ارسالها: 158
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
7
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
ای یار به جهنم که مرا دوست نداری
از عشق تو هرگز نکنم گریه و زاری
اگر روزی بری و یار بگیـری
الهی تب کنی فرداش بمـیری
......الهی سرخک و اوریون بگیـری
تب مالت و فشار خون بگیـری
اگر بردی از این ها جان سالـم
الهی درد بی درمان بگیـری
الهی تو بمیری من بمانـم
سر قبرت بیام قرآن بخوانم
ارسالها: 169
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2010
رتبه:
10
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
سلام به همه دوستان و سروران عزیز
نمیدونستم همچین جای با صفایی دارید اگه اجازه بدید منم یه گوشه ای کنج دل دل شدتون بنشینم .
مرد باهوش
شنیدم در زمان خسرو پرویز-
گرفتند آدمی را توی تبریز-
به جرم نقض قانون اساسی-
و بعض گفتمان های سیاسی-
ولی آن مرد دور اندیش، از پیش-
قراری را نهاده با زن خویش-
که از زندان اگر آمد زمانی-
به نام من پیامی یا نشانی-
اگر خودکار آبی بود متنش-
بدان باشد درست و بی غل و غش-
اگر با رنگ قرمز بود خودکار-
بدان باشد تمام از روی اجبار-
تمامش از فشار بازجویی ست-
سراپایش دروغ و یاوه گویی ست-
گذشت و روزی آمد نامه از مرد-
گرفت آن نامه را بانوی پر درد-
گشود و دید با هالو مآبی-
نوشته شوهرش با خط آبی:
عزیزم، عشق من ، حالت چطور است؟
بگو بی بنده احوالت چطور است؟
اگر از ما بپرسی، خوب بشنو-
ملالی نیست غیر از دوری تو-
من این جا راحتم، کیفور کیفور-
بساط عیش و عشرت جور وا جور-
در این جا سینما و باشگاه است-
غذا، آجیل، میوه رو به راه است-
کتک با چوب یا شلاق و باطوم-
تماما شایعاتی هست موهوم-
هر آن کس گوید این جا چوب دار است-
بدان این هم دروغی شاخدار است-
در این جا استرس جایی ندارد-
درفش و داغ معنایی ندارد-
کجا تفتیش های اعتقادی ست؟
کجا سلول های انفرادی ست؟
همه این جا رفیق و دوست هستیم-
چو گردو داخل یک پوست هستیم-
در این جا بازجو اصلن نداریم-
شکنجه ، اعتراف، عمرن نداریم-
به جای آن اتاق فکر داریم-
روش های بدیع و بکر داریم-
عزیزم، حال من خوب است این جا-
گذشت عمر، مطلوب است این جا-
کسی را هیچ کاری با کسی نیست-
نشانی از غم و دلواپسی نیست-
همه چیزش تمامن بیست این جا-
فقط خود کار قرمز نیست این جا
ارسالها: 169
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2010
رتبه:
10
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
2010-07-19 ساعت 19:54
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-07-19 ساعت 19:55 توسط ravian.)
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب
قاصدک هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی ایا رفتی با باد ؟
با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند
**************** م - امید (مهدی اخوان ثالث) ****************
ارسالها: 8
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2010
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
در آن لحظه که من از پنجره بیرون نگا کردم
کلاغی روی بام خانه ی همسایه ی ما بود
و بر چیزی ، نمیدانم چه ، شاید تکه استخوانی
دمادم تق و تق منقار می زد باز
و نزدیکش کلاغی روی آنتن قار می زد باز
نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا بخیل است
و تنها می خورد هر کس که دارد
در آن لحظه از آن آنتن چه امواجی گذر می کرد
که در آن موجها شاید یکی نطقی در این معنی که شیرین است غم
شیرین تر از شهد و شکر می کرد
نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا عجیب است
شلوغ است
دروغ است و غریب است
و در آن موجها شاید در آن لحظه جوانی هم
برای دوستداران صدای پیر مردی تار می زد باز
نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا پر است از ساز و از آواز
و بسیاری صداهایی که دارد تار وپودی گرم
و نرم
و بسیاری که بی شرم
در آن لحظه گمان کردم یکی هم داشت خود را دار می زد باز
نمی دانم چرا شاید برای آنکه این دنیا کشنده ست
دد است
درنده است
بد است
زننده ست
و بیش از این همه اسباب خنده ست
در آن لحظه یکی میوه فروش دوره گرد بد صدا هم
دمادم میوه ی پوسیده اش را جار می زد باز
نمی دانم چرا ، شاید برای آنکه این دنیا بزرگ است
و دور است
و کور است
در آن لحظه که می پژمرد و می رفت
و لختی عمر جاویدان هستی را
بغارت با شنتابی اشنا می برد و می رفت
در آن پرشور لحظه
دل من با چه اصراری تو را خواست
و می دانم چرا خواست
و می دانم که پوچ هستی و این لحظه های پژمرنده
که نامش عمر و دنیاست
اگر باشی تو با من ، خوب و جاویدان و زیباست
اخوان ثالث
ارسالها: 323
موضوعها: 4
تاریخ عضویت: Jan 2010
رتبه:
22
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سفرنامه ی باران
آخرین برگ سفرنامه ی باران
این است...
که زمین چرکین است..
شفیعی کدکنی
Lottery 2010
U.S Citizen
Los Angeles, CA
Nothing is impossible
ارسالها: 179
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
16
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
دفترچه ي خاطرات روي ميز
پنجره ي اتاق باز
باد مي وزد
زندگي ورق مي خورد انگار!
اي کاش آدمها ميدانستند در انتظار چه هستند،
انسان مي تواند در انتظار همه چيز باشد، از هيچ تا لايتناهي، آري انسان حتي مي تواند در انتظار هيچ باشد، هيچ هيچ
ارسالها: 178
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Jul 2010
رتبه:
7
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2010-07-21 ساعت 00:37
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-07-21 ساعت 00:44 توسط Donkey chance.)
کوه ها با هم اند و تنهایند
همچو ما
با همانِ تنهایان
فکر کنم بریم امریکا باید با این شعر ها اشک بریزیم از غم غربت!!!
بسترم ، صدف خالی یک تنهاییست
و تو
چون مروارید
گردن آویز کسان دگری
( هوشنگ ابتهاج)
ارسالها: 178
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Jul 2010
رتبه:
7
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2010-07-21 ساعت 00:49
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-07-21 ساعت 00:54 توسط Donkey chance.)
آقا من در این زمینه کاملاً بی جنبه هستم، الان بر میدارم با خودم مشاعره می کنم اینجا! لطفاً مرا اخراج کنید!
مشاعره هم بد نیست ها! می خواهید همه با هم لاتاری را بی خیال شده و هی شعر از خودمون در وَکنیم ؟
میزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ!!
این بود زندگی؟؟
( حسین پناهی )
ارسالها: 16
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: May 2010
رتبه:
20
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
و اين جهان به لانه ي ماران مانند است
و اين جهان پر از صداي حرکت پاهاي مردميست
که همچنان که ترا ميبوسند
در ذهن خود طناب دار ترا ميبافند
سلام اي شب معصوم
آبجی خانوم ؛ بانو " فروغ فرخ زاد "