کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
علائم بیماری مهاجرت(Homesickness)
خوب من اگر برگردم ایران قایقم را هم با خودم می برم! Smile
ولی حرف شما درسته و گمان کنم اگر الآن به هر جای دیگه ای هم برم دلم برای اینجا تنگ میشه.
(2010-01-09 ساعت 21:17)jam_14051 نوشته:  سلام بچه ها داشتم به این فکر می کردم که چند ماهی هست که با شما ها آشنا شدم، هر روز چند ساعتی رو با سفرنامه هاتون با آرزوهاتون با لج بازی هاتون با اطلاعاتتون با همه چیزهایی که خیلی راحت و باشوق بیان می کنید سپری می کنم شاید یا نه بهتره قطعا بگم خیلی ها مثل من هستن. در دوستی های معمول به خاطر خیلی از مسایل راحت نمی شه بود ولی دوستانی که اینجا جمع شدن فکر کنم یک وابستگی ناخودآگاهی بین شون بوجود اومده .
چقدر لذتبخش هستش وقتی یکی از بچه ها می گه من توی این شهر هستم و می تونم برای روزهای اول و کارهای اولیه کمکتون کنم یا یکی دیگه از بچه ها اطلاعاتی رو میزاره که مشخصه خیلی براش وقت صرف کرده تا بدستشون بیاره
کدومتون میتونید تصور کنید اون روزی رو که همین دلبستگی مجازی ازتون گرفته بشه،
بهتر از شما نباشه (اینو ما جنوبیا خیلی استفاده میکنیم) یه دوست خیلی خوبی دارم یه روز داشتم از دلتنگی حرف می زدم براش و می گفتم دلم حتی برای چیزایی که ازشون بدم میومده تنگ شده حرفی بهم زد که هیچ وقت فراموش نمی کنم گفت همیشه به این فکر کن که روزی می رسه که دلت برای دوستایی که الان داری تنگ می شه.
می خواستم از آرش بپرسم اگه به ایران برگرده چقدر دلش برای قایقش تنگ میشه ؟؟؟؟؟
من اینجارو خیلی دوست دارم از همه دوستام ممنونم که هرچیزی تو دلشونه میگن،
قربون صفای همتون  
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، honareirani ، taherifar
دلم تنگ شده
برای سرود انجز انجز سر صف مدرسه
برای هوای پاک شهر
برای تفریحات رنگ و وارنگ که در هر نقطه شهر هست
برای اون همه آرامش و امنیت
برای برنامه های جالب تلویزیون
برای قانونمندی و رعایت حقوق
برای ادب و معرفت مردم تو خیابون
برای صف ویزای سفارت آلمان
برای بیمارستانها و سیستم پزشکیش
برای راحتی رجوع به ادارات دولتی
برای گشتهای ایست بازرسی آخر شبا
برای....
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، Ali Sepehr ، honareirani ، Spiritual ، omino ، taherifar
بنظرم برای کاهش غم غربت باید آدم همه زمانش رو بخوبی مدیریت کنه تا کمتر زمان برای نشستن و فکر و خیال و اه کشیدن داشته باشه....میشه به علایفمون بپردازیم!ورزش- سفر- نقاشی- مطالعه -خرید -قدم زدن در پارک- دیدن موزه و ......................حتی پرداختن به سرگرمی ها و علایقی که شاید بعضا در جامعه خودمون امکان انجامش نبوده..همچنین باید تمرکز خودمون رو برای شناخت کامل فرهنگ جاری محل جدید زندگی معطوف کنیم تا بهتر و سریعتر با شرایط جدید هماهنگ شیم.باید مرتب دلایل و انگیزه خودمون رو از مهاجرت در ذهن مرور کنیم و همیشه به خودمون ییاداور شیم که برای زندگی بهتر و بدست اوردن فرصتهای بیشتر اینجائیم.بنظرم هر وقت ادما به این مسئه فکر میکنن که بخاطر هدفی دارن سختی رو تحمل می کنن پذیرش سختی ها براشون راحت تر میشه

در پابان یه پیشنهاد میشه در این تاپیک با توجه به اسمش فقط درباره راه های کاهش غم عربت بحث کنیم و در عوض یه تاپیک هم ایجاد کنیم تا هر زمان هر کدوممون دلتنگی غربت سراغمون اومد اونجا ثبت کنیم بقیه دوستان هم بیان بهمون توجه کنن و دلداری مون بدنSmile
پاسخ
تشکر کنندگان: sh-b ، maryamjay ، rs232 ، lexington ، سارا کوچولو ، omino ، taherifar
من معمولا اهل شعر و شاعری نیستم و از نقل قول کردن شعر هم خوشم نمیاد. ولی این شعر سعدی را خیلی دوست دارم و به نظرم یکی از زیباترین شعرهای فارسیه. معنی اون در تمام زندگی شما از جمله غم غربتتون هم کارسازه.
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار ...... که بر و بحر فراخست و آدمی بسیار
همیشه بر سگ شهری جفا و سنگ آید ...... از آنکه چون سگ صیدی نمی‌رود به شکار
نه در جهان گل رویی و سبزه‌ی زنخیست ...... درختها همه سبزند و بوستان گلزار
چو ماکیان به در خانه چند بینی جور؟ ......چرا سفر نکنی چون کبوتر طیار
ازین درخت چو بلبل بر آن درخت نشین ...... به دام دل چه فرومانده‌ای چو بوتیمار؟
زمین لگد خورد از گاو و خر به علت آن ...... که ساکنست نه مانند آسمان دوار
گرت هزار بدیع‌الجمال پیش آید ...... ببین و بگذر و خاطر به هیچ کس مسپار
مخالط همه کس باش تا بخندی خوش ...... نه پای‌بند یکی کز غمش بگریی زار
به خد اطلس اگر وقتی التفات کنی ...... به قدر کن که نه اطلس کمست در بازار
مثال اسب الاغند مردم سفری ...... نه چشم بسته و سرگشته همچو گاو عصار
کسی کند تن آزاده را به بند اسیر؟ ...... کسی کند دل آسوده را به فکر فگار؟
چو طاعت آری و خدمت کنی و نشناسند ...... چرا خسیس کنی نفس خویش را مقدار؟
خنک کسی که به شب در کنار گیرد دوست ...... چنانکه شرط وصالست و بامداد کنار
وگر به بند بلای کسی گرفتاری ...... گناه تست که بر خود گرفته‌ای دشوار
مرا که میوه‌ی شیرین به دست می‌افتد ...... چرا نشانم بیخی که تلخی آرد بار؟
چه لازمست یکی شادمان و من غمگین ...... یکی به خواب و من اندر خیال وی بیدار؟
مثال گردن آزادگان و چنبر عشق ...... همان مثال پیاده‌ست در کمند سوار
مرا رفیقی باید که بار برگیرد ...... نه صاحبی که من از وی کنم تحمل بار
اگر به شرط وفا دوستی به جای آود ...... وگرنه دوست مدارش تو نیز و دست بدار
کسی از غم و تیمار من نیندیشد ...... چرا من از غم و تیمار وی شوم بیمار؟
چو دوست جور کند بر من و جفا گوید ...... میان دوست چه فرقست و دشمن خونخوار؟
اگر زمین تو بوسد که خاک پای توام ...... مباش غره که بازیت می‌دهد عیار
گرت سلام کند، دانه می‌نهد صیاد ...... ورت نماز برد، کیسه می‌برد طرار
به اعتماد وفا، نقد عمر صرف مکن ...... که عن قریب تو بی‌زر شوی و او بیزار
به راحت نفسی، رنج پایدار مجوی ......شب شراب نیرزد به بامداد خمار
به اول همه کاری تأمل اولیتر ...... بکن، وگرنه پشیمان شوی به آخر کار
میان طاعت و اخلاص و بندگی بستن ...... چه پیش خلق به خدمت، چه پیش بت زنار
زمام عقل به دست هوای نفس مده ......که گرد عشق نگردند مردم هشیار
من آزموده‌ام این رنج و دیده این زحمت ...... ز ریسمان متنفر بود گزیده‌ی مار
طریق معرفت اینست بی‌خلاف ولیک ...... به گوش عشق موافق نیاید این گفتار
چو دیده دید و دل از دست رفت و چاره نماند ...... نه دل ز مهر شکیبد، نه دیده از دیدار
پیاده مرد کمند سوار نیست ولیک ...... چو اوفتاد بباید دویدنش ناچار
شبی دراز درین فکر تا سحر همه شب ...... نشسته بودم و با نفس خویش در پیکار
که چند ازین طلب شهوت و هوا و هوس ...... چو کودکان و زنان رنگ و بوی و نقش و نگار
بسی نماند که روی از حبیب برپیچم ...... وفای عهد عنانم گرفت دیگر بار
که سخت سست گرفتی و نیک بد گفتی ...... هزار نوبت از این رای باطل استغفار
حقوق صحبتم آویخت دست در دامن ...... که حسن عهد فراموش کردی از غدار
نگفتمت که چنین زود بگسلی پیمان ......مکن کز اهل مروت نیاید این کردار
کدام دوست بتابد رخ از محبت دوست؟ ...... کدام یار بپیچد سر از ارادت یار؟
فراق را دلی از سنگ سخت‌تر باید ...... کدام صبر که بر می‌کنی دل از دلدار؟
هرآنکه مهر یکی در دلش قرار گرفت ...... روا بود که تحمل کند جفای هزار
هوای دل نتوان پخت بی‌تعنت خلق ...... درخت گل نتوان چید بی‌تحمل خار
درم چه باشد و دینار و دین دنیی و نفس ...... چو دوست دست دهد هرچه هست هیچ انگار
بدان که دشمنت اندر قفا سخن گوید ...... دلت دهد که دل از دوست برکنی زنهار
دهان خصم و زبان حسود نتوان بست ...... رضای دوست بدست آر و دیگران بگذار
نگویمت که بر آزار دوست دل خوش کن ...... که خود ز دوست مصور نمی‌شود آزار
دگر مگوی که من ترک عشق خواهم گفت ...... که قاضی از پس اقرار نشنود انکار
ز بحر طبع تو امروز در معانی عشق ...... همه سفینه‌ی در می‌رود به دریا بار
هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل ...... به صورتی ندهد صورتیست بر دیوار
مرا فقیه مپندار و نیک مرد مگوی ...... که عاقلان نکنند اعتماد بر پندار
که گفت پیره‌زن از میوه می‌کند پرهیز ...... دروغ گفت که دستش نمی‌رسد به ثمار
فراخ حوصله‌ی تنگدست نتواند ...... که سیم و زر کند اندر هوای دوست نثار
تو را که مالک دینار نیستی سعدی ...... طریق نیست مگر زهد مالک دینار
وزین سخن بگذشتیم و یک غزل ماندست ...... تو خوش حدیث کنی سعدیا بیا و بیار
پاسخ
تشکر کنندگان: Ali Sepehr ، rs232 ، lexington ، سارا کوچولو ، houmanes ، taherifar
بقول نجببادیها، این پیام هم «عجب ورپریده ای یه؟؟» نه به اون که دلش هوای« انجزوعده» و ایستادن توی انواع صف را میکنه و نه به اینکه صد و هشتاددرجه میچرخه و شعری به این زیبایی را ارسال میکنه.

دوستان، اگر حوصله ی خواندن همه ی شعر را ندارید؛ از خواندن بیتهایی که رنگی هستند غافل نشوید که بسی نکته ها دارد.
راستی پیام ، در راستای بیت«زمین لگد خورد از گاو و خر به علت آن ......» من یکی که له و لورده شده بودم و تازه دارم به مصداق نوشته ی آرش(فردگرایی در آمریکا) یـُخـده یـُخـده(کم کم) خودم را پیدا میکنم و کودک درونم ، بعد از پیری، هوس جوونی کرده.

ولی نکته اینه که بیشتر ماها بجای رابطه ی متقابل، به «وابستگی متقابل» رسیده ایم و برای همین است که دل کندن و مهاجرت برایمان اینقدر سخت است و کمی هم به فکر خود و آینده ی خانواده بودن، در درجه ی دوّم اهمیت است.هرچند که غم خوردن در ذات ما ایرانیها عمیق شده است و شاید هم هرروز بدتر از دیروز.
برای همین است که این روزها تحمّل هر گوشه و کنایه ای را بیشتر از قبل دارم و تنها به دنبال رشد خود و خانواده و صدالبته دوستان همدل خویش هستم و بقیه هم هرچه میخواهند بگویند که:
«دهان خصم و زبان حسود نتوان بست ...... رضای دوست بدست آر و دیگران بگذار»
پیروز باشید.ارادتمند حمید میزوری
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
تشکر کنندگان: payam_prz ، Ali Sepehr ، taherifar
بچه ها میدونم الان با این پست شاید خیلی ها مخالفت کنند ولی واقعا بعده پنج روز زندگی در آمریکا واقعا نمیدونم چرا من اومدم!!!!!!!!
اینجا ازادی وجود داره خیلی ولی یه سئوال آیا ما با تمامه اون همه گیرو سختگیری در ایران ما کاره خودمون رو نمیکردیم؟
اینجا قانون داره ایا بنظرتون اون بی قانونی بیشتر جا ها بنفعه خودمون عمل نکرد؟
من یه پسر 24 ساله هستم یعنی بنظره خیلی ها بهترین وفت مهاجرت ولی واقعا من در آمریکا هیچی ندیدم
زیبایی, مردم مهربون, تمیزی دیدم ولی این چیزها دلیل نمیشه ما از همه کسمون همه چیزمون در ایران ببریم به این جا بیایم
من باز میگم نمیگم ایران بهشت هست ولی اینجا هم شبیه ایرانه
من اگه این بحث کردم برای اینه که واقعا به عنوان یه فرده جوان و بی تجربه هیچ فرقی ندیدم
اگه واقعا جوانبی هست که من ندیدم بهم بگین
برای ساز مخالفم معذرت می خواهمBig Grin
شماره کیس: 2010AS00016XXX
کنسولگری:آنکارا
_____________________________
کسی که دارای عزمی راسخ است ،جهان را مطابق میل خویش عوض می کند .
پاسخ
تشکر کنندگان: mahdis ، mohsen324 ، ParsTrader ، WIKIMAN ، R.F ، nnazi_2005 ، sib 24 ، yek_mosafer ، OverLord ، Cruz ، jan ، shatsi ، taherifar
سلام دوست عزيز. منم سه هفته ست در USA به سر مي برم. ولي كاملا با نظر شما موافقم. آمريكا اون چيزي كه فكر مي كرديم نيست. اگه انگيزه درس و ادامه تحصيل نداشتم لحظه اي اينجا نمي موندم. ولي شايد هنوز هيچي از اينجا نمي دونم. از آنكارا بيشتر از USA خوشم اومد. اينجا شور زندگي وجود نداره.

salam dooste aziz.manam 3haftast ke dar USA be sar mibaram.vali kamelan ba nazare shoma movafegham.amryka oon chyzy ke fekr mikardym nist.age angizeye dars va edame tahsyl nadashtam lahzeyee inja nemimoondam.vali shayad hanooz hichy az inja nemidoonim.az ankara byshtar az USA khosham oomad.inja shoore zendegy vojood nadare
پاسخ
تشکر کنندگان: mohsen324 ، N.D ، yek_mosafer ، mahdis ، sanaz2010 ، jan ، taherifar
5 روز برای نتیجه گیری و خدای نکرده تردید خیلی زوده! شما تو محیط جدیدی رفتید که حالا حالاها باید در اون بگردید و زندگی کنید تا با زیر و بمش آشنا بشید. تو این مدت با مسائل عجیب، برخوردهای غریب، آدمهای تازه و فرهنگی متفاوت آشنا میشین که شاید شما رو در زندگی اونجا دچار تردید و حتی ناامیدی کنه. فکر نکنید که این مساله برای شما فقط پیش اومده.

این یه مساله عادی است برای هر کسی که مهاجرت می کنه. بعضی ها چون با خانواده می رن و رتق و فتق همسر و فرزند به اندازه کافی سرشون رو شلوغ می کنه کمتر به این موضوع فکر می کنن . به علاوه اونکه حضور در کنار حداقل اعضای درجه اول خانواده غم غربت رو ساده تر می کنه. اما کسانی که تنها سفر می کنن مخصوصا اگر قبلا تجربه تنها زندگی کردن رو نداشته باشن ، کنار اومدن با تنهایی براشون به مراتب سخت تره.

یادمه یکی از دوستان دیگر مهاجرسرا (آقای شومپت) هم در تاپیک خودشون به این مساله اشاره کردن که گرچه یک ساله در کنار همسرشون آمریکا هستند باز هم به فکر ایران هستن و ته دلشون می خوان برگردن. اونجا خدمت ایشون عرض کردم که هر انسانی وقتی داره از شهری به شهر دیگر یا کشور دیگر مهاجرت می کنه همیشه ابتدای کار مشکل تطبیق با محیط جدید داره. شاید حتی زیبایی های زندگی جدید به چشمش نیاد و فکر کنه اصلا فلسفه مهاجرتش چی بوده!

من خودم هنوز تو مرحله انتظار برای مصاحبه هستم اما تجربه مهاجرتی کوچک رو دارم. کاملا تنها و دور از تمام خانواده. از اونجا که از نوجوانی ام کم کم تمام اعضای خانواده مهاجرت کردن من عادت به تنهایی داشتم ولی با این وجود تا یکسال به مردم جدید و حتی تمام مزایای زندگی جدیدم بد و بیراه می گفتم (البته تو دلم ! ). محیط تازه مزایای زیادی برام داشت. زمینه ساز موفقیتهای بسیاری برام بود که حالا بعد از سه چهار سال به همشون رسیدم، اما اون زمان بعید می دونستم حتی به یک موردش دست پیدا کنم . کلاً می خواستم همه مسائل این مهاجرت کوچک رو کنار بگذارم و برگردم. هر چند برای انجام همین مهاجرت ، سختی های زیادی کشیده بودم.

حالا بعد از سپری شدن تمام اون روزهایی که گاهی به یاد آوردنش هم باعث میشه به توان و تحملم افتخار کنم، به جایی رسیدم که اصلا پشیمون نیستم. گرچه تو این مدت بعضی چیزهایی رو که قبلا داشتم از دست دادم ولی ماحصل این تجربه همش خیر بوده و بس! خوشحالم که چند سال پیش این ریسک رو انجام دادم و تحت تاثیر احساسات زودگذر و ناخوشایند و به عبارتی عوارض روزهای اول مهاجرت قرار نگرفتم

الان هم با همون نگرش آماده یک مهاجرت بزرگتر هستم. چون می دونم علی رغم حضور برخی اعضای خانواده در آمریکا ، باز هم در نهایت خودم هستم و خودم. زندگی در کنار خانواده نهایتا دو سه ماه . بعد باید مستقل زندگی کنم، کار کنم . برای خودم زندگی جدیدی بسازم. دوستان جدیدی پیدا کنم . خطا کنم . آزمایش کنم. سعی کنم و گاهی زمین بخورم. پشیمون بشم. غصه بخورم. دلم بخواد برگردم ایران. به زمین و آسمون بد و بیراه بگم ( البته بازم تو دلم !) و باز در نهایت با تمام مشکلات زندگی نو به نحوی کنار بیام و برسم به چند سال دیگه.

و اونوقت بیام مهاجرسرا و یک تازه مهاجر دیگه رو دلداری بدم که همه چی درست میشه و این فقط به قول معروف سال اوله و سختی ها هم تموم میشه و شما که در آغاز راه جوونی هستید براتون خیلی زوده که تردید کنید و مطمئنم که متناسب با مقدار تلاش و تحملتون آینده بسیار خوبی خواهید داشت و ...

موفق باشید
پاسخ
من بیشتر برای این مهاجرت می‌کنم که خانواده بگن «پسرمون آمریکاست». می‌دونید؟ خیلی کلاس داره!

اما جدا از شوخی من از کشور ایران فرار نمی‌کنم. من از آشنایانی که دور و برمون هستند فرار می‌کنم. ما اگه تو آمریکا یه خونه ۲۵ متری هم اجاره کنیم مشکلی نداریم. اما اگه تو ایران تو الهیه یا سعادت آباد یه آپارتمان ۱۰۰۰ متری هم بخریم باز هم این چشم و هم چشمی و ها حسادت ها و اخلاق‌های خوشگل فک و فامیلامون ممکنه زندگی‌مون رو خراب کنه. من تو آمریکا اگه پیتزا دلیوری کار کنم کلی خوشم میاد از کارم. چون تجربه باحالیه به نظرم. کسی هم کاری به کارم نداره و اگه حقوقش راضی‌ام کنه حق دارم و می‌تونم هرچه‌قدر که دوست داشتم به اون کار ادامه بدم. اما تو ایران اگه حقوق پارس‌آنلاین ماهی ۴۰۰ هزار تومان باشه و اگه پیتزا پخش کنم حقوقش ۵۰۰ هزار تومان باشه من محکومم برم پارس آنلاین کار Helpdesk بکنم تا خدایی نکرده به کلاس کاریم خدشه وارد نشه و مردم پشتمون حرف نزنند!

اگه تو ایران من یه جایی کاری پیدا کنم و پسرخاله عمه‌ی مادربزرگم اونجا آبدارچی باشه و تو روند استخدامم نقشی هم نداشته باشه بازهم تا آخر عم منتش رو گردنمه و هر بار دنبال اینه که یه کاری براش بکنم. یا اگه مثلاً یه جا وام بخوام بگیرم و کسی ضامنم بشه که دیگه واویلا دیگه... اما تو آمریکا نه برای پیدا کردن کار آشنا لازم دارم نه برای گرفتن وام. یا با توجه به توانایی‌ها به من کار می‌دن یا نمی‌دن. یا با توجه به حساب بانکی‌ام بهم وام می‌دن یا نمی‌دن.

بهترین مزیت آمریکا برای ما اینه که خودمونیم و خودمون! کسی با کارمون کاری نداره. این نعمت بزرگیه
پاسخ
من فکر میکنم N.D عزیز بر خلاف نظر اطرافیان که میگن توی بهترین سن مهاجرت کردی توی بدترین سن این کار رو کردی .چون 24 سال نه بچه ای که بتونی خودت رو با محیط تطبیق بدی نه به سنی رسیدی که به آرامش نیاز داشته باشی.
توی این سن زیاد آدمها متوجه نیستند که از زندگی چی میخوان و همین که در کنار خانواده باشند و با دوستانشون ساعتهاشون رو بگذرونند و خوش باشن براشون کافیه. همین که بتونند به قول تو با توجه به سختگیریهائی که میشه مهمونیشون رو یواشکی برند و گاهی قانونی رو که شامل رد کردن چراغ قرمز و یا ورود ممنوع میشه زیر پا بذارند و با دو تا اسکناس 5 هزار تومانی و من بمیرم و تو بمیری افسر رو راضی کنند که جریمه شون نکنه خب خوبه دیگه ....همون رفتن شمال با دوستان در این سن کلی میتونه برای افراد خاطره درست کنه ......ولی دوست من اگه مثل ما 30 رو رد میکردی و از شور و شر جوونی افتاده بودی تازه میفهمیدی که خدا چه محبتی بهت کرده.
تازه میفهمیدی که حقوق شهروندی چه ارزشی داره....تازه متوجه میشدی که وقتی خودت تصمیم میگیری چی بخوری چی بپوشی چی ببینی چی گوش کنی و کسی برات تعیین تکلیف نمیکنه چه موهبتی به حساب میاد......وقتی وارد یه محیط فرهنگی مثل مدرسه و یا دانشگاه بشی و ببینی چقدر بهت بها داده میشه تازه متوجه میشی که داری نفس میکشی............
البته 5 روز برای قضاوت وقعا زمان کمیه ولی اگه این احساس ها موندگار هم باشند اصلا جای تعجب نداره.به نظر میاد شما داشتی جوونی میکردی و خوش میگذروندی و الان از همه ی اونها جدا شدی...منم توی اون سن نظر تو رو داشتمSmile
بهترین کار اینه که برای خودت هدف تعیین کنی و دنبالش بری ....مطمئن باش کمتر از 2 سال دیگه تازه فرق اینجا رو با جائی که داشتی زندگی میکردی متوجه میشی.........
خوشی هائی رو که اونجا داشتی با خوشیهای الان مقایسه نکن شما تازه رسیدی خیلی طبیعیه که زمان زیادی باید صرف کنی تا راه و چاه دستت بیاد بهتره موقعیتهای جدی رو که اونجا میتونستی داشته باشی با اینجا مقایسه کنی.
مثلا اگه ایران میخواستی درس بخونی تا اینجا....یا ایران میخواستی کار کنی تا اینجا....اگه ایران احتیاج به دارو و بیمارستان پیدا کنی تا اینجا...اگه ایران کارت به یک ارگان دولتی بیوفته تا اینجا...اگه ایران بخواهی اعتراض کنی تا اینجا و هزاران اگه دیگه........................
امیدوارم این حس و حال زودگذر باشه و به زودی به آرامش و خوشی که انتظارش رو داشتی برسیSmile
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
پاسخ
(2010-07-09 ساعت 11:28)msnazi نوشته:  من بیشتر برای این مهاجرت می‌کنم که خانواده بگن «پسرمون آمریکاست». می‌دونید؟ خیلی کلاس داره!

اما جدا از شوخی من از کشور ایران فرار نمی‌کنم. من از آشنایانی که دور و برمون هستند فرار می‌کنم. ما اگه تو آمریکا یه خونه ۲۵ متری هم اجاره کنیم مشکلی نداریم. اما اگه تو ایران تو الهیه یا سعادت آباد یه آپارتمان ۱۰۰۰ متری هم بخریم باز هم این چشم و هم چشمی و ها حسادت ها و اخلاق‌های خوشگل فک و فامیلامون ممکنه زندگی‌مون رو خراب کنه. من تو آمریکا اگه پیتزا دلیوری کار کنم کلی خوشم میاد از کارم. چون تجربه باحالیه به نظرم. کسی هم کاری به کارم نداره و اگه حقوقش راضی‌ام کنه حق دارم و می‌تونم هرچه‌قدر که دوست داشتم به اون کار ادامه بدم. اما تو ایران اگه حقوق پارس‌آنلاین ماهی ۴۰۰ هزار تومان باشه و اگه پیتزا پخش کنم حقوقش ۵۰۰ هزار تومان باشه من محکومم برم پارس آنلاین کار Helpdesk بکنم تا خدایی نکرده به کلاس کاریم خدشه وارد نشه و مردم پشتمون حرف نزنند!

اگه تو ایران من یه جایی کاری پیدا کنم و پسرخاله عمه‌ی مادربزرگم اونجا آبدارچی باشه و تو روند استخدامم نقشی هم نداشته باشه بازهم تا آخر عم منتش رو گردنمه و هر بار دنبال اینه که یه کاری براش بکنم. یا اگه مثلاً یه جا وام بخوام بگیرم و کسی ضامنم بشه که دیگه واویلا دیگه... اما تو آمریکا نه برای پیدا کردن کار آشنا لازم دارم نه برای گرفتن وام. یا با توجه به توانایی‌ها به من کار می‌دن یا نمی‌دن. یا با توجه به حساب بانکی‌ام بهم وام می‌دن یا نمی‌دن.

بهترین مزیت آمریکا برای ما اینه که خودمونیم و خودمون! کسی با کارمون کاری نداره. این نعمت بزرگیه

همش را راست گفتی منم مثل شما همینطوری فکر می کنم اگر قرار بود منم دلایل رفتن خودم رابگم همین ها را می گفتم با چیزهای دیگه که متاسفانه ان مسایل قابل گفتن نیست منم می خوام تو امریکا اغذیه فروشی بزنم اما اگه تو ایران این کار را کنم همه می گن نگاه فلانی مثلا بستنی فروشی زده اما تو امریکا همین کار را داشته باشی همه میگن فلانی امریکا بیزنس می کنهSad
لیلی خانم من همش فکر می کردم دیر به فکر مهاجرت افتادم اما این صحبتهای شما را شنیدم خیلی امیدوار شدم ممنونم از راهنمایی شما
آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی
معذوری اگر در طلبش میکوشی
باقی همه رایگان نیرزد هشدار
تا عمر گرانبها بدان نفروشی
پاسخ
تشکر کنندگان: laili ، hasti_banoo ، R.F ، nnazi_2005 ، mohsen324 ، seravin ، sib 24 ، Hossein81 ، mahdis ، OverLord ، mary joon ، zara man ، taherifar
لیلی منم که 21 سالگی میام اونجا اینطوری میشم ؟!
به نظرم آدمهایی مثل من و نامی شاید چون دیگه راه برگشت نداریم، همش فکر می کنیم همه پل ها را خراب کردیم، مثلا دانشگاه را ول کردیم و خانواده رو ول کردیم و ... نمی تونیم برگردیم، وقتی از جمع دوستان و خانواده میریم به آغوش تنهایی آمریکا، همش به این فکر می کنیم که چرا اومدیم. من برای این که سریع مشغولیات پیدا کنم ، می رم دانشگاه ! منتظر هم نمی مونم in-state شم . اونجا آدم هم دوستای جدید پیدا می کنه هم انقدر مثل خودش رو می بینه که برای آدم همه چی عادی می شه Smile البته من تجربه ای از مهاجرت ندارم ولی این تنها راه حلی هستش که برای همسن های خودم به ذهنم می رسه !
از پاسخ به پیام خصوصی معذورم. Shy
شماره کیس:‌ 2011AS18XXX
دریافت نامه قبولی: May/2010/19
ارسال فرم : June 6
نامه دوم : 4 April 2011
مصاحبه: آنکارا- 25 April 2011
کلیرنس :‌ June 2011 9
دریافت ویزا :‌ 15 June 2011
تاریخ پرواز : 8 July 2011
پاسخ
تشکر کنندگان: ParsTrader ، hasti_banoo ، hvm ، R.F ، frozen mind ، nnazi_2005 ، N.D ، seravin ، sib 24 ، laili ، Hossein81 ، OverLord ، indmehdi ، mary joon ، zara man ، taherifar
تو پای اندر ره بنه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت

به نظر من نگرانیها بی مورد هست.هر جا برید اسمان و زمین و هوا مال شماست.
کافیه خوش باشید و از ازادی انجا لذت ببرید.
زندگی ساخته ی افکار شماست و فردا همان خواهد شد که امروز اندیشیده ای.

موریس مترلینگ
پاسخ
تشکر کنندگان: WIKIMAN ، ParsTrader ، hasti_banoo ، nnazi_2005 ، seravin ، sib 24 ، laili ، Hossein81 ، OverLord ، indmehdi ، zara man ، taherifar
(2010-07-09 ساعت 08:06)N.D نوشته:  ....
اینجا ازادی وجود داره خیلی ولی یه سئوال آیا ما با تمامه اون همه گیرو سختگیری در ایران ما کاره خودمون رو نمیکردیم؟- آره کار خودمون رو می کردیم البته با ترس و لرز! اما کلا چیز به نام آزادی ما نداریم و وقتی هم یه ذره ایجاد کردیم نتیجش شد اون همه همسن من و تویی که گرفتن و //////// سرشون اومد. (البته واقعا نمی خوام وارد مسائل 30یا30 بشم ولی حقیقتیه که دیدیم و میبینیم. و همین قضایا هم باعث مهاجرت خیلی از کسانی شد و شده که قبلا به فکرش نبودن...)

اینجا قانون داره ایا بنظرتون اون بی قانونی بیشتر جا ها بنفعه خودمون عمل نکرد؟- بله واسه همینم هست که حتی خودمون هم به خودمون میگیم بی فرهنگ. تا کی باید این بی فرهنگی رو ادامه بدیم؟ پس خیلی خوبه لااقل تو این سن بفهمی و بفهمیم که قانون چیه .( البته این عادیه کلا ما ها به تنبلی عادت کردیم و باهاش بزرگ شدیم و زیاد طاقت چهارچوب و مقررات و .. رو نداریم.).
...
زیبایی, مردم مهربون, تمیزی دیدم ولی این چیزها دلیل نمیشه ما از همه کسمون همه چیزمون در ایران ببریم به این جا بیایم.
-بارها و بارها این رو از مهاجرینی که رفتن شنیدیم که میگن رفتن به خاطر به دست آوردن زندگی بهتر و رسیدن به اهدافشون و اینم خوب میدونیم که برای رسیدن به بعضی چیزها باید از یه سری چیزهای دیگه گذشت...

من باز میگم نمیگم ایران بهشت هست ولی اینجا هم شبیه ایرانه .
- یکی از چیزهایی که من شدیدا انتظار دارم از مهاجرت به دست بیارم " آرامش" هست و تا جایی که میدونم اونجا آرامشی که سال ها اینجا به دست نیاوردم, به دست میارم.پس نمیشه گفت شبیه ایرانِ.

من اگه این بحث کردم برای اینه که واقعا به عنوان یه فرده جوان و بی تجربه هیچ فرقی ندیدم .
-شاید چون هنوز داری سطحی نگاه میکنی, به فردا هم باید نگاه کرد.به این فکر کن که برای آینده کجا باشی موفق تر خواهی بود.

برای ساز مخالفم معذرت می خواهمBig Grin
اشکال نداره!! چند ماه دیگه که جا افتادی میای کلی هم ساز موافق واسمون میزنی!WinkBig Grin
..................................................................

من هنوز نرفتم و بارها هم تو این مدت یه سری سوال پر از چراااا به سمتم هجوم میارن , از الان هم می دونم ممکن من هم وقتی برم و بخوام کلا بمونم دچار هر نوع فکر و خیال و دلتنگی و افسردگی و ... بشم و بیام تو "عوارض روزهای اول مهاجرت" هم بنویسم!( واقعا هم اگه اون روز بیاد دوست دارم شما دوستان بیاین و کمکم کنید و چشمامو باز کنید Shy Tongue )امکانش هست و اینو خوب میدونم. برای منی که یه دخترم خیلی سخته که از خانواده و دوستام جدا بشم و تنهایی کارهایی رو کنم که هیچوقت نکردم.
و این یه واقعیته ماها که 1 نفریم و تنها مهاجرت میکنیم از نظر عاطفی ضربه خواهیم خورد. امیدوارم که بتونیم با این قضیه کنار بیایم و به نظرم به خاطرِ داشتن آرامش و چیزهای جدید دیگه , می تونیم.Smile
چشم انتظاری جاذبه ای قوی دارد. منتظر چیزهایی باش که می خواهی شان, نه چیزهایی که نمی خواهی

شماره کیس: 2010AS000016XXX
کنسولگری:آنکارا
تاریخ مصاحبه: May 2010  
تاریخ دریافت ویزا: فردای روز مصاحبه
پاسخ
تشکر کنندگان: kianoush ، hasti_banoo ، ParsTrader ، frozen mind ، nnazi_2005 ، N.D ، WIKIMAN ، seravin ، sib 24 ، laili ، OverLord ، indmehdi ، mary joon ، zara man ، jan ، taherifar
وایییییی من هم آروم شدم با حرفاتون .همش این چرااااااااااا ها میاد سراغم ولی الان فهمیدم که طبیعی هست و باید تحمل کنم.منم نرفته این درد رو گزفتم .لیلی عزیز و hasti_banoo عزیز روم خیلی تاثیر گذاشتید ممنون. خوشحالم که مهاجرسرا رو دارم و همچنین دوستای خوبی مثل همه شمااااهااااااا.
پاسخ
تشکر کنندگان: ParsTrader ، hasti_banoo ، R.F ، sib 24 ، laili ، samira t ، OverLord ، frozen mind ، indmehdi ، mary joon ، zara man ، taherifar




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان