کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟
من برم پشیمون نمیشم چون واقعا زندگی سخت شده واقعا نگاهها غیر قابل تحمل شده دیگه نمیتونم تحمل کنم.
I have a dream
حالا!!!
پاسخ
تشکر کنندگان: ابی22 ، eBloud ، sib 24 ، maaref ، da2016 ، AmericanHamid ، SH1A2R3 ، Classic ، فی فی ، imojen ، farshadsh ، athenaa ، salar5452 ، goliii ، msar ، alirezanz ، ArjenPSN_23
وقتی اینجا تا 2 کلمه حرف میزنی هزار جور رفتارهای نابجا میکنن معلومه افغانستان هم بری پشیمونی نداره
خداوند انسان را آزاد آفرید و انسان بندگی را برگزید
پاسخ
تشکر کنندگان: maaref ، SH1A2R3 ، Classic ، فی فی ، farshadsh ، behzadkhatari ، goliii ، r.bazargan ، msar
اولش چرا. خیلی سخت بود. چون نه کسی رو نمی شناختم نه جایی رو. با اینکه زبانم "مثلا" خوبه اما یه جمله معمولی هم نمی تونستم بگم. اما الان دیگه نه. خیلی هم خوشحالم که دیگه تو ایران نیستم. خیلی خیلی خوشحال. و اصولا دیگه به برگشتن فکر نمی کنم.
F2A
شماره کیس: ANK2009X
پر کردن فرم I-130 - اگوست 2006
اپرو شدن: May 2009
دریافت اولین نامه از NVC و: June 2009
نامه Choice of A:اپریل 2010
نامه مربوط به Affidavit of S:می 2010
نامه مربوط به DS230 :جولای 2010
نامه وقت سفارت: Dec 2010
مصاحبه: 24 JAN 2011
دریافت ویزا: 25 JAN
گرفتن پاکت پستی: 27 JAN
ورود به آمریکا:؟
پاسخ
سلام
پشیمانی و دلتنگی یک قسمتی از وجود آدمی هست
اما شاید این حرف من ربطی به موضوع نداشته باشه یا کم ربط باشه:
من توی اومدن دو دل هستم!!! اگه دست خودم باشه 100% میام اما با وجود برادرم که الان اونجا دانشجو هست من هم اگه بیام پدر و مادرم تنها میشن و .... این هست که وجود من رو مثل خوره میخوره و نمیتونم درست تصمیم بگیرم !!! چون میدونم پدر و مادرم نمیان و من دلم نمیاد تنهاشون بذارم !!!
حالا منتظرم ببینم شرایطم چی میشه تا بعد
:-(
به آرزوم میرسم، شک ندارم Smile
پاسخ
(2011-01-26 ساعت 09:00)mahdis نوشته:  سلام همه دوستان
من پشیمون شدم آره ولی از بعد از فوت مامان . یعنی دقیقا" شبی که برادرم زنگ زد گفت اگه میتونی زودتر بیا کلی به خودم بد و بیراه گفتم که چرا اومدم چون میدونستم مامان خیلی غصه میخوره . که متاسفانه اینطوری هم شد و الانم بارها پشیمان شدم از اینکه اومدم و به خودم میگم من به بهای از دست دادنِ مامان اینجا رو دارم .... آیا این خوبه ؟؟؟؟!!!!!!!!
کاش نمی اومدم
میدونم خیلی ها سرزنشم میکنید ولی خب این ذهنیتمِ .... متأسفانه
با آرزوی بهترینها برای همه

من همیشه حتی از بچگی که نمی دونستم تفاوت ایران با جاهای دیگه چیه،دوست داشتم از ایران برم،همه هم از فامیل و دوست و آشنا به من می گفتم اخلاق تو به درد ایران زندگی کردن نمی خوره...کلاً هم زندگی سختی داشتم اما خدا رو شکر همیشه با سختی ها کنار اومدم و کلاً با شرایط خودم رو وفق می دم، نمی گم از رفتن نمی ترسم،می ترسم چون جایی می رم که هیچ کس رو ندارم و به قول اون دوستمون مثله یه تولد دوبارس با این تفاوت که کسی نیست تا الف بای زندگی بهت یاد بده،اما می دونم که می تونم چون دارم با برنامه میرم و ادم قوی در مقابل مشکلات هستم....با همه این ها روزی که قبولیم در لاتاری رو دیدم به جای خوشحالی اولین صحنه که جلوی چشمام اومد ناراحتی و دلتنگیه پدر ومادرمه، نمی دونم واقعاً بعد از رفتن من چی بهشون می گذره...یه روز هایی به خودم می گم خیلی خود خواهی الان که بهت احتیاج دارن می خوای بزاری بری؟ بعد دچار شک می شم که اصلا برم؟ اما فرداش که می رم تو خیابون چشمم به این گشت ارشاد و مردم و بی فرهنگی و فساد اجتماعی و خلاصه وضعیت وحشتناک ایران میوفته می گم چطور حتی یک لحظه شک می کنی؟ تو باید بری...اما باز میام خونه و ...
برای مادرتون آرزوی شادی روح می کنم و عمیقاً درک می کنم ناراحتیتون رو...امیدوارم هرگز برای کسی پیش نیاد...اما چیزی که من همیشه به خودم میگم اینه که من 25 سال از بهترین سال های زندگی ام رو از دست دادم،بقیه اش هم قرار نیست خیلی خوش بگذره چون تازه اول راه هستم اما حداقل می تونم برای نسل های بعد خودم آرامش بیارم و اونا به سرنوشت من دچار نشن...ما انتخاب کردیم...انتخاب ما برای خوشی خودمون نبود چون به ما هم قرار نیست خوش بگذره پس عذاب وجدان نداشته باشید هر چند خیلی ناراحت کننده است اما ما انتخاب کردیم تا آینده فرزندانمون رو بسازیم به قیمت از بین بردن یک قسمتی از وجود خودمون....
راستی از دوستانم که رفتن واقعاً کسی رو ندیدم ناراضی باشه،همه دلتنگن اما هیچ کدوم قصد برگشت ندارن....در کل با شرایط خیلی بد الان انگار هر جایی از ایران بهتره
شماره کیس: 39000
کنسولگری:ابوظبی
تاریخ کارنت شدن کیس:March,2012-اسفند
تاریخ مصاحبه:May2012-اردیبهشت
تاریخ دریافت ویزا:یک ضرب
تاریخ اولین ورود به امریکا: 11 آگوست 2012
پاسخ
(2011-01-26 ساعت 09:00)mahdis نوشته:  سلام همه دوستان
من پشیمون شدم آره ولی از بعد از فوت مامان . یعنی دقیقا" شبی که برادرم زنگ زد گفت اگه میتونی زودتر بیا کلی به خودم بد و بیراه گفتم که چرا اومدم چون میدونستم مامان خیلی غصه میخوره . که متاسفانه اینطوری هم شد و الانم بارها پشیمان شدم از اینکه اومدم و به خودم میگم من به بهای از دست دادنِ مامان اینجا رو دارم .... آیا این خوبه ؟؟؟؟!!!!!!!!
کاش نمی اومدم
میدونم خیلی ها سرزنشم میکنید ولی خب این ذهنیتمِ .... متأسفانه
با آرزوی بهترینها برای همه

من هم هنگامی که پدرم و مادرم فوت کردند، در غربت بودم، اما برای خاکسپاری خودم را به ایران رساندم، احساس شما را درک می‌کنم. اما یک سوال هم از شما دارم، فکر می‌کنید اگر شما مهاجرت نمی‌کردید، مادرتان (خدا بیامرزتش) تا ابد زنده می‌ماند؟ یا اینکه باید تا آخر عمر مادرتان نزد ایشان می‌ماندید و بعد از مرگ ایشان راه زندگی خود را می‌رفتید؟ مرگ دست ما نیست.
2012AS35xxx
مصاحبه در اوایل ماه می ۲۰۱۲ در فرانکفورت
ورود به آمریکا، اواخر ماه می همان سال Big Grin
۲۰ روز بعدش هم گرین کارت Wink
تجربه‌های من در اینجا و آنجا
کار هر بز نیست خرمن کوفتن ، گاو نر می‌خواهد و مرد کهن !
پاسخ
مهديس خانم عزيز !

بابت فوت مادرتون اونم موقعي كه پيشش نبوديد واقعا متاسفم ! واقعيت اينه كه عمر پدر و مادراي همه ما روزي به پايان مي رسه چه پيششون باشيم يا نباشيم !

مي دونم كه شما الان تگزاس هستيد و از خانواده دور ! ولي مطمئن هستم وقتي در ايران بوديد به اندازه كافي به پدر و مادر نيكي كرديد ! شما در تگزاس به همراه همسرتون به بچه هاي مهاجر سرا كمك فكري و عملي كرديد تا در ابتداي كار تنها نباشند . شخصي مثل شما حتما قبل از سفر به امريكا هم به پدر و مادر خودش نيكي كرده !

------ مي خوام اينو بگم ، اگه تا قبل از اومدنمون به امريكا ، از اينهمه وقتي كه براي رسيدگي و محبت به پدر و مادر ( و بقيه عزيزانمون ) داريم حداكثر استفاده رو بكنيم ، مطمئن هستم در موقع رسيدن خبر هاي بد عذاب وجدان نخواهيم داشت كه چرا عزيزانمان رو ترك كرديم.

دوستاني كه هنوز در ايران هستيد و منتظر طي شدن مراحل مهاجرت ، همانطور كه پس انداز مالي براي بعد رفتنتون انجام مي ديد ، سعي كنيد پس انداز مهر و محبت خودتون رو هم تو دل عزيزاني كه قراره ازشون دل بكنيد افزايش بديد !

به اين اميد كه بعد از مهاجرت با روبه راه شدن زندگي همه در امريكا امكانات و وقت و پول كافي رو داشته باشيم كه زود به زود به عزيزانمون در ايران سر بزنيم !
پاسخ
من بدم می آید از آدمهایی که از دور میگن لنگش کن. من داره 2 سالی میشه که اومدم و سال دوم دکترا هستم. فاند دارم و ماشین new brand خریدم با همین در آمد دانشجویی. برای من مهاجرت مثل مردن بود. آره من مردم و یه آدم دیگه شدم. سال اول خیلی بد بود و من کاملا افسرده شدم. اما خداروشکر حال و احوالم روی نمراتم اثر نگذاشت. بعد یک سال برگشتم ایران برای دیدن. فقط 3،4 روز اول خوب بود. همش می خواستم برگردم. دوباره خاله زنک بازی و این که ملت تو زندگی خصوصیت سرک میکشن. ظرف یه سال به وضوح همه چیز محسوس گرون تر شده بود. همه تو خیابون باهات دعوا داشتن. تو مغازه که میرفتی یارو می خواست بزنتت. هوا انقدر کثیف بود که من همش سرفه می کردم و سر گیجه داشتم. چقدر ترسو شده بودم. عضلات زانوم اسپاسم می شد از مدل رانندگی کردن ملت. وقتی برگشتم US خوشحال بودم. اما اینجا هیچ چیزی جای خانواده و دوستایی که داشتین رو نمی گیره، اینجا آدمها خیلی فردگرا هستن. اینجا باید مثل خر کار کنی. من بعضی شبا خواب ایران می بینم دلم تنگ میشه. اذیت میشم. یه چیز دیگه هم اینه که وقتی اینجایی در سانسور خبری هستی و بهت هر چیزی رو نمی گن. من دیگه نمی تونم مثل قبل ایران زندگی کنم، اینجا هم دلم تنگ میشه. اما فکر نکنم دیگه بر گردم. اینجا به زندگی عاطفیم گند خورد اما از نظر دیگه خیلی پیشرفت کردم. کم کم دوست پیدا کردم. اما واقعا سخت بود، واقعا نمیدونم که اگه یه بار دیگه این راهو مجبور بشم برم توانی داشته باشم.
کیس نامبر: 2010AS00002xxx
دریافت ویزا: روز مصاحبه (17 نوامبر)
پاسخ
من والا 2 ماهه که اومدم . اگه بخوام کلی بگم لس انجلس 2.3 خیابون خوب بیشتر نداره که بالای sunseto beverly hils مسکونی کلا 1 کیلومتر تجاری داره که مغازه بیژن اونجاس که هیچ چیزه خاصی نداره یه دور بزنی خسته میشی . hollywood blv که یه بار بری حالت بهم می خوره از شلوغی کثیفی پر ادمای چینی تایوانی انگار اومدی وسط بانکوک . westwood هم مثل میدون امام حسین و توپخونه است . بقیه جاها ی کالیفرنیا هم مثل شما ل خودمونه . که بیشتر ادماش یا پیرن یا چاقن یا مکزیکی کارگر .آسفلت خیابوناشم داغون 1000 رحمت به تهران .. فقط خوبیش اینه که آزادی داره همه جا آبجو مشروب میفروشن... ادم یه بار دبی بره مثلا emirates mall ya dubai mall هیچ کدوم از جاهای اینجا به چشمش نمیاد . نمی گم ایران یا جای دیگه بهتره ولی آسمون همه جا یه رنگه کاش ایران خودمون آزاد بود..... البته اینم بگم اینجا واسه اونایی که کلی اشنا فامیلو دوست دارن تا یه حدی شاید بد نباشه .
پاسخ
من هنوز وارد آمریکا نشدم البته ویزامون رو چند روزی هست که گرفتیم ولی من حدود 8 سالی میشه که خارج از ایران زندگی میکنم و همسرم 20 ساله که خارج از ایرانه ولی من و همسرم اصلا دوست نداریم که برگردیم ایران زندگی کنیم و از اینکه اینجا زندگی میکنیم در مقایسه با ایران راضی هستیم البته دلتنگی و تنهایی جزء جدا نشدنی مهاجرته ولی باید به ترازوی زندگی نگاه کرد و دید کدوم کفه سنگین تره اینکه اینجا چی بدست آوردیم و تو ایران اگه میموندیم چی داشتیم اگر دقت کنید اکثر افراد مهاجر عملا حاضر نیستن برگردن ایران شاید تو زبان بگن ولی عملا نه چون چیزهایی که در خارج از ایران بدست آوردن خیلی بیشتر از چیزهاییست که بواسطه مهاجرت از دست دادن و با دوست عزیزمون شبنم 286 موافقم وقتی بعد یه مدت میری ایران میفهمی که چقدر مردم عصبین چقدر هوا آلودست چقدر فشار زندگی بالاست ولی تا وقتی تو ایران زندگی میکنی این مسایل برات عادیه ولی وقتی فرصت زندگی تو محیط آروم به دور از خاله زنک بازیها و فشارها رو داری دیگه حاضر نیستی ترکش کنی به هرحال برای همه آرزوی موفقیت دارم
شماره کیس: 2011AS00035xxx
کنسولگری:بخارست
تاریخ مصاحبه: 9 آگوست 2011
تاریخ دریافت کلیرنس:01 سپتامبر
تاریخ دریافت ویزا:6 سپتامبر
تاریخ ورود به آمریکا:15 فوریه 2012
تاریخ دریافت سوشیال:24 فوریه
خدایا من در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریاییت نداری من چون تویی دارم و تو چون خودی نداری
پاسخ
مهاجرت یعنی سختی
یعنی از تمام ان چیز هایی که به دست اوردی و داری از مهر و عاطفه مادری تا زندگی و وسایل و راحتی همه و همه را پشت سر جا بگذاری و با چند چمدانو کیف راهی دیاری بشی که 2 اقیانوس و 1000000کیلومتر را پشت سر بگذاری و به امید انکه به زندگی جدیدی وارد شوی
SHBNAM یکی از کاربران این سایت حرف قشنگی زد در چند تا پست بالاتر
مهاجرت یعنی مردن و دو باره زنده شدن
منی که الان چند ماهی را امارات گذراندم و الان 6 ماهی هست که به این دیار امدم فعلا طعم واقعی مردن را حظم کردم و زنده شدنش هنوز مانده
چرا که اینجا خیلی تفاوت هاست
خیلی چیز ها سخت تر و بد تر و قدیمی تر از ایران است
خیابان ها و ادمها ماشین ها خانه ها
همه چیز یک جورایی فقط برای اینه که بتوانی استفاده کنی ازش که در عوض بتوانی کار کنی
چرا که عمر کاره
خیلیسختی داره
و من خیلی سختی هایش را کشیدم
ولی به امید ان هستم که بتوانم زندگیم را همانند ان کنم که از امریکا در تصوراتم بود
همانند ان فیلم هایی که می دیدم
هرگز اگر به عقب برگردم با اینکه سنم کمه دیگر توان ندارم که امتحان کنم این راه را
اما اینجا معنی ادم بودن را در صورتی که اصل و نصبت را نگی میتوانی از احترام دیگران بهت به طور کامل درک کنی
من در هیوستن شهری که در قلب تگزاس هست امدم و دیگر امدم
اما بدانید امدن بد نیست
اما نه به امید مفرح بودن و ازادی داشتن و خوش گذارانی و پولدار شدن و حتی موفقییت به این امید ها نیایید
حتی موفقییتش هم به سختی به دست می اید خیلی سخت
پس با همت بیایید که بتوانید با سختی ها مبارزه کنید
چرا که سختی هاش اغاز همان موفقیت است
اما معنی سختی اینجا واقعا معلوم می شود
به امید همه بچه هایی که با اراده و برنامه ریزی و با همت دست به این حرکتمیزنند چرا که این افراد در اینجا موفق ترین افراد هستند
پس بیا اما با اراده
پاسخ
دوستان من، مدتهای زیادی بود که به مهاجرسرا سر نزده بودم و اولین صفحه ای که باز کردم همینجاست و فرصت مرور سایر بخشها را هم ندارم و فقط می خوام چیزهایی که توی ذهنم هست را بنویسم و برم. نگران فیدبک های منفی نیستم و متاسفانه شاید تا مدت زیادی هم قادر به دیدن پاسخ دوستان نباشم.
چهارده پانزده ماهی می شه که آمده ام. اینجا بسیاری چیزها با ایران متفاوت هستش و چیزهای زیادی هم یکسان. بعضی چیزها اینجا بدتره و بعضی چیزها بهتر.
اینجا مردمانی از فرهنگهای پایین تر هستند که ما در ایران در شهرهای بزرگ نمونه اینها را خیلی کم داریم ولی همین افراد اینجا یاد گرفته اند که به کار دیگران سرک نکشند و دیگران را مسخره نکنند و پاپیچ دیگران نباشند. اینجا خشونت و خلاف آمار زیادی در رسانه ها داره ولی مردمانی مثل من نه می بینند و نه احساس می کنند. خلافکارها عده بسیار معدود و شناخته شده ای هستند که می شود به راحتی از آنها دور بود و مثل ایران نیست که همه با هم سر دعوا و مشاجره داشته باشند و طلبکارانه با هم حرف بزنند. در ایران در هر موقعیت اجتماعی یا شغلی باشی هر لحظه امکان درگیری لفظی و حتی فیزیکی وجود داره و در خیایان همه روزه همه افراد شاهد فحش و فحش کاری یا کتک کاری مردم هستند. و اینجا من در عرض این یکسال و خورده ای هیچ وقت حتی یک مورد از این موارد شرم آور را ندیده ام. که امیدواریم تا هچمین فرهنگی در کشور ما حاکم هست درهای ایران به روی آمریکاییان باز نشود. که آبروی ظاهری که ایرانیان مقیم خارج درست کرده اند به کلی از بین خواهد رفت.

اینجا آمار بیکاری و بحران اقتصادی در رسانه ها وحشتناک هستش ولی مردم در خطر نیستند و بیشتر مردم حتی نمی توانند بفهمند معنی این بحرانها یعنی چی.
حتی اگر افرادی که خانه خود را از دست می دهند زندگی شان در خطر نیست و تامین هستند. من درباره سیاهانی که به جای کار به عیاشی و یا اسپانیولهایی که به جای پذیرش فرهنگ اینجا به خلاف فکر می کنن صحبت نمی کنم.
اینجا مردم در بحران نیستند. اگر بحران وجود داره مال بانکها و شرکتهای بزرگ دولتی هستش.
بحران در اینجا وقتی شروع شد که مردم کمی حس کردند در فشار هستند و از بازپرداخت وامهایشان خودداری کردند. این خودداری باعث سقوط بانکها شد. در ایران هرچی وضعیت اقتصادی مردم بدتر می شه قدرت بانکها و سوددهی سالیانه اشان بیشتر می شه. و این به معنی فشار مضاعف بر دوش مردم هستش که در آمریکا چنین چیزی وجود نداره. و بیشترین فشار روی دوش شرکتهای بزرگ و موسسات مالی بزرگ هستش.
کمکهای دولت در دوران این بحرانها به افراد ضعیف جامعه به هیچ وجه کم نشده و حتی بیشتر هم شده است.

اینها مسایل کلی بود اما جزییات: خود من با اینکه سختی بسیار کشیدم هیچوقت از آمدن پشیمان نیستم. من هم مثل بسیاری با دیدن خیابانهای شخم و گدایان و خلاف کاران زیاد در مناطق شلوغ شهر و وضع بد بهداشتی در اینجا شوکه شدم ولی سیمای کلی اینجا برای من بهتر نمود پیدا کرده و آینده ای بسیار روشنتر از آنچه در ایران انتظار داشتم برای خودم دیده ام. در اینجا همه افرادی که آمده اند وضعیت بسیار بهتری نسبت به ایران دارند و حتی کسانی که به خلاف و عیاسی می پردازند نیز وضعیتشان از ایران بهتر است.

مسایل عاطفی مثل دلتنگی و احساس تنهایی مسایلی شخصی اند که فرد با فرد متفاوت هست و طبیعی، که به نظر من صحبت کردن درباره آن مثل سرودن شهرهای غم انگیز در میان اجرای پروژه ای تکنیکی هستش. ما که قادر نیستیم احساس را داخل چمدان کنیم و با خودمان حمل کنیم یا اینکه دلتنگی را دیپورت کنیم به ایران. یا برای اینکه تنها نباشیم یک لشکر از خانواده و فامیل و دوستان را داخل کشتی کنیم با خودمان بیاریم. ما که نمی توانیم هم از مزایای عالی اینجا که نیاز داریم استفاده کنیم و هم وانمود کنیم که نه اه... من دلتنگ شدم حس آزادی و آسایش و امنیت در اینجا بدبو بود و به خاطر تنهایی و دلتنگی اینجا اصلا خوب نیست. اینها اخلاق ضعف گرایانه مختص ایرانیهاست که متاسفانه همه گیر شده و مثل موضوعات دیگری که از جایی شروع می شود و در سراسر کشور و در میان همه مردم طنین انداز و تکرار می شود و همه به صورت یکسان آن مطلب را پاسخ می دهند.

مثل این است که شغلی در بیرون از خانه پیدا کنیم و بگوییم اه من از مادرم دور شدم این شغل اصلا خوب نیست و یکی از معایب این شغل دوری از مادرم است.

یا اینکه برای اولین بار با یک گروه غریبه برویم کوهنوردی یا جنگل نوردی و یا حتی سفر یکی دو هفته ای و بگیم که نه اصلا خوب نیست من اینجا تنهام.

ممکن است دوستان این مقایسه ها را غیر منطقی بدانند و با توجه به تفاوت میزان زمان سنجه مرا نپذیرند ولی اگر مسایل را تعمیم و گسترش بدهیم برداشت متفاوتی خواهیم داشت.

دوستانی که مطالبی در باب تنهایی و دلتنگی می نویسند کلاه خود را قاضی کنند که آیا این احساس واقعی است یا ظاهری. آیا بروز این احساسات برای این است که متهم به بی احساسی و بی عاطفگی نشویم. بیایید با خودمان و دیگران روراست باشیم. آیا این احساسات نیاز ما به دریافت محبت از دوستان و خانواده است یا نیاز ما به نشان دادن محبت و عاطفه-امان به دوستان و خانواده است. به نظر من اگر مورد اول درست است بهترین کار عدم مهاجرت و دوری از خانواده و یا اگر مهاجرت کرده اید همین امروز برگشتن است. و اگر مورد دوم است که دارید خودتان را گول می رنید و نه آنها را چون شما می توانید با ایمیل و تلفن و ارسال هدایا محبت خود را به خانواده و دوستان گسیل کرده و با کم کردن هزینه ها سالی یکی دو بار به زیارت آنها بشتابید و محبت کششان کنید. و اگر هیچ کدام نیست پس داریم به خود و دیگران دروغ می گوییم و فقط وانمود احساساتی بودن را می کنیم. و اینجا اصلا نمی خواهم درباره اینکه اینهمه احساسات زنانه حرف زدن خوب است یا بد، بنویسم.

من یاد قضیه ای افتادم که بچه ای گریه می کرد و مردی که نان به دست از نانوایی برمی گشت سر راه به این بچه برخورد کرد و پرسید چرا داری گریه می کنی که بچه پاسخ داد من گرسنه ام. مرد هم شروع به گریه کرد؛ بچه پرسید تو چرا گریه می کنی مرد پاسخ داد چون تو گرسنه ای. بچه گفت لازم نیست برای من گریه کنی فقط کمی از این نان به من بده تا سیر بشم. مرد پاسخ داد تا بخوای برات گریه می کنم ولی نان نمی دم.

من گمان کنم پاسخ دوستان احساساتی اگر با خودشان روراست باشند همین پاسخ مرد نان به دست باشد.

پدر و مادر و فرزندان بزرگ شده، دوستان و فامیل اگر خودخواه نباشند از دوری عزیزشان اگر در غربت خوشبخت باشد ناراحت و دلتنگ نخواهند شد.

تنها استثنا در این مورد همسر و فرزندان تحت سرپرستی و افرادی که بدون کمک حضوری ما آسیب خواهند دید، می باشد. این مورد از تمام داستانهای بالای من متفاوت است و دلتنگی برای این موارد یا احساس تنهایی، واقعی است و نیاز به علاج فوری دارد. در صورت عدم امکان یافتن راه حل فوری و برتری اقامت در اینجا, تنها چاره, تحمل تا زمان پیوستن به آنهاست.

اینجا اگر ما در وضعیت خوبی نیستیم باید بقیه مردم را ببینیم که آیا در وضعیت خوبی هستند یا نه. اگر اطرافمان پر از آدمهای ناراضی باشد نشان اینست که در موقعیت خوبی نیستیم و باید تغییر مکان دهیم. تغییر به ایالتی دیگر یا کشوری دیگر یا برگشت به کشور خود. اگر بیشتر مردم را موفق و شاد می بینیم پس باید خودمان را تغییر بدهیم.

برای مهاجرت تمام عواملی که وزن دارند را نه در یک طرف و مزایای مهاجرت را در طرف دیگر بلکه به نظر من عوامل وزن دار را در یک بسته قرار بدهید و ببینید آیا شخص خود شما قادر به حمل آن هست یا نه.


من یک فرمول برای تصمیم گیری مهاجرت ساخته ام که می توانید این فرمول را فرمول ساسان بنامید.

به هر چیز مادی و غیر مادی که برای شما مهم است وزن فیزیکی قائل شوید.
بالاترین وزن را پانصد کیلو در نظر بگیرید. مثلا اگر فرزند کوچکی دارید بدون مادر و بدون مراقبی غیر از شما وزن ترک این فرزند برای شما پانصد کیلوست و شما قادر به مهاجرت بدون فرزند خود نیستید.
شاید وزن دوری از مادر شوهری که همیشه دوست دارید از او فرار کنید منفی باشد یعنی از بار وزن ها کم کند. وزن فیزیکی برادر خود که صد و بیست کیلوست را ندیده بگیرید. شاید وزن دوری از این برادر برای شما یک کیلو هم نباشد.

ببینید چه چیزهایی برای شما واقعا وزن دارند. پول یا احساسات یا خانواده یا موفقیت. اگر موفقیت شما در ایران خیلی بالا باشد و آسایش شما هم همینطور و اینها برای شما وزن داشته باشند وزن اینها زیاد خواهد بود.

مقایسه ایران با آمریکا وقتی که در ایران هستید و آمریکا را ندیده اید از نوشته ها و صحبت دیگران؛ سودمند نخواهد بود. اگر در ایران هستید از ترازوی دو کفه ای استفاده نکنید که آمریکا را در یک طرف و ایران را در طرف دیگر یگذارید؛ بلکه از نیروی جسمی و ذهنی خودتان برای سنجش وزن این وزنه ها به صورت وزنه های آویزان بر شما استفاده کنید.

همه وزنه ها را در یک جعبه بگذارید و با توجه به توانایی خودتان ببینید قادر به حمل این جعبه از نظر روحی و جسمی هستید یا نه و به چه مدتی.؟ اگر مهاجرت کرده اید این جعبه را از پای خود آویزان کنید و خود را از طنابی ساخت یو اس آ به دست مجسمه آزادی ببندید و آویزان شوید آیا قادر به تحمل این وزن خواهید بود. در صورت یافتن پاسخ، قادر به تصمیم گیری خواهید بود و ها ها های شاعرانه احساسات کمکی به من و شما نخواهد کرد.

پاسخ
(2011-09-25 ساعت 09:22)kavoshgarnet نوشته:  


اینجا اگر ما در وضعیت خوبی نیستیم باید بقیه مردم را ببینیم که آیا در وضعیت خوبی هستند یا نه. اگر اطرافمان پر از آدمهای ناراضی باشد نشان اینست که در موقعیت خوبی نیستیم و باید تغییر مکان دهیم. تغییر به ایالتی دیگر یا کشوری دیگر یا برگشت به کشور خود. اگر بیشتر مردم را موفق و شاد می بینیم پس باید خودمان را تغییر بدهیم.





ساسان جان !

نوشته زيبا و منطقي شما نشانه اينست كه در حالي كه با احساسات و عشق به وطن بيگانه نيستيد اما توانسته ايد پروسه مهاجرت را به عنوان يك راه سخت بپذيريد.

همانطور كه گفتيد زمان واقعي مهاجرت وقتي فرا مي رسد كه محيط اطراف براي ما غير قابل تحمل شود . متاسفانه بسياري از افرادي كه مهاجرت مي كنند هنوز به اين مرحله نرسيدند و به دليل داشتن رفاه كلي يا حتي نسبي كه در ايران داشتند هنوز مزه سختي واقعي را نچشيده اند . منظور من كساني است كه در نظرات خود از كاركردن مثل خر ! ( ببخشيد ! ) در امريكا صحبت مي كنند.

از اين دوستان بايد پرسيد ايا زماني كه در ايران بوديد براي زندگي كار نميكرديد ؟
ايا ارث و ميراث و ثروت خانوادگي اجازه كاركردن سخت را به شما نداده بود ؟
ايا با داشتن رتبه هاي خوب در ادارات دولتي و ... كار كردن براي شما به صورت تفريحي بوده؟ ايا از امكانات و وام هاي بيش تر از حد مردم عادي بهره مند بوده ايد ؟

اگر جواب مثبت است ؟ پس انگيزه مهاجرت چه بوده ؟ ايا فقط به خاطر رسيدن به بعضي از عوامل مثبت اينهمه راحتي را كنار گذاشته ايد ؟

اگر جواب منفي است ! پس ديگر چه معني دارد كه از كاركردن در امريكا مثل خر !! صحبت مي كنيد ؟ آيا انجا هم روزي 14 ساعت كار مي كنيد ؟ 2 ساعت صبح و 2 ساعت عصر در ترافيك رفت و برگشت به محل كار هستيد ؟ و دست اخر براي اجاره خانه و خرج بچه ها و ابتدايي ترين مسايل مالي در عذاب هستيد ؟ اگر اينطور است پس هر چه زودتر برگرديد ! اينجا حداقل مردم زبان هم را مي فهمند !


اما اگر اينگونه نيست ! و هر روزتان نا اميد تر از ديروز نيستيد ! پس خوشا بحالتان كه فرصت تغيير را يافته ايد ! قدر اين فرصت را بدانيد !

من هميشه از زبان كساني كه در ايران مشكلات اقتصادي داشتند و به دليل بي بهره بودن از ارث و ميراث و ملك پدري و پارتي گردن كلفت و ... با وجود تمام صلاحيت ها و تلاشهايشان از مشكلات زيادي گله داشتند و توانستند مهاجرت كنند ، نوعي ارامش و اميدواري ناشي از ديدن امكانات يكسان براي پيشرفت را شنيده ام. اينها هم از سختي كار كردن در كشور بيگانه ، سختي ياد گرفتن زبان و فرهنگ جديد و مشكلات ديگر سخن گفته اند ولي اكثرا ديد روشني به اينده دارند.

اما گروهي كه از رفتن در ناله و فغان هستند بيشتر جزو افرادي هستند كه در ايران از رفاه نسبي برخوردار بوده اند.

به طور كلي يك فرمولي هم بنده براي مهاجرت مي نويسم !! :

اگر در ايران هستيد و از بي فرهنگي موجود در سطح مديريت جامعه عذاب نمي كشيد ! اگر از بي احترامي هايي كه در هنگام رانندگي و در كوچه و خيابان و حتي پياده رد شدن از عرض خيابان نسبت به جانتان مي شود ناراحت نميشود ! اگر از اينهمه دروغي كه كوچك و بزرگ به همه مي گويند خسته نشده ايد ! اگر از چرت و پرت هايي كه در مدرسه ها و دانشگاه ها به بچه هايتان ياد مي دهند اطلاع نداريد و نسبت به انها حساس نيستيد ؟! اگر از اين همه اصرار روي م.ذ.ه.ب و مناسبت و رسم ورسوم ايراني خسته نشديد ؟ اگر سريالهاي تلويزيون ايران را دنبال مي كنيد ؟؟؟؟!!!!! شما هنوز براي مهاجرت امادگي كافي را نداريد و احتمالا ماندن در ايران بهتر از رفتن است ...... اگر به اين سوالات جواب مثبت ميدهيد پس بايد خود را براي يك شروع جديد اماده كنيد ! و اميدوار باشيد سطح فرهنگي بالاتر جوامعي مثل امريكا ارزش اين همه سختي پيش رو را داشته باشد.
پاسخ
کاوش جان
مثل همیشه مثبت اندیشی شما باعث دلگرمی هست اما کاش این همه ی واقعیت مهاجرت بود.
بزرگترین مانع اینست که نسخه واحد شما رو نمیتوان برای همه مهاجران با صرف نظر کردن از سن- جنس- وضع تاهل - سطح تحصیلی و فرهنگی و اقتصادی- خواستگاه اجتماعی- ظرفیت روحی و بسیاری دیگر از فاکتورها تجویز کرد و نتیجه یکسانی گرفت.
به هر صورت بازیابی روحیه یکی از دشوارترین مراحل پس از هجرت است که خوشبختانه شما با صرف زمان تقریبا کمی از پس ان برامدید.
موفق باشید
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
پاسخ
تشکر کنندگان: SH1A2R3 ، ParsTrader ، saied-k ، parviz ، kavoshgarnet ، behzadb57 ، mom ، امیر مهاجر ، farshadsh ، salar5452 ، msar ، alirezanz
من هم از کاوش تشکر میکنم که نظراتش رو صریح بیان کرد. به نظر من مهمترین و اصلی ترین مشکل مهاجرت قرار گرفتن در وصعیت شغلی نسبتا مناسب هستش که در سنین بالا دشوارتر میشه. اگر کسی تونست از پس این مشکل بر بیاد بقیه مشکلات رو هم از سر راه برمیداره. و میتونه از مواهب مهاجرت بهره مند بشه . واضح و مبرهن است که ر سیدن به این مرحله و گذراندن پروسه شغل یابی بسی طولانی و هزینه بر و اعصاب خردکن میباشد در این پروسه هست که تمام نگرانی ها و دلتنگی هاو مشکلات ریز و درشت خودشو غول آسا نشون میده و گاهی مهاجر کم میاره.این دیگه به توان آدمها و شانسشون بستگی داره. با آرزوی شادکامی همه انسان های روی زمین
پاسخ
تشکر کنندگان: SH1A2R3 ، rs232 ، saied-k ، Classic ، kavoshgarnet ، amiry ، kasra ، Goodie ، indmehdi ، Saeedv13 ، farshadsh ، shaman ، sepideh IR ، r.bazargan ، msar ، K.ONE ، alirezanz




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان