کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
سفرنامه و تجربهٔ مصاحبه در ایروان
خب من اومدممممممممممممم خیلی وقتتون نمیگیرم سعی میکنم خیلی حرف نزنم مطالبی که دوستان تو سفرنامه بارها بهش اشاره کردن دیکه نگم

اول از اقا افشین تشکر میکنم که این مدت کمک به من کردن خیلی مزاحمشون شدم و همه دوستانی که سفر نامه نوشتن کمک کردن

قبل از این که به ایروان برم با صحبتایی که دو تا اقا افشینا اینجا کرده بودن تصمیم گرفتم همون خونه از صاحبخونه بگیرم با صاحبخونه هم صحبت کردیم تاریخ دادیم موافقت کرد

روزی که به ایروان رسیدم در اولین فرصت 2تا خط بیلاین از فرودگاه گرفتم هر کدوم 1000درام که 500درام موجودی تو هر کدوم داشت و یکی از سیم کارتا جوری بود که مکالمه با ایروان

چه خط ثابت چه موبایل هزینه ای نداشت مجانی بود. در کل مکالمه با این سیم کارت با ایران خیلی گرون بود صرف نداشت ولی اس ام اس خوب بود 20 درام هزینه داشت

بعد از فرودگاه اومدیم بیرون یه تاکسی از خود فرودگاه گرفتیم شماره صاحبخونه گرفتیم دادیم به راننده که خودش بهش ادرس بده

اولین اتفاقی که واقعا پیشبینی نمیشد این بود که اقا ویگن کس دیگ فرستاد اون به ما گفت ویگن خونه اش اجاره داده من فرستاده یک جا دیگه بهتون بدم

اولش ناراحت شدیم ولی بعد دیدیم شاید بهترم شد این اتفاق افتاد.ارمناک کسی بود که ویگن برا ما فرستاده بود که زبان فارسی خوب بلد بود.خودش هتل اپارتمان اجاره میداد ولی چون ما 4نفر

بودیم (من لاتاری برنده شدم فقط ولی همراهام زیاد بود)گرون در میومد.گفتیم خونه میخوایم

به چند نفر زنگ زد با زبون خودشون باهاشون حرف زد خلاصه یه خونه تو ابویان برامون پیدا کرد 7شب 230دلار خونهای که به ما داد امکاناتش خوب بود

یه خونه با 3تخت (یه تخت دو نفره دو تخت یک نفره) که یکیش خیلی صدا میداد

خونه شوفاژ بود و خیلی گرم خوب بود راحت میشد با یه لباس نازک تو خونه باشی لازم نبود زیاد لباش بپوشی من که شبا شوفاژ کنار تختمم خاموش میکردم میخوابیدم

تو این مدت که من اونجا بودم 12(روز)با اینکه هوا خیلی سرد بود ولی خونه واقعا عالی بود مشگل سرما نداشت

امکانات خونه : کاناپه مبل میز تلویزیون ماهواره(کانالهای ایرانی میگرفت ارمنی نبود)یخچال ظروف اشپز خانه ماشین لباسشویی اتو جارو برقی بود)

خوشبختانه ابم گرم بود راحت میشد حمام کرد قطعی اب سرما هم نداشتیم

صاحبخونه یه خانوم ارمنی بود که چند تا کلمه فارسی و چندتا اینگلیسی بلد بود حرف زدن باهاش خیلی سخت بود برا همین ارمناک باهاش همیشه حرف میزد خونه خودش رو برو خونه ای که

به ما اجاره داده بود بود شب اول کل مبلغ یه هفته اقامت گرفت باضافه یه پاسپورت!

روز مدیکال :از همون خیابون ابویان ماشین های ونی که شمارش 95 بود سوار شدم 100درام کرایه اش جلو بیمارستان پیادم کرد

در مور مدیکال چیزی نمیگم چون دوستان توضیحات دادن دوباره تکرار میشه من با دکتر کیریستین وقت داشتم که بیشتر سوالات و معاینه منشی اش ازم پرسید(برخورد جفتشون دوستانه

مودبانه است)

روز مصاحبه ساعت 10 وقت داشتم ولی تصمیم گرفتم زودتر برم چون اونروز باید میرفتم عکس قفسه سینه ام از دکتر می گرفتم و هم ببر میگشتم ایران

ساعت 8 از خونه اومدم بیرون با یه تاکسی رفتم سفارت 600درامم گرفت تو صف تنها ایرانی که بود من بود ولی بعد که رفتم تو 2تا خانواده ایرانی هم دیدم و بعد منم چندتا خانواده ایرانی دیگه
اومدن


باجه 3 اول ارمنی ها برا پرداخت پول صدا میکرد(به ارمنی ها شماره میدادن ولی ایرانی ها خودشون نوبتاشون حواسشون بود اول برا دریافت مدارک اسمشون میخوندن بعد برا پرداخت پول

میرفتن)

مدارک از من یه خانوم مو مشکی گرفت که فارسی خوب حرف میزد من 2تا فرم 230 122 دوباره دادم چون یه جاهایش قبلا پر نکرده بودم ادرس امریکام عوض کرده بودم اسم دانشگامم

ترجمه نکرده بودم زیر شاخش

( عکسای قبلی بهم پس داد (عکسا هم له شده بود هم یه قسمتیش پاره

دو تا عکس جدید ازم گرفت.اون خانوم که مدارک میگرفت انقدر ساده برخورد کرد که همون لحظه گفتم این هم استرسم الکی بود یه ضرب میگیرم

خانواده اول مصاحبشون تموم شد ابی گرفتن تصورم این بود که نوبت خانواده دوم که برن که بعد 7.8دقیقه فامیلی خودم شنیدم که صدا زده میشد

مصاحبه من تو با همون اقایی بود که قبلا دوستان درموردش حرف زدن انقدر برخوردش مودبانه و دوستانه بود که خیلی راحت میشد باهاش حرف زد ازم خواست قسم بخورم که

بهش جاهایی که تو فرما قبلی ننوشته بودم یا درست کرده بودم توضیح دادم خندید گفت اینا مشگلی نیست خب خیالم راحت شد چون خیلی از دوستان تا یه اشتباه تو فرماشون بود

صحیحش کرده بودن فرستاده بودن دوباره ولی من با داشتن اشتباه و تغییر درستش نکرده بودم تا روز مصاحبه

ازم پرسید ادرسی که دادی ادرس کیه ؟همون جا ساکن میشی؟رشته ات دقیقا چیه تو چه زیر شاخه ای؟(فکر کنم چون رشته ام جزو رشته های حساس به حساب میومد این سوال پرسید)منم یکم توضیح دادم براش اونم سرش تکون میداد)

اخرشم بهم گفت تا حالا کار نکردی تو این 1سال که فارغ التحصیل شدی؟منم گفتم اول دنبالش بودم ولی بعد که قضیه برنده شدنم پیش اومد گفتم ببینم چی میشه خندید گفت اصلا مشگلی نداره

تبریک میگم به خاطره قبولیت تو لاتاری و بعدشم گفت به امریکا خوش اومدی یه شماره تماس بده فردا یا پس فردا بهت زنگ میزنیم بیای پاسپورت بگیری اصل شناسنامه و اصل لیسانسم بهم

برگردوند بقیه چیزا پس نمیدن.من از دو تا بانک موجودی گرفته بودم هیچ سوالی در این باره ازم نپرسید.هیچ سوالی درباره این که اونجا چکار میخوام بکنم نپرسید.کلان سولا همونایی بود که گفتم

دو روز بعد زنگ زدن گفتن بیا ویزات حاضره از همون ابویان با ماشین های ون شماره 75 رفتم سفارت اول ویزا ارمنی ها رو میدادن بعد ایرانی ها همون خانوم که اون روز مدارک ازم

گرفت بهم ویزام با اون پاکت زرد معروف داد گفت رفتی امریکا تو همون فرودگاه بدش به اداره مهاجرت و بعدشم گفت ویزات 6ماه اعتبار داره

امیدوارم حرفایی که زدم مفید باشه منم دینم به مهاجر سرا ادا کرده باشم تنها توصیه ای که میتونم بهتون بکنم اینه که نگران نباشین ساده تر از اونچیزی که فکرش میکنین من وقتی تو صف

بودم از استرس اشکم داشت درمیومد.ولی انقدر برخودا دوستانه خوب بود که اروم شدم.

اگه کسی سوالی داره من در خدمتم شماره ارمناک اگه کسی میخواد تو پیغام خصوصی بهم بگه میترسم اینجا بزارم خلاف مقررات باشه


موفق باشید
CN:2013AS2XXX
سفارت:ایروان
افراد این کیس:1
مصاحبه:w3dec
دریافت ویزا:یکضربCool
با سلام
اين دفعه ديگه نوبت خود خودمه:
من وقتي ديدم كه كارنت شدم سريع رفتم دنبال بقيه مدارك ام ترجمه كه در طول دو هفته همه رو اكي كردم يه ايميل به دكتر كريستين زدم و وقت پزشكي واسه 17 ام دسامير گرفتم مصاحبه من 19 دسامبر بود دكتر بهم يه فايلي رو فرستاد كه تو اون همه واكسن هاي لازم نوشته شده بود
اما واسه واكسنا كلي مشكل داشتم
هپاتيت كه لازم نبود واسه من(تو فرما جز واكسن هاي الزامي نبود) اما دو مرحله زده بودم
انفلوانزاي فصلي و ديفتري كزاز هم زدم
يه مرحله ام ام رو زدم رفتم پيش يه خانم دكتر تو تبريز بهم گفت كه شما چون بچگي دو نوبت سرخك زدي همون يه نوبت ام ام ار كافيه
ولي واسه ابله مرغان رفتم پيش متخصص عفوني باهاش صحبت كردم كه واسم تو دفترچه نوشت برم تستشو انجام بدم چون بيمه تكميلي هم داشتم رفتم پول آزمايش رو هم از بيمه تكميلي گرفتم.
نتيجه تست كه گرفتم رفتم پيش همون دكتر او روز نبود فرداش هم كه نمي تونستم برم رفتم پيش يه دكتر ديگه بهم گفت تو قبلا ابله نگرفته اي. تو اينترنت هم خودم يه كم سرچ كردم هردو گزينه واسم منفي نوشته شده بود كه من تو نت هم خوندم كه معنيش اينكه قبلا نگرفته ام.
بنابراين تصميم گرفتم دنبال واكسن ابله بگرم مگه پيدا ميشه... به دكتر كريستين ايميل زدم و بهش توضيح دادم كه من اين واكسنو اينچا نميتونم پيدا كنم و قبلا هم ابله نگرفته ام ازش كمك خواستم بهم جواب داده بود برم پاستور تهران، اما من تماس كه گرفته بودم مي دونستم ندارن
خلاصه جواب ازمايشو اسكن كردم و واسه دكتر كرسيتين فرستادم يه ساعت بعدش بهم جواب داده بود كه تو هيستوري اين بيماري را داري و لازم نيست واكسن ابله بزني و گفته بود حتما جواب ازمايش را با خودم ببرم
كلي خوشحال شدم
اما من واسه مدارك پزشكي و كارت واكسن پاستور نرفتم همون شهر خودمون(تبريز) رفتم مركز بهداشت پيش خانم دكتر بهروزي و اون كارت واكسن زرد بين المللي را صادر كرد و هيچ پولي بابتش هم نگرفت

حركت به ايروان
من با حساب كتابهايي كه كرده بودم ديدم بهتره كه با اتوبوس برم چون اگه ميخواستم با هواپيما برم بايد مي امدم تهران كه گفتم خوب تا تهران برم همون بهتر كه از اينجا سوار اتوبوش بشم و برم ايروان...
اما وقتي رفتم ميدان راه اهن تبريز كه قرار بود از او نجا سوار بشم هوا برفي بود خلاصه جاده خيلي افتضاح بود همش يخ بود قرار بود كه ساعت 9 صبح ايروان باشيم ساعت 9 شب رسيدم مديكال من كه ساعت 3.30 عصربود ديگه نرسيدم
شب ساعت 10 به دكتر كريستين زنگ زدم و جريانو بهش توضيح دادم كه چاده يخي بود و .... اونم گفت كه فردا اول وقت بيا كارتو راه مي اندازم
فردا ساعت 9.30 بيمارستان بودم و منتظر دكتر. ساعت 10 ديدم دو نفر ايراني اومدن (ايدين عزيز با مادرشون) يه كم بعد عليرضاي عزيز با خانمشون ( از بچه هاي مهاجر سرا) امدن حالا ديگه جمعمون جمع بود كه منشي دكتر اومد پاسپورتارو خواست
من نفر اول رفتم تو و يه كم بعد دكتر اومد و معاينه شروع شد اخراي كارم بود كه از دكتر پرسيدم شما تو فايلي كه برام من فرستاده بودين نوشته بودين منشي فارسي دارين بهم گفت كه الان مياد كار من تموم شده بود كه منشي فارسي زبان خانم دكتر اومدن. خلاصه بقيه ماجرا و ازمايش خون و ...

و اما روز مصاحبه
مصاحبه من ساعت 10 بود من ساعت 9.15 رسيدم تو صف وايستاده بودم كه يه كم بعد سهيل عزيز ( از بچه هاي مهاجر سرا) با خونوادشون اومدن. خلاصه نوبت من شد ورفتم داخل وتوسالن نشستم
يه لحظه ديم يه خانم بهم فارسي گفت بريد باجه تحويل مدارك
من رفتم باجه تحويل مدارك و اون زوج هم رفتن واسه مصاحبه با افيسر
مداركي كه ازم خواست
پاسپورت با كپي
شناسنامه+ ترجمه + كپي(من شناسنامه ام صفحه توضيحات داشت كه به حكم دادسراي اشاره شده بود و هيچ مدركي راجع به اين ازم نخواست)
دانشنامه ليسانس و فوق ليسانس + ترجمه + كپي(ريز نمرات نخواست منم ندادم)
كارت پايان خدمت + ترجمه+ كپي
تمكن مالي از بانك ملت 50 ميليون( بانك ملت گواهي سپرده را به زبان انگليسي به ريال با مهر برجسته داد تاريخ افتتاح حساب هم ننوشته بود فقط ميانگين گردش سه ماهه و موجودي را زده بود)
برگه اينترويو را نخواست منم چيزي نگفتم عكس هم نخواست.
فرمهاي اوليه را ابديت كرده بودم كه اونارو هم خودم دادم
رفتم 330 دلار و پرداخت كردم و دادم به باچه تحويل مدارك و امدم نشستم وقتي داشتم مداركمو تحويل مي دادم نگام به او زوج جوان افتاد شنيدم كه ابي گرفتن ديگه فرصت نشد بهشون تبريك بگم از همين جا بهشون تبريك ميگم و ارزوي موفقيت براشون ميكنم
من حدودا 45 دقيقه مننتظر موندم دراين فاصله يه خانم جوان ايراني هم مصاحبه شد وقتي درو باز كرد اومدبيرون گفت كه ابي گرفتم من احساس كردم خيلي ناراحت هستند و به احترام ايراني بودنم بلند شدم و بهشون تبريك گفتم براي ايشون هم ارزوي موفقيت دارم.
خلاصه نوبت من شد رفتم داخل بهم گفت كه خيلي خوش اومدي منهم تشكر كردم ازم خواست دست راستمو ببرم بالا وقسم بخورم كه ...
ازم پرسيد ادرسي كه نوشتي كيه؟بعد هم پرسيد شيرين عسل چيكار ميكني منم خيلي ساده جواب دادم تو كار برنامه ريزي توليد هستم
بعد ازم پرسيد دانشگاه چي درس دادي گفتم تحقيق درعمليات متوچه نشد سه بار پرسيد بالاخره گفتم operation research
ازم پرسيد پيش دكتر رفتم يا نه منم گفتم اره
شماره تلفن ادرسي كه نوشته بودم رو ازم خواست كه نداشتم
ديگه ازم چيزي نپرسيد بهم گفت خيلي ممنون كه تشريف اوردي مدارك شما كامله يه برگه ابي بهم داد و گفت بعد از 3 يا 4 هفته سايتو چك كن وقتي كيس نامبرخودتو ديدي با پاسپورت بيا و اون شماره تلفن را روي يه كاغذ بنويس و بنداز تو صندوق ...
تا اونجايي كه من اطلاع دارم روز 19 ام و 20ام دسامبر همه ابي گرفتن
خلاصه ما هم به جمع دوستان ديگه مون پيوستيم

قسمت دوم سفرنامه

با سلام دوباره به دوستان
بعد از کلیر شدنم به دلیل مشغله زیاد و مشکلات خانوادگی قادر نشدم به سفارت مراجعه کنم و ویزامو بگیرم به همین دلیل یه نفر دانشجوی دکترا اون ور می شناختم که بهش وکالت دادم بره سفارت وکارامو انجام بده
ولی متاسفانه سفارت همون روز اول بهش زنگ زده بود و گفته بود بیا مدارک و پس بگیر فقط باید خودش بیاد ویزارو بگیره
خلاصه اینکه با کلی مکافات مدارک رو پس گرفت وکیلم تا اینکه خودم مراجعه کردم و ویزارو گرفتم.
به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند رونده باش امید هیچ معجزه ای زمرده نیست زنده باش. خدا پشت پناه همتون باشه دوستان
سفرنامه ارمنستان قسمت سوم
سفرنامه ارمنستان قسمت دوم
http://mohajersara.com/thread-5613-post-...#pid253562
تقریبا کار مسافران تا ساعت 2:30 تمام شد و همه منتظر رد شدن اتوبوس شدند. اما متاسفانه بازرسی اتوبوس بخاطر بار زیاد خیلی طولانی شد و همه مسافرین منتظر بودند که بالاخره ساعت 5:00 صبح اتوبوس هم از مرز گذشت و مسافران خسته و خواب آلوده را سوار کرد و پس از نیم ساعت هم راه افتاد. فقط نکته ای را باید در مورد بازرسی گمرک ارمنستان یادآوری کنم. متاسفانه رفتار برخی از هموطنان ما جای ناراحتی و تاسف دارد که ماموران گمرک را نسبت به ایرانیان بد گمان کرده است. مامور گمرک با حالتی خاص از من پرسید هرچه داری از جیبت بیرون بیار تریاک، هروئین، شیشه و ... من از این حالت خیلی ناراحت شدم و افسوس خوردم که چرا ما حرمت خودمان را نگه نداشتیم. اصلا دوست ندارم ملیت های مختلف به ایرانی با دید تحقیر بنگرند. به ریشه این مشکلات کاری ندارم اما ما باید بیشتر به رفتارمان توجه داشته باشیم. ما دارای تمدن چندین هزار ساله هستیم اما گاهی با یک رفتار نادرست این تمدن کهن را لکه دار می کنیم. بگذریم اون شب در بین مسافران اتوبوس ما خوشبختانه چیزی پیدا نکردند. اما در ایروان با دوستی آشنا شدم که وقتی سر این مسئله صحبت شد گفت شبی که انها از مرز گذشتند مامور از جیب یک جوان ایرانی تعداد زیادی قرص ترامادون کشف کرده. البته برخوردشان خوب است و این فرد را پس از گرفتن قرصهایش آزاد کرده بودند اما کاش..
از موضوع دور شدم. خلاصه ما ساعت 5:30 از مرز حرکت کردیم و بطرف ایروان براه افتادیم. همه مسافران آنقدر خسته بودند که بالافاصله به خواب رفتند. تا ساعت 8:30 که راننده برای صرف صبحانه در یک رستوران جاده ای ارمنستان توقف کرد. رستورانهای جاده ای ارمنستان مانند ایران بد نام نیستند و تقریبا کیفیت خوراکهای ایروان را با همان نرخ می توانید آنجا هم پیدا کنید. تقریبا نرخ صبحانه برای یک نف حدود 1000 درام میشود. پس از صرف صبحانه و زمان یک ساعته اتوبوس حرکت کرد. ابتدای جاده ایروان بعد از مرز تقریبا خوب است و مانند جاده های کوهستانی است اما بدون گردنه. ولی پس از گذشتن حدود 4 ساعت از مرز گردنه های جاده شروع میشود. در طول مسیر تا ایروان از چندین شهر کوچک و بزرگ باید بگذرید مانند کاپان، وایک، آرارات و... مسیر مرز نوردوز تا ایروان حدود 400 کیلومتر است اما چون مسیر پر پیچ و خم است و کوهستانی اتوبوس بیشتر از 30 یا 40 کیلومتر در ساعت نمی تواند سرعت بگیرد. بنابراین این مسیر حدود 8 تا 10 ساعت طول می کشد. چند تا عکس هم از جاده ایروان گرفتم ولی به علت مه آلود بودن جاده متاسفانه چیزی مشخص نیست.
IF THERE IS A WILL, THERE IS A WAY
ورود به آمریکا مارچ 2013 ساکن سیاتل
(2012-12-25 ساعت 11:48)afshin06 نوشته:  سفرنامه ارمنستان قسمت سوم
سفرنامه ارمنستان قسمت دوم
http://mohajersara.com/thread-5613-post-...#pid253562
تقریبا کار مسافران تا ساعت 2:30 تمام شد و همه منتظر رد شدن اتوبوس شدند. اما متاسفانه بازرسی اتوبوس بخاطر بار زیاد خیلی طولانی شد و همه مسافرین منتظر بودند که بالاخره ساعت 5:00 صبح
اتفاقا" من دیروز داشتم به این نکته فکر میکردم که چرا فرودگاه ارمنستان گمرک نداشت؟؟ ما بعد از اینکه از چک پاسپورت و ویزا گذشتیم یکراست رفتیم چمدونامونو تحویل گرفتیم و از فرودگاه خارج شدیم. نه چک گمرکی و نه دستگاهی و نه هیچ چیز دیگر Big Grin مثل اینکه براشون اصلا" اهمیت نداره Big Grin
ولی موقع برگشت تو فرودگاه امام برادران گمرک حسابی از خجالتمون دراومدن و هر چی داشتیم رو تو دستگاه گذاشتن و چک کردن و حتی به کیف دستی خانمم هم رحم نکردن و گفتن باید بذارین داخل دستگاه Big Grin فکر کنم داشتن دنبال سوقات ارمنستان میگشتن Big Grin میدونید چیو میگم دیگه؟؟ Tongue
نه والا... من یکی که ادم صاف و ساده ای هستم. نمی دونم منظورت چیه اصلاً!!!Wink. سعید
کارنت:SEP 10 2012/مصاحبه: DEC 12 2012/کلیرنس:JAN 23 2013/ویزا:2013 31 JAN/گرین کارت:2013 23 MAR/سیتیزن شیپ: SEP 2018 ساکن:شیکاگو
سفرنامه

اول از همه از آقا افشین تشکر میکنم که سفرنامه کاملشون خیلی خیلی به ما کمک کرد و به قول همسرم دمش گرمBig Grin
همینطور از تمام دوستانی که سفرنامه هاشون رو نوشتن تشکر میکنم

ما بعد از تحقیق در مورد سفر زمینی و هوایی تصمیم گرفتیم هوایی بریم چون خستگی نداره و به نظر من خطرش هم کمتره. نفری 620 هزار تومن بلیطمون شد ما اپن گرفتیم موقع برگشت 18000 درام اضافه برای هر نفر ازمون گرفتن به خاطر تغییر کلاس پرواز، به این نتیجه رسیدیم که نبایست اپن میگرفتیم چون تغییر روز پرواز هزینه اش به نسبت کمتره. Cool ما از ایران با یه ارمنی که فارسی صحبت میکرد تماس گرفتیم و یه آپارتمان مجهز برای 4 نفر شبی 15000 درام و برای 7 شب رزرو کردیم. 2 تا تخت 1 نفره داشت و یه کاناپه بزرگ که باز میشد و 2 نفر میتونستن روش بخوابن. فشار آب خیلی خوب بود و اصلا قطع آب نداشتیم .
از نظر گرمایشی هم خوب بود کلا ما راضی بودیم، تا میدون جمهوری 10 دقیقه پیاده روی داشت.

مدیکال

تست پزشکی ما ساعت 2:30 بود ما 1:45 از خونه دراومدیم سر چهارراه یه تاکسی گرفتیم و باهاش 1000درام طی کردیم. دکتر کریستین فارسی زیاد بلد نبود و همش انگلیسی حرف میزد لوسی هم که دماغشو عمل کرده بود Tongue و هنوز نیومده بود ولی فرداش که همسرم رفت بیمارستان جواب رو تحویل بگیره دیده بودش. مدیکال اصلا پیچیده نیست ما طبق آدرس هایی که آقا افشین تو سفرنامه شون نوشته بودن رفتیم، دکتر کریستین اول در مورد بیماریها و اینکه عمل جراحی داشتیم یا نه و همینطور شکستگی پرسید. بعد قد و وزنمون رو اندازه گرفت و دو تا برگه داد یکی برای آزمایش خون و دیگری برای عکس قفسه سینه. نفری 31500 درام به دکتر دادیم و رفتیم صندوق که در طبقه پایین بود و نفری 13500 هم اونجا پرداخت کردیم. بعد رفتیم واسه عکس قفسه سینه که در همون ساختمان بود و سپس برای آزمایش خون که در ساختمان پشتی بود. برگشت دیگه تاکسی نگرفتیم و با ون شماره 67 اومدیم که مقصدش میدون جمهوری (هرا باراک) بود کرایش هم 100 درام بود.

مصاحبه

ساعت 8:15 از خونه در اومدیم سر چهارراه یه تاکسی گرفتیم و باهاش 700 درام طی کردیم. دم در سفارت شلوغ بود و یه صف تشکیل داده بودن. خلاصه نوبت ما شد و رفتیم داخل و توی سالن که تقریبا شلوغ بود نشستیم باجه 8 و 9 با عبارت نفر بعدی مدارک رو تحویل میگرفتند ما مدارکمون رو باجه 9 تحویل دادیم:

پاسپورت و فقط کپی صفحه اول
2 تا عکس 5*5
مدارک تحصیلی (دیپلم ، پیش دانشگاهی و لیسانس) و ترجمه
اصل تمکن مالی
شناسنامه و ترجمه
از همسرم که برنده اصلی نبود پاسپورت و کپی ، شناسنامه و ترجمه ، 2تا عکس 5*5 و کارت پایان خدمت و ترجمه رو خواست و مدارک تحصیلیش رو گفت لازم نیست.

بعد از تحویل مدارک وپرداخت هزینه ویزا در باجه 3 حدود 45 دقیقه منتظر موندیم Rolleyes ساعت 10:30 بود اسممون رو صدا کرد باجه 11 . یه خانوم با موهای مشکی بود مصاحبه ما تقریبا زیاد طول کشید در مورد شغل همسرم ازش پرسید و گفت این شرکت چه کار میکنه ، در مورد اینکه کسی رو در آ م ر ی ک ا داریم یا نه پرسید همون اول که وارد شدیم من برگه آبی رو روی پروندمون دیدم و آخرش برگه آبی رو بهمون داد Sad و گفت یه سری کارهای اداری داره بعد از یکی دو ماه سایت رو چک کنید اگه شمارتون رو دیدین یکیتون بیاد واسه گرفتن ویزا و لازم نیست هر دوتون بیاید.Wink



Smile اطلاعاتی در مورد ایروان

ایروان شهر کوچکی است که می تونید با یه نقشه هر جا که میخواهید پیاده برید. حتی میتونید تا هزار پله هم از میدون جمهوری پیاده برید.

حتما از کلیسای قدیمی ( سورپ داجار) که خارج از شهر ایروانه دیدن کنید ما یه ماشین گرفتیم و 8000 درام بهش دادیم رفت و برگشت یک ساعت هم اونجا منتظر موند.

برای چنج دلار و خرید فقط به فروشگاه ساس اتکا نکنید فروشگاههای دیگه ای هم هستند که اجناسشون ارزونتر از ساس هست.

تقاطع خیابان Tigran METZ و Khorenatsi یه بازار سرپوشیده هست که میتونید مایحتاج روزانه تون رو با قیمت مناسبتر از جاهای دیگه اونجا تهیه کنید.
2013AS2***   نفرات:2    مصاحبه:19DES,2012 ایروان   سـفـــــرنـــامـه
کلیر: برنده اصلی 19Agust   ورود به آمریکا: 17NOV 2013
--------------------------
F2A:  PD: 12 Dec 2013, approve: 5 Feb 2014,  , Interview date: 22 November 2015,Abu Dhabi, AP
Case Updates: 9,14,15,16,17,22 Dec,13March,5,11May
CLEAR:16MAY2016 Smile  
دوستان عزیز
این تاپیک مخصوص سفرنامه است، لطفاً از ارسال پست های غیر مرتبط خودداری فرمایید. ارسالهای غیر از این عدم تایید خواهند شد.

ممنون
تشکر کنندگان: kasrafo ، Saeedv13 ، farmiz ، mohajer13 ، khmp ، parsush ، sayeh_m ، Given ، mooj ، امیر مهاجر ، سمانه777 ، hamedhamed ، arezoo bj ، Hedieh20 ، ojee
سفرنامه ارمنستان قسمت چهارم و آخر
بالاخره پس از 25 ساعت اتوبوس نشینی ساعت 1:30 دقیقه ظهر به ایروان رسیدیم. اتوبوس با گذشتن از خیابانهای مختلف به ترمینال رسید. البته چند دقیقه پیش از ترمینال متوجه شدم که از جلوی سفارت گذشتیم. ترمینال یک جایی شبیه ترمینالهای اتوبوسهای توی شهری در ایران هست و تعداد زیادی اتوبوس از مسیرهای مختلف شهر در این مکان توقف میکنند. جای کوچک و خیلی شلوغی است. این محل که منطقه مهمی توی ایروان هست و تقریبا برای همه جای شهر و حتی شهرهای دیگه ارمنستان هم وسیله داره اسمش آفتوگایان هست. من که از قبل یک هاستل روتوی همین محل در نظر گرفته بودم به سرعت به محل مورد نظر رسیدم. این هاستل درست روبروی ترمینال است یعنی کافی است از پله های زیر گذر عبورکنید و به هاستل برسید. این هاستل اسم نداشت اما با تابلوی نئون قرمز رنگ درشت نوشته Hostel که حتما میبینیدش. اینجا رو دوست خوبمون Ehsan به من لطف کردند و آدرس دادند که همینجا ازشون خیلی تشکر میکنم. کرایه هاستل شبی 20 دلار بود با اتاقهای دو تخته ولی من که یک نفر بودم ازش تخفیف گرفتم و شبی 15 دلار با من حساب کرد یعنی 6000 درام. جای خوبی بود اما کمی سرد بود و امکان آشپزی و چای هم نداشت. اما یک غذاخوری طبقه همکف خیابان زیر این هاستل قرار داره که دقیقا سمت چپ درب و راه پله این هاستل هست بعد از دو سوپر مارکت. این غذاخوری غذاهای خیلی با کیفیتی داشت که قیمتش هم خوب بود یعنی هر وعده غذا حدود 1400 درام و هر لیوان چای 250 درام. جای تمیزی بود. شماره تلفن هاستل 010562376 هست و اسم خیابونش Isakov. من چند جای دیگه هم برای آپارتمان می شناسم ولی خودم ندیدم. شماره هاشون خانم گارینه: 077102424 و از ایران 0037477102424. یک جای دیگه هم بنام ساتیک توماسیان به شماره 0037491737266. قیمت این آپارتماانها هم شبی 30 دلار هست. این هاستل چند تا مزیت خیلی خوب داشت که یکی نزدیکیش به سفارت آمریکا است. یعنی پیاده حدود 7 یا 8 دقیقه تا سفارت راه هست. یکی دیگه هم اینکه گفتم به دلیل فراوانی وسایل حمل و نقل عمومی برای همه جای شهر و بیمارستان وسیله داره با کرایه های 50 و 100 درام تا مرکز شهر هم حدود 20 دقیقه پیاده راه هست. من چند روز توی همین هاستل ماندم و خیلی هم بهم خوش گذشت چون چند نفر دوست خیلی خوب اونجا پیدا کردم که شاید جای دیگه شهر نمی تونستم پیدا کنم. اونها هم نذاشتند بهم سخت بگذره و تنها باشم. روز بعد از دریافت ویزاهام هم که خیلی راحت از همون ترمینال بلیط تهران خریدم و به ایران برگشتم. کرایه برگشت هم 22000 درام برای اتوبوس 32 نفره و 25000 درام هم برای اتوبوس 25 نفره. من با VIP 25 نفره برکشتم و خیلی هم راضی بودم. ساعت حرکت اتوبوس برگشت 10 صبح بود و ما فردای اون روز ساعت 7 صبح در ترمینال آزادی از اتوبوس پیاده شدیم.
این قسمت آخر سفرنامه من بود. دوستان اگر پرسشی داشتند میتونند پیام بگذارند.
IF THERE IS A WILL, THERE IS A WAY
ورود به آمریکا مارچ 2013 ساکن سیاتل
با سلام به دوستان و تشکر فراوان از آقای افشین البته از طرف پدر و مادرم چون در واقع کیس متعلق به انها است.از انجایی که من همراه انها به ایروان نرفتم سفرنامه مفصلی نمیتوانم بنویسم ولی چند نکته که برای خودمون هم سوال بود و امیدوارم به موارد مشابه کمک کند را مینویسم.
نکته اول اینکه پدر م(کیس اصلی) با ترس از محدودیت سنی اقدام کردند که مانعی در این زمینه اصلا وجود نداشت.
2- با توجه به سفرنامه اقای افشین، هر دو سفر بسیار مطمئن و راحتی را طی کردند.
3- از پدرم تنها مدرک دانشگاهی را خواسته بودند و گرفتند و نداشتن مدرک دیپلم برای انها مشکل ساز نشد( اصلا دیپلم را نخواستند)
4- مدرک دانشگاهی مادرم را هم نخواستند
5- ترجمه یک مدرک شناسایی تولد کافی است.شناسنامه یا کارت ملی.یک مورد
6- بیماری های ناشی از سن منع پزشکی برایشان ایجاد نکرد.
7- کیس ما هم کلیرنس خورد و برگ آبی گرفت.با وجودی که پدرم پیش از انقلاب سربازی رفته بودند.البته در روز مصاحبه آنها 7 گروه بودند که یک نفر ویزا شده، یک نفر رد شده که هر دو مجرد بودند. 5 گروه خانواده بودند که همه کلیرنس خوردند.گفتند که تمام کسانی که کار دولتی داشتند همین شرایط را داشتند!
8- جالب اینجاست که هیچ عکسی هم مجدد از آنها نگرفته بودند!!!!!!!!!! عجیب بود خیلی

حالا ما هم منتظریم ببینیم که کی نتیجه را اعلام می کنند!
امیدوارم که کمکی کرده باشم!
(2012-12-28 ساعت 20:42)sla59 نوشته:  با سلام به دوستان و تشکر فراوان از آقای افشین البته از طرف پدر و مادرم چون در واقع کیس متعلق به انها است.از انجایی که من همراه انها به ایروان نرفتم سفرنامه مفصلی نمیتوانم بنویسم ولی چند نکته که برای خودمون هم سوال بود و امیدوارم به موارد مشابه کمک کند را مینویسم.
نکته اول اینکه پدر م(کیس اصلی) با ترس از محدودیت سنی اقدام کردند که مانعی در این زمینه اصلا وجود نداشت.
2- با توجه به سفرنامه اقای افشین، هر دو سفر بسیار مطمئن و راحتی را طی کردند.
3- از پدرم تنها مدرک دانشگاهی را خواسته بودند و گرفتند و نداشتن مدرک دیپلم برای انها مشکل ساز نشد( اصلا دیپلم را نخواستند)
4- مدرک دانشگاهی مادرم را هم نخواستند
5- ترجمه یک مدرک شناسایی تولد کافی است.شناسنامه یا کارت ملی.یک مورد
6- بیماری های ناشی از سن منع پزشکی برایشان ایجاد نکرد.
7- کیس ما هم کلیرنس خورد و برگ آبی گرفت.با وجودی که پدرم پیش از انقلاب سربازی رفته بودند.البته در روز مصاحبه آنها 7 گروه بودند که یک نفر ویزا شده، یک نفر رد شده که هر دو مجرد بودند. 5 گروه خانواده بودند که همه کلیرنس خوردند.گفتند که تمام کسانی که کار دولتی داشتند همین شرایط را داشتند!
8- جالب اینجاست که هیچ عکسی هم مجدد از آنها نگرفته بودند!!!!!!!!!! عجیب بود خیلی

حالا ما هم منتظریم ببینیم که کی نتیجه را اعلام می کنند!
امیدوارم که کمکی کرده باشم!

دوست عزیز نگران گرفتن عکس نباشید
از ما هم عکس نگرفتند و وقتی نشسته بودیم تا آفیسر صدامون کنه متوجه شدم که از ما عکس نگرفتند و وقتی مجددا به باجه تحویل مدارک مراجعه کردم و علت نگرفتن عکس را جویا شدم به من گفتند عکس های شما نرماله و نیازی نیست مجددا عکس بدید مگر اینکه عکس جدیدی دارید و میخواهید آنها را جایگزین عکس های قبلی نمائید؟ که ما هم گفتیم نه همون قبلی ها رو داریم و خانمی که مدارک رو تحویل میگرفتند گفتند نه نیازی نیست و همونایی که قبلا دادید اوکی هست.(منطورشون همون عکس هایی بود که همراه با فرم های اولیه ثبت نام به کی سی سی ارسال کرده بودیم)
کارنت:SEP 10 2012/مصاحبه: DEC 12 2012/کلیرنس:JAN 23 2013/ویزا:2013 31 JAN/گرین کارت:2013 23 MAR/سیتیزن شیپ: SEP 2018 ساکن:شیکاگو

به نام خداوند بخشنده مهربان

مقدمه : از وقتی با مهاجرسرا آشنا شدم سفرنامه های زیادی رو خوندم و از خوندن همه اونها لذت می بردم. یادمه اولین سفرنامه ای که خوندم مال مرداکس بود و حالا که فرصتی پیش اومده تا من هم سفرنامه خودمو بنویسم،خیلی خوشحالم و خدا رو شکر می کنم.
اسم من علی هست و متولد شهر ارومیه هستم و در زمانی که این سفرنامه رو می نویسم هم ، ساکن ارومیه هستم. اوایل تیر ماه امسال وقتی به همراه همسر و دخترم برای یه سفر تفریحی از جلفا و مناطق دیدنی اون مثل کلیسای سنت آتین،پارک کوهستان،بازارچه و آسیاب خرابه گذر میکردیم حتی فکرشم نمیکردم که در اوایل دی ماه یکبار دیگه گذرم به این مسیر بیوفته و اون موقع همش به آنکارا،اونگان،ریش قرمز،هاواش، اگو و پسرخالم فکر می کردم و هیچ ذهنیتی از ایروان و ارمنستان نداشتم.
و اما انتخاب نحوه سفر: من 3 راه برای سفر به ایروان داشتم. 1- هواپیما:که شامل سفر زمینی از ارومیه به تهران (10 ساعت)،رفتن از آزادی تا فرودگاه امام (حدود 2 ساعت)، 2 ساعت زمان برای حضور قبل از پرواز در فرودگاه و 1 ساعت و 25 دقیقه طول پرواز (البته بدون احتساب تاخیر) که کلا از نظر زمانی حدود 16 ساعت و از نظر هزینه برای 2 بزرگسال و یه بچه حدودا 2200000 تومن میشد.این روش رو همسرم 40 روز قبل از مصاحبه امتحان کرده بود و از این طریق سفری به آنکارا داشت و کاملا مخالف بود چون بیش از حد خسته کننده بود براش.
2- اتوبوس: برای این روش از سفر ما باید حول و حوش ساعت 9 شب خودمون رو به تبریز می رسوندیم و سوار اتوبوس ایروان میشدیم. از نظر هزینه رفت و برگشت برامون 980000 تومن آب میخورد و از لحاظ زمانی، 15 ساعت.اما چند نکته بود که فکر منو مشغول کرده بود و اونا عبارت بودن از:2-1 اتوبوس برای کسی که بچه 3 ساله داره دم به دقیقه نمی تونه نگه داره(برای کارای ضروری).2-2نصفه شب به مرز میرسه و رد کردن مرز در شب و این فصل سال و تعداد زیاد مسافران و معطلی می تونه کمی برای ما سخت باشه. 2-3 با پرس و جویی که کردم متوجه شدم که اتوبوس ایران در زمان رفت ،در ساعات اولیه صبح به جاهای خطرناک جاده می رسه و در زمان برگشت در نصفه های شب.2-4 دم رفتنی اتفاقی که نباید می افتاد هم افتاد و یه اتوبوس چپ کرد و دست برقضا از فامیلای من یه نفر در اون اتوبوس بود.
3-سواری: گزینه خوبی به نظر میرسید مخصوصا وقتی میدیدم از ارومیه تا نوردوز5/3 ساعت راهه و از اونجا تا ایروان6 ساعت.با پرس و جوهایی که از بچه های عزیز مهاجرسرا و دوستان با تجربه داشتم ، هزینشو هم رفت و برگشت 750000 تومن برای 3 نفر برآورد کردم.
در کنار این گزینه ها از رصد آب و هوا غافل نبودم و از 10 روز مونده به قطعی کردن روش سفر همه چی رو دنبال می کردم. مفیدترین سایت برای من همون سایتhttp://www.accuweather.com بود و خوشبختانه در تاریخ مورد نظر ما وضعیت آب و هوا رو خوب نشون می داد و فقط در روز رفت بعد از ظهر رو بارونی پیش بینی کرده بود.
بالاخره تصمیم قطعی گرفتم و با توکل به خدا رفتم دنبال کارای سفر. با یه دوست جوان بنام سالار که یه پژوی 405 داشت صحبت کردم و به توافق رسیدیم که ما رو از ارومیه تا نوردوز ببره و طبق هماهنگی قبلی در روز معین و ساعت معین بیاد نوردوز دنبالمون و برای هر بار 75000 تومن بگیره که رفت و برگشتش میشد 150000 تومن. برای نوردوز تا ایروان هم از بچه های مهاجرسرا شماره تلفن یه راننده رو گرفته بودم که دوستان با ایشون حدود یک ماه قبل رفته بودن ایروان و خیلی هم ازش راضی بودن و فارسی وترکی هم بلد بود. وقتی زنگ زدم به این آقا گفت الان زوده و 2 روز مونده به سفر باهام تماس بگیر.وقتی 2 روز مونده تماس گرفتم گفت: خودم ایروان هستم و نمی تونم بیام ولی یکی از دوستامو می فرستم دنبالتون و شما روزی که می خواین از ارومیه راه بیفتید به من زنگ بزنید. در مورد قیمت هم دوستان به مبلغ 100 دلار یکماه پیش رفته بودن ولی به من گفت 150 تا و اینکه الان وضع جاده ها خرابه و کسی با 100 تا نمیره. با خودم فکر کردم خوب اگه قراره 150 تا بدم و این آقا هم خودش نیاد و یکی دیگه رو که نه میدونم ماشینش چیه و نه می شناسمش،خوب خودم میرم لب مرز و یه ماشین به سلیقه خودم انتخاب می کنم و با رانندش هم کمی صحبت می کنم و چونه می زنم ،شاید ارزونتر گرفتم! برای اینکه مطمئن بشم با دفتر شرکت آرام تور در ایروان تماس گرفتم و در این مورد سوال کردم . در سایت این شرکت نوشته بود که ما در مرز دفتر داریم و اگه کسی سواری بخواد تا ایروان ماشین داریم.خانمی گوشی روبرداشت و در جوابم گفت: حدود یه سالی میشه که اون دفتر رو جمع کردیم ولی ماشین اونجا همیشه هست ،مطمئن هم هستن و می تونید اعتماد کنید.ولی قیمتش توی فصلها و زمانهای مختلف سال قدری تفاوت داره. و اینطور شد که دیگه واسه عزیمت آماده شدیم.
برنامه سفر: برنامه ریزی من برای سفر به این قرار بود. دوشنبه 24 دسامبر رفت به ایروان. 25 دسامبر مدیکال. 26 دسامبر گرفتن جواب مدیکال و 27 دسامبر مصاحبه و جمعه 28 دسامبر برگشت از ایروان.
یک ماه پیش از سفر از سایتهایی مثل http://www.TripAdvisor.com و http://www.flipkey.com برای رزرو خونه با مشخصات خوبی که داشتن اقدام کردم ولی همشون گفتن در تاریخ مورد نظر جا ندارن و رزرو شدن. بالاخره روز 15 دسامبر بعد با کمک مانترای عزیز و همسر محترمشون هاستل گرمی رو رزرو کردم که در اون زمان مانترا خودش اونجا بودن و زحمت چونه زدن و رزرو رو در واقع ایشون کشیدن و من هم پیرو صحبتهای مانترا 2تا ایمیل به هاستل زدم و نتیجه این شد که یه اتاق پرایوت 3 تخته با بقیه امکانات رو قرار شد بهمون بدن شبی 15000 درام. جالب اینجا بود که همه جاهایی که می خواستم رزرو کنم و می گفتن پر هست، 4 روز مونده به رفتنم ایمیل زده بودن که مشتریامون کنسل کردن و می تونیم خونه 40 دلاری رو 30 دلار و خونه 50 دلاری رو 40 دلار(شبی) بهت بدیم.این خونه ها به ترتیب مال مارینا پوقوسیان و خانم نازیک سنتوریان بودن و از نظر من خونه های خوبی بودن. خلاصه فهمیدم که بازار کساده و جهت بازار گرمی این کارارو کرده بودن.
روز رفت به ایروان: ساعت 6:30 صبح سالار اومد دنبالمون و ما وسایلمون رو که شامل یه چمدون و یه کالسکه بچه و یه ساک بود رو گذاشتیم تو ماشین و شیر اصلی گازو بستیم Big Grin و ساعت 7 صبح راه افتادیم. از ارومیه به خوی و از خوی به جلفا رفتیم.هر چی به طرف جلفا نزدیک تر میشدیم اثر کمتری از برف در کنار جاده ها و مناظر دیده میشد و این خبر خوبی بود .آخه تو منطقه ما کلی برف باریده بود. به 60 کیلومتری جلفا که رسیدیم دیگه اصلا برفی وجود نداشت و هوا هم عالی(از نظر من که از منهای چندین درجه میومدما)بود. ساعت 9:30 به جلفا رسیدیم و اونجا یه صبحانه ایی خوردیم و به سمت نوردوز راه افتادیم. حدود 45 دقیقه ای از جلفا تا نوردوز در راه بودیم. زمانی که در امتداد ارس به سمت نوردوز حرکت می کردیم یه sms به موبایلامون اومد که پیام خوش آمد گویی شرکت azarcell بود ومن به همسرم و سالار گفتم موبایلاتون رو از روی تنظیمات شبکه و انتخاب اپراتور دستی به جای اتوماتیک روی mci و یا mtn تنظیم کنین وگرنه با هزینه رومینگ حساب میشه.
ساعت 10:30 جلوی گمرک نوردوز بودیم. پست ورودی گمرک درو برامون باز نکرد تا بریم داخل و من پیاده شدم تا بگم مسافر هستیم.همین که از ماشین پیاده شدم،3 نفر اومدن به سمت من که : آقا درام بدم؟ آقا دلار بدم؟ آقا سیم کارت بدم؟ تا من خواستم چیزی بگم یکیشون گفت: بیا این 200000 درامو بگیر برو داخل من میام اونجا حساب میکنیم.گفتم چند؟ گفت : 8.5 تومن که گفتم نمی خوام. یه جوونی هم سیمکارت بی لاین دستش بود و 5000 تومن میگفت. در این بین مامور داخل پست یه نگاهی به بیرون انداخت و ماشین مارو دید زد. بهش گفتم: مسافریم داریم میریم اونور. گفت : فقط تاکسی.
گفتم اینم تاکسیه. گفت : فقط تاکسی زرد. وقتی دید تو ماشین خانم و بچه هست گفت: به راننده بگو کارت ماشینو بده بعد برین تو ، ولی بگو زود برگرده که واسه مام گیر ندن.کارتو دادیم و رفتیم تو و درست جلوی درب ورودی سالن مسافرین نگه داشتیم.بارمونو خالی کردیم و با سالار خداحافظی کردیم و من سفارشات لازم برای برگشت رو بهش یادآوری کردم. کفشامونو پامون کردیم،خودمونو پوشوندیمو به خونواده هامون زنگ زدیم که رسیدیم مرز و داریم رد میشیم و موبایلارو خاموش کردیم.
داخل ساختمون که وارد شدیم اولین چیزی که توجه منو جلب کرد خلوتی و آرومی سالن بود و باجه بانک، مامور گمرک ،صرافی همه نشسته بودن و انگار منتظر ما بودن. جلوی صرافی روی تابلو قیمتای ارزا رو نوشته بود که درام رو 8.3 زده بود. رفتم داخل و اول خواستم فقط 6000 درام برای ویزای 2 نفر رو بخرم ولی بعد 11000 تا گرفتم و فکر کردم تو راه شاید لازم بشه. 11000 درام رو به قیمت 91000 تومن خریدم و بعد برای واریز خروجی رفتم و فیشها رو پر کردم و به حساب شماره 2180 بانک ملی در وجه منطقه آزاد ارس مبلغ 11000 تومن برای هر نفر واریز کردم. وقتی منتظر بودم فیشا رو بگیرم همون پسر که سیم کارت بی لاین داشت اومد وایساد کنارم و گفت : درام خریدی؟ گفتم بله . البته زیاد لازم نداشتم. بعد ازش پرسیدم اونور ماشین هست که مارو ببره ایروان؟ گفت: آره. رفیق دارم اونور می خوایی زنگ بزنم بهش؟ گفتم: چقدر میگیره؟ گفت 100 دلار. گفتم: ماشینش چیه؟ گفت بنزه. گل از گلم شکفت ولی هیجانمو کنترل کردم و گفتم نه نمی خوام . میرم خودم پیداش می کنم. آخه واسه تلفن زدنش هم پول می خواست!! بعدا فهمیدم که اسم این پسر میکاییل هست و بچه خود نوردوز هست.
موقع خروج اول وسایلمون رو از دستگاه رد کردن و بدون بازرسی دیگه ای رفتیم برای مهر خروج. اونجا مامور در حالی که مهر ها رو میزد مودبانه پرسید:برای چی دارین میرین؟گفتم واسه گردش. گفت: این وقت سال؟ گفتم: اونجا آشنا داریم و دانشجو هستن و دم سال نو هم که هست و دعوتمون کردن.گفت: ولی هنوز یه 6-7 روزی به عیدشون مونده. گفتم: خوب آقا ، ما تا بریم و برسیم و جا بیفتیم و لنگرو بندازیم عیدم شده دیگه. خندید و گفت:سفر به سلامت.از ساختمون گمرک خارج شدیم و به باجه مرزبانی رسیدیم و یه کنترل پاسپورت هم اونجا داشتیم و بعد به پل رودخونه ارس نزدیک میشدیم.به غیر از ما فقط یک نفر دیگه در اون زمان و ساعت داشت از مرز خارج میشد و کس دیگه ای نبود.اول پل که رسیدیم یه سرباز ایرانی یه سری بهمون تکون داد و ما هم سلامی کردیم و روی پل به راه افتادیم.آوردن کالسکه بچه در این قسمت بسیار مفید و کارا بود. از اون اول پل یه سگ هم مارو از طرف ایران به آرامی و با رعایت فاصله ای معین مشایعت میکرد که خیلی قیافه مظلومی هم داشت.وسطای پل که رسیدیم همسرم گفت: بذار از تو ساک یه خورده نونی چیزی به این سگ بدیم. گفتم : خانوم بین 2تا مملکت هستیم و وسط پل مرزی. اینجا اگه شما وایسی از ساکت یه چیزی دربیاری از 2 طرف به رگبار میبندنمون که نکنه داری یه بمبی چیزی وسط پل جاساز میکنی . بیا برسیم اونور بعد.Big Grin
یواش یواش پل داشت به آخر میرسید و کم کم از دور باجه کنترل ارمنستان و سربازی که داخل اون نشسته بود داشت ظاهر میشد و ما خیلی هیجان زده که اولین کسی که از این مملکت با ما برخورد خواهد داشت چه جور آدمیه و چه رفتاری خواهد داشت؟ و خودمونو آماده میکردیم که چی بهش بگیم.

قسمت دوم
روز رفت به ایروان

هوا واقعا عالی بود و ما که از جای سردسیری می آمدیم کاملا محسوس بود که 5-6 درجه از منطقه ما گرمتره. چند متر مونده به رسیدن ما به باجه،سرباز بلند شد ،کلاهشو گذاشت و اومد بیرون. ما بهش یه هلو و های زدیم! نگاهی به ما کرد و گفت: سلام علیکم!!! حال شما خوب هست؟ لطفا پاسپورتها و پاسارو بهش دادیم. پاسپورت منو که نگاه می کرد گفت: شما چیکاره این؟ و چرا اومدین و آیا این اولین سفرتون هست؟ و من به همه پاسخ دادم ولی بازم گفتم مسافرت توریستی میرم.از همسرم پرسید:خانم؟ شما باید خانه دار باشید بله؟ آیا از شوهرتون راضی هستین؟ یعنی از شما قدر دانی می کنن؟ و ایشون جواب داد و به دخترم که رسید پرسید: اسمت چیه؟ چند سالته؟و یه آبنبات بهش دادو پرسید بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی؟و اون هم گفت میخوام مثل آقاها بشم و ما همه زدیم زیر خنده. بعد از کمی خوش و بش ، آرزوی سفر خوبی کرد و ما هم خداحافظی کردیم و رفتیم. بعد از پل پیچیدیم سمت راست و به سمت ساختمونی که روبرومون بود به راه افتادیم.از سگ مهربون هم که همچنان ما رو همراهی می کرد، پذیرایی کردیم. در طول راه کیوسکهای سفید رنگی بود که فکر می کنم کارای مربوط به بازرسی ماشینها و کارای اداری اونارو انجام میدادن .به درب سالن گمرگ Agarak که رسیدیم، یه خانم یونیفرم پوش در رو باز کرد و نگه داشت تا ما که وسایل دستمون بود راحت وارد بشیم.در سالن به سمت راست سالن و باجه صدور ویزا هدایت شدیم.جلوی باجه از همون فرمای ویزا که دانلود کرده بودم به صورت پشت و رو در یک برگ بود. فرمای خودمو بهشون دادم که با تعجب نگاه کردن و بعد گفتن نفری 3000 درام که منم 6000 تا گذاشتم رو میز. مامور با تعجب نگاه کرد و گفت :بله برای بچه پول نمیخواد.ویزای من وهمسرمو 21 روزه و مال دخترم 120 روزه صادر شد.وقتی منتظر صدور ویزا بودیم یه نگاهی به اطراف انداختم و بنر بزرگی روی دیوار دیدم که با حروف درشت فارسی روش نوشته شده بود:ورود هرگونه مواد مخدر و قرص کدئین و....
رفتیم باجه کنترل پاسپورت.کسی نبود و خانمی اومد و گفت:stop و همکارش رو صدا کرد. خانم دیگه ای اومد و مهر ورودمون رو زد. وقتی مهر ورودمونو میزدن یه مرد لاغر و قد بلند اومد و به بارامون اشاره کرد و گفت:کمک نمی خواین؟ که من گفتم نه. به سالن بازرسی هدایت شدیم،بازم مامور اونجا نبودو وایسادیم تا بیاد. وقتی اومد بارمونو گذاشتیم تو دستگاه و از ما پرسید دارو؟ کدئین؟قرص؟ گفتم فقط قرص سر درد داریم. دوباره پرسید و گفتم نداریم. از گیت که می خواستم رد شم گفت جیباتو خالی کن .بعد،منم یه دوربین و یه موبایل و یه دسته کلید گذاشتم تو سبد و رد شدم. گفت:ok و بعد به وسایلمون تو مونیتورش نگاه کرد و یهو گفت: این دیگه چیه؟من که به مونیتور نگا کردم سر در نیاوردم ولی خانمم سریع گفت:تن ماهی،کنسروSmile(راست میگفت تو مونیتورش خیلی عجیب دیده میشد)بعد گفت:ok خوش آمدید.رفتیم جلوتر که چن تا دفتر و باجه بانک بود و وارد سالن مسافرین شدیم که یه جایی بوفه مانند داشت و چن تا میز و صندلی که چن نفر نشسته بودن و با دیدن ما بلند شدن و به سمت ما اومدن.یه جوون قد بلند و هیکلی با موهای کوتاه به فارسی گفت:کجا میری آقا؟گفتم: میرم ایروان.گفت:خیلی خوب پروبلمی نیست بیا بریم.گفتم ماشینت چیه؟ گفت:بنز الگانس و پسری که پیشش وایساده بود هم سریع گفت: مال منم بی ام وی هست. به جوون اولی گفتم:100 دلار میدم. گفت: باشه پروبلمی نیست. بعد گفت بیاین بریم و ساکمونو برداشت و راه افتاد. از سالن خارج شدیم و به سمت خارج گمرک حرکت کردیم.تو راه ازش پرسیدم مدل ماشینت چیه؟یه خورده فکر کرد و نتونست جمع و جور کنه و به فارسی بگه. گفت: شما ایرانیا چه چیزایی از آدم میپرسین،ماشین خوبیه آقا. پرسیدم ترکی هم بلدی؟به ترکی گفت: ترکی هم بلدم داداش و از اون لحظه به بعد با هم ترکی حرف میزدیم.بین راه یه نفر اومد وگفت:خونه نمیخوایی تو ایروان؟خونه خوب دارم شبی 30 دلار، جای خوبی هم هست . گفتم نه. رسیدیم به پارکینگ ماشینا که بیرون درب ورودی گمرک بود.به یه بنز الگانس سیاه رنگ که رسیدیم صندوق عقبو باز کرد و گفت:ماشینو نگاه کن،اگه پروبلمی نیست بریم.وقتی که صندوق عقب ماشین رو باز کرد،دیدم ماشینش cng هست و صندوق عقب جای کمتری داره و فقط کالسکه بچه و ساکمون توش جا میشه.چمدونو رو صندلی عقب ماشین گذاشتیم و به همسرم گفتم:بشینین ببینین راحت هستین یا نه؟اگه که نه،یه ماشین دیگه بگیرم که ایشون هم گفتن مشکلی نیست و خوبه.بعد آدرس هاستل رو که به ارمنی در کاغذی داشتم بهش نشون دادم و گفتم:در ایروان به این آدرس خواهیم رفت و گفت:پروبلمی نیست و گفتم می تونیم راه بیوفتیم.راه افتادیم و کمی در امتداد ارس جلو رفتیم و بعد ، از یه سه راهی به چپ پیچیدیم.خیلی زود سر صحبت باز شد. اسم این جوون 26 ساله واهاگ بود و بچه همون طرفای مرز بود . خیلی سریع 2تا سیم کارت مجانی بی لاین بهمون داد و گفت:اونطرف مرز (ایران)یه جوونی هست به اسم میکائیل که رفیقمه!و بهش از این سیم کارتا دادم و گفتم مجانی به مسافرا بده و برا منم تبلیغ کنه!منم گفتم:آره اتفاقا دیدمشWink در طول جاده اول به یه روستا رسیدیم که چیز جالب توجهش خوکهایی بودن که به همراه سایر حیوانات اهلی نگه داری میکردن و در اطراف خونه های روستایی بودن.به اولین شهری که رسیدیم و خیلی نزدیک هم بود،شهر مغری بود و در حد شهر نبود و مثل سیه رود که نرسیده به نوردوز و ما بین جلفا و نوردوز هست شبیه بود. تا مغری هیچ برفی روی زمین نبود و هوا هم که کلا خوب بود.از مغری به بعد یکی از جاهای پیچ در پیچ و برفگیرجاده شروع میشه و تا شهر بعدی یعنی کاجاران از چند تا کوه مرتفع باید بری بالا و دوباره بیای پایین.حتی در فصل زمستان این جاده منظره های خیلی زیبایی داره و از بالای کوه دریاچه ایی رو میدیدیم که کاملا یخ زده بود و نمای بسیار زیبایی از اون بالا داشت.
بعد از شهر مغری، واهاگ جایی رو که اتوبوس از جاده منحرف شده بود رو نشونمون داد. یه پیچ S شکل بود که وسط پیچ یه پل بود و از زیرش رودخونه ای رد میشد.ولی این پیچ فقط یه پیچ مسطح نبود و شیبدار هم بود و در هوای برفی و جاده لغزنده(به خصوص وقتی از قسمت بالای شیب به سمت پایین حرکت میکنی)به نظر من ،کاری نمیشه واسه ماشین بزرگ و سنگین تو جاده کم عرض انجام داد. واهاگ میگفت: اتوبوسای ایرانی برای این جاده ها خیلی بزرگ هستن و بزرگترین ماشینای مسافربری ما که تو این جاده ها کار میکنن همون ونهای 10-12 نفری هستن. میگفت: توی این جاده 6-7 تا پیچ بالای 330 درجه داریم و وقتی اتوبوس میخواد این پیچارو بپیچه باید به اصطلاح ما میدون بگیره و وقتی میدون میگیره که بپیچه همه جاده رو میبنده.
با این که ارتفاعات کاملا برفی بود ولی خوشبختانه جاده کاملا خشک بود و مرسدس بنز اتومات و V6 واهاگ آخ نمیگفت و واهاگ هم که جاده رو کاملا ازبر بود.یعنی بچه اونجا بود و تو اون جاده ها بزرگ شده بود.گذشته از این ،وقتی شما تو یه ماشین مرتب نشستی و منظره ها رو نگاه میکنی و هر از گاهی چشمت به اون آرم بنز روی کاپوت جلوی ماشین می افته،یه احساس آرامش و راحتی داری.در بین جاده وقتی به قسمتهای بالای گردنه رسیدیم ماشینهای راهداری مستقر در اونجارو دیدیم که همیشه اونجا هستن و وقتی برف و بوران میشه،بلافاصله بعد از قطع شدنش به کار مشغول میشن.سربالایی ها که تموم شد به سرازیریها میرسی و بعد از اون به شهر کاجاران رسیدیم.بعد از کاجاران جاده بهتر میشه.هر چی جلوتر میرفتیم با واهاگ هم بیشتر آشنا میشدیم.میگفت:یه ماشین دیگه هم داره که یه راننده روش کار میکنه و اونم بنز هستش.در راه وقتی یه بار برف پاکنشو زد تا شیشه رو بشوره گفت: داداشی! ما برای تمیز کردن شیشه ها تو منبع آب ماشین آب نمیریزیم و تو این فصل سال از اون چیزایی که مینوشیم استفاده میکنیم.منم به شوخی بهش گفتم: حالا نکنه ماشینت سرخوش بشه و واسمون تو این جاده ها هوس رقص اونم از نوع عربی به سرش بزنه؟ خندید و گفت: نه داداشی ماشین کارش درسته.در طول راه واهاگ چندین بار ازمون پرسید که جایی رو واسه موندن اگه نگرفتین ،یه جای خیلی خوبی در مرکز شهر هست که خیلی عالیه و همه چی داره ولی ما گفتیم که جایی رو رزرو کردیم.بهمون یه خونه دربست با همون قیمتی که رزرو کرده بودیم پیشنهاد کرد و مام گفتیم اگه از جایی که میریم خوشمون نیاد حتما باهات تماس میگیریم.
رفتیم و رفتیم تا به شهری رسیدیم که 2 تا تلفظ مختلف از این شهر شنیدم. یکی می گفت: گافان و یکی میگفت: غافان و روی تابلو ورودی و خروجی شهر هم نوشته بود Kapan .خود بنده هم اسم این شهر رو شهر رختشورهای حرفه ای گذاشتم. انگار مسابقه رخشوری بود و از همه خونه ها رخت آویزون بود. 2 ساعتی میشد که حرکت کرده بودیم و در این شهر برای زدن گاز به پمپ گاز رفتیم و واهاگ گفت:داداشی باید از ماشین پیاده بشیم.اینجا وقتی گاز میزنی نباید هیچ سرنشینی داخل ماشین باشه(حتی راننده)و این قانون اینجاس.پیاده شدیم تا یه هوایی تازه کنیم و اطرافو ببینیم و سوختگیری حدود 10 تا 15 دقیقه ای طول کشید.در این بین یه بنز دیگه هم اومد تو جایگاه و راننده اون ماشین رفت پیش واهاگ و شروع به صحبت کردن.بعد از چند دقیقه واهاگ اومد پیشمون و به ما گفت:داداشی،این بنزی که الان اومد هم ماشین منه و اون پسر جوون هم رانندمه.الان مسافر نداره و بیکاره. میشه ازتون خواهش کنم بقیه راهو با این ماشین برین؟نگاهی به راننده ماشین انداختم و پرسیدم؟فارسی یا ترکی،انگلیسی بلده؟گفت فارسی خیلی خیلی کم بلده.ولی من شماره موبایلمو بهتون میدم،اگه پروبلمی بود یه تک زنگ بهم بزنین تا من سریع تماس بگیرم.نگاهی به پسره انداختم. به نظر فرز و زرنگ میومد.پیش خودم فکر کردم بد هم نیست ماشینو عوض کنیم و بعد از اون پیچها یه راننده تازه نفس برونه.قبول کردم و وسایلو گذاشتیم تو ماشین جدید و شماره واهاگو گرفتیم و باهاش خداحافظی کردیم و به راه افتادیم.اسم این راننده جوون واهان بود و جوون خیلی آرومی بود و در واقع فارسی هم بلد نبود و ما باهاش در طول راه فقط با زبان اشاره حرف میزدیم.ولی رانندگیش حرف نداشت و همه پیچها و جاهایی که پلیسا وایسادن و حتی دست اندازای ناجورو حفظ بود و نرسیده به دست اندازا سریع سرعت ماشینو کم میکرد و خلاصه هوای ماشینم داشت.از kapan به سمت Goris حرکت کردیم. جاده زیبا بود و برفی هم کنار جاده نبود ولی هر از گاهی پیچهای تندی داشت.در شهر گوریس به یه سه راهی رسیدیم که سمت چپ مسیر ایروان رو نشون میداد.بعد از گوریس دوباره بافت جوی عوض میشد و کنار جاده برفی بود ولی جاده عریض تر شده بود و درجه پیچها کمتر شده بود.دوباره در یه جایگاه گاز ایستادیم و واهان به زبون خودشون گفت: گاز زاپراتکا.من به در ماشین اشاره کردم و سرشو به علامت تایید تکون داد و ما هم پیاده شدیم.به نزدیکیهای ایروان که رسیدیم باز اثری از برف در کنار جاده ها نبود . فقط 37 کیلومتر از کل جاده،اونم در ورودی ایروان ،جاده یکطرفه داره و بقیه همش جاده دو طرفه هست.همونطور که به ایروان نزدیک و نزدیکتر میشدیم،بارون ملایمی هم شروع به باریدن گرفت و این اولین و آخرین بارندگی بود که ما در سفرمون می دیدیم.حول و حوش ساعت 12 ظهر از مرز حرکت کرده بودیم و ساعت 6 عصر به ایروان رسیده بودیم.

نکات قابل تامل از نظر بنده برای دوستانی که میخوان در این جاده ها رانندگی کنن یا زمینی برن:
1- ارمنستان کشور کوهستانی هست و جاده ها کلا از این مدل هستن و برای ما که اتوبان و بزرگراه داریم غیر عادیه و برای خودشون کاملا معمول وعادیه.
2-این مسیر رو باید در روز و اون هم در بهترین ساعات روز رفت.
3-قدرت دید بالا در این جاده ها خیلی مهم هست و در شرایط مه،بارش برف،و لغزندگی به خصوص در یخ بندانهای صبح گاهی کاملا کار اشتباهی هست.
4-برای این جاده ها باید ماشین سرحال،مطمئن و با جلوبندی سالم داشت.
5- تراکم ماشین در جاده های ارمنستان خیلی پایین تر و خیلی خلوت تر از جاده های ایران هست.
6- هزینه 2 بار سوختگیری با گاز در مسیر حدود 10000 درام هست.ولی قیمت جایگاهها با هم فرق داره. یعنی جایگاههای نزدیک به مناطق مرزی گرونتر و جایگاههای ایروان و نزدیک به اون ارزونتر میدن.


قسمت سوم
شب یخی و مدیکال

وقتی رسیدیم ایروان شهر ترافیک عجیبی داشت و همه خیلبونا قفل شده بود.از طرفی،واهان هم چون بچه خود ایروان نبود،فقط دوروبر میدون جمهوری رو میشناخت و آدرس هاستل رو بلد نبود.چند بار به واهاگ زنگ زد و یه چیزایی ازش پرسید.منم به واهاگ گفتم به واهان بگه قبل از رفتن به هاستل،سر راه به یه سوپرمارکت sas می خوایم سری بزنیم که واهان عوض sas ما رو به یه فروشگاه yerevan city در خیابون تیگران متز برد و من سریع مقداری پول چنج کردم و برگشتم. خلاصه تا خیابون هراتسی رفتیم ولی هر چی گشتیم هاستلو پیدا نکردیم. شماره تلفن هاستلو به واهان دادمو یه زنگ بهشون زد و جامونو گفت و اونام گفتن همونجا وایسین و ما یه تاکسی میفرستیم اونجا. بعد چن دقیقه یه گلف قرمز اومد دنبالمون و یه جوون که ته ریش داشت و همراه راننده اومده بود گفت:هاستل خیلی نزدیک اینجاست و سمت دیگه خیابون و یه خورده پایینتره.وقتی خواستیم سوار ماشین شیم حتی کالسکه بچه هم به تنهایی تو صندوق عقب گلف جا نشد. ما هم که خودمون با همه وسایلامون و اون پسر جوون تو ماشین جا نمیشدیم.به واهان با اشاره گفتم:تو این تاکسی جا نمیشیم و بیا خودت مارو ببر و این پسرم همرامون بیاد.دوباره وسایلارو زدیم تو ماشین واهان.پسر جوون که همون آلیک(از بچه های هاستل)بود،اومد پیش من گفت:میشه یه پولی به این تاکسی بدین تا بره؟ که واهان متوجه شد و به آلیک گفت : من خودم حساب میکنم و رفت و حساب کرد.آلیک هم سوار ماشین ما شد و 3 دقیقه نشد که رسیدیم هاستل. بارامونو خالی کردیم و به آلیک گفتم از طرف من از واهان خیلی تشکر کن و بگو برای برگشت هم حتما با واهاگ تماس خواهیم گرفت و 100 دلار بهش دادم و یه دعا براش کردم و از آلیک خواستم براش ترجمه کنه.وقتی شنید اومد جلو دست داد و یه هاگ زدیم و رفت.
رفتیم تو هاستل و از پله ها بالا رفتیم . تو پذیرش یه خانم جوان بود،که نمیدونم آنوش بود یا آناهیت و وقتی گفتم قبلا رزرو داشتم،گفت:می دونم و منتظر شما بودیم. من پاسپورتها رو به آلیک دادم که یه چیزایی ثبت کنه و اون خانم جوان ،اتاق،آشپزخونه و سرویسها و... رو به خانومم نشون میداد.بعد به من گفت: شما ، هم میتونین پول هر شبو همون شب بدین و هم میتونین همه رو یه جا حساب کنین. که منم احتیاطا فقط پول شب اولو دادم. با اندکی دقت میشد فهمید که فقط ما مهمونشون بودیم و کس دیگه ای تو هاستل نیست.جای بدی نبود و تمیز بود.فقط خانومم از اینکه دستشویی دوره و نصفه شب اگه بچه دستشویی لازم باشه باید شال و کلاه کنن و از اتاق بزنن بیرون ،یه کم راحت نبود. اتاق کوچیک با 3تا تخت ولی مرتب و تمیز به نظر میرسید. دخترم سریع پیانوی هاستلو کشف کرد و خیلی زود شروع به نواختن سمفونی شماره یک خودش کرد و ما هم کمی خستگی در کردیم.
حدود یه ساعتی میشد که رسیده بودیم که یهو برقا قطع شد و همه جا غرق در تاریکی شد. رفتم دنبال دخترم و آوردمش تو اتاق. آلیک گفت تا نیم ساعت حل میشه.اول فکر میکردیم برق این منطقه قطع شده،ولی وقتی بیرون رو نگاه میکردیم همه جا روشن بود. کمی منتظر شدیم و حدود یه ساعتی گذشت و خبری نشد. رفتم پیش آلیک و دیدم 2 نفر دیگه هم پیششن و یکی داره با تلفن با جایی صحبت میکنه.آلیک گفت: دارن درست میکنن و میگن تا 45 دقیقه دیگه حله. گفتم: واقعا؟ گفت: اینا اینطور میگن!!! مثل اینکه یه گیری تو کار بود و حس میکردم حالا حالاها مشکل برق حل نمیشه.یک ساعت دیگه گذشت و صدای در اومد.آلیک زحمت کشیده بود و یه شمع برامون آورده بود!!کم کم هوای اتاق رو به سردی می گذاشت و دیگه گرمایی وجود نداشت.باز رفتم پیش آلیک و گفتم:این چه وضعیه؟ ما تو سرما موندیم!چیز دیگه ای برای گرم کردن اتاق ندارین؟ گفت: نه. گفتم: لااقل یه چن تا شمع دیگه بده تا ما اتاقو با گرمای شمعها یه خورده گرم نگه داریم!! آلیک با یه مرد دیگه که به نظر صاحب اونجا بود صحبت کرد و بعد گفت:بیا بریم چن تا پتو بهت بدم.رفتیم و تو تاریکی به جای پتو چن تا ملافه رنگی پیدا کرد و داد!! دیگه هاج و واج مونده بودم که چیکار کنم!!رفتم تو اتاق و گفتم:ظاهرا امشب باید تو سرما بمونیم و خبری از برق نیست.Sad
خیلی ناراحت بودم و کلافه،چون فردا مدیکال داشتیم و نمی خواستم با آب دماغ آویزون و گلوهای ورم کرده و سر درد و چشمای پف کرده بریم پیش دکتر، و بعد از اون هم صبح تا شب تو هاستل بخوابیمو قرص بخوریم.مخصوصا از دخترم میترسیدم. چون تازه سرما خورده بود و تو روزای آخر دوره سرما خوردگی بود و هنوز کاملا خوب نشده بود. تو این فکرا بودم که همسرم گفت:پاشو یکی دوتا از این ملافه هارو جلوی پنجره بکشیم و یکی رو هم روی تخت بچه،که لااقل یه خورده جلوی سرمارو بگیره. جلوی پنجره هارو به کمک سنجاق و نخ سوزنی که خانومم همراش بود با ملافه ها پوشوندیم و یه ملافه رو به صورت پشه بند روی تخت بچه درست کردیم که هوای داخل ملافه یه خورده گرم بشه. بچه و خودمونو دوباره پوشوندیم. بچه خوابید و منم تصمیم گرفتم از اینترنت شماره تماسای اون صاحب خونه هایی که برام ایمیل زده بودنو پیدا کنم و باهاشون راجع به خونه صحبت کنم و بگم اگه هنوز رو پیشنهادشون هستن، برم و خونه ها رو ببینم و اگه این وضع ادامه داشت،لااقل فردا جمع کنیم و بریم.ولی برقی در کار نبود و اینترنتی هم در کار نبود. لپ تاپو روشن کردم ویه لحظه رفتم تو لیست وایرلسایی که تو اطراف بودن و یکیش که فکر کنم مال دانشگاه نزدیک هاستل بود راه داد. سریع از ایمیلم شماره تلفنارو برداشتم و به هر کدوم یه sms زدم که من ایروانم و میخوام خونه تونو ببینم. هیچ خبری از هیچ کدوم نشد. زنگ هم که زدم کسی گوشیو بر نداشت. خواستم دوباره ایمیل بزنم که شارژ باطری لپ تاپ تموم شدو اونم از کار افتاد.ساعت 12 شب بود و اتاق حسابی سرد شده بود. پاشدم و از اتاق زدم بیرون.فقط آلیک تو پذیرش بود.بهش گفتم میرم بیرون. گفت: اگه میخوایی چیزی بخری منم باهات بیام تا کمکت کنم،چون این مغازه های اطراف فقط ارمنی بلدن. گفتم:نه! فقط میخوام برم قدم بزنم. عصبی بودم و خسته. با خودم گفتم برم یه قدمی بزنم و دوروبرو شناسایی کنم،شاید تا من برگشتم ،برقا هم ردیف شده باشه!و وقتی برگشتم ببینم همه چی روبراهه!!
بیرون، به خاطر بارش بارون و رطوبت بالا،هوا به نظر زیاد سرد نمی اومد.حتی وقتی من اومدم تو خیابون احساس کردم خیابون از تو هاستل و اتاق گرمتره!!شروع کردم به پیاده روی .رفتم خیابون آبوویان،فروشگاه sas،ایستگاه مترو و چن جای دیگه رو شناسایی کردمو برگشتم. به امید روشنایی به هاستل نزدیک میشدم. همه جا روشن بود وبرق داشت.ولی وقتی به نزدیکی هاستل رسیدم دیدم انگار مثل خونه متروکی که سالهاست کسی در اون زندگی نکرده،خاموش خاموشه و هیچ کور سویی هم از اون به بیرون نمی زنه.رفتم تو.آلیک درو باز کرد. با اوقات تلخی گفتم:آلیک! همه جا برق داره الا اینجا.این چه وضعیه آخه؟گفت: یه مشکل فنی پیش اومده.اینجا اصلا اینجوری نشده بود و معذرت و شرمنده و ... و در آخر هم گفت:رئیسم گفت به خاطر وضعی که پیش اومده امشبو مهمون مایین و بابت امشب پولی ازتون نمیگیریم.سری تکون دادمو توی راهروی تاریک به سمت اتاق رفتم. در زدم و همسرم باز کرد و گفت: از اون صاحب خونه ها خبری نشد؟گفتم:هیچی ولی فردا حتما یه کاریش میکنم.سعی کردم کمی بخوابم.ولی فقط روی تخت دراز کشیده بودم و اصلا خوابم نبرد و تا صبح نگهبانی دخترمو میدادم که عادت داشت هر 10-15 دقیقه یه بار پتو رو از روش پرت کنه به کناری و هر از گاهی بلند میشدم و پتو رو روش میکشیدم.
ساعت 8 صبح هوا کم کم روشن میشد و ساعت 8:30 دیگه کاملا روز شده بود. وقتی برای شستن سر و صورتم به دستشویی رفتم ،اولین آبو که به صورتم زدم،سوز و سرمای آب تا مغز استخون پیشونیم رسید.حس غریبی نبود،ولی فکر میکنم آخرین باری که این حسو تجربه کرده بودم زمانی بود که در خدمت سربازی بودم. دیگه کاملا و واقعا همه سلولهام بیدار شدن و آماده باش بودن.برگشتم اتاق و شروع به آماده کردن مدارک مدیکال کردم.پاسپورت وکپی صفحه اول،عکس،کارتهای واکسن با کپیهاشون،نامه دعوت به مصاحبه و یه ماژیک cd نازک. یه برپا به خونواده دادم و اونام بیدار شدن و بعد از شستن دست و صورت ،دیدم دوان دوان و با لرز وارد اتاق شدن.یه چکآپ که کردم معلوم شد که اوضاع خانومم از همه بهتره و یا شایدم به روی خودش نمی آورد.دخترم دوباره به خس خس افتاده بود و دماغ کاملا گرفته بود و منم که خسته و با چشمای پف کرده و یه نمه سر درد. ولی در کل بهتر از اون چیزی که بود که تصورشو داشتم.یه صداهایی از بیرون اتاق و از آشپزخونه میومد.امید بخش بودن.مخصوصا اگه آخر این سرو صدا ختم به یه لیوان چای داغ و یه صبحونه کامل میشد! با هزاران امید و آرزو رفتیم به سمت آشپزخونه برای صرف صبحانه و در کمال تعجب دیدیم که خانمی میان سال بنام هاسمیک داره اون جاها رو مرتب میکنه و نه خبری از چایی هست(چون کتری برقی بود) و نه خبری از نون و صبحانه!!!خلاصه هیچی هیچیSad می دونستم که الانه خانومم شروع به شکایت کنه که این چه جور جایی هست که مارو آوردی؟و حق هم داشت.سریع گفتم:خانم! با هر چی که داریمو نداریم یه چیزی جور کن بخوریم و یا اینکه بریم بیرون و یه چیزی بخوریم و بریم مدیکال.بعدش،دیگه شما رو اینجا برنمیگردونم.برگشتیم اتاق و با یه چیزایی که احتیاطی ورداشته بودیم،مثل شیر کاکائو و کیک و یه مقدار پنیر و یه خورده نون که از دیروز مونده بود یه صبحونه ای جور کردیم و خوردیم. به خانومم به شوخی گفتم: چه خوب شد که این نونارو دیروز به اون سگ مهربون ندادی ، والا امروز اینم نداشتیم.آماده شدیم که راه بیوفتیم،وقتی داشتیم میرفتیم دیدیم یه آقایی افتان افتان یکی دوتا نون آورده و هاسمیک هم تازه فلاسکشو برداشته میخواد بره آب جوش بیاره که من با اشاره بهش گفتم : نه دیگه ، ما قرار داریم و باید بریم به کارامون برسیم و اون با شرمندگی یه چیزایی به زبون خودشون گفت و سرشو پایین انداخت. موقع رفتن ازش خواستم که رو یه کاغذ به ارمنی بنویسه موراتسان و بعد رفتیم.
وارد خیابون آبوویان شدیمو اول به sas رفتیم و هزینه لازم برای مدیکال رو چنج کردیم و از اونجا به ایستگاه مترو رفتیم. من در سفرنامه های دوستان از سرعت بالای پله برقی این ایستگاه شنیده بودم ولی فکر میکردم این جمله به کنایه نوشته شده و این مترو اونقدر قدیمی و مال عهد بوقه که پله برقیش هم خیلی آهسته خواهد بود.ولی واقعا چنان سرعتی داشت که نگو!!پایین که رسیدیم یه چیزایی مثل پولکی گرد برای سوار شدن خریدیم و رفتیم داخل. یه مامور راهنمای مترو بود که تا منو دید به لاینها اشاره کردم و گفتم:ساسونتسی داوید؟ و اونم یکی از خطها رو نشون داد.{2 تا خط دارن،یکی واسه رفت و یکی برگشت که یکی سمت راست و یکی سمت چپه و همه مسافرا از وسط وارد محوطه مترو میشن}چیزی که جالب توجه بود این بود که مترو خیلی در عمق زمین نبود و لازم نبود برای رسیدن به سطح زمین خیلی بیای بالا. برعکس متروهای ما ، مخصوصا تجریش ،که تا بیای برسی به سطح زمین سرگیجه میگیری. سوار شدیمو رفتیم و سومین ایستگاه پیاده شدیم که اصلا زیر زمین نبود و رو زمین و محوطه باز بود ، پیاده شدیم.در حد فاصل ایستگاه تا خروجی مترو بازار مکاره ای بود که در نوع خودش جالب بود و همه چی داشت. قدم زنان با کالسکه بچه به خیابون روستوویان و بعد موراتسان رسیدیم.ورودی بیمارستان شلوغ بود و پر از جنب و جوش و دسته دسته بچه های مدرسه ای میومدن و میرفتن. رفتیم بالا ، اتاق دکتر رو پیدا کردیم . بیرون اتاق یه زن و شوهر جوون ارمنی بودن با یه نوزاد.ولی هیچ ایرانیی ندیدیم.در زدم،بعد از چن لحظه در باز شد و رفتم تو که یکی دو نفری هم تو بودن.گفتم برای مدیکال اومدیم.بلافاصله خانم جوانی با روپوش سفید و دماغ میزونBig Grin به فارسی پرسید:وقت دکتر گرفته بودین؟بله. از کدوم دکتر؟ دکتر اوردیان. با تعجب خانم دیگه رو که ایشون هم روپوش سفید داشت و معلوم بود دکتر ایشونه،نگاه کرد و ادامه داد:وقت معاینتون چه ساعتی بوده؟11:30. و ساعت 2-3 دقیقه به 11:30 مونده بود. گفت: باشه ، لطفا بیرون باشین تا صداتون کنیم.و ما بیرون منتظر موندیم. یه خانم دیگه هم تو اتاق بود که ایشون روپوش سفید نداشت و فقط ارمنی بلد بود . ایشون هر از گاهی میومد بیرون و با انگشت به ترتیب به کسایی که اونجا بودن اشاره میکرد و می گفت: اسپاسی،اسپاسی،اسپاسی.یعنی اول نوبت شما ،بعد شما و بعد شما.
اسم این خانم از همون لحظه خانم اسپاسی شد و هر بار میومد بیرون دیگه مام زیر لب باهاش تکرار میکردیم:اسپاسی،اسپاسی،اسپاسی. بعد از ما هم چن نفر دیگه اومدن که همه ارمنی بودن و وقتی میرسیدن اولین چیزی که میپرسیدن میگفتن: اسپاسی؟ مام میگفتیم: اسپاسی،اسپاسیBig Grin
بعد از مدت زیادی کسانی که داخل بودن بیرون اومدن و اون زوج ارمنی رفتن داخل و بعد همون خانومه که فارسی حرف میزد اومد بیرون و گفت:به خاطر مسائلی دکتر اوردیان دیگه نمی تونن بیان برای معاینه و جای ایشون دکتر خاچاتوریان شمارو خواهند دید.پرسیدم:یعنی همون دکتر کریستین؟بله. شما خانوم لوسی هستین؟بله و پرسید : مدارکتون کامله؟ بله. رو به دخترم کرد و گفت:به خاطر اینکه دختر خوبی هستی به شما اینجا هیچ آمپولی نمیزنیم. من با خنده به لوسی گفتم:چرا اینو بهش گفتی؟ما 2 ساعته داریم میگیم شلوغ نکنیا. آمپول میزننا.شمام که خیالشو راحت کردین.گفت: نه!قول میده که دختر خوبی باشه و شلوغی نکنه. مگه نه؟دخترم هم یه نیمچه سری از روی رودروایسی به لوسی تکون داد.لوسی پاسپورتامونو گرفت وبرد داخل. اسپاسی هم میومد چن تا اسپاسی میگفت و میرفت.همینطور که تو نوبت نشسته بودیم،یهو قضیه دیشب و هاستل یادم اومد و اندوهم تازه شد. گفتم چرا از فرصت استفاده نکنم؟......
موبایلمو درآوردم و شماره واهاگ رو گرفتم. یه تک زنگ خورد و قطع کردم. سریع واهاگ تماس گرفت و گفت:چه خبر داداشی؟ خوبی؟ خوشی؟گفتم:آره داداشی خوبیم.و بعد گفتم: واهاگ جان!ما به جایی که رزرو کرده بودیم رفتیم و دیشب و موندیم.جای بدی نیست!!!!! ولی میخوایم اگه میشه خونه ای رو که دیروز بهمون پیشنهاد کردی رو هم ببینیم. بعد شروع کرد و گفت:آره بابا! برین ببینین . اون جایی که شما رفتین دوره ولی جایی که من میگم دم هاراپراگ هستشو موقعیتش خیلی عالیه و...و بعد ادامه داد:منتظر باش که الان من ردیفش میکنم.3 دقیقه بعد یه خانوم باهام تماس گرفت و به فارسی گفت:سلام. من دوست واهاگ هستم و آدرس بدین تا بیام دنبالتون و ببرمتون خونه رو نشون بدم.گفتم:ما الان از مرکز شهر دوریم و بیمارستان موراتسان هستیم.گفت: مشکلی نیست با ماشین خودم میام دنبالتون. گفتم:بذار کارامونو انجام بدیم،بعد،چون ما هنوز 2 ساعتی اینجا کار داریم و در جواب گفت:هر موقع تموم شدین به موبایل من یه تک زنگ بزنین و خداحافظی. بعد از اون سریع واهاگ تماس گرفت و گفت: چی شد داداشی؟ صحبتامونو بهش گفتم و گفت:ok اگه پروبلمی بود باز باهام تماس بگیر.گفتم:ok.
در این اثنا اسپاسی یکی دوتا از ارمنی ها رو که بعد از ما بودن زودتر از ما فرستاد و مثل اینکه اینا از خود دکتر کریستین وقت گرفته بودن و پیرپاتال بودن.یه بار که در باز شد،لوسی رو از تو اتاق صدا کردم بیرون و بهش گفتم:اگه قراره دکتر همینجوری اینارو ببینه،لطف کن برگه های عکس رادیولوژی و آزمایش خون رو از دکتر بگیر بده به ما تا ما بریم اونارو انجام بدیمو اینجا معطل نشینیم ، که گفت:نه دیگه! تمومه.اینا که بیان بیرون نوبت شماست. بعد چن دقیقه اونام رفتن و ایندفعه دیگه اسپاسی اومد بیرون و اولین اسپاسی رو به ما گفت و ما هم رفتیم تو.مدیکال چیز خاصی برای گفتن نداره. منم فقط از نکته های جالبش میگم و بس.
-اول که رفتیم داخل،برای اینکه یه خورده فضارو تلطیف کنم به لوسی گفتم:روزگار عجیبیه!!ما که از دکتر آنوش وقت گرفته بودیم و انتظار دیدن شمارو نداشتیم و از شما قطع امید کرده بودیم،شما رو اینجا دیدیم. گفت: چرا قطع امید؟ گفتم:دوستان قبلی ما که به امید شما که فارسی بلد بودین از دکتر کریستین وقت گرفته بودن و موقعی که اومده بودن اینجا دیده بودن که شما نیستین و یکی دیگه جای شما بوده.حالا از طرف خودم و همه اونایی که به امید شما اومده بودن و ندیده بودنتون بهتون میگم:دماغ نو مبارکBig Grin خندید و با کمی خجالت گفت:خیلی ممنون،مرسی. بعد به ارمنی حرفای منو به دکتر و اسپاسی تعریف کرد و یهو دیدم همشون بلند زدن زیر خنده(فکر نمیکردم دیگه اینقدر خنده دار باشه)
-وقتی خانومم عکسارو پشت نویسی میکرد،اونارو روی همدیگه میگذاشت و وقتی لوسی و دکتر متوجه شدن شیرجه زدن به طرف عکسا که زود بردارن و جوهر روی اونا پخش نشه که خانومم با اعتماد به نفس گفت: نگران نباشین پخش نمیشه.
-اسپاسی کارای قد،وزن،فشار خون و تست بینایی رو انجام میداد و وقتی نوبت تست بینایی من شد و علامتا رو نشونم میداد،همه رو تار میدیدم.مال بیخوابی دیشب و همینطور پریشب بود. خلاصه چن ثانیه ای صبر میکردم و وقتی تصویر یه لحظه رو شبکیه،جای درستش می افتاد سریع جواب میدادم.خلاصه با مصیبت رد کردم.
-بالاخره سرما خوردگی دخترم و سرمای شب گذشته کار دستمون دادو دکتر گفت:وقتی میرین عکس رادیولوژی بگیرین باید از دخترتون هم یه عکس گرفته بشه و یه جوری صحبت می کردن که احساس کردم به چیزی شک دارن و گفتم که چن روزیه که سرما خورده.
-ما کل پول مدیکال رو یه جا به دکتر دادیم و جای دیگه هیچ پولی پرداخت نکردیم.وقتی سوال کردم گفتن برای راحتی ایرانیا و همچنین صندوق که اصلا انگلیسی نمی دونن اینکارو کردیم.
لوسی کارت بیمارستان و شماره خودشو داد و گفت فردا ساعت2:30 برای جواب بیاین و قبلش هم زنگ بزنین.رفتیم واسه عکس که دیدیم 2تا خانوم منتظرمون هستن و تا ما رو دیدن گفتن بچه تون کو؟ از اونم باید عکس بگیریم.از هممون عکس گرفتن و رفتیم تست خون و بعد تمام.
از بیمارستان زدیم بیرون و به سمت مترو حرکت کردیم. با خانومی که برای خونه تماس گرفته بود صحبت کردیم و از ما خواست که با مترو بیایم میدون جمهوری. سوار مترو شدیم و 2 ایستگاه بعد پیاده شدیم و 30 متر پیاده اومدیم به میدون جمهوری و اول خیابون نعلبندیان،جلوی ساختمونی که یه ساعت بزرگ داشت وایسادیم.بعد از یه مدت زنگ زد و گفت :جلوی همون ساختمون باشین و من برادرمو که یه ماشین لادای سفید رنگ داره و یه پسر توپوله فرستادم دنبالتون.ما هم به انتظار یک پسر توپول با یه ماشین لادای سفید موندیم.
ادامه دارد...



ادامه این سفرنامه رو می تونید اینجا دنبال کنید.
سفرنامه
ﻣﻬﺎﺟﺮ 2013

سلام به همگی.
اول از همه بگم که من چون تمام اطلاعاتی رو که می خواستم راجع به مصاحبه سفر و ... از اینجا پیدا کردم و حس آرامش گرفتم این دینو در خودم می بینم که حالا که تمام کارهام تموم شده منم تجربیاتم رو در اختیار دوستانی بذارم که مثل من خیلی استرس داشتند.
از اول همه رو می نویسم .من راستش خودم اصلا خبر نداشتم که در لاتاری ثبت نام شدم ،خواهر و شوهر خواهرم این کار بزرگ رو در حق من کردند.
فقط تو خرداد 91 وقتی سر کار بودم شوهر خواهرم زنگ زد و گفت که باید پند وقته دیگه بری ترکیه.پرسیدم چرا تازه ماجرا رو برام تعریف کرد.
خلاصه بعد از کلی خوشحالی .فرم 122 و230 و 2قطعه عکس رو به کی سی سی پست کردم.(راستش حتی این کار ها رو هم خودم نکردم واسه همین خیلی ازش نمی دونم از قسمت سفر رو با جزئیات براتون مینواواخر شهریور بود که کی سی سی جواب داد و وقت مصاحبه رو خودشون تو ارمنستان مشخص کرده بودند.(من آنکارا رو تو فرم انتخاب کرده بودم)
توی مهر ماه تازه دنبال کار هام افتادم.
اول از همه تو حساب بانک مهر ملی تو میرداماد 30 میلیون تومن پول گذاشتم و همون روز 15 دقیقه بعد گواهی حساب به زبان لاتین با کارمزد 3.5هزار تومن رو به من تحویل داد. (من توی این شعبه حساب نداشتم با این وجود این کارو کرد.یعنی حتما نباید به شعبه ای برید که توش حساب دارید.)
فرداش 23 میلیون از همون پول رو به حساب بانک سامانم ریختم و به بانک سامان شعبه میرداماد رفتم.علی رغم اینکه دوستان گفته بودن که بانک سامان خیلی اذیت میکنه ولی مسئولش به من گفت فردا 9صبح آمادس و 6هزار تومن کارمزد گرفت.(قابل توجه که پول را با نرخ دولتی 1226 تومن حساب کرد و به نفع من شد.)
تمام مدارک تحصیلی که شامل دیپلم،گواهی پیش دانشگاهی،مدرک دانشگاه و ریز نمرات به همراه شناسنامه گواهی سوء پیشینه ،که 10روز قبل براش اقدام کرده بودم،گواهی سابقه کار از تمام شرکت هایی که کار کردم(البته سفارت اصلا این آخری و ریز نمراتم رو ازم نخواست)،به دارالترجمه دادم.
قابل توجه که اصلا نیازی به مهر دادگستری نیست الکی پول اضافه ندین.
مبلغ دارالترجمه 70 هزار تومن شد.و بعد از 4 روز دریافت کردم.
بعد سراغ واکسنهام رفتم.به آدرس انستیتو تو خیابون شریعتی نرسیده به قدس کنار ایستگاه اتوبوس.
یه جای سرسبز با استخر کثیف.اونجا اول پیش خانم دکتر چشم زاغ و خوش اخلاقی رفتم پاس پورتم رو خواست و وقت مصاحبه رو پرسید.
قابل توجه که 1ماه قبل از سفرتون باید واکسنتون رو بزنید.برای من 16 آبان بود.
چون من هم آبله مرغون ،سرخک،سرخچه و اوریون رو گرفته بودم بهم آدرس داد که به یک آزمایشگاه تو سهروردی برم و آزمایش خون بدم.فقط واکسن هپاتیت و کزاز رو همون موقع برام زد و کارت زرد بهم داد.قرار شد که واکسن آنفولانزا رو خودم تهیه کنم و یا بزنم یا بیارم خودشون برام بزنن آخه اونجا واکسن آنفولانزا رو نداره.
رفتم آزمایش دادم حدوداٌ 50 هزار تومن شد.واکسن آنفولانزا رو به سختی گیر آوردم و زدم و گواهی گرفتم. جواب آزمایشم رو هم بصورت اینترنتی گرفتم پرینت کردم و باز با انستیتو رفتم.کارت زردم رو کامل کرد و بهم پس داد.
اسپانسر اصلا لازم نیست حتی تو سفارت هم اصلا ازم سوال هم نکرد فقط آدرس میخواد که تو فرم آدرس یکی از آشنایان رو زدم.
تمام این مدارک رو همراه با 2تا کپی از هر کدوم داخل یک کیف مدارک دیوایدر دار گذاشتم .
از اینترنت سایت سفارت آمریکا تو ارمنستان شماره دکتر تو ارمنستان رو گرفتم و برای 2 نوامبر بهم وقت داد.
2نفر هستند که کلا کار پزشکی رو برای سفارت انجام میدن.من با کریستینا وقت گرفتم(حتما توجه کنید که اگه انگلیسی مسلط نیستید با کریستینا وقت بگیرید مترجم فارسی داره و هیچ استرسی نخواهید داشت.)
خلاصه با پرواز آسمان 5شنبه 1 نوامبر بدون اینکه جایی رو برای اقامت رزرو کرده باشم به ارمنستان رفتم.
با تاخیر حدود ساعت 6 یا 7 بود که به ارمنستان رسیدم.(از حالاشو خیلی دقت کنین که خیلی کمکتون میکنه)
****** من فرم ویزا رو از ایران پر کرده بودم این کار باعث میشه وقتتون تلف نشه و استرس کمتری داشته باشین.
فرودگاه 3تاصرافی داره .یکیش باجه هست که یک نفر نشسته و دلارتونو چنج میکنه 2تای دیگش یه پیز مثل دستگاه خودپردازه.دستاه با نرخ بهتری چنج میکنه.به زبان ارمنی نوشته ولی کاملا مشخص هست که کدوم دکمه رو باید فشار بدین .خود دستگاه دکمه ای رو که باید فشار بدین سبز رنگ نشون میده.باجه هم صف میشه هم نرخش کمتره.
اولین نفر تو صف ویزا رفتم 3000درام دادم ویزام رو به پاس پورتم چسبوند.(ازم پرسید که چند وقت می مونم)
بعد از رد کردن قسمت چک کردن و اینها وقتی بارمونو گرفتیم توی سالن فرودگاه یکی پرسید خونه می خواین گفتیم بله.اسمش دیوید بود بسیاررررررر پسر منصف و خوبی بود.اگه خواستین شمارشو بهتون میدم.یه خونه تو خیابون بسیاررررر خوب آبوویان با شبی بین 30 تا 40 دلار اجاره کردیم.
اونجا تاکسی های فرودگاه خیلی کلاه بردارن حواستون باشه که کرایه تا شهر 3000 تا 4000 درام میشه و 5000 درام میگیرن.اما اگه بدونن که خبر از کرایه ها ندارین 12 تا 13 هزار دارم میگیرن ازتون.اصلا زیر بار نرین گیلومتری 250 درامه از فرودگاه بگین طبق کیلومتر.من حتی زمانی که تاکسی راه افتاد کیلومتر کار کرده تاکسی رو تو موبایلم دخیره کردم و موقع پیاده شدن از کیلومتر فعلی کم کردم که مطمئن بشم چقدر راه اومدیم .ما کلا 5000درام دادیم ولی کرایه 3500 میشد.
اول که خونه رو به شما نشون میدن خیلی تو ذوقتون می خوره چون کوچه و بیرون خونه هاش بسیاررر داغونه.اما داخلش تمیز بود و از همه مهم تر اینکه شلنگ داشت کلا کوچه و نمای خونه هاشون به جز خیابون اصلی کلا افتضاحه.زیاد تعجب نکنید.
فرداش ساعت 12 ظهربه آدرسی که تو سفارت واسه مدیکال زده بود رفتیم.من 2وقت داشتم.
***** حتما توجه کنین آدرسی که تو سایت سفارت آمریکا تو ارمنستان زده اشتباهه اون آدرس 3سال هست که عوض شده.من اونجا رفتم دیدم هیچکی نمیفهمه چی میگم زنگ زدم به دکتر کریستینا گفت این آدرس 3سال هست که عوض شده دوباره تاکسی گرفتم به آدرسی که گفته بود رفتم.
وارد بیمارستان که شدم ظبقه دوم انتهای سالن بعد از گذشتن از بخش اطفال به اتاق دکتر رسیدم.خیلی خوب بود که مترجم داشت.
اول قد و وزن و تست بینایی ازم گرفتن بعد شروع به سوال هایی کردن.
تند تند میپرسه و فقط سریع بله یا نه میگید.
میپرسه مثلا تا حالا عمل زیبایی انجام دادی.تاحالا دستت شکسته؟تتو یا خالی که خیلی شاخص باشه تو بدنتون دارید؟واریس داری؟سابقه آسم آلرژی داری؟بیماری قلبی داری؟تا حالا بیمارستان بستری شدی؟... از این قبیل سوالات.
بعد دکتر کمر و اعصاب زانو و دستم رو معاینه بدنی کرد.بهم یه برگه داد گفت برو صندوق پایین و 2شنبه برای جواب آزمایشت بیا همین جا.(کلا مبلغ مدیکال 110 دلار شد اما یه مقداریشو به درام به خود دکتر دادم و مابقی رو باید به صندوق میدادم که دقیقا" خاطرم نیست)
تاکید میکنه که بجز این 110 دلار هیچچچچچچ پول دیگه ای نباید بپردازی.
صندوق پول رو دادم 2تا فیش بهم داد .یکیش واسه عکس قفسه سینه یکیش واسه آزمایش خون.خودشون نشون میدن کجا باید بری.
واسه عکس از قفسه سینه کاملا باید لباستون رو دربیارین و مسوولش مرد هست تعجب نکنید چون من خیلی جا خوردم.
بعدش رفتم ساختمون پشتی روبروی زمین بازی یه خانم بد اخلاق ازم آزمایش خون گرفت که بعدا" جاش اندازه یه وجب کبود شد.
برگشتنی دیگه تاکسی دربست نگرفتیم تو ایستگاه تاکسی و اتوبوس ایستادیم از یکی پرسیدیم آبوویان پهجوری باید بریم؟به انگلیسی .اونجا ون داره و اتوبوس که شماره ای است مثلا ون شماره 20از فلان خیابونو فلانو فلان رد میشه.بهمون گفت شماره فلان که یادم نمیاد رو سوار شین.وقتی سوار شدیم گفتیم ای کاش از اول اینارو سوار میشدیم.تا هر جا که برین کرایه اش نفری 100 درام هست.کاری نداره اصلا نترسین.حتی اگر کسی انگلیسی بلد نبود اسم خیابونو بهش بگین بهتو می فهمونه که چه شماره ای رو سوار شین.بسیار آدم های کمک رسونی هستند.
2شنبه باز رفتم اون بیمارستان،دکتر عکس قفسه سینه رو بهم پلمپ شده رو بهم داد و تاکید کرد که بازش نکنم و فقط به فرودگاه آمریکا تحویل بدم.بقیه مدارک رو خودشون به سفارت میفرستن.
3شنبه ساعت 7.30 من جلو سفارت رسیدم.توی صف وایسادم.اولین نفر بودم.اونجا به ترتیب نوبت میرین تو هر پی زودتر بیاین زودتر میرین.ساعت 8اینطورا بو که دونه دونه گفتن بیاین تو.جلوی در میگردنتون و موبایلتونو میگیرن.بعد میرین حیاط از حیاط وارد یه ساختمون دیگه میشین.اونجا 4ردیف صندلی داره .منتظر میشینین.به ترتیب بعد از من دونه دونه بقیه هم وارد شدن.ساعت 9تازه باجه ها باز شد.10 تا باجه داره که کلا 5تاش کار میکنه.2تا باجه مدارک ایرانی هارو میگیره یکی مدارک ارمنی هارو یکی صندوق هست و یکی کابین دار هست که توش مصاحبه میکنن.
اصلا استرس نداشته باشین بجز حراست دم در همه به زبان فارسی باهاتون صحبت میکنن.حتی آفیسر آمریکایی.
توی بلندگو خیلی ناواضح صدا کردن نفر اول باجه 5.یه خانم ارمنی بود که فارسی حرف میزد.اول اصل همه ی مدارک ترجمه شده به همراه کپی هاشون و اصل مدرک فارسی رو دونه دونه ازم گرفت..اصل شناسنامه رو هم حتما میخواد و صفحه ی رای رو هم همینجوری یه نگاهی میندازه.
فقط سوء یشینه،مدارک سوابق شغلی رو ازم نخواست.بعد پاکتی رو که ازمدیکال براشون فرستاده بودن رو باز کرد.بهم گفت 300 دلار به صندوق پرداخت کنم و دوباره برگردم.پرداخت کردم و اصل شناسنامه رو بهم برگردوند و گفت که منتظر بمونم تا صدام کنن.
جالب اینجا بود که من نفر اول بودم اما منو یکی مونده به آخر ،ساعت 11.30 صداکردن.اول اونهایی رو که لاتاری نبودن صدا میکردن.
وارد کابین که شدم یه آقای خوشتیپ آمریکایی بود که بسیار خوش رو و مهربون بود و لهجه فارسیه بسیار بامزه ای داشت.اول ازم خواست که قسم بخورم که تمام حرفام راسته.بعد از قسم ازم پرسید که تو ایران چه کاره هستی گفتم مدیر مالی هستم.دوباره فرم 122 و230 رو یه نگاه کرد گفت آدرست همینه؟گفتم بله گفت می خوای بری آمریکا چیکار کنی؟گفتم اول میرم خونه ی فامیلم تا کار پیدا کنم بعد خودم خونه بگیرم.گفت حالا انگشتاتو بدار رو دستگاه(من اثر انگشت ضعیفی دارم حتی تو ایران هم برای سوء پیشینه خیلی سخت ازم اثر انگشت گرفتن)گذاشتم تعجب کرد و ازم خواست که دوباره بزارم.بالاخره به شوخی گفت شما تو ایران خیلی کار کردین و انگشتتون صاف شده.بهتون تبریک میگم شما گرین کارت گرفتین فقط پروسه اداریش نزدیک به 6 هفته طول میکشه اسمت که تو سایت اومد واسه 1هفته باز بیا و پاسپورتتو با یه شماره تلفن بنداز تو صندوق دم در بعد از 4تا 5 روز کاری زنگ میزنن تا بیای و تحویل بگیری.
با شنیدن این جملات یهو جا خوردم گفتم یعنی اف بی آی چک خوردم؟گفت ننننننننننه به هیچ عنوان .گفتم یعنی 100% گرین کارت میگیرم؟به شوخی با لهجه ی بامزه ی فارسیش گفت هیچ وقت نگو 100%همیشه 1%احتمال بده من میگم 99%.کلی خیالم راحت شد.یه برگه آبی بهم داد که بعدا فهمیدم اون برگه آبی یعنی کلیرینس خوردم اما به حرف آفیسر اطمینان داشتم واسه همین هیچ نگرانی نداشتم.
ساعت 12.30بود که ااز همون راهی که اومده بودم بیرون اومدم.
خیلی خوشحال به ایران اومدم و بعد از 6 هفته و 2روز اسمم تو سایت اومد و باز بلیط 1هفته ای گرفتم به ارمنستان اومدم.خونه رو باز از دیوید گرفتم و بسیار راضی بودم.دوشنبه صبح ساعت 9 جلوی در سفارت بودم پاسپورت و شماره موبایل ارمنستان رو که سری قبل که ارمنستان بودم ،خریده بودم رو توی پاکتی که خودش بهم داد گذاشتم و داخل صندوق انداختم.
4شنبه ظهر بهم زنگ زدن که 4.30 بعد از ظهر همون 4شنبه برم و پاسمو تحویل بگیرم.ساعت 4 رفتم این بار هم باید تو صف می ایستادم.بعد از گرفتن موبایل دوباره به همون ساختمون انتظار رفتم.به ترتیب نوبت میرفتیم و پاسپورت و یه پاکت زرد ،که تاکید میکرد اصلا بازش نکنین رو بهم داد.تازه اونجا متوجه شدم که بخاطر اثر انگشتم بود که بهم کلیرینس خورده بود.
و در آخر پرواز 5شنبه جا نداشت با پرواز شنبه به تهران اومدیم.قابل توجه که نمیخواد بلیط 1هفته ای بگیرید اگر شنبه میرید همون 5شنبه میتونید برگردید.
*****نکته بسیار مهم اینه که اصلا توی مصاحبه هاتون نباید استرس داشته باشید.ریلکس باشید و مطمئن باشید همه چی به خوبی پیش میره.
Category : F2A
Priority date :1 august 2013
Current date :13 sep 2013
Interview date : 10 june 2015
Ankara
Clearance 2 feb 2016
دوستان
از همه خواهش میکنم اگر کسی سوالی در رابطه با سفرنامه تون پرسید به همون پست سفرنامه اضافه کنید و یا کسانی که میخوان در چندین قسمت بنویسن میتونن هر بار قسمت ویرایش پستشون رو باز کنن و بهش هر چی بخوان اضافه کنن . Smile
دوستانی هم که تکه تکه نوشتن با یه کپی پیست ساده میشه سفرنامه شون رو یکجا بذارن Smile
با تشکر از همگی Smile
€€€ ღ 2013AS آنکارا ۳ نفر ღ آخر نوامبر ღ کلیرنس118 روز ღ سفرنامهاطلاعات کلیرنس منتظر سرا‫۱۱۸ مهاجرسرا
تصمیم داشتم سفرنامه ام را زودتر از اینها اینجا بزارم ولی فرصت نشد .من تونستم ویزا یکضرب بگیرم این سایت به من واقعا کمک کرد پس نکاتی که به نظرم می آد را برایتان مینویسم امیدوارم که بتونه به شما دوستان کمک کنه مراحل مصاحبه در ارمنستان را راحت و با آرامش طی کنید.
پرواز
پرواز من با آسمان بود .پرواز به موقع انجام شد.نوع هواپیما بویینگ بود و جالب اینکه قسمت بیزینس هم داشت که من فکر نمی کردم آسمان این سرویس را هم داشته باشه .
صندلی های پرواز در دو ردیف سه نفره بود .کلا 30 ردیف که البته ردیف 28 دو نفره بود چون نزدیک در اضطراری بود.
پذیرایی و کترینگ هم در رفت هم برگشت غذای گرم بود و خیلی خوب .البته من مرغ زیاد دوست ندارم و شانس من .توی پرواز رفت مرغ و برنج وبرگشت جوجه کباب دادند!!!!!!.پرواز به نظرم خیلی کوتاه بود و البته راحت .تصور اینکه تو این فصل پرواز کاملا پر بود برام جالب بود.مسافرا تعدادی برای بیزینس یک عده برای سفارت آمریکا و حتی سفارت انگلیس و عده ای هم برای امتحان تافل بودند خلاصه برای ارمنستان خوب شده که تو این فصل اینقدر مسافر ایرانی را پذیراست.
آزمایشات پزشکی :
من با خانم دکتر کریستین وقت داشتم .قبل از هر چیز بگم برای من این مرحله از همه نگران کننده تر بود چون از بچگی اصلا از هر چی بیمارستان و تزریق و آزمایش خون بیزارم و فراری و حالم را بد می کنه من تقریبا هیچوقت عیادت کسی در بیمارستان نمی رم وهمه دوستام و فامیل هم می دونند و ناراحت نمی شن.
ولی فضا و ساختمان بیمارستان با اینکه قدیمه آزار دهنده نیست .کارت واکسن من کامل بود فقط آبله مرغان نداشت که حتی در موردش از من سوال هم نشد .کپی کارت واکسن با کپی پاس و 3 تا عکس را دادم و اصل کارت برام موند.
آزمایش خون آنقدر راحت بود که هنوز باورم نمیشه.کلا چند لحظه بیشتر طول نکشید و من اصلا حس نکردم( با دست دیگه ام چشمهام را گرفته بودم که چیزی نبینم ) تا کار پرستار تمام شد سریع بلند شدم تا از اتاق در برم که صدام کرد و با مهربانی گفت چند لحظه بشینم فکر کنم رنگم را دیده بود که از ترس هنوز رنگ پریده بود .
در مورد عکس ریه خانم ها توجه داشته باشن که اگر مو های بلند و باز داشته باشید باید با یه گیره جمع کنند اگر گردنبند یا گوشواره دارید در بیارید من فراموش کرده بودم و با کمک پرستار به سختی گردنبندم رابازش کردم .لباس های با لاتنه را بایستی در بیارید و هیچ روپوش یا با لاپوشی به شما نمی دهند.یک نکته :اگر پشت در منتظرید لطفا اگر کسی داخل هست تا صداتون نکردند وارد نشید این را می گم چون من وقتی داخل بودم یک نفراز کیس های سفارت همین طوری اومد تو فکر کنم یک سوالی داشت که البته سریع و با عصبانیت بیرونش کردن.
.لباس راحت بپوشید تا برای معاینه و فشار خون و آزمایش خون (از دست راستتان خون می گیرند ) راحت بتونید آستینتان را بالا ببرید.
خلاصه معتقدم اگر برای من که تنها بودم وآنهمه ترس و اضطراب داشتم به این راحتی بوده برای بقیه حتما راحتتر هم هست
روز مصاحبه:
هرقدر که پرونده شما کامل باشه باز هم اضطراب هست و چاره ای نیست و من هم همینطور بودم البته یکی دو مورد بود که فکر می کردم شاید باعث بشه پرونده ام نیاز به بررسی پیدا کنه که خوشبختانه اینطور نشد.من در صف آخرین ایرانی بودم که وارد شدم متوجه شدم ایرانیها همه اول صبح اومده بودند هر چند که وقتشان مثلا دیرتر از 9 صبح بود
.هوا خیلی سرد بود هر چند لباس رسمی خیلی گرمی پوشیده بودم ولی توی صف راستش خیلی اذیت شدم.داخل سفارت هم آخرین نفری بودم که مدارک را دادم –شناسنامه با ترجمه –دیپلم و ترجمه-لیسانس و ترجمه- نامه بانک .بعد خواستم که مدارک شغلی و ترجمه اش هم را بدم که قبول کرد.در فرم در قسمت آدرس منزل اشتباهی آدرس محل کار را نوشته بودم که تصحیح کرد .بعد پرسید قبلا خارج از ایران زندگی کردی که گفتم بله چند سال در کودکی و گفت بچگی اشکالی نداره مهم نیست .بعد هم پرداخت 330 دلار .

قبل از من دو خانواده ایرانی مدارکشان را تحویل داده بودند وهنوز منتظر مصاحبه بودند .من فقط چند دقیقه نشستم که قبل از دیگران من را برای مصاحبه صدا کردند (تعجب کردم ) .مصاحبه من فکر کنم کلا 3 دقیقه بیشتر طول نکشید .شامل قسم –چرا می خوای بری آمریکا-شغل شما چی بود -در آمریکا چه کسی را داری همین.. البته یکهو پرسید بچه داری و من گفتم نه مجردم –جواب های من کلا کوتاه بود و هیچ توضیحی هم نخواست .در آخر گفت پرونده شما کامله یه شماره تماس بدید با شما تماس می گیریم و پاسپورت من را نگه داشت و هیچ رسید و برگه ایی هم به من نداد. وای چه لحظه شیرینی بود.یک فرمی را امضا کردم فکر کنم کلا 15یا 20 دقیقه داخل سفارت بودم.( خدایا واقعا ممنون .)
روز بعد خبری نشد –من هم غروب تصمیم گرفتم یک ایمیل بفرستم و بپرسم که ویزای من کی حاضر میشه؟به دوستی که تو ایران بلیت آسمان را برایم گرفته بود هم ایمیل زدم و خواستم بلیت اپن من را برای اولین پرواز اکی کنه که انجام داد و برام ایمیل کرد (من کلا یک هفته ایروان بودم .)
فردای انروز دیدم صبح ساعت 8 یک ایمیل برام اومده که امروز ویزای شما حاضره و ساعت 16:30 با کپی پاسپورتتان برای تحویل ویزا بیایید.
خیلی خیلی خوشحال شدم که می تونم با اولین پرواز برگردم و ویزام را می گیرم و دیگه مجبور نیستم توی این هوای بد و سرد بیام ایروان.راستش من بیشتر زمانی که ایروان بودم را داخل هتل بودم بخاطر هوای بسیار سرد و برفی نشد راحت قدم بزنم و بیرون برم و از شهر لذت ببرم من سفر زیاد می رم و در سفر هام سعی می کنم شهرها را خوب بگردم ولی ایندفعه شاید هم کمی برای اضطراب اصلا اینطور نشد.محل اقامت من خیلی گرم و راحت بود با اینترنت خیلی خوب.
چیزی که برام جالب بود زمان تحویل مدارک از من عکس جدید خواست و عکس هایی که با فر م ها برای کی سی سی فرستاده بودم را به من برگرداند .ولی ویزا با همون عکس قدیمی بود نمی دونم برای دوستان دیگه هم همین اتفاق افتاده یا خیر و تاریخ صدور ویزا هم مربوط به روز بعد مصاحبه بود نمی دونم ولی فکر می کنم از همان اول وضعیت ویزا تقریبا معلوم بود و بررسی هاشون را انجام داده بودند و شرایط من را کاملا می دونستند و مصاحبه فقط برای یک اطمینان ویک پروسه فرمالیته بود.
برای همه و همه آرزوی ویزای یکضرب می کنم میدونم که همه با لاخره ویزا می گیرند ولی بلا تکلیفی و انتظار وبرنامه ریزی و هزینه برای سفر دوم خیلی سخته و کاملا درک می کنم چرا افراد بعد از گرفتن برگه کلیرنس ناراحت می شن .
ایروان :
ایروان شهری کوچیکی است (نسبت به شهرهای بزرگ ما مثل تهران) برای من تقریبا شبیه بعضی شهرهای شمال بود مثلا رشت مخصوصا وقتی از مرکز شهر خارج میشید . فکر کنم تابستان و زمانی که هوا خوبه جای خوب و دیدنی باشه متاسفانه من خیلی خوب شهر را ندیدم .ولی تو همان رفت و آمدهای کم متوجه شدم که آدم های خوبی داره البته اصلا گرم نیستند این هم شاید به این خاطره که مدت زیادی نیست که مستقل شدند و از دنیای کمونیسم جدا شدند.خیلی خیلی هم امن است مخصوصا مرکز شهر.ترافیک شهر معمولی البته برای سال نو مسیحی جنب و جوش زیاد بود و بیشتر فروشگاه ها مخصوصا برند ها تخفیف خیلی خوبی هم داشتند .
ارمنستان ساعت رسمی شان نیم ساعت از ایران جلوتره یعنی اگر ساعتتان را عوض نکنید باید همیشه نیم ساعت زودتر سر قرارتان باشید.
یک نکته برای ترانسفر از فرودگاه به شهر که یکی از دوستان ارمنی به من آنجا گفت اگر برای گرفتن تاکسی به قسمت ورودی پروازها برید تاکسی هایی که مسافر به فرودگاه می آرن چون باید خالی برگردند معمولا با چانه زدن با نرخ خیلی خوبی می تونید تاکسی پیدا کنید مثلا با 2000 درام در صورتی که در قسمت پرواز های خروجی قیمت ها خیلی بالاترند.
برای تماس با ایران از سیم کارت ارمنستان اگر *808* را اول شمارتون بگیرید برایتان خیلی ارزانتر حساب میشه.
من هر بار تاکسی گرفتم همیشه خودشان تاکسی متر را روشن کردند و هیچوقت بیشتر از 600 درام ندادم فقط از بیمارستان تا هتل به دلایلی 1000 درام دادم.
اگر نکته دیگری یادم آمد اضافه می کنم .
فکر کنم خیلی طولانی شد .ببخشید.
اگر سوالی هست که بتونم جواب بدم حتما اینکار را می کنم .بهترین آرزو ها را برای همه دوستان مهاجر سرایی در هر مرحله ای که هستند دارم.

نکته آخر اگر قرار بود دوباره به ارمنستان برم حتما ایران ویزای ارمنستان را می گرفتم و کمی درام هم به هر قیمتی از ایران با خودم می بردم البته من خیلی راحت مرحله ویزای ارمنستانم انجام شد و از تجربیات دوستان مهاجر سرایی کاملا استفاده کرده بودم فقط یکسری رفتار هایی دیدم که اگر ویزام دستم بود اقلا نمی دیدم .خاطره ویزای ارمنستان در فرودگاه را برای خودم نوشتم می خواستم بزارم ولی به دلایلی فعلا نه شاید در آینده بزارم .
**2013AS022ایروان1نفر مصاحبه دسامبر ویزا:دو روز بعد از مصاحبه سفرنامه اولین سفر بهار2013
(2013-01-03 ساعت 13:56)tatoole نوشته:  
(2013-01-02 ساعت 20:21)sasbk نوشته:  .کارت واکسن من کامل بود فقط آبله مرغان نداشت که حتی در موردش از من سوال هم نشد .
نامه بانک .بعد خواستم که مدارک شغلی و ترجمه اش هم را بدم که قبول کرد.
مصاحبه من فکر کنم کلا 3 دقیقه بیشتر طول نکشید .شامل قسم –چرا می خوای بری آمریکا-شغل شما چی بود؟
سلام sasbk عزیز و تبریک بابت ویزای یکضرب دعا کن برای مام Big Grin
اول اینکه مرسی که اجازه دادی ازت سوال کنیم. حالا سوالای من:

1-آبله مرغون گرفته بودی یا نه ؟؟؟ واکسن آبله مرغون خوردی یا نه؟؟؟ اگه خوردی چنده قیمتش؟؟؟
2-نامه بانکی تون در حدود چقدر بود؟
3-شغل شما چی بود؟Big Grin یعنی دولتی بود یا خصوصی و چند سال سابقه کار داشتی؟
4-اینو اگه دوست داری جواب بده اگه نه که هیچی... چند سالتونه؟ از 25 بالاترین؟؟؟Cool
مرسی Big Grin


سلام ممنون از تبریک . با کمال میل جواب سوالاتون را می دم :
1-تا انجایی که من یادمه نگرفتم هیچ علامتی هم از آبله ندارم .دکتر کریستین هم اصلا در مورد آبله مرغان ازم چیزی نپرسید من هم چیزی نگفتم پس واکسنی هم نخوردم Big Grin البته همانطور که گفتم بقیه واکسن ها را کامل تو کارت داشتم مثلا سه نوبت هپاتیت و آنفولانزا و بقیه ....
2-نامه بانک من اول از بانک ملی 30 میلیون بود مربوط به شهریور.بعد تصمیم گرفتم یک هفته قبل مصاحبه یک نامه دیگه بگیرم اینبار بیش از 50 میلیون که این آخری را نشان دادم.
3-من یکی از مدیران یک شرکت خصوصی هستم .سابقه کارم بالای 10 سال .وقتی پاکت زرد را گرفتم تو قسمت شغل نوشته شده بود :executive ,admin, Managerial
3-در مورد سوال آخر البته همینطور که از سابقه کار شاید معلوم باشه بالای 30 ....Smile

با آرزوی ویزای یکضرب.
**2013AS022ایروان1نفر مصاحبه دسامبر ویزا:دو روز بعد از مصاحبه سفرنامه اولین سفر بهار2013
قسمت چهارم
بازگشت آرامش!

هوا خوب و آفتابی بود.ساعت نزدیکای 2 ظهر بود و بچه های مدرسه ای و محصل،در میدون جمهوری در رفت و آمد و جنب و جوش بودن. بعد از اینکه 20 دقیقه ای منتظر بودیم و کم کم داشتیم خسته میشدیم،یهو دیدم یه ماشین لادای سفید با مشخصاتی که بهم داده شده بود جلوی ما وایساد و ما هم بی معطلی سوار ماشین شدیم.راننده یا همون آقای تپل که شباهتی هم به مستر بین داشت ولی چاقتر بود،باهامون به فارسی سلام و احوالپرسی کرد و گفت: خونه خیلی نزدیکه. تو همون خیابون نعلبندیان و بعد 20-30 متر بالاتر از ایستگاه مترو ،داخل یه کوچه مانند پیچید و جلوی یه سری خونه های آپارتمانی وایساد و پیاده شدیم. به طبقه اول یه بلوک آپارتمانی رفتیم و وارد خونه مورد نظر شدیم و شروع به دید زدن خونه کردیم.از ورودی که وارد میشدیم،سمت راست یه آینه و رخت آویز بود و سمت چپ، سرویس بهداشتی بود که wc اون شیر آب هم داشت. 2 تا اتاق خواب داشت که یکی بزرگ بود و کمد و میز آرایش و ...و یه تخت دابل داشت. اتاق دومی خیلی کوچیک بود و فقط 2 تا تخت داشت که ما ازش اصلا استفاده نکردیم. یه اتاق نشیمن هم داشت که یکطرفش آشپزخونه بود و در واقع نصف اتاق شامل: اجاق گاز و یخچال و لباسشویی و مایکروفر و سینک ظرفشویی و پکیج دیواری و کابینت و ظرف و ظروف و یه میز کوچیک ناهار خوری و صندلی بود. نصف دیگه اتاق هم مبله بود و تلوزیون و تلفن و... داشت.اتاق نشیمن ایر کاندیشن داشت که با برق کار میکرد و پکیج دیواری و اجاق خونه هم با گاز کار میکرد و علاوه بر اونها،یک رادیاتور برقی قابل حمل داشت .
بعد از اینکه حسابی همه چی رو آزمایش کردیم و از گرمای آب و کار کردن ایر کاندیشن و رادیاتور و ...مطمئن شدیم، رفتیم سر قیمت که آقای تپل فرمودن: اینجا تازه مسافر داشت و امروز رفتن و من اینجا رو به قیمت شبی 25000 تا بهتون میدم. که ما گفتیم:اصلا حرفش هم نزن که واهاگ به ما 15000 تا گفته. بعد ایشون گفت که آخرش شبی 23000 تا بهتون میدم. که ما گفتیم:بهتره که ما بریم. در این فاصله خانمی که به ما زنگ زده بود و دوست واهاگ بود هم اومد و با ایشون آشنا شدیم. اسم این خانوم ناتاش بود و اصلیت اکراینی داشت. خیلی سعی میکرد که بگه دلال نیست و آشنای آقای تپل هست ، ولی تابلو بود. از ما پرسید:برای چند شب میخواین؟گفتیم: 3شب و شایدم بیشتر ولی حداقل 3 شب. و بعد از کمی صحبت که قیمت اینجا بالاست و داریم به شما خیلی تخفیف میدیم،گفت:برای 3 شب میدم بهتون 65000 تا. و ما هم رو همون 45000 تا واسه 3 شب مصر بودیم و گفتم: ما به حرف واهاگ اومدیم اینجا، والاجای خودمون خوب بود و تازه صبحانه هم داشتSad!! یه تلفن به واهاگ زد و یه چیزایی بهش گفت ونمیدونم واهاگ چیا بهش گفت. بعد به ما گفت: آخر آخرش من اینجارو بهتون میدم واسه 3 شب 60000تا و شروع کرد از پول گاز و برق و آب و این حرفا که خیلی گرونه و ... صحبت کرد. خانومم بهش گفت:آخرش فقط میتونیم 50000 تا بهتون بدیم.فهمیدم خانومم پسندیده اونجارو و دیگه هاستل برگرد نیست. ناتاش گفت: نه ! به این قیمت نمی دم.به خانومم گفتم:پس بریم دیگه!و پا شدیم و خداحافظی کردیم و اومدیم پایین و به آقای تپل گفتیم:اگه ممکنه اون کالسکه بچمونو که تو ماشینش مونده به ما بده که بریم. تپل گفت:باشه الان میام میدم. ما اومدیم پایین و اونا چن لحظه بالا بودن. وقتی می اومدیم پایین به خانومم گفتم:حتما اینجارو بهمون میدن. حالا ببین! بعد از کمی اونام اومدن پایین و ناتاش اومد پیشمون و گفت:باشه!اینجا رو بهتون میدیم واسه 50000 تا و قبوله. مام گفتیم خیلی ممنون.(50000 درام واسه 3 شب یعنی چیزی حدود 16600 درام و با دلار اون روز چیزی حدود 40 دلار برای هر شب میشد)
قرار شد ناتاش و خانومم و دخترم تو خونه بمونن و من و آقای تپل ،با ماشین ایشون بریم وسایلامونو از هاستل برداریم وبیایم خونه جدید. سوار ماشین شدیم و به سمت هاستل به راه افتادیم. در راه ازش اسمشو پرسیدم که گفت: اسمم ناریک هستش. سریع یه سیگار بهم تعارف کرد و منم گفتم که سیگاری نیستم و بعد بهش گفتم: چرا اینقدر مردمان ارمنی سیگار میکشن؟{99+1 % کسانی که باهاشون برخورد کردم سیگاری بودن} جواب داد: خوب ایرانیا هم زیاد سیگار میکشن و ادامه داد: راستش من به خاطر اینکه یه کم چاقم و دم عید هست الان و نمی خوام زیاد بخورم تا چاقتر بشم،سیگار میکشم تا بلکه یه خورده جلوی چاق شدنمو بگیره و بعدش میذارم کنار. ناریک در واقع صاحب خونه بود و در طول راه با هم بیشتر آشنا شدیم تا رسیدیم جلوی هاستل و گفت:من منتظرت می مونم تا وسایلتو بیاری و من رفتم تو هاستل. در زدم و باز کردن. یه پسر جوون بلند قد که تا حالا ندیده بودمش و احتمالا آرمان بود ،درو باز کرد.رفتم داخل و با تعجب تمام نگاه کردم!! همه جای هاستل گرم و نرم بود!انگار اصلا همون جایی نبود که صبح از اونجا خارج شده بودم. نه خبری از آدمای قبلی بود و نه اثری از سرمای دیشب و صبح! و انگار هیچ اتفاقی اینجا نیوفتاده بود!!!
رفتم جلو و به آرمان گفتم:من مشتری اینجام و الان میخوام جمع کنمو برمو اومدم وسایلامو بردارم. اینو گفتم و تو راهرو به سمت اتاق رفتم و دیدم پشت سر من راه افتاد و اومد. کلید اتاقو درآوردم که در اتاقو باز کنم گفت:ولی قربان! الان اگه شما بخواهید برید باید پول امشبو هم حساب کنید و نمی تونید بدون پرداخت هزینه امشب برید!! ساعت نزدیک 2:30 ظهر بود و منم از صبح درگیر کارای دکتر و بیمارستان و خونه و واقعا گرسنه و خسته بودم و تو این حال اصلا نمی دونستم چجوری و اونم به انگلیسی باید این آدمو که ظاهرا از هیچ چی خبر نداره و یا ظاهرا خودشو به بیخبری زده،شیرفهم کنم!! همونطور که درو باز میکردم و وارد اتاق میشدم یه کم تن صدامو بالا بردم و شروع کردم به حرف زدن:
تو هیچ میدونی دیشب اینجا چه اتفاقی افتاده؟ نه برق!نه گرما! نه صبحانه! هیچ میدونی که من و خونوادم تا الان بیمارستان بودیم؟Big Grin هیچ میدونی تا الان پیش دکتر بودیم؟Big Grin اصلا با اون آلیک و رئیست صحبت کردی؟ همونایی که دیشب می گفتن به خاطر این وضعیت،امشبو مهمون مایی کجان؟؟ برو باهاشون یه صحبتی بکن. با تعجب منو نگاه میکرد و وقتی حرفام تموم شد، رفت به طرف پذیرش تا تلفن کنه.منم شروع کردم به جمع کردن وسایلمون. تند و تند داشتم خرت و پرتارو میریختم تو ساک و چمدون که یهو دیدم آرمان برگشت و گفت:قربان!! شما میتونید بدون پرداخت هزینه ای تشریف ببرید. ولی فقط میخواستم بگم قضیه دیشب واقعا یه استثنا بوده و اصلا دلمون نمیخواد که شما خاطره بدی از اینجا داشته باشین. میتونین از دوستانتون که قبلا اینجا اومده بودن سوال کنین. همونطور که داشتم وسایلامو جمع میکردم با لحن آرومی گفتم: باشه پسر جوون! من خودمم میخواستم برگردم اینجا ولی دیگه همسرم به خاطر دیشب حاضر نشد برگرده اینجا. این قضیه رو میذارم به حساب شانس خودم و نه کم کاری شما.حله؟؟ گفت:بله قربان. حالا اجازه میدین تو جمع کردن وسایلتون کمکتون کنم؟گفتم: نه ممنون.دیگه تموم شدم و یه بار دیگه همه جا رو چک کردم تا چیزی جا نمونده باشه. خداحافظی کردم و رفتم پایین. ناریک تا منو دید در ماشینو باز کرد و به زحمت چمدون سنگین و ساکو انداختم تو ماشین و راه افتادیم. ناریک گفت:تو اینجارو از کجا پیدا کرده بودی؟ گفتم: اینترنت و دوستام برام رزرو کرده بودن و گفت:سر پول امشب که باهاشون حرفت نشد؟و گفتم: اتفاقا چرا و داشتیم سر این موضوع بحث میکردیم. بعد، از یه خیابونایی که مثل کوچه پس کوچه بود خیلی زود منو رسوند خونه. نزدیکیای خونه یه نونوایی بهم نشون داد و گفت:این نونوایی مال منه.اگه نون خواستی از اینجا بگیر و اگه با منم کاری داشتی بیا اینجا. گفتم: باشه. بعد،چن تا سوپری و چیزای دیگه هم بهم نشون داد و رسیدیم خونه.وسایلارو بردیم بالا و پول 3 شبو حساب کردیم و کلیدو گرفتیم. ناتاش تو یه کاغذ شماره خودش و آدرس اونجارو به ارمنی برامون نوشت و گفت:کاری داشتین زنگ بزنین و بعد رفتن. ما هم خیلی سریع با اجاق گاز و ایر کاندیشن و رادیاتور برقی فضای خونه رو گرم گرم کردیم و یه ناهار فوری با تن ماهی و ماکارونی آماده کردیم و زدیم. و بالاخره من تونستم یه نفس راحتی بکشم.
باید بگم که توی اون خونه واقعا راحت بودیم و ناریک هم واقعا مرد آروم و خوبی بود. هر بار برای گرفتن نون به نونوایی میرفتم،ناریک اصلا ازم پولی نمیگرفت و میگفت: مهمون منی. دفعه اول فکر کردم داره تعارف میکنه و من اصرار به دادن پول کردم و دیدم واقعا ناراحت شد. می خوام بگم که اصلا مثل ماها اهل تعارف نیستن. یه کارگر خانوم تو نونوایی داشت که فارسی،انگلیسی و روسی رو خوب صحبت میکرد و در واقع اون خانوم اونجارو اداره میکرد. ناریک چن تا خونه و چن تا نونوایی داشت. برادر کوچیکش خونه هارو اجاره میداد و خودش به نونواییا سر میکشید.
شب واهاگ بهم زنگ زد و پرسید:از خونه راضی هستی یا نه؟ که من گفتم: عالیه داداشی. گفت: تو راهم و دارم میام ایروان. پایه ای شب یه چرخی با هم بزنیم؟ گفتم:نه داداشی، اهل چرخشهای شبانه نیستم. که گفت: ok فردا میام میبینمت. فردای روز مدیکال ساعت حدودای 11 بود که واهاگ زنگ زد و گفت: پایین، جلوی خونه هستم.بیا یه چرخی بزنیم. گفتم: اومدم. کار خاصی نداشتم و فقط ظهر برای جواب مدیکال باید میرفتم بیمارستان. رفتم پایین و به اتفاق واهاگ کمی پیاده روی و صحبت کردیم. تقریبا از هر دری حرف زدیم. واهاگ گفت: دیروز طرف نوردوز با یه ماشین که یهو از بریدگی پیچیده جلوش تصادف کرده و خورده به در ماشینش. در ماشینش بسته نمیشده و تا ایروان تو سرما اومده.ماشینو صبح زود برده بود نمایندگی تا براش درست کنن و گفتن 4 روز کار داره. همینطور که تو میدون جمهوری قدم میزدیم از هر 3-4 نفری که رد میشدن،یکیشون با واهاگ سلام و احوالپرسی میکرد. انگار اونجا خیلیا میشناختنش. از خودش و خونوادش گفت. میگفت که بچه آخر یه خونوادس و یه برادر و یه خواهر بزرگتر از خودش داره. مادرش یه معلم بود و پدرش تو همون گمرک مرز نوردوز کار میکرد. از ماشین جدیدش که به قیمت 10000 دلار خریده بود و اونم بنز مدل آوانگارد بود گفت،که تو گمرک گرجستان بود و تا یه ماه دیگه قرار بود ترخیصش کنه. از ناتاش و ناریک و... هم حرف زدیم.منم کمی از خودم بهش گفتم و یه چایی با هم خوردیم و برنامه برگشتنمو بهش گفتم که بعد از مصاحبه 100% معلوم میشه وگفت: پروبلمی نیست. اگه خودمم نتونم یکی رو میفرستم بیاد و از در خونه ناریک شما رو ببره. و بعد رفت.
یه تماس با لوسی گرفتم وگفت: نتایج حاضره و میتونم برم بگیرمشون. با مترو دوباره رفتم بیمارستان جلوی اتاق دکتر و باز هیچ ایرانی نبود و اسپاسی شدیم.منتظر بودم تا اینکه دیدم خانوم مسنی که روسری داشتن هم اومدن و جلوی اتاق وایسادن.سریع سر صحبت رو باهاشون باز کردم و کلی صحبت کردیم و آشنا شدیم. ایشون هم برای جواب اومده بودن و خانم ،ظاهرا بازنشسته بودن و به جز یه فرزندشون بقیه در آمریکا و کانادا بودن. به اتفاق این خانم رفتیم داخل. لوسی اونجا نبود و فقط دکتر و اسپاسی اونجا بودن. عکسای قفسه سینه و کارتای واکسن جدیدو بهمون دادن و ازمون امضا گرفتن. دکتر گفت:این مدارکو روز مصاحبه لازم نیست ببرین و زمان رفتن به اونور با خودتون ببرین و برای توضیحات بیشتر با لوسی یه تماس بگیرین. وقتی عکسارو گرفتم دیدم فقط مال من و همسرم هست. به دکتر گفتم: دکتر ما 3 تا عکس گرفته بودیم و مال دخترم نیست. گفت:نه! 2تا باید باشه و از بچه ها عکسی نمیگیریم. گفتم:ولی خود شما زنگ زده بودین پایین و اونجا از دخترم عکس گرفتن. گفت:آهان!اون که فقط واسه اطمینان خودم بود و واسه سفارت نبود و مشکلی نداشت. خیلی خوشحال شدم و با دکتر و اسپاسی خداحافظی کردم و سال نو رو بهشون تبریک گفتم و به خانم مسن گفتم:ایشالا فردا میبینمتون و ایشون گفتن:موفق باشین. به لوسی زنگ زدم تا توضیحات بیشترو بگیرم ولی لوسی هم دقیقا حرفای دکتر رو دوباره گوشزد کرد و حرف جدیدی نزد.شب مدارکو یه بار دیگه چک کردم و برای مصاحبه کاملا آماده بودیم.



قسمت پنجم
روز مصاحبه و بازگشت
ساعت 10 صبح وقت مصاحبه داشتیم و ما حدود ساعت 9:50 به سفارت رسیدیم. ما با تاکسی تا سفارت رفتیم و وقتی در میدان جمهوری دنبال تاکسی بودیم،یه راننده تاکسی وقتی صحبتهای من و همسرم رو شنید ،به زبون ترکی گفت!:کجا میرین؟ گفتم:سفارت. گفت: بیاین میبرمتون و من گفتم:1000 درام میدم و اون گفت:1500 تا،که من گفتم:نمی خوام،و با دست سمت سفارت رو نشون دادم و گفتم:مگه کجا میخوای ببری.آدمیرال ایساکوو همینجاس دیگه! راننده فکر کرد ما قبلا رفتیم سفارت و هر چی خواست بگه دوره و... زیر بار نرفتم و گفت:باشه بیاین بریم. راننده پیرمردی بود که تو ماشین سر صحبتو باز کرد و یه ریز حرف میزد و سوال میپرسید.در بین حرفاش پرسید:دارین میرین ویزارو بگیرین؟ گفتم: نه هنوز،داریم میریم مصاحبه. با تعجب پرسید:تازه دارین انترویو میرین؟ و فهمید که تا حالا این مسیرو نرفته بودیم.چشمتون روز بد نبینه!شروع کرد به غر زدن: داری میری آمریکا،اونوقت نمی خوایی 500 درام بیشتر خرج کنی؟ببین چقدر راه آوردمتون؟ و یه ریز غر میزد. منم سعی میکردم تمرکزمو جمع کنم و به حرفاش توجه نکنم. ولی خیلی با مزه ترکی حرف میزد و من خندم میگرفت و به شوخی جوابشو میدادم.بعد بهم گفت:بچه کجایی؟ گفتم:ارومیه! گفت: نه،من میدونم،تو بچه اصفهانیBig Grin!!! گفتم : نیستم. گفت:خودت نمی دونی!! ولی مطمئنم تو اجداد تو یه اصفهانی بوده. خندیدم و گفتم:نمی دونم! شاید! ولی اگه باشه هم مایه افتخارمه. بعد زیر لب گفتم:تو مال کجایی که اینقدر غر میزنی؟ همینطور حرف زد و زد تا دیدم رسیدیم جلوی سفارت.هزار درام بهش دادم و خلاص شدیم!
تو جایگاه انتظار فقط یه پیرزن ارمنی بود و دیگه هیچکس نبود. به مامور جلوی در از دور اشاره کردم که وایسیم اینجا؟ و سرشو به علامت آره تکون داد.بعد،رفت از داخل یه چیزی پرسید و بلافاصله به ما گفت:بیاین جلو.رفتیم جلو و بدون اینکه نامه مصاحبه ازمون بخواد،پاسپورتهامونو خواست و تو لیستی که در دست داشت اسمهامونو پیدا کرد و با یه ماژیک فسفری هایلایت کرد و رفتیم داخل. چیزی که توجه منو جلب کرد،اون درهای سنگین بود که با فشار یه دست،به راحتی باز نمیشد و کاملا معلوم بود در ضد گلوله و ضد خش و... بود.موبایل و یه بیسگوییت همرامون بود که گرفت. ولی یه خودکار همراه من بود که بهم پس داد. از گیت رد شدیم و رفتیم ساختمون مورد نظر. مامور خانمی داخل ساختمون مارو راهنمایی کرد و گفت: بشینید و یه کم باید منتظر باشید.نشستیم و بعد 10-15 دقیقه کاملا خودمونو پیدا کردیم و باجه هارو شناسایی کردیم. دخترم هم که سریع سمت اسباب بازیا رفت و اونجا با یه پسر کوچکتر از خودش مشغول بازی شد.ما آخرین کیس بودیم و بعد از ما هیچ کیس ایرانی نیومد.
اونجا یه خونواده محترم اصفهانی ،یه خونواده محترم از رشت و یه خونواده محترم تهرانی که همون خانم مسن دیروزی به همراه شوهرشون بودن رو زیارت کردیم و آشنا شدیم.البته 2 تا کیس دیگه ایرانی هم بودن.روال رو هم که دیگه همه میدونن و اگر هم ندونن همون 5 دقیقه اول متوجه میشن.اول باجه تحویل مدارک که از همونجا منو فرستادن واسه پرداخت پول باجه 3 و همزمان مدارک رو از همسرم میگرفتن و دست آخر هم باجه 6 برای مصاحبه.ما بعد از خانواده اصفهانی بودیم،و وقتی جمله معروف نفر بعد به باجه شماره 7 رو شنیدم،دیدم اونها برای دادن مدارک رفتن.برای اینکه مطمئن بشم از یکی از افرادی که اونجا بودن پرسیدم: شما همگی مدارکتونو دادین؟و گفتن: بله و فکر میکنم نفر بعدی شما هستین. منتظر موندیم تا اونها مدارکشونو دادن و بعد از اونها ما برای دادن مدارک رفتیم. اول پاسپورتارو دادیم و خانمی که اونطرف نشسته بود،چن لحظه اونجارو ترک کرد و زود برگشت.وقتی برگشت تو دستش پرونده ایی بود که وقتی اونو باز کرد و شروع به دید زدن مدارک ما کرد ،خاطرات 14-15 ماه گذشته زندگیمونو دوباره زنده کرد و منو کاملا از فضای اونجا جدا کرد و به اون روزها برد.فرمهای اول که خودشون پرینت گرفته بودن و فرمهایی بود که روش عکسای اجق وجقی که خودم موقع ثبت نام انداخته بودم،بود.همون عکسای تیره و کم نور که پشت سرمون هم یه وجب سایه افتاده بود و زمینه سفیدی هم نداشت. بعد به فرمهایی رسید که خودمون بعد از برنده شدن پر کرده بودیم و همراه عکسامون به کی سی سی فرستاده بودیم و یه چیز آشنای دیگه!!! وقتی میخواستم فرمارو بفرستم،عکسارو با گیره های پلاستیکی رنگی روی فرمها زده بودم و برای هر کدوممون از یه رنگ استفاده کرده بودم. همه مدارکمون به همون گیره ها وصل شده بودن. با خودم گفتم: نمی دونم از چین یا تایوان چجوری اومدین ایران!ولی میدونم بعد از اون تا کجاها رفتین و از کجاها برگشتین و الان هم که ایروان هستین. امیدوارم دفعه بعد، خودم تو پاکت زرد ، دوباره ببرمتون اونورا. آخرین فرمها هم همونایی بود که دیروز دکتر کریستین براشون فرستاده بود و عکسای 3x4 که به دکتر داده بودیم، روی اون فرمها بود. بعد از زیر و روی مدارک با سوالی،منو از حال و هوای خودم خارج کرد و ازم پرسید:آقا؟ این خانوم همسر شماست؟ منم که شیشدانگ حواسمو جمع کرده بودم تا خوب متوجه سوالش که با فارسی شکسته بسته صحبت میکرد، بشم، با یه لبخند ملایم و همراه با مقداری حرکت سر، جواب دادم. البته در آن واحد 2تا جواب دادم که یکیشو شنید و دومی رو هیچکس نشنید!! همزمان وقتی به ایشون میگفتم بله،تو دلم با اخمو تخم جواب دادم: پنپه!Big Grin
بعد فرمهای اصلاح شده رو تحویلش دادیم و منو فرستاد واسه دادن پول. در این بین دخترم هم،با پسر خانواده اصفهانی شدیدا مشغول بازی بودن و میشه گفت سفارتو رو سرشون گذاشته بودم.ولی هیچ کسی باهاشون کاری نداشت و اونام در کمال احساس امنیت به بدو بدو بازیشون ادامه میدادن. از ما هیچ عکس جدیدی نگرفتن و یکی از مدارکمو که اصلا یادشون نبود بگیرن،بهشون گوشزد کردم که ندادم و اون خانم هم تشکر کرد و ازم گرفت. منتظر مصاحبه شدیم و در این فاصله با خونواده های ایرانی همصحبت شدیم و از وضعیت اونها هم کمی باخبر شدیم. کیسهای قبل از ما، یکی یکی مصاحبه میشدن و کارشون تموم میشد ومیرفتن.دیگه تنها شده بودیم و اثری از هیچ کس به جز ما در سفارت نبود و ما هم داشتیم برای مصاحبه آماده میشدیم. خلاصه رفتیم واسه مصاحبه و 2-3 تا سوال ساده، و بعد هم برگه آبی و همون جملات معروف: مدارکتون کامله و بهتون تبریک میگم و یکسری مراحل اداری هست که... در آخر که برگه آبی رو بهمون میداد گفت: موقع اومدن واسه ویزا پاسپورتاتونو به همراه 2 قطعه عکس دخترتون بیارین.چون باید عکساش جدید باشه.من سریع گفتم:عکس همرامون هست. که گفت : بدید و عکسارو گرفت و در برگه آبی نقص مدرک مربوط به عکس رو خط زد و پرسید:عکسا مال کی هست؟ گفتم: مال هفته قبل هستش. برگه رو بهمون داد. اصل مدارکمون رو هم پس داد . ما هم سال نو رو تبریک گفتیم و خداحافظی کردیم.بعد،حسابی مدارک اصلیو چک کردم که چیزی تو سفارت جا نمونه و بعد زدیم بیرون. تو خیابون اصلی منتهی به سفارت درختای بلوطی بودن که کلی بلوط زیرشون ریخته بود و چن تا از اونارو یادگاری جمع کردیم و یه تاکسی گرفتم و برگشتیم خونه. با واهاگ تماس گرفتم و برنامه قطعی شدن برگشتمو گفتم،که گفت: دارم با یکی از دوستام برمیگردم نوردوز و تو راهم. در اولین فرصت هماهنگ میکنم تا فردا صبح زود ماشین بیاد دنبالتون و پروبلمی نیست.
شب آقای راننده زنگ زد و برای فردا صبح ساعت 6:30 قرار گذاشتیم و به ناریک هم اطلاع دادم و گفت:فردا صبح برادرمو میفرستم تا خونه رو تحویل بگیره. صبح زود برادر ناریک اومد،ولی راننده نیم ساعتی تاخیر داشت و ساعت 7 صبح از ایروان حرکت کردیم. ماشین یه بنز آوانگارد بود، فول اتومات و از الگانس هم جادارتر بود.در طول راه یه جا برای صبحانه توقف کردیم و صبحانه ای خوردیم.هوا هم عالی بود. واهاک هم زنگ زد و از اومدنمون خبر گرفت و گفت تو نوردوز منتظرتونم. ساعت 1:30 ظهر رسیدیم جلوی گمرک و واهاگ اونجا بود. کمی صحبت کردیم و گفتم: یکی دو ماه دیگه دوباره میام. گفت:کافیه یه روز قبلش باهام هماهنگ کنی.و ادامه داد: دفعه بعد که بیای با آوانگارد خودم میبرمت تا ویزاتو بگیری. خداحافظی و تشکر کردیم و به سمت گمرک رفتیم.کسی نبود و خلوت بود. بدون بازرسی مهر خروج رو زدن و رفتیم به سمت پل.دیگه داشتیم آخرین قدمهامونو تو خاک ارمنستان میزدیم که یهو دیدم از یه باجه سفیدرنگ یه مرد مسن ولی هیکلی و قبراق ،دوان دوان به سمتمون اومد و به زبون ترکی سلام کرد و با من دست داد و احوالپرسی کرد. بعد گفت:من پدر واهاگ هستم! تعریف شمارو و مخصوصا این کوچولوتونو از واهاگ خیلی شنیدم.و بعد با دخترم کمی خوش و بش کرد. احساس میکردم بنده خدا نوه نداره و عاشق بچه کوچیکه. بعد برامون آرزوی سفری خوش و بی خطر کرد و بعد خداحافظی. ما هم خداحافظی کردیم و به سمت وطن به راه افتادیم. خیلی راحت و بی هیچ سوالی مرز رو رد کردیم. سیم کارتمو عوض کردم و به سالار زنگ زدم که گفت: جلوی گمرکم و نذاشتن بیام داخل. گفتم اشکال نداره اونجا باش تا ما بیایم.بعد از کمی استراحت ، آروم آروم از محوطه گمرک گذشتیم و سوار ماشین سالار شدیم و به سمت جلفا به راه افتادیم. در جلفا یه ناهار خوردیم و بعد به سمت ارومیه حرکت کردیم و ساعت 7 شب خونه بودیم.Smile

چند نکته که دونستنش خالی از لطف نیست:
1-برنده اصلی کیس ما همسرم بودن و در تمام مراحل ثبت نام ،ارسال فرمها،مدیکال و مصاحبه تمامی عکساشون با حجاب و در تمام مکانها با حجاب ظاهر شدن.حتی یکنفر هم راجع به این موضوع از ما هیچ سوالی نکرد و حرفی از این موضوع زده نشد.
2-در هر جایی که هستین و نیاز به قبله یابی داشتین می تونید از سایت http://www.qiblalocator.com استفاده کنید.

و در پایان از همه اعضای محترم این سایت اعم از ادمین عزیز و گروه مدیران و کاربران عزیز و همه دوستانی که وقت گذاشتن و این سفرنامه رو خوندن تشکر می کنم.




[عکس: 76874358162836070030.jpg]

[عکس: 33466083969742368961.jpg]

[عکس: 71094297447975353068.jpg]
سفرنامه
ﻣﻬﺎﺟﺮ 2013





کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان