کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
علائم بیماری مهاجرت(Homesickness)
نامی جان حمایتت میکنیم Smile
تا چند ماه اول به حدی آدم گیجه که بعضی وقتها دست راست و چپش رو هم قاطی میکنه...........این حرف کاملا جدیه ...من گاهی احساس میکردم آلزایمر گرفتم و خیلی چیزها رو یادم نمی موند و یا فکر میکردم دارم اشتباه انجام میدم.
البته الان هم گاهی اینجوری میشماااااااااااااااااااااااا
خب به نظرم این خیلی طبیعیه.مغزی رو که چندین و چند سال عادت داشته کارهائی رو انجام میداده داریم وادارش میکنیم جور دیگه کار کنه.خب بیچاره قاطی میکنه دیگه Smile
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
پاسخ
تشکر کنندگان: seravin ، Hossein81 ، indmehdi ، mohsen324 ، sib 24 ، N.D ، nnazi_2005 ، frozen mind ، mary joon ، omino
(2010-07-26 ساعت 00:10)N.D نوشته:  
(2010-07-22 ساعت 21:22)emadziaei نوشته:  آدمائي كه بلندپرواز نيستن ، نمي تونن اين فرصتي كه بهشون رو كرده رو بفهمن... هميشه از سختي استقبال كردم ، شيريني اي كه بعد سختي مي چشي خستگي رو در مياره ، حتي اگه لازم باشه يه مدت طولاني سختي بكشي ،به هرحال به اوني كه مي خواي مي رسي.
به جمله امضاي من هم توجه كن .... آدم مي تونه به هيچ هم دلشو خوش كنه ،‌ البته لاتاري هيچ نيست، راهيه كه تو هيچ حالتي بن بست نيستWink

منم اميدوارم كه سال ديگه اين شانس بهم رو كنه...
عماد جان فکر میکنم بلند پروازی خصلت خوبی نباشه و منطورت آینده نگری هست
اگه اینجا میگن خوشبخت میشین خیلی خوبه ,بخاطره سختی وتلاشیه که اینجا انجام میدند همه سخت کار میکنند سخت درس می خوانند
این سختی توی حرف خیلی ساده هست ولی اینجا توی یه محیط غریبه و فرهنگ متفاوت کاملافرق داره
هرکس اینجا اومده برای مدتی گیج بوده غیره این باشه طبیعی نیست چون مغز انسان دائم درحاله مقایسه هست و تا عادت کنه طول میشکه ومدتی بهم ریخته هست
من از همه دوستان که نظر میدند ممنون ولی جای حرف های زیبا و پند آموز کمی سعی کنید منطوره من وخیلی تازه واردین دیگه را درک کنید و حمایت کنید جای محکوم کردن Big Grin
ممنون

مسلما" سختيش يه نوع خاصتريه. ( يه جور دسترسي به آدماي هم زبون و همراه كمه). به هرحال از من بپرسي آدم تا سختي نكشه هيچ اتفاقي تو زندگيش نمي افته Wink
اي کاش آدمها ميدانستند در انتظار چه هستند،
انسان مي تواند در انتظار همه چيز باشد، از هيچ تا لايتناهي، آري انسان حتي مي تواند در انتظار هيچ باشد، هيچ هيچ
پاسخ
تشکر کنندگان: wushu kung fu ، Linspire ، omino
یکی بود یکی نبود . . . .
یه جایی یه کوهی بود که از کنارش رودخونه ای خروشان رد میشد . تو دل کوه یه معدن طلا بود و از صبح تا شب کارگرای معدن با انواع و اقسام ابزار های ترسناک و بد صدا افتاده بودن به جون کوه و هی میکندن و سنگها را میفرستادن برای جدا سازی طلا ....
یه روز یه تکه سنگ که از ارتعاش ابزار های حفاری به خودش میلرزید رو به دوستش کرد و گفت : " هی رفیق این درستش نیست ، آخه این انصافه ما که تو وجودمون طلای ناب هست را با این خفت و زجر بیرون میکشند و این برخورد را با ما دارن ؟ من از این وضع خسته شدم" . دوستش گفت : " این مسیر زندگی ما هست درسته که رگه هایی از طلا توی وجودمون داریم ولی تا مسیرش را طی نکنیم این طلا بی ارزشه " . سنگ اول گفت : " نخیر دوست عزیز، به طلاهای من فقط کمی خاک و گل چسبیده من الان خودمو میندازم تو رودخونه تا شسته بشم ، تا بهتون نشون بدم طلا شدن کاری نداره ، تا از این محنت کشیدن خلاص بشم " .
اینا را گفت و قبل از اینگه دوستش بخواد چیزی بگه خودشو انداخت توی آب خروشان رودخونه و توی یه چشم به هم زدن ناپدید شد. مدتی گذشت کارگرای معدن اومدن و با همون ابزار ها افتادن به بخت قسمتی که سنگ دوم اونجا بود زدن و منفجر کردن و سنگها را بار کردن و بردن . سنگ به آرامی دور شدنش را از خونه و دوستاش تماشا میکرد.بعد از مدتی رسیرن به کارخونه و روی نوارهای نقاله به سمت جایی رفتن که ناگهان وزنه های سنگینی از بالا خورد تو سرشون .
سنگها همه خورد شدن ، خاک شدن . سنگ قصه ما دلش گرفته بود و آروم با خودش گفت : " خوبه خودمو بندازم پایین ،اینجا دیگه کجاست ؟ ". ولی بعد با غرور گفت : " نه این مسبر زندگیه منه باید تحمل کنم ، باید تا آخرش برم ".
از اونجا رفتن به جایی که تصفیه بشن .اونجا هم اوضایی بود دیگه هیچی از سنگ قصه ما نمونده بود ولی او همچنان با همین جسم خورد شده و تکیده با غرور روی حرفش ایستاده بود که نا گهان در جهنم باز شد ، کوره ای بزرگ که زبانه های آتشش به آسمون میرسید و همه خورد سنگها را به کام خودش کشید سنگ ما از ترس به خودش میلرزید ولی گفت : " اگه آخرش اینه به خودم افتخار میکنم که بهش رسیدم . خدا نگهدار همه خاطرات گذشته ام " و از حال رفت .
مدتی بعد چشمهاش را باز کرد احساس کرد که توی بهشته از آتش و آب و ضربه خبری نبود از دود و اون کارخونه سیاه خبری نبود جای آروم قشنگی بود که از وجود او و دوستانش برق میزد حالا دیگه اون یه شمش طلای خالص بود که با احترام خاصی باهاش رفتار میکردند.خوشحال بود گه گوهر وجودیش را به دست اورده ، خوشحال بود و به خوش افتخار میکرد به هزاران دلیل که خودتون میتونید حدث بزنید .
راستی دوستش چی شد ؟؟؟
آب خروشان اونو برد و برد و برد و انقدر کف رودخونه ساییده شد که خاک و طلاش محو شدند و هیچ وقت هیچ کسی نفهمید روزی سنگ طلایی توی این آب غرق شده.
در امضای مدیر محترم Laili جمله قشنگی نوشته " پنیر مجانی فقط در تله موش پیدا میشود ,برای موفقیت بهایش را باید پرداخت!!!!! " .
آره عزیزان بعضی وقتا آدم برای رسیدن به هدف هاش خورد میشه ، تکیده میشه و میسوزه ولی اگه خودشو نباخت به طلای وجودش میرسه .

ببخشید که پر گویی کردم
شاد و پیروز باشید
پاسخ
تشکر کنندگان: sib 24 ، laili ، wushu kung fu ، online27H ، shahram1347 ، N.D ، maxsupermax ، mas0ud ، Soofia ، satusa ، Pedram.mt ، MPU ، omino ، shatsi
ND جان بهتره یه مدت اول که خو گرفتن با محیط جدید برات سخته ، خودتو سرگرم کنی ... هم من هستم هم تو بزار 2 سال دیگه همین پستو بالا میارم اونوقت ازت سوال میکنم حالا چطوری ؟!!!
پاسخ
تشکر کنندگان: Ashkan78 ، N.D ، zara man ، omino
نامی عزیز در چه حالی هستی؟؟؟؟؟؟
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
پاسخ
تشکر کنندگان: seravin ، اليزا ، N.D ، R.F ، kasra
لیلی جون دنباله جنجالیBig Grin
در انتظار باز شدن کالج
مثله آدمی که یه عضو بدنش ازدست داده ولی هنوز زنده هست باید به زندگیش ادامه بدهWink
یه برنامه یه ساله گذاشتم که اگه با آمریکا کنار نیومدم برگردم
ولی با روز های اول خیلی فرق کردم

شماره کیس: 2010AS00016XXX
کنسولگری:آنکارا
_____________________________
کسی که دارای عزمی راسخ است ،جهان را مطابق میل خویش عوض می کند .
پاسخ
تشکر کنندگان: seravin ، laili ، اليزا ، farzad24 ، WIKIMAN ، kianoush ، Hamid55 ، jan ، R.F ، nnazi_2005 ، ary
جنجال؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟همچین بیراه هم نگفتیها............Smile
اینجا آدم یه جورائی دلش برای جنجال تنگ میشه.....ایران که تا سر کوچه هم که بری کلی میتونی دق و دلیهات رو سر ملت بیچاره خالی کنی ولی اینجا لامذهبا بهت راه نمیدن که بخواهی باهاشون دعوا کنیSmile
حالا صرفنظر از شوخی ولی کالج رو واقعا کار خوبی میکنی که میری....اگه هم قبولت نکردند میتونی برای زبان کلاسهای زیرو یونیت رو برداری هم مجانیه و هم احتیاجی نیست که این استیت باشی...البته یه بدی که داره دیگه نمیتونی واحدها رو منتقل کنی.
خوشحالم که حال و هوات بهتر شده ولی من معتقدم هر جوری که بخواهی ببینی واقعا همون رو میبینی...اگه بخواهی خوبیها رو ببینی اونها رو میبینی ولی اگه بخواهی بدیها رو جستجو کنی همونها رو هم میبینی.
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
پاسخ
تشکر کنندگان: اليزا ، N.D ، indmehdi ، WIKIMAN ، kianoush ، kasra ، jan ، R.F ، nnazi_2005
(2010-08-22 ساعت 11:37)laili نوشته:  ی من معتقدم هر جوری که بخواهی ببینی واقعا همون رو میبینی...اگه بخواهی خوبیها رو ببینی اونها رو میبینی ولی اگه بخواهی بدیها رو جستجو کنی همونها رو هم میبینی.

احسنت!
دقیقاً و کاملاً موافقم!
پاسخ
تشکر کنندگان: laili
(2010-08-22 ساعت 11:37)laili نوشته:  جنجال؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟همچین بیراه هم نگفتیها............Smile
اینجا آدم یه جورائی دلش برای جنجال تنگ میشه.....ایران که تا سر کوچه هم که بری کلی میتونی دق و دلیهات رو سر ملت بیچاره خالی کنی ولی اینجا لامذهبا بهت راه نمیدن که بخواهی باهاشون دعوا کنیSmile
حالا صرفنظر از شوخی ولی کالج رو واقعا کار خوبی میکنی که میری....اگه هم قبولت نکردند میتونی برای زبان کلاسهای زیرو یونیت رو برداری هم مجانیه و هم احتیاجی نیست که این استیت باشی...البته یه بدی که داره دیگه نمیتونی واحدها رو منتقل کنی.
خوشحالم که حال و هوات بهتر شده ولی من معتقدم هر جوری که بخواهی ببینی واقعا همون رو میبینی...اگه بخواهی خوبیها رو ببینی اونها رو میبینی ولی اگه بخواهی بدیها رو جستجو کنی همونها رو هم میبینی.
لیلی جون منظورم جنجال از طرف شما نبود شما هم مدیر هستین وهم به عنوان دوسته بزرگتره من صحبت هاتون مفیده و روحیه بخش
منظورم اون عزیزانی که تازه وارد هستند و اساتید نصیحت هستند Big Grin
نه مطمئنن من سعی میکنم آمریکا رو توی این یک سال با چشم باز نگاه کنم بدونه هیچ پیش داوری
از توجه شما به بنده هم خیلی ممنون لیلی جون Smile

شماره کیس: 2010AS00016XXX
کنسولگری:آنکارا
_____________________________
کسی که دارای عزمی راسخ است ،جهان را مطابق میل خویش عوض می کند .
پاسخ
تشکر کنندگان: WIKIMAN ، laili ، jan ، R.F ، zara man ، nnazi_2005
من دیگه واقعا مغزم از کار افتاده . اولش که نامه ی قبولی رو دیدم بال درآوردم خوردم به سقف و افتادم پایین ولی حالا که حدودا یک ماه مونده به رفتن واقعا گیج شدم و نمیدونم خوشحالم یا ناراحت / دوست دارم برم یا نه هر روز که عمم من رو میبینه بغض میکنه من رو بقل میکنه و زار زار گریه میکنه مامان بزرگمم تا میگم سلام میزنه زیره گریه : آی خشایار من تو بری چی کار کنم و ... ! هر فامیلی هم که میاد خونمون با مامانم حسابی گریه میکنه حالا که این پست رو دیدم استرسم چند برابر شده میدونید دلیله اصلی اینه که من مامان و بابام رو مجبور کردم که برای رفتن آماده شیم خودشون در اصل مایل نبودن عمری اینجا توی ایران زندگی کردن و کلی دوست و اشنا کنارشون بوده و اینکه اسپانسرمون { عمم } زیاد از اونجا تعریف نمیکنه و بیشتر از سختی هاش میگه درد ها مو چند برابر کرده ..... راستش خودمم دارم دیوانه میشم من به پسر خالم خیلی خیلی وابسته ام و باید حداقل هر هفته ببینمش و حالا که فکر میکنم ازش دور میشم انگار اتیشم میزنن برای من که 17 سال دارم {16-17} همه چیزه من دوستامن ولی حالا ........ باید از همشون خداحافظی کنم برای من واقعا سخته .
مامانم هم تازه بازنشست شده ولی اونجا باید بازم کار کنه و این فقط تقصیر منه چون من توی لاتاری ثبت نامش کردم بابام هم که از همه بیشتر ناراحته خلاصه هر روز کلی به خودم فحش میدم شاید پشیمونم .... نمیدونم ولی این رو میدونم که خوشحال نیستم از اینکه میبینم مامان و بابام به خاطر من باید سختی بکشن .
بیایید سریال قهوه ی تلخ رو کپی نکنیم تا با این کار کمکی کرده باشیم و فرهنگ سازی را از امروز شروع کنیم .

پاسخ
تشکر کنندگان: wushu kung fu ، jan ، shatsi
(2010-08-22 ساعت 14:05)khashayar6310 نوشته:  من دیگه واقعا مغزم از کار افتاده . اولش که نامه ی قبولی رو دیدم بال درآوردم خوردم به سقف و افتادم پایین ولی حالا که حدودا یک ماه مونده به رفتن واقعا گیج شدم و نمیدونم خوشحالم یا ناراحت / دوست دارم برم یا نه هر روز که عمم من رو میبینه بغض میکنه من رو بقل میکنه و زار زار گریه میکنه مامان بزرگمم تا میگم سلام میزنه زیره گریه : آی خشایار من تو بری چی کار کنم و ... ! هر فامیلی هم که میاد خونمون با مامانم حسابی گریه میکنه حالا که این پست رو دیدم استرسم چند برابر شده میدونید دلیله اصلی اینه که من مامان و بابام رو مجبور کردم که برای رفتن آماده شیم خودشون در اصل مایل نبودن عمری اینجا توی ایران زندگی کردن و کلی دوست و اشنا کنارشون بوده و اینکه اسپانسرمون { عمم } زیاد از اونجا تعریف نمیکنه و بیشتر از سختی هاش میگه درد ها مو چند برابر کرده ..... راستش خودمم دارم دیوانه میشم من به پسر خالم خیلی خیلی وابسته ام و باید حداقل هر هفته ببینمش و حالا که فکر میکنم ازش دور میشم انگار اتیشم میزنن برای من که 17 سال دارم {16-17} همه چیزه من دوستامن ولی حالا ........ باید از همشون خداحافظی کنم برای من واقعا سخته .
مامانم هم تازه بازنشست شده ولی اونجا باید بازم کار کنه و این فقط تقصیر منه چون من توی لاتاری ثبت نامش کردم بابام هم که از همه بیشتر ناراحته خلاصه هر روز کلی به خودم فحش میدم شاید پشیمونم .... نمیدونم ولی این رو میدونم که خوشحال نیستم از اینکه میبینم مامان و بابام به خاطر من باید سختی بکشن .

دوست عزیز سلام
خیلی خلاصه میگم
اگه نری تا اخر عمر حسرتشو میخوری که اگه رفته بودم زندگیم خیلی بهتر میشد و این حرفا خلاصه همیشه یه چیزی مثل خوره اذیتت میکنه.
اما اگه بری وارد سرزمین فرصتها میشی وزندگیتو اونجور که میخوای میسازی نه اونجور که بعضیها میخوان و شما 10 سال دیگه متوجه میشی که کار درست رو انجام دادی نه حالا .
در اخر فقط همین که کارت شما در بازی زندگی برده اگه کارتو رو نکنی با بازنده فرقی نداری.
زندگی جدید منتظر شماست پس شک نکنید.
موفق باشید.
شماره کیس: 2011AS000007xx
تاریخ دریافت نامه قبولی: 3خرداد 89
محل دریافت نامه: اصفهان،دم در خونه!
کنسول: آنکارا
ارسال فرمهای اول:10 خرداد
کارنت :11 AUG
نامه دوم: 5 SEP
مصاحبه: 7 OCT
دریافت ویزا: 7 OCT
GOD BLESS AMERICA
پاسخ
تشکر کنندگان: khashayar6310 ، wushu kung fu ، laili ، R.F ، nnazi_2005 ، omino ، shatsi
خشیارجان ما هم تو سن شما هستیم دو تا جون خول(به قول آشنایان)Big Grin که عاشقه USA هستند خوابشون خوراکشون USA
بگذریم frozen mind عزیز راست میگه میتونی خودت اونجا تنها بمونی و زندگی کنی میدونم سخته ولی باور کن شدنی ما اگه جای تو بودیم یه لحظه هم صبر نمیکردیم می رفتی گرچه پول نداریم کسی رو هم اونور نداریم ولی خدا رو که داریمو این برامون بسه و من باور دارم که جوینده یابندس میدونم خیلی خیلی سخته مخصوصا زندگی تنهایی برای ما و شما ولی برای رسیدن به خواسته های بهتر باید خیلی چیزا رو رها کرد امیدوارم موفق بشی و هرجور که صلاح راهت رو انتخاب کنی

frozen mind عزیز اگه میشه یکم اطلاعات از این آشناتون به ما میدی مثلا با چه ویزای رفته حالا اینجا یا تو پیام خصوصی ممنون

به امید موفقیت تمام کسانی که با هدفی خاص وارد سرزمین رویاها میشن
یه تصمیم یه هدف یا شکست یا پیروزی .... در جاده ی موفقیت دور زدن ممنوع
پاسخ
تشکر کنندگان: khashayar6310 ، frozen mind
من این جمله رو همیشه پیش خودم تکرار میکنم : طعم تلخ شکست بهتر از حسرت خوردن برای کاریه که هرگز انجامش ندادی .
ولی الان دیگه این جمله هم کارساز نیست اولش تو ذهنم بهشت بود ولی آروم آروم شروع کرد به تغییر حالا بیشتر شبیه جهنم شده ولی بازم نمیتونم تشخیص بدم یا بهتر بگم هنوز درک درستی ازش ندارم .
همه میگن این چه فکر های احمقانه ای میکنی ولی اونا این موقعیت رو تجربه نکردن که طی چند ماه زندگیت 360 درجه تغییر میکنه من این رو میدونم که طی چند ماه به اونجا عادت میکنم چون من قرار نیست سختی بکشم این پدر و مادرن که باید سختی ها رو تحمل کنند همین هم آذارم میده اینکه مامان و بابام اینجا یک عمر کار کردند و سختی زیادی کشیدند حالا همین که مامانم بازنشست شده و کمی راحت باز باید یره سره کار به خاطره راحتی من منی که هیچ کاره مفیدی نمیتونم براشون انجام بدم این فکر هاست که اذابم میده و اشکم رو در میاره یعنی باید اونجا فروشنده بشن ؟
درسته آدم برای بدست آوردن چند چیز جدید باید چند چیز دیگر رو از دست بده ولی من نمیخوام اون چند چیزی که از دست میدم آرامش و خوشحالی پدر مادرم باشه من حاظر نیستم به خاطر راحتی من یک عمر ناراحت و غمگین زندگیشون سپری شه چون وقتی مادرم 2 ماه پیش بازنشست شد خوشحالی در نگاهش موج میزد ولی حالا چی ؟ دوباره باید بره سر کار اونم بیشتر از ساعاتی که اینجا کار میکرد الان دیگه وقت استراحتش بود ولی .... باید قبول کرد که برای راحتی من اون ها باید راحتیشون رو از دست بدن .
مشکله با اینکه پدر مادرم همش به من میگن مطمئن باش اونجا از اینجا راحت تر زندگی میکنیم ولی من میدونم زندگی سخت تری انتظار اون ها رو میکشه که من نمیتونم با این موضوع کنار بیام که به خاطر راحتی من اونها بخوان ناراحت بشن و به خوبی این جا زندگی نکنند .
بیایید سریال قهوه ی تلخ رو کپی نکنیم تا با این کار کمکی کرده باشیم و فرهنگ سازی را از امروز شروع کنیم .

پاسخ
تشکر کنندگان: ساشا ، zara man ، shatsi
نقل قول:
(2010-08-22 ساعت 16:54)khashayar6310 نوشته:  من این جمله رو همیشه پیش خودم تکرار میکنم : طعم تلخ شکست بهتر از حسرت خوردن برای کاریه که هرگز انجامش ندادی .
ولی الان دیگه این جمله هم کارساز نیست اولش تو ذهنم بهشت بود ولی آروم آروم شروع کرد به تغییر حالا بیشتر شبیه جهنم شده ولی بازم نمیتونم تشخیص بدم یا بهتر بگم هنوز درک درستی ازش ندارم .
همه میگن این چه فکر های احمقانه ای میکنی ولی اونا این موقعیت رو تجربه نکردن که طی چند ماه زندگیت 360 درجه تغییر میکنه من این رو میدونم که طی چند ماه به اونجا عادت میکنم چون من قرار نیست سختی بکشم این پدر و مادرن که باید سختی ها رو تحمل کنند همین هم آذارم میده اینکه مامان و بابام اینجا یک عمر کار کردند و سختی زیادی کشیدند حالا همین که مامانم بازنشست شده و کمی راحت باز باید یره سره کار به خاطره راحتی من منی که هیچ کاره مفیدی نمیتونم براشون انجام بدم این فکر هاست که اذابم میده و اشکم رو در میاره یعنی باید اونجا فروشنده بشن ؟
درسته آدم برای بدست آوردن چند چیز جدید باید چند چیز دیگر رو از دست بده ولی من نمیخوام اون چند چیزی که از دست میدم آرامش و خوشحالی پدر مادرم باشه من حاظر نیستم به خاطر راحتی من یک عمر ناراحت و غمگین زندگیشون سپری شه چون وقتی مادرم 2 ماه پیش بازنشست شد خوشحالی در نگاهش موج میزد ولی حالا چی ؟ دوباره باید بره سر کار اونم بیشتر از ساعاتی که اینجا کار میکرد الان دیگه وقت استراحتش بود ولی .... باید قبول کرد که برای راحتی من اون ها باید راحتیشون رو از دست بدن .
مشکله با اینکه پدر مادرم همش به من میگن مطمئن باش اونجا از اینجا راحت تر زندگی میکنیم ولی من میدونم زندگی سخت تری انتظار اون ها رو میکشه که من نمیتونم با این موضوع کنار بیام که به خاطر راحتی من اونها بخوان ناراحت بشن و به خوبی این جا زندگی نکنند .

آقا چه کاری دیگه جهنم چرا؟؟؟؟؟
وقتی مادر و پدر شما آماده ی رفتنند وهیچ مشکلی ندارن شما دیگه چرا ناراحتی البته منم اگه بودم شاید مثل شما میشدم چون پدر مادر من چندسال دارن اینجا زحمت میکشن برای خودشون کسی شدن و خیلی سخته اگه بخوان از صفر شروع کنن من هروقت به پدرم میگم بیا بریم اونور میگه دیگه از ما گذشته بله راست میگه چون منی که الان اینجا هیچ کاری رو آغاز نکردم برام فرقی نداره که کارم رو تو آمریکا شروع کنم یا اینجا اول تا آخر باید تلاشم رو بکنم و وقتی تا پلی ساخته نشده باید دسته به کار شم چون نمیتونم بد پلی رو که ساختم واسش عرق ریختم خراب کنم البته ماهم هیچوقت نمی خوام خانوادمون رو به خاطر خودمون تو عذاب بکشیم به همین دلیل که تو مهاجرت تنهایی راسخیم


یه تصمیم یه هدف یا شکست یا پیروزی .... در جاده ی موفقیت دور زدن ممنوع
پاسخ
تشکر کنندگان: khashayar6310 ، omino
دوست عزیز
قضیه شما بسیار ساده است.
شما پس از گذشت مدتی(البته نه مدت خیلی کوتاه) میتونی خودتو ارزیابی کنی که مهاجرت بهت میسازه یا نه؟
اگه دوست نداشتی برگرد!
نمیدونم جرا بعضی از دوستان سعی دارند با اینقدر توضیحات یه نفر رو به یه چیزی قانع کنند.
همه ما به این علت داریم میریم آمریکا که آزاد باشیم ، تا کرامت انسانیمون رعایت بشه ، تا مثل یه انسان زندگی کنیم. تو مهاجر سرا پزشک متخصص و استاد دانشگاه و افراد با موقعیت خوب ، کم نیستند که مشکلات مهاجرت رو به جون خریدن. همه اونا دارن چیزای زیادی رو از دست میدن تا به چیزای زیادی برسن.
بنظر من مشکل شما از نوع بی انگیزگی برای مهاجرت است.

همیشه برای بدست آوردن چیز های جدید باید بعضی چیزها رو از دست داد ،هیچوقت نمی تونیم همه رو با هم داشته باشیم
پاسخ
تشکر کنندگان: frozen mind ، laili ، User ، Hossein81 ، khashayar6310 ، nnazi_2005 ، omino




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان