امریکا خیلی به دردتون می خوره.
فرداش هم که پوریا جان خودش جواب ازمایش ها رو گرفت و بمون تحویل داد.همون روز اول هم که رسیدیم رفتیم سفارت رو پیدا کردیم و چشمون به جمالش روشن شد.3 شنبه هم رفتیم انکا مال واقعا خوش گذشت.تفاوت در زبانها و طرز برخوردها واقعا تجربه جالب بود.مخصوصا که همش بادی لنگویج بود.خیلی وقتها مغازه دارها بمون می خندیدن و خیلی وقتها ما و هیچ وقت به این فکر نکردم که من از کشوری میام که فرهنگ 2000 ساله داره..... از این حرفها.چون من نقطه ضعفی نداشتم و می دونستم که این چیزا طبیعی هستش.
3شنبه شب که 4 شنبه سوری بود ووووو کلی ما هم اونجا حال کردیم من تا ساعت 3 بیدار بودم ودقیقا بعد از اون غش کردم.روز قبل از مصاحبه معمولا همه ساعت 9 می خوابن.کلی ریلکس میکنن ولی بنده تا ساعت 3 شب در حال پای کوبی بودم و به یاد ایران و بچه ها ی ایران بودم و......
ساعت 5 صبح مثل مغازه ساعت فروشی که همه ساعتا با هم زنگ میزدن اتاق ما اونطوری بود.موبایل من اول بعد داداشم بعد مامانم از اتاقشون زنگ زدو اسمس از ایران و رسپشن هتل... خلاصه همه بیدار و سعی داشتن منو بیدار کنن.منم یه زره استرس داشتم ولی بر حسب تجربه زیاد توجه نکردم.بعد از صبحانه رفتم در هتل تاکسی گرفتم باید بگی" امریکا سفارتی" من ساعت 7:30 اونجا بودم و5 لیر بیشتر نشد. که البته بسیار سرد بود تا جایی که انگشتای پام در استانه انجماد بود.خلاصه 8 در باز شد.گفت گرین کارت یها و منم 4 یا 5امین نفر رفتم. اتاق اول بازرسی.بعد دوباره صف وارد اتاق دوم می شی و تحویل مدارک هست.و یه شماره و برگه ای به شما می ده که در مورد روش اثر انگشت گرفتن هستش.شماره من 401 بود برای اثر انگشت یه خانم خوش برخورد هستش و بار دوم که برای پولهست یه خانمی که زیاد خوش برخورد نیست .اما بار سوم من تا اون زمان استرس نداشتم چون خیلی سریع پیش رفت ولی برای مصاحبه م بینشون فاصله افتاد.فاصله بین اینکه شمارم اعلام میشد 2 یا 3 دقیقه بود ولی برای بار اخر فکر کنم نیم ساعت طول کشید که یک قرن بود .در حال غش کردن بودم از استرس که شمارم افتاد و یه خانمی بود که ایرانی حرف زد.گفت دستت رو ببر بالا و قسم بخور که من بش گفتم چنتا اشکال دارم که حتی نگذاشت توضیح بدم و گفت می دونم و معمولا پیش میاد واسه ایرانیها و نگران نباش.حالا شاه بخشیده شاهقلی نمی بخشه.من حالا اسرار که نه لطفا اشتباهتم رو درست کنید.اخه من اچ اخر اسمم رو نگذاشته بودم و گفتم حالا ویزام هم اشتباه میزنن .خلاصه به جایی رسید که پاسم رو نشونم داد و گفت این درسته و منم گفتم اوکی اوکیییییی. بعدش گفت کار می کنی گفتم تازه درسم تمام شده.گفت اره دیدم .قبلا چی که بازم گفتم نه و اینم بگم قبل از اینکه شما رو صدا بزنن افیسر پروندتون رو می خونه.تمام برگه هایی که براشون فرستادیم تیک قرمز خورده و چک شده. بعدش شروع کرد تایپ کردن چیزی و بعد گفت برو یوپی اس و تمام. منم که از لابی هتل شروع کردم به تعریف که چه اتفاقایی افتاد تا اتاق مامان و بابام.تا عصر من در حال حرف زدن بودم و کلی بم تبریک گفتن.بعد 2 روز هم یوپی اس ویزامو اورد.که البته شب قبلش در سایتش اسمم اومده بود.
فرداش هم که عید بود و همه در لابی جشن گرفتن که ما فقط نیم ساعت اولش بودیم باید میرفتبم فرودگاه بعد از اون هم
هوای سردو
فرودگاه خلوت
و هواپیمای خالی
باور بکنید اگه یه اتوبوس بود همه به راحتی جا می شدیم.بعدشم که ساعت 3 ایران
و 5 خونه و.. زندگی ادامه دارد
امیدوارم نوشته هام لبخند رو لباتون اورده باشه و همینطور مفید باشه.با ارزوی موفقیت برای همه.و البته اینم بگم که من بلیطم رو برای امریکا گرفتم و اوایل اردیبهشت می رم.برای همه دعا می کنم و از همه تشکر مکینم.واقعا این سایت نقش بسیار مهمی داشت در این پروسه مهم و حساس.اگه سئوالی داشتید خوشحال می شم کمکی بکنم
می دونم که حرفهام تکراری ولی چه کنم که باید به هر ترتیب این دین رو ادا کنم منم به این سایت. هر چند که واقعا دلگیرم از بعضی از بچه ها ولی خب شاید یه عده محدودی بعضی چیزهایی که می نویسم براشون مفید باشه.این بود که تصمیم گرفتم که سفرنامم رو بنویسم.از اونجایی که همه سفر نامه ها شبیه همه من ترجیح میدم در کنارش از طنز استفاده کنم که یه خورده خنده روی لباتون بیاد .البته با اجازه بزرگترا.....
من به همراه مامان وباباو برادرم روز14 مارچ با پرواز ترکیش راهی انکارا شدیم.البته اجازه بدید برگردم به عقبتر چون خیلی از بچه ها از ماجرای برنده شدنشون گفتن منم دوست دارم که براتون بگم.دقیقا یادم روزی که رفتم برای لاتاری عکس گرفتم دختره که از من عکس گرفت گفت دستش خیره و دفعه قبل هم یه خانواده برنده شده بودن و ارزو کرد که ایشالا که منم برنده بشم ومنم که حسابی از این حرفش خوشحال شده بودم کلی قربون صدقش رفتم حالا یکی نبودمنو بگیره .انگار برنده شده باشم می خندیدم .وقتی عکسام ظاهر شد چون عکسم خوب شده بود دوستم که همرام بود گفت حتما برنده می شی.که اقا ه صاحب اونجا خندید و گفت خانم مگه به عکسه.حسابی حالم رو گرفت .ولی چند روز پیش که واسه گواهینامه بین المللی باید عکس می گرفتم رفتم اونجا و تا دیدمش انگشتم رو کردم تو چشش که یادته اون روز چی گفتی و حالا تحویل بگیر من برده شدم که هیچی دارم میرم.بیچاره تعجب کرد و کلی بابت حرفاش معذرت خواهی کرد.
دقیقا 1 هفته بعد از دادن امتحانای اخرین ترم دانشگام زمانی که داشتم به ادامه راه تحصیلیم فکر می کردم و ارزو می کردم که کاش حداقل اروپا برم واسه درسم که فهمیدم برنده شدم.یادم نیمساعت قبل از اینکه نامم رو ببینم با خودم گفتم"جوابهای لاتاری هم اومد و ما برنه نشدیم شانس ما رو ببین" که مامانم صدام کرد که یه نامه داری و منم که اصلا برام مهم نبود نیمساعت بدش دیدمش و اونجا بود که وقتی پاکت و دیدم فهمیدم و از هیجان گریه می کردم و بازش می کردم.خلاصه درسی که من از زندگیم گرفتم این بود که ایمان بزرگترین چیزی که ما رو در رسیدم به اهدافمون یاری میکنه. و برای همین تمام سعی خودم رو میکنم که از این فرصتی که به دست اوردم بهترین استفاده رو بکنم.
خب برمی گردیم به پروازمون به ترکیه من با یه زوج که با اونها از میتینگ در تهران اشنا شده بودم که اقای س.م عزیز و به همراه خانم گلشون بودن قرار گذاشتم و از تهران با هم رفتیم که چقدر خوش گذشت.اعت 7:30 دقیقه البته حدودا حالا کسی نگه که 8 رو چرا 7:30 گفتی؟؟؟ خلاصه پوریا ی عزیزه همراه رانندشون اومدن دنبالمون با یه اتوبوس که اکثرا هتل ددمان بودن .... وقتی رسیدیم چون اتاق خالی نداشتن تا ساعت 12 در لابی نشسته بودیم که هوا هم البته بسیار خوب بود بارون میاومدکه البته اونقدر ریز بود من 1 ساعت تمام بیرون بودم بدون چتر و خیس نشدم.از لابی و محیط اونجا که قبلا باتون گفتم که البته همون زمانی که من اونجا بودم (گزارشات زنده بود).من 4 شنیه مصاحبه ام بود.1 شنبه رسیدم و 2 شنبه وقت دکتر داشتم.پوریا جان اونجا هستن و واقعا کمک بزرگی هستن از لحاظ اطلاعات و دکتر و خلاصه وجودش موثر هست.من فرداش ساعت 8:30 بعد از صبحانه که البته اینم بگم که حتما نباید چا شت باشید اماده در لابی منتظر نشستم .بعد پوریا امد دنبالمون و به اتفاق باقی کسایی که گرین کارتی بودن با ون رفتیم دکتر. اول 50 دلار دادم.بعدش هم ازمایش خون که البته یه کم درد داره.بعد عکس از قفسه سینه و بعد هم یه عالمه ایرانی منتظر که همه دارن غصه می خورن که چرا این کارا رو و این پولها رو در کشور خودمون خرج نمی کنیم. بعد از اون همگی رفتیم هتل و ساعت 2 برای معاینه دکتر برگشتیم.من که رفتم خانم دکتر اونگان معاینم کرد و گفت باید 2 تا واکسن بزنید منم تا گفتم چرا من ابله و.... گرفتم .یه دفعه گفت نه و ربطی نداره انقدر همه بهش اعتراض کرده بوده درسش رو بلد بود تا دهنم رو باز کردم جوا بم رو داد.منم گفتم اگه دردم اومد حسابی سر وصدا راه می ندازم که درد هم نداشت.ولی جالب بود که به یک خانمی گفته بود اگه جای ابله رو نشون بدی واکسن نمی زنم.ولی به من اونطوری گفت.بعدش هم که180 تا دیگه دادم.اینم بگم که دکتر انگلیش حرف میزد.البته فارسی هم بلد بود منم تا اونجایی که می تونستم انگلیسی هر جا هم که کم می اوردم فارسی حرف میزدم.پس نگران این هم نباشید.بعد از دکتر پاسم و سی دی عکس از قفسه سینم رو دادم به پوریا و رفتم خرید.(سعی کنید موقع خرید پاستون همراهتون نباشه) چون دکتر در خیابان تونالی بود و جایی بود که به خوبی میشد خرید کرد. البته نسبتا گرون بودن.من خیلی خرید کردم که به شخصه پشیمونم و توصیه می کنم که زیاد خرید نکنید چون این پولها واسه امریکا خیلی به دردتون می خوره.
فرداش هم که پوریا جان خودش جواب ازمایش ها رو گرفت و بمون تحویل داد.همون روز اول هم که رسیدیم رفتیم سفارت رو پیدا کردیم و چشمون به جمالش روشن شد.3 شنبه هم رفتیم انکا مال واقعا خوش گذشت.تفاوت در زبانها و طرز برخوردها واقعا تجربه جالب بود.مخصوصا که همش بادی لنگویج بود.خیلی وقتها مغازه دارها بمون می خندیدن و خیلی وقتها ما و هیچ وقت به این فکر نکردم که من از کشوری میام که فرهنگ 2000 ساله داره..... از این حرفها.چون من نقطه ضعفی نداشتم و می دونستم که این چیزا طبیعی هستش.
3شنبه شب که 4 شنبه سوری بود ووووو کلی ما هم اونجا حال کردیم من تا ساعت 3 بیدار بودم ودقیقا بعد از اون غش کردم.روز قبل از مصاحبه معمولا همه ساعت 9 می خوابن.کلی ریلکس میکنن ولی بنده تا ساعت 3 شب در حال پای کوبی بودم و به یاد ایران و بچه ها ی ایران بودم و......
ساعت 5 صبح مثل مغازه ساعت فروشی که همه ساعتا با هم زنگ میزدن اتاق ما اونطوری بود.موبایل من اول بعد داداشم بعد مامانم از اتاقشون زنگ زدو اسمس از ایران و رسپشن هتل... خلاصه همه بیدار و سعی داشتن منو بیدار کنن.منم یه زره استرس داشتم ولی بر حسب تجربه زیاد توجه نکردم.بعد از صبحانه رفتم در هتل تاکسی گرفتم باید بگی" امریکا سفارتی" من ساعت 7:30 اونجا بودم و5 لیر بیشتر نشد. که البته بسیار سرد بود تا جایی که انگشتای پام در استانه انجماد بود.خلاصه 8 در باز شد.گفت گرین کارت یها و منم 4 یا 5امین نفر رفتم. اتاق اول بازرسی.بعد دوباره صف وارد اتاق دوم می شی و تحویل مدارک هست.و یه شماره و برگه ای به شما می ده که در مورد روش اثر انگشت گرفتن هستش.شماره من 401 بود برای اثر انگشت یه خانم خوش برخورد هستش و بار دوم که برای پولهست یه خانمی که زیاد خوش برخورد نیست .اما بار سوم من تا اون زمان استرس نداشتم چون خیلی سریع پیش رفت ولی برای مصاحبه م بینشون فاصله افتاد.فاصله بین اینکه شمارم اعلام میشد 2 یا 3 دقیقه بود ولی برای بار اخر فکر کنم نیم ساعت طول کشید که یک قرن بود .در حال غش کردن بودم از استرس که شمارم افتاد و یه خانمی بود که ایرانی حرف زد.گفت دستت رو ببر بالا و قسم بخور که من بش گفتم چنتا اشکال دارم که حتی نگذاشت توضیح بدم و گفت می دونم و معمولا پیش میاد واسه ایرانیها و نگران نباش.حالا شاه بخشیده شاهقلی نمی بخشه.من حالا اسرار که نه لطفا اشتباهتم رو درست کنید.اخه من اچ اخر اسمم رو نگذاشته بودم و گفتم حالا ویزام هم اشتباه میزنن .خلاصه به جایی رسید که پاسم رو نشونم داد و گفت این درسته و منم گفتم اوکی اوکیییییی. بعدش گفت کار می کنی گفتم تازه درسم تمام شده.گفت اره دیدم .قبلا چی که بازم گفتم نه و اینم بگم قبل از اینکه شما رو صدا بزنن افیسر پروندتون رو می خونه.تمام برگه هایی که براشون فرستادیم تیک قرمز خورده و چک شده. بعدش شروع کرد تایپ کردن چیزی و بعد گفت برو یوپی اس و تمام. منم که از لابی هتل شروع کردم به تعریف که چه اتفاقایی افتاد تا اتاق مامان و بابام.تا عصر من در حال حرف زدن بودم و کلی بم تبریک گفتن.بعد 2 روز هم یوپی اس ویزامو اورد.که البته شب قبلش در سایتش اسمم اومده بود.
فرداش هم که عید بود و همه در لابی جشن گرفتن که ما فقط نیم ساعت اولش بودیم باید میرفتبم فرودگاه بعد از اون هم
هوای سردو
فرودگاه خلوت
و هواپیمای خالی
باور بکنید اگه یه اتوبوس بود همه به راحتی جا می شدیم.بعدشم که ساعت 3 ایران
و 5 خونه و.. زندگی ادامه دارد
امیدوارم نوشته هام لبخند رو لباتون اورده باشه و همینطور مفید باشه.با ارزوی موفقیت برای همه.و البته اینم بگم که من بلیطم رو برای امریکا گرفتم و اوایل اردیبهشت می رم.برای همه دعا می کنم و از همه تشکر مکینم.واقعا این سایت نقش بسیار مهمی داشت در این پروسه مهم و حساس.اگه سئوالی داشتید خوشحال می شم کمکی بکنم