ارسالها: 257
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: Jan 2010
رتبه:
26
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
اگه میخوایی من به جات برم بگیا تعارف نکنی
من جای تو بودم تا الان 20-30 بار از خوشالی خودکشی کرده بودم
شما 3-4 سالی کوچیکتری ، قدرش رو بدون
تنها چیزی که موفقیتهای ما را محدود میسازد، تفکری ست که به ما میگوید نمیتوانی موفق شوی
ارسالها: 322
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
24
تشکر: 0
2 تشکر در 0 ارسال
من تازه این پست را دیدیم... ببخشید اگه یه خورده دیره ولی در پاسخ به بحثی که در مورد دانشگاه شده بود در پستهای قبلی باید بگم که دانشگاهای ایرن حد اقل تا مقطع لیسانس آنقدر هم بد نیستن و مورد قبول بیشتر دانشگهای امریکا و دنیا برای ادامه تحصیل هستن. از مقطع فوق لیسانس به بعد که بیشتر رشته ها وارد فاز تحقیقات میشن و با توجه به ضعف تحقیقات در ایران دانشگاهای امریکایی برای ادامه بهترن به شرطی که کسی قصد ادامه زندگی در امریکا را داشته باشد وگر نه تو ایران که فرقی نمیکنه. تجربه شخصی من این بود که باداشتن مدرک لیسانس در رشته مهندسی از دانشگاه ازاد در امریکا برای فوق لیسانس پذیرش گرفتم و مشغول تحصیل. بلافاصله بعد از دفاع تز از طرف دانشکده بهم پیشنهاد تحصیل برای دکترا با کمک هزینه ۱۵۰۰ $ در ماه(که نسبتا در ان زمان مبلغ خوبی بود) و پرداخت کل هزینه دانشگاه شد، و استاد راهنما و رییس دیپارتمنت اصرار زیادی داشتن که پیشنهاد دانشگاه را قبول کنم و ادامه تحصیل بدم ولی با توجه به پیشنهاد کاری خوبی که در رابطه با رشته ام در امریکا داشتم تصمیم به شروع کار گرفتم. تمام این شرایط خوب در حالی پیش آمد که من در ایران نه نخبه بودم نه نابغه اگر کمی باهوش بودم بهتر از دانشگاه آزاد قبول میشدم. شرایط مهاجرت برای دوستان با هوش و با انگیزه ای که من در این فروم میبینم خیلی بهتر خواهد بود چه در زمینه ادامه تحصیل و چه در زمینه کار و زندگی، فقط باید انگیزه کافی برای ادامه راهی که آمدن را داشته باشن. این نکته را هم بگم که بهترین شغلی که در ایران برای خودم با مدرک مهندسی متصور بودم کار در یک معدن یا کارخانه دور افتاده با ماهی ۲۰۰ هزارتومان در ماه بود(هفت سال پیش). منی که نه پارتی داشتم نه سرمایه پدری راه فرار از اون آینده تاریکی که پیش رو میدیم همینی بود که آمدم. و گرنه باید میماندم و میسوختم و دلم را خوش میکردم به پیشوند مهندسی که بهم میگفتن. شرایط برای کسانی که پشتوانه مالی یا درآمد بهتری برای خود متصورند شاید فرق کنه و تصمیم دیگری بگیرند. از طرفی فرهنگ حاکم بر این روزهای جامعه ما که اشخاص بر اساس عنوان و پست و مقام و میزان ثروت، مورد قضاوت و ارزش گذاری قرار میگیرن، و به همان نسبت احترام گذاشته میشن، واز طرف راههای پیشرفت دراینچنین جامعه ای یکی از مهمترین انگیزه ها ی من برای ادامه راهی هست که آمدم.
این را گفتم که مثال زنده ای باشه برای اونها که فکرمیکنند مدرک ایران اونور به هیچ دردی نمیخوره یا بر عکس اونور محکوم به انجام کارهای مثلابی پرستیژ(البته من این طور فکرنمیکنم که کاری پست یا بی پرستیژ هست ) هستید.
شماره کیس: 2009AS15xxx
تاریخ نامه قبولی: May 2008
کنسولگری: Mumbai
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: 15Aug 2009
تاریخ مصاحبه: May 2010
دریافت ویزا: 9June 2010
-------------------------------
ارسالها: 146
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Jul 2010
رتبه:
24
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
{بنظر من مشکل شما از نوع بی انگیزگی برای مهاجرت است}
من خودم از اوایل خرداد داشتم خودم رو برای سفر آماده میکردم و شروع کردم به تکمیل کردن مدارک ICDL و مدارک زبانم حتی همین الان که حدودا 30 روز تا پرواز وقت داریم چمدون های من آماده و حاظره و وسایل اتاقم هم بیشترشون به فروش رفته من حتی پدر و مادرم هم مجبور کردم که معلم بگیرند و بیشتر روی زبان وقت بگذارند اگه فقط من باید میرفتم یک لحظه دیگه اینجا نمیموندم .
من تمام این چند وقت برای وقتی که اونجا میرسم برنامه ریزی کردم و حتی لیست وسایلی که اونجا نیاز دارم هم نوشتم من فکر نمیکنم این دودلی و استرس به خاطر بی انگیزگی باشه شما جای من اگر بدونید یا بهتر بگم بهتون گفته باشند که زندگی در اونجا سخت تره و این رو به خاطر خودم نمیگم به خاطر مادر پدرم که بعد از عمری کار منتظر یک زندگی راحت تر بودند و حالا با این اوضاع اونجا باید فروشندگی یا از این قبیل کارها بکنند ولی بازهم خودشون به من میگن بیخودی ذهنت رو مشغول نکن رفتن به آمریکا برای همه ی ما بهتره ولی بدونی فقط به خاطر تو باید این سختی رو تحمل کنند . با این وجود اگر شما جای من بودید حتی 1 % در صلاحیت رفتنتون شک نمیکردید ؟ آیا حاظر میشدید پدر و مادرتون یه خاطر فقط و فقط شما این مشکلات رو تحمل کنند ؟
بیایید سریال قهوه ی تلخ رو کپی نکنیم تا با این کار کمکی کرده باشیم و فرهنگ سازی را از امروز شروع کنیم .
ارسالها: 358
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Apr 2010
رتبه:
31
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2010-08-23 ساعت 19:23
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-08-23 ساعت 19:23 توسط wushu kung fu.)
(2010-08-23 ساعت 15:23)khashayar6310 نوشته: {بنظر من مشکل شما از نوع بی انگیزگی برای مهاجرت است}
من خودم از اوایل خرداد داشتم خودم رو برای سفر آماده میکردم و شروع کردم به تکمیل کردن مدارک ICDL و مدارک زبانم حتی همین الان که حدودا 30 روز تا پرواز وقت داریم چمدون های من آماده و حاظره و وسایل اتاقم هم بیشترشون به فروش رفته من حتی پدر و مادرم هم مجبور کردم که معلم بگیرند و بیشتر روی زبان وقت بگذارند اگه فقط من باید میرفتم یک لحظه دیگه اینجا نمیموندم .
من تمام این چند وقت برای وقتی که اونجا میرسم برنامه ریزی کردم و حتی لیست وسایلی که اونجا نیاز دارم هم نوشتم من فکر نمیکنم این دودلی و استرس به خاطر بی انگیزگی باشه شما جای من اگر بدونید یا بهتر بگم بهتون گفته باشند که زندگی در اونجا سخت تره و این رو به خاطر خودم نمیگم به خاطر مادر پدرم که بعد از عمری کار منتظر یک زندگی راحت تر بودند و حالا با این اوضاع اونجا باید فروشندگی یا از این قبیل کارها بکنند ولی بازهم خودشون به من میگن بیخودی ذهنت رو مشغول نکن رفتن به آمریکا برای همه ی ما بهتره ولی بدونی فقط به خاطر تو باید این سختی رو تحمل کنند . با این وجود اگر شما جای من بودید حتی 1 % در صلاحیت رفتنتون شک نمیکردید ؟ آیا حاظر میشدید پدر و مادرتون یه خاطر فقط و فقط شما این مشکلات رو تحمل کنند ؟
به امید خدا وقتی رفتید دیگه نریدا( از سایت) !!! ما رو هم در تجربیاتتون سهیم کنید
یه تصمیم یه هدف یا شکست یا پیروزی .... در جاده ی موفقیت دور زدن ممنوع
ارسالها: 66
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Sep 2011
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2012-09-14 ساعت 22:13
(آخرین تغییر در ارسال: 2012-09-15 ساعت 02:11 توسط *ROYA*.)
سلام دوستان. از شما خواهش میکنم ، اونهایی که چند ماهه اومدین آمریکا ، از حال و هواتون بنویسین از این بنویسین که آیا شما هم بعد از گذشته دو ماه ، یک دفعه به خودتون اومدین و دیدین که تو این اقیانوس تنها هستین؟ ناامید شدین، دودلی و شک و تردید و ناامیدی چند بار به سراغتون اومد؟ خداییش چند بار پشیمون شدین از اومدن، از ترک زندگیتون در ایران ، از جدا شدن از خونواده و کارتون ؟
من اینجا هر کسی رو دیدیم، همه میگن ما اوایل که اومده بودیم چمدونمونو بستیم که برگردیم، اما فلانی گفت بمون، موندیم و الان خوبه، تو هم بمون.
با هر کی حرف میزنم، میگه من هم روزهای اول اینطوری بودم، افسرده شده بودم، ترسیده بودم، ناا امید بودم، پشیمون شدم و من به این نتیجه رسیدم که این حالتها انگاری یجورایی در همهٔ افرادی که مهاجر هستن، مشترک هست. و با خودم گفتم یه تاپیک باز کنیم تا صادقانه اونهایی که چند ماهه اومدن بیان و بنویسن که آیا اونها هم اینطوری بودن و اونهایی که بیشتر موندن بنویسن که آیا الان بهتر شدن؟ چقدر طول میکشه تا این بحران و این بیماری که روانشناسها اسمشو گذاشتن homesickness از بین بره؟ دوستان صادقانه بنویسیم، چون خیلیها را دیدم که فکر میکنن خودشون اینطوری هستن و خیلی ناا امید شدن.
خود من دو ماه اول خیلی بهم خوش گذشت اما بعد از دو ماه ، چشم که باز کردم ، انگار تو شوک بودم، خونمون رو میخواستم، کارم، همکارام، دوستم، ماشینم، ترافیک تهران که همیشه عصبانیم میکرد و بد و بیراه میگفتم، حتا دلم برای اون ترافیک هم تنگ شد و بعدش مشکلاتم هر روز زیادتر شد، هر روز نامید تر از روز پیش، همش فکر میکنم چرا آخه این چه کاری بود که کردم؟ همه چیزم رو از دست دادم، استقلال مالی، استقلالی که در رفت و آمد داشتم، حتا ارتباطاتم چه محدود شده چون زبانم در حد ایران خوبه نه اینجا، اینجا شدم مثل یک بچه دو ساله، کاملأ وابسته که باید منتظر بمونم یکی دیگه منو ببره بگردونه! ببره خرید!!
خواهش میکنم ، دوستان قدیمیتر بنویسین از روز و ماههای اول که اومده بودین ، بنویسین تا شاید یک تازه وارد رو از برگشتن منصرف کنید، تا شاید به یک نفر کمک کنید.
من چند روزی که رفته بودم laguna hills ، با دوستی رفتم کالج و دیدم وای ایرانیها همه داغون هستن و نامید و همه از ترس مریض شدن، یکی ریزش مو پیدا کرده، یکی همش گریه میکنه، اون یکی دائم با زن یا شوهرش دعوا میکنه، یکی دیگه ترسیده و تو شوکه هنوز, یکی معده درد گرفته بود، یه نفر سردرد همیشگی داشت، اون یکی میگفت همش فکر میکنم به کی بد کردم که اینطوری شده سرنوشتم!؟ یکی دیگه قندش بالا رفته بود، اون یکی فشار خونش حتا با قرص کنترل نبود و ... و باورم نمیشد که همه این بیماری مهاجرت رو میگیرن و علائمش هم همینهاست! و جالب اینکه از همه تیپی بودن، پیر، جوون، کیس ازدواج، نامزدی،لاتاری،تحصیلات بالا، تحصیلات معمولی و خلاصه از هر سنّ و قشر و سطح اجتمایی و تحصیلی که بگین بودن
باورم نمیشد که این یه نوع بیماری روانشناسی هست، کمی امیدوار شدم ، چون تا قبل از اون فکر میکردم که من افسرده شدم و قاطی کردم اما دیدم و شنیدم که همه یک جورایی مثل هم هستیم اینجا. پس شما هم صادقانه بنویسین تا یک نفر مثل من آگاه بشه و بدونه که تنها این شرایط برای اون نیست و امیدوار بشه به آینده .
بنویسن خداییش چند بار خواستین برگردین و چه چیزی باعث شد بمونید؟
ارسالها: 413
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Dec 2011
رتبه:
21
تشکر: 1
0 تشکر در 0 ارسال
2012-09-14 ساعت 22:19
(آخرین تغییر در ارسال: 2012-09-14 ساعت 22:28 توسط j1970.)
من دارم 18 سپتامبر میرم و امیدوام این مریضیا که گفتی رو نگیرم. اما قطعاً تجربیاتم رو اینجا میگم و اگه راهی واسه علاج این مریضی!
البته اینو اضافه کنم که من همه پلای پشت سرمو به راحتی خراب کردم که اگه مشکلی پیش اومد جاخالی ندم!!
ارسالها: 87
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2010
رتبه:
6
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2012-09-14 ساعت 23:21
(آخرین تغییر در ارسال: 2012-09-15 ساعت 00:53 توسط frozen mind.)
راستش ماهم ۲ ماه اول بهمون خیلی خوش گذشت همه چی تازگی داشت و هیجان انگیز بود دنبال خونه گشتن بعدشم جور کردن وسایل خونه همه وقت مارو پر میکرد ، از ماه ۳ تا ۵ تو شک و دودلی بودیم مخصوصا اینکه کار هم نداشتیم ولی بعد از پیدا کردن کار همه چیز کم کم بهتر شد،نمیگم ایدهآل شد ولی راحتتر شد خیلی، منو یاد عوض کردن مدرسه میندازه اولش احساس غربت میکنی دلت واسه مدرسه قبلی دوستهای قبلی تنگ میشه، یواش یواش با دوستهای جدید آشنا میشی و اوضاع بهتر میشه.
به نظر من حالا که مهاجرت کردید بهتره به جلو نگاه کنید نه پشت سر،
ارسالها: 2,356
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
49
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
رویا جون از تاپیک قشنگت ممنون
بچه ها توروخدا بیاید بنویسید. من که از فکر روزی که بخوام سوار هواپیما بشم و اینجا رو ترک کنم دندونام تریک تریک به هم میخوره
بیاید بنویسید بلکه یه کم امید پیدا کنیم
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
ارسالها: 1,279
موضوعها: 5
تاریخ عضویت: Apr 2010
رتبه:
95
تشکر: 0
4 تشکر در 1 ارسال
2012-09-15 ساعت 00:59
(آخرین تغییر در ارسال: 2012-09-15 ساعت 01:05 توسط frozen mind.)
(2012-09-14 ساعت 23:58)elahenadafy2 نوشته: رویا جون از تاپیک قشنگت ممنون
بچه ها توروخدا بیاید بنویسید. من که از فکر روزی که بخوام سوار هواپیما بشم و اینجا رو ترک کنم دندونام تریک تریک به هم میخوره
بیاید بنویسید بلکه یه کم امید پیدا کنیم
الهه این یه دوره ایه که باید طی بشه، مثل بیماری ویروسی که باید دوره اش طی بشه. هیچ پیشگیری هم نداره. از الآن خودتو آماده کن!
(به این میگن End دلداری دادن! )
به اینا هم یه نگاهی بنداز:
Homesickness
غربت
[en] PD: Jan. 6, 2001
Visa: July 2012
F4
[/en]
ارسالها: 185
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Aug 2012
رتبه:
7
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
2012-09-15 ساعت 05:34
(آخرین تغییر در ارسال: 2012-09-15 ساعت 07:10 توسط mazlom khanom.)
من بیش از یک ساله اینجام و هنوز همین حس را دارم . هیچ ایرانی هم دورو برام نیست . همسرم هر جا ایرانی میبینه میره باهاشون حرف میزان میگه که زنش( من) ایرانی هستم و من باهاشون احوال پرسی میکنم. گاهی به همسرم میگم این جا زندان آلکاتراز برای من است. من از لحظه ورودم همین حس را داشتم، مثل این که به یه کرهٔ دیگه وارد شدی . کلا خیلی اسون نیست . ۱۱ ماه اول وقتی همسرم سر کار میرفت کارم شده بود گریه . الان نمیدونم اشکم خشک شده یا عادت کردم ، من فکر میکنم تنها کسی که واقعا باید مهاجرت میکرد من بودم. همهٔ کارهایم را خدا برام انجام داد . من تلاشی برای این جا آمدن نداشتم . فقط تو ایران همیشه از خدا میخواستم من را az moshekalatam نجات بده، وقتی تو این ۱۱ ماه گریه میکردم تنها چیزی که آرومم میکرد این بود که خدا این راه را برام انتخاب کرده. پس باید بمونم تا ببینم چی کار میخواد بکنه. الان ازش کار خواستم اگه پیدا کنم باز کار خداست. تنهایی خیلی خیلی سخته . خیلی