کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
جملات و قصه های پند آموز روز
به این تست شک نکنید. این آخرین و استانداردترین تست شخصیت شناسى است که این روزها در اروپا بین روانشناسان در جریان است. پاسخهایش هم اصلاً کار دشوارى نیست. کافى است کمى به خودتان رجوع کنید. یک کاغذ و قلم هم کنار دستتان باشد و جوابی را که انتخاب می کنید یادداشت کنید که بتوانید امتیازهایى که گرفته اید جمع بزنید..

حاضرید؟

پس شروع کنید:


1) چه موقع از روز بهترین و آرام ترین احساس را دارید؟

الف- صبح،
ب - عصر و غروب،
ج - شب


۲) معمولاً چگونه راه مى روید؟

الف- نسبتاً سریع، با قدم هاى بلند،
ب - نسبتاً سریع، با قدمهاى کوتاه ولى تند و پشت سر هم،
ج - آهسته تر، با سرى صاف روبرو،
د - آهسته و سربه زیر،
ه - خیلى آهسته


۳) وقتى با دیگران صحبت مى کنید؛

الف- مى ایستید و دست به سینه حرف مى زنید،
ب - دستها را در هم قلاب مى کنید،
ج - یک یا هر دو دست را در پهلو مى گذارید،
د - دست به شخصى که با او صحبت مى کنید، مى زنید،
و - با گوش خود بازى مى کنید، به چانه تان دست مى زنید یا موهایتان را صاف میکنید



۴) وقتى آرام هستید، چگونه مى نشینید؟

الف- زانوها خم و پاها تقریباً کنار هم،
ب - چهارزانو،
ج - پاى صاف و دراز به بیرون،
د - یک پا زیر دیگرى خم



۵) وقتى چیزى واقعاً براى شما جالب است، چگونه واکنش نشان مى دهید؟

الف- خنده اى بلند که نشان دهد چقدر موضوع جالب بوده،
ب - خنده، اما نه بلند،
ج - با پوزخند کوچک،
د - لبخند بزرگ،
ه - لبخند کوچک


۶) وقتى وارد یک میهمانى یا جمع مى شوید؛

الف- با صداى بلند سلام و حرکتى که همه متوجه شما شوند، وارد مى شوید
ب - با صداى آرامتر سلام مى کنید و سریع به دنبال شخصى که مى شناسید، مى گردید
ج - در حد امکان آرام وارد مى شوید، سعى مى کنید به نظر سایرین نیایید


۷) سخت مشغول کارى هستید، بر آن تمرکز دارید، اما ناگهان دلیلى یا شخصى آن را قطع مى کند؛

الف- از وقفه ایجاد شده راضى هستید و از آن استقبال مى کنید
ب - بسختى ناراحت مى شوید
ج - حالتى بینابین این ۲ حالت ایجاد مى شود



۸) کدامیک از مجموعه رنگ هاى زیر را بیشتر دوست دارید؟

الف- قرمز یا نارنجى
ب - سیاه
ج - زرد یا آبى کمرنگ
د - سبز
ه - آبى تیره یا ارغوانى
و - سفید
ز - قهوه اى، خاکسترى، بنفش



۹) وقتى در رختخواب هستید (در شب) در آخرین لحظات پیش از خواب، در چه حالتى دراز مى کشید؟

الف- به پشت
ب - روى شکم (دمر)
ج - به پهلو و کمى خم و دایره اى
د - سر بر روى یک دست
ه - سر زیر پتو یا ملافه...




۱۰) آیا شما غالباً خواب مى بینید که:

الف- از جایى مى افتید.
ب - مشغول جنگ و دعوا هستید.
ج - به دنبال کسى یا چیزى هستید.
د - پرواز مى کنید یا در آب غوطه ورید.
ه - اصلاً خواب نمى بینید.
و - معمولاً خواب هاى خوش مى بینید




امتیازات


سؤال اول:
الف(۲)، ب (۴)، ج (۶)

سؤال دوم:
الف (۶)، ب (۴)، ج (۷)، د (۲)، ه (۱)

سؤال سوم:
الف (۴)، ب (۲)، ج (۵)، د (۷)، ه (۶)

سؤال چهارم:
الف (۴)، ب (۶)، ج (۲)، د (۱)

سؤال پنجم:
الف (۶)، ب (۴)، ج (۳)، د (۵)، ه (۲ ا متیاز)

سؤال ششم:
الف (۶)، ب (۴)، ج (۲)

سؤال هفتم:
الف (۶)، ب (۲)، ج (۴)

سؤال هشتم:
الف (۶)، ب (۷)، ج (۵)، د (۴)، ه (۳) و (۲)، ز (۱)

سؤال نهم:
الف (۷)، ب (۶)، ج (۴)، د (۲)، ه (۱)

سؤال دهم:
الف (۴)، ب (۲)، ج (۳)، د (۵)، ه (۶)، و (۱)





خب، امتیازهایتان را جمع زدید. عدد به دست آمده را با جدول مقابل مقایسه کنید و شخصیت خودتان را بشناسید.




نتیجه گیرى

اگر شما بالاى ۶۰ است:

دیگران در ارتباط و رفتار با شما شدیداً مراقب و هوشیار هستند آنها شما را مغرور، خودمحور و بى نهایت سلطه جو مى دانند، گرچه شما را تحسین مى کنند و به ظاهر مى گویند«کاش من جاى تو بودم!!» اما معمولاً به شما اعتماد ندارند و نسبت به ایجاد رابطه اى عمیق و دوستانه بى میل و فرارى هستند.

اگر از ۵۱ تا ۶۰ دارید:

بدانید دوستان شما را تحریک پذیر مى دانند، بدون فکر عمل مى کنیدو سریع از موضوعات ناخوشایند برآشفته مى شوید ، علاقه مند به رهبرى جمع و تصمیم گیریهاى سریع دارید (هرچند اغلب درست از کار درنمى آیند!) دیگران شما را جسور و اهل مخاطره مى دانند. کسى که همه چیز را تجربه و امتحان مى کند، از ماجراجویى لذت مى برد و در مجموع به دلیل ایجاد شرایط و بستر
هیجانات توسط شما، از همراهى تان لذت مى برند.


گر از ۴۱ تا ۵۰ به دست آوردید:

به خود امیدوار باشید ، دیگران شما را بانشاط، سرزنده، سرگرم کننده و جالب و جذاب مى بینند. شما دائماً مرکز توجه جمع هستید و از تعادل رفتارى خوبى بهره مند هستید. فردى مهربان، ملاحظه کار و فهمیده به نظر مى رسید. قادر هستید به موقع باعث شادى و خوشى دوستانتان شوید و اسباب هلهله و خنده آنها را فراهم کنید و در همان شرایط و در صورت لزوم بهترین کمک بر اعضاى گروه هستید.


اگر ۳۱ تا ۴۰ نصیب شما شد:

بدانید در نظر سایرین معقول، هوشیار، دقیق ، ملاحظه کار و اهل عمل هستید. همه مى دانند شما باهوش و با استعداد هستید اما مهمتر از همه فروتن و متواضع هستید. به سرعت و سادگى با دیگران باب دوستى را باز نمى کنید. اما اگر با کسى دوست شوید صادق، باوفا و وظیفه شناس هستید. اما انتظار بازگشت این صداقت و صمیمیت از طرف دوستانتان را دارید گرچه سخت دوست مى شوید اما سخت تر دوستى ها را رها مى کنید.



از ۲۱ تا ۳۰ :
در نظر سایرین فردى زحمت کش هستید اما متأسفانه گاهى اوقات ایرادگیر هستید. شما بسیار بسیار محتاط و بى نهایت ملاحظه کار به نظر مى رسید. زحمتکشى که در کمال آرامش و با صرف زمان زیاد در جمع بار دیگران را بردوش مى کشد و بدون فکر و براساس تحریک لحظه اى و آنى هرگز نظر نمى دهد. دیگران مى دانند شما همیشه تمام جوانب کارها را مى سنجید و سپس تصمیم مى گیرید.


و اگر کمتر از ۲۱ داشتید:

دیگران شما را خجالتى، عصبى و آدمى شکاک و دودل مى دانند شخصى که همیشه سایرین به عوض او فکر مى کنند، برایش تصمیم مى گیرند و از او مراقبت مى کنند. کسى که اصلاً تمایل به درگیرشدن در کارهاى گروهى و ارتباط با افراد دیگر را ندارد.
پاسخ
تشکر کنندگان: OverLord ، nochen ، ChairMan ، nicole.gemini ، payman R ، kianoush ، farzad24 ، Blaze
110 قدم برای جذب انسانها، ایده ها و فرصتهای عالی





) حقیقت را بگویید

منظور این نیست که فقط دروغ نگویید. گفتن حقیقت حد مشخصی دارد، که با در نظر گرفتن آن هم خودتان احساس آزادی و راحتی خواهید کرد و هم دیگران به سمتتان جلب می شوند. باید سعی کنید حقیقت را از موضع عشق بگویید، نه از موضع قدرت یا ترس.


2) خودتان باشید

منطقی باشید. خودتان را به همان صورت که هستید قبول کنید. اگر ما این چیزی هستیم که اکنون هستیم، فقط به خاطر انتخاب هایی بوده که در زندگیمان کرده ایم. قبول کردن این مسئله این قدرت را به ما می دهد تا بتوانیم باز انتخاب کنیم. اگر خود را آنطور که واقعاً هستید به دیگران نشان دهید، ممکن است نتوانید بعضی ها را به سمت خود جذب کنید، اما مطمئن باشید که آنها را هم تحت تاثیر قرار می دهید.


3) در زمان حال زندگی کنید

اگر در زمان حال زندگی کنید، می توانید با جریان روز همراه باشید. مراقب آنچه در اطرافتان و به شما می گذرد، باشید. در زمان حال است که می توانید کسی یا چیزی را به خود جذب کنید، نه در گذشته یا آینده.


4) نگذارید با کمبود انرژی مواجه شوید

اگر امکانات برایتان فراهم باشد، همه کار می توانید انجام دهید. اما باید اول با گسترده کردن مرزهای خود، بالا بردن استانداردها و حل مسائل و مشکلات مربوط به گذشته موانع را از سر راهتان بردارید. تا آماده نباشید، قدرت جذب کردن به سراغتان نمی آید، پس خود را آماده کنید.


5) بر پیروزی فائق شوید

اکثر ما عقیده داریم که اگر ما پیروز شویم، دنیا به ما باخته است و اگر دنیا پیروز شود، ما باخته ایم. این درست نیست. سعی کنید از جنبه ای به مسائل نگاه کنید که همه امکان پیروز و موفق شدن را داشته باشند.

6) بخشیدن، گرفتن است

کاملاً صحیح است، لذت در بخشیدن است! همه ما چیزی برای بخشیدن و اهداء کردن داریم. پس شما هم ببخشید. اما اگر فکر می کنید چیز زیادی برای عرضه به دیگران ندارید، سعی کنید مهارتهای جدید یاد بگیرید. وقتی بتوانید کمی از خودتان و هدایایتان را به دیگران اهداء کنید، جذاب تر می شوید.


7) خودخواه باشید

بسیار از خود مراقبت کنید. تلاش کنید تا نیازهایتان را برآورده کنید. معمولاً وقتی به چیزی نیاز دارید، از شما فراری می شود. اما شما دست از تلاش برندارید. تا می توانید پول، عشق، شانس، دوست و...برای خود ذخیره کنید. با اینکار مثل آهن ربایی خواهید توانست آنچه نیاز دارید را به سمت خود جذب کنید.


8) هوشیاری خود را بالا ببرید

جذابیت پدیده ای بسیار دقیق و ظریف است. تا زمانیکه نتوانسته اید هوشیاریتان را درمورد خودتان، اطرافیانتان و طرز تفکرتان بالا ببرید، قادر نخواهد بود آن را به دست آورید.


9) مسئولیت پذیر باشید

ما آن چیزی را به سمت خود جذب می کنیم، که آمادگیش را داشته باشیم. با تلاش و کوشش، خود را برای بهترین ها آماده کنید. مسئولیت جذاب کردن خودتان بدون تلاش میسر نیست، اما مطئن باشید که نتیجه ی خوبی عایدتان خواهد شد.


10) از انجام دادن به بودن تغییر کنید

با دقت به آنچه انجامش می دهید، ببینید به چه کسی تبدیل می شوید. از چه رو اینکار را انجام می دهید، عشق یا ترس؟ چطور می توانید این را بفهمید؟ از نتیجه کار.


حال، سوال این است...

برای لذت بردن از یک زندگی راحت، ساده، آرام، با برکت، غنی و پرموفقیت، چه کار می کنید؟ آیا برای به دست آوردن زندگی دلخواه خود حاضرید به هر کاری تن دهید؟ حتی اگر اینکارها با آنچه اکنون می کنید کاملاً مغایر باشد؟
پاسخ
تشکر کنندگان: sh-b ، kavoshgarnet ، OverLord ، nochen ، ChairMan ، nicole.gemini ، kianoush
نمی دونم شهر قصه رو چند نفر از دوستان شنیدن ولی یکی از قشنگ ترین قصه هایی بوده که باهاش خیلی خاطره دارم شاید کمی هم سیاسی باشه ولی جالبه که در چند قسمت براتون می نویسم


قسمت اول


راوی

یکی بود یکی نبود...اون زمونای قدیم ، زیر گنبد کبود، میون یک جنگل سبز،لای درختهای قشنگ،شهر با صفایی بود.دور تا دورش گل سرخ.روبروش کوه بلند. مردمانش همه خوب، همه پاک، مهربون.همه پرکار و زرنگ.همه روز صبح سحر وقت اذون ، همه بیدار می شدن تا برن با عجله برن سر کار خودشون

راستی داشت یادم می رفت.اسم این شهر قشنگ ، شهر قصه بود.یادتون نره.

باری کجا بودیم؟ آره از مردم این شهر حرف میزدیم.بچه های خوب که شما باشین توی شهر قصه هم ، مثل هر جای دیگه هر کسی یه کاری داشت.

خره خراطی می کرد.

(خر):قلیونای خوب داریم. گلدونای خوشگل و مرغوب داریم.آقایون بفرمایید.خانوما بفرمایید.

راوی: بعد وقت غروب دست از کار میکشید.سرش کلاه مخملی می ذاشت.کُتشو یک وَری می انداخت رو شونه اش.سبیلشو تاب می داد.سر چهارسوق می نشست غزل می خوند.چهار سوقو قُرُق می کرد.

شتره نمد مالی می کرد.

(شتر):نمدای خوب داریم.جنسای مرغوب داریم.کَپَنَک...کلاه نمدی.واسه بچه چوپونا که رو کوهای بلند نی می زنن.آقایون بفرمایید...کلاه نمدی.آخ اونم چه نمدی.همه از پشمهای اعلای شتر ، که اونم خود بنده باشم درست شده.

راوی: گاهی هم که کار و بار خوب نبود، برای مردم شهر قصه، نقالی میکرد.

خرگوشه رزازی میکرد.

خاله سوسکه اون وسط با مینی ژوپ خودش ، دل مردمو می برد.تو کوچه اینور و اونور می دوید . نازی میکرد.خلاصه حسابی طنازی میکرد.

بزه بزازی میکرد.

سگه عطاری میکرد

(سگ):آقایون بفرمایید.خانوما بفرمایید.چی چی میل دارید بدم؟ گل ختمی .مغز بادوم ، زردچوبه.آخ عناب نگو مثل لُپ دختراست.دوای درد شماست.دلتون درد میکنه؟ سرتون گیج می ره؟ پاهاتون جون نداره؟ دواتون پیش منه.آقایون بفرمایید.خانوما بفرمایید.

راوی:کلاغه خبر چینی میکرد. قاطره نعل بندی میکرد

(قاطر): آقایون بفرمایید. خانوما بفرمایید.یک حراج واقعی.یک حراج بی نظیر. نعلو ارزون کردم. باغت آباد بشه .نعلو ببین.واسه پای خر خوبه.واسه پای اسب خوبه.خانوما که سُم دارید.آقایون که سُم دارید.نعلهای شیک داریم.نعلهای آهنین.نعلهای چوبی و چرم و پلاستیک داریم.نعلهای نشکن پاشنه کوتاه.نعلهای محکم پاشنه بلند.مدل امسال مکزیک داریم.نعلهای پنجه پهن.نعلهای پنجه باریک داریم.همه آخرین مدل. مال اولین مزون.از روی ژورنال نعل اینسِزون....خانومای با سلیقه می دونن من چی میگم.آقایون بفرمایید. خانوما بفرمایید.

راوی: روی یک درخت بید شونه به سر نشسته بود سرشو شونه میکرد...روباهه مُلا شده بود ، بچه ها رو درس می داد.

(مُلا): تنبلای بی سواد....بشینید.کتابارو باز کنید.صفحَه ی یازدهم.حاضرید؟

شاگردا: البته

ملا: الف اَبَن .اَِبنَ بَن. که آ اُبنِ منَ ال اُبن ِ اُبَینا

"ب"...بِ بَبَن.بَبِه بَبَن.که با بُبن ِ مِنَ ال اُبن ِ بُبَینا

خاله سوسکه وارد کلاس می شه.ملا میگه.

دِ بدو همشیره....

خاله سوسکه: خاک به سرم.بازم انگار یه کمی دیر اومدم.خیلی معذرت می خوام

ملا: بله مثل هر روز.خوب حالا بفرمایید

خوب دیگه شروع کنیم...

"ب" دوزه بر بِنو.دو زیر بنو.دو پیش بُن...بَن بِن بُن

"جیم"...جیم دوزه بر جِنو دو زیر جِنو دو پیش جُن....جَن جِن جُن...حالا بر عکس...جَن جُن ِجن

جن...جن...جن...

چطور شده؟

شاگردا: جن امده...

* جن؟ نه بابا

خاله سوسکه: کوش کجا رفت؟

خرسه: به گمانم زیر عبای ملا

وای وای جن جن جن....

راوی: خوب دیگه لابد همه فهمیدین که خرسه رمالی میکرد.سرکتاب وا میکرد.فال میگرفت.رَمل اُستُلابشو توی دستش تاب می داد.زیر لب دعا می خوند.دور تا دورش فوت میکرد.سرفه ای میکرد و بادی به غَبغَب می آورد که:

(خرس رمال) : بله همشیره.خوب گوش کن چی میگم.طالعت هست بلند که من امروز شما را دیدم.واقعا طالع خوبی داری.چون همین الساعه برج تو در قمر است.برج عقرب در ماه یا قمر در عقرب...چه تفاوت دارد؟منقلوتن وضحا...هپروتن کذبا....گوش کن همشیره...لا اله الا الله.رفت...

راوی: بله.خروسه سخنرانی میکرد.طوطیه شعر میگفت تو مجله چاپ میکرد....موشه....موشه؟ صبر کن ببینم.آهان یادم اومد.موشه هیچ کاری نداشت.فقط عاشق شده بود.

(موشه می خونه):نه دیگه این واسه ما دل نمی شه.

نه دیگه این واسه ما دل نمی شه

هر چی من بهش نصیحت میکنم.

که بابا آدم عاقل آخه عاشق نمی شه

میگه نه ، اسم آدم دل نمیشه.

یا اگه شد دیگه عاقل نمیشه.

بهش میگم جون دلم

اینهمه دل توی دنیاست چرا...

یه کدوم مثل دل خراب صاب مرده من

پاپی زنهای خوشگل نمی شه؟

چرا از اینهمه دل یه کدوم مثل تو دیوونه زنجیری نیست

یه کدوم صبح تا غروب ، تو کوچه ول نمیشه؟

میگه این دل مگه از فولاده که تو این دور و زمونه چشاشو هم بذاره

هیچ چیزی نبینه، یا اگه دید چیزی ، خم به ابروش نیاره

میگم آخه باباجون اون دل فولادی دست کم دنبال کیف خودشه

دیگه از اشک چشش زیر پاش گل نمی شه

میگه هر سکه می شه قلب باشه

اما هر چی قلب شد ، دل نمیشه

...نه دیگه. نه دیگه

نه دیگه این واسه ما دل نمی شه

نه دیگه این واسه ما دل نمی شه

راوی:

قورباغه غواصی میکرد.میمونه رقاصی میکرد.همه رو از خنده روده بُر میکرد.پته ی مردم نادرست رو بر آب میریخت

ادامه دارد...
تجربه شکست خیلی بهتر از حسرت خوردن از دست دادن یه موقعیت هستش
 

نشویل - تنسی : جایی که من زندگی‌ می‌کنم ، شهری کوچک ، با هزینه‌های متوسط ، وضعیت کار بد نیست 
پاسخ
تشکر کنندگان: nnazi_2005 ، ChairMan ، nicole.gemini ، shahram1347 ، rs232
قسمت دوم (( شهر قصه))
با شخصیت های داستان آشنا شدیم.حالا قصه خاله سوسکه:


راوی:بچه ها سلام.حال شما چطوره؟ مدرسه در چه حاله؟با درس و مشق چطورین؟حال مامان، حال بابا چطوره؟

سگ: مامان می گه قبوله.بابام میگه محاله...بهم می گن درس بخون.نکنه بشی دو ساله

راوی:خوب بچه ها کی اسم این شهر قشنگو می دونه؟

**: خانوم ما بگیم...

#: آقا ما بگیم؟...

**: نون و پنیر و پسته

#:قصه...قصه...قصه

درسته؟

راوی:معلومه که درسته.جایزتون....

# یه یخچال

**یه قوری

# رادیوی برق و باطری

** ساعت ضد ضربه

راوی:...یه قصه.یه قصه درسته.نه دست و پا شکسته...

*** درسته

راوی:آره بچه ها اون قدیما تو شهر ما یعنی تو شهر قصه یک خاله سوسکه ای بود...

لپاش مثل تربچه..دهن نگو ، یه غنچه.چشم چی بگم...یه بادوم. که عین شب سیاه بود.خلاصه عین ماه بود

مردم شهر که خوب بودن.آروم و مهربون بودن.ساده و بی ریا بودن.بی غش و با صفا بودن تمومشون ، پیر و جوون یک دل نه صد دل عاشقش بودن.

سوسک سیاه خوشگل یه روز صبح پیرهنشو تنش کرد. پیرهن سرخ گلدار.چادرشو سرش کرد.شلیته پوشید با شلوار.اتل و متل و آلوچه، پاشو گذاشت تو کوچه. با صد تا عور و اطوار اومد میون بازار...

خرس رمال:سلام علیکم آبجی خانوم.بفرمایید . حال شما چطوره؟

خاله سوسکه: سلام و درد پدرم. خاک به گورم ، خاک به سرم، چه حرفها. چلاق بشی ایشالا.نزاکتم خوب چیزیه.خجالتم خوب چیزیه.نه والا؟

رمال: آبجی خانوم ببخشید اگرجسارتی شد.بنده فقط عرض ادب نمودم.

خاله سوسکه: خوب آخه خرس گنده آبجی خانوم نشد اسم.

رمال:پس چی بگم؟ سیاه چشم.سپید رو.سیاه مو.سپید بخت.سیه دل

خاله سوسکه:چه پررو...یه اسم خوب و خوشگل.یه اسم بگو که اسم باشه.جادو کنه ، طلسم باشه.به رنگ گند میم بیاد. به چشم بادومیم بیاد.صدام کنی خوشم بیاد.بهار بشه، نسیم بیاد

رمال: نگو نگو دلم رفت.این دل غافلم رفت

خاله سوسکه: نیگام بکن چه ماهم.با چشمای سیاهم.دهن دارم یه غنچه.ابرو دارم کمونچه.لپام مثل تربچه.قدم ببین، بلنده. گیسم ببین، کمنده

رمال:تو که منو شیدا کردی.خوبه منو پیدا کردی...تو که منو رسوا کردی.غفل دلم وا کردی

****اتل و متل خلیفه ، کیسه خوبه یا لیفه...

رمال: چطوره بگم ضعیفه؟

خاله سوسکه: چشم نخوری الهی با اینهمه سلیقه

رمال: پس چی بگم فدایت؟ فدای خاک پایت

خاله سوسکه:می تونی بگی عزیزم.امیدم.قشنگم.ملوسم...

رمال: قشنگم.ملوسم.امیدمعزیزم.بیا دورت بگردم.به قربونت بگردم....عروسم قشنگم.عروس شوخ و شنگم.تو مال من می شی؟

خاله سوسکه: استغفرالله

رمال: عیال من می شی؟

*****اوه اوه. واه واه!!!!!!

خاله سوسکه: می دونی چیه؟ من زن هر کس نمی شم.هر کس و ناکس نمی شم.

*****اتل و متل بی جنجال جنگیر می خوای یا رمال؟

خاله سوسکه: نه جن گیر. نه رمال.

**** نه اون خوبه نه ایشون.لعنت به هر دوتاشون.

خاله سوسکه: نه جونم.نه عمرم.من زن رمال نمی شم.کاری که رمال می کنه صبح تا غروب فال میگیره.داد می کنه.قال می کنه.هی سرکتاب وا می کنه.فوت می کنه.ورد می خونه.جن می گیره هو می کشه.بعد فال حافظ میگیره تا نصف شب حال میکنه.

****بس که مزخرف می بافه آدمو بی حال می کنه. هرچی ستاره رو هواست ازش اطاعت می کنه.رییس جنا زیر پا چاکرشه.مخلصشه...

وای از اون موقعی که یه جنی رو گیر بیاره. هی جار و جنجال می کنه.ورد می خونه.فوت می کنه.سوت می کشه...دور خودش روی زمین با نوک یک چاقوی تیز خط می کشه...جن زبون بسته روبی حال میکنه. زیر زمین چال می کنه....طلسم و جادو بلده...کفتر و بی بال می کنه...

خاله سوسکه: اول شب ورد عجیبی می خونه غیب می شه.نزدیک صبح دوباره ظاهر می شه.از دهنش بو می یاد. بوی عجیبی که آدم گیج می شه....هوا که روشن می شه.چشاش رو هم می افته ، یواش یواش شل می شه، روی زمین ول می شه.نه جونم نه عمرم.منو بکشی.بالا بری پایین بیای من زن رمال نمی شم
ادامه دارد...
تجربه شکست خیلی بهتر از حسرت خوردن از دست دادن یه موقعیت هستش
 

نشویل - تنسی : جایی که من زندگی‌ می‌کنم ، شهری کوچک ، با هزینه‌های متوسط ، وضعیت کار بد نیست 
پاسخ
تشکر کنندگان: ChairMan ، nicole.gemini ، nnazi_2005 ، shahram1347 ، rs232
زندگی را نخواهیم فهمید اگر از همه گل‌های سرخ دنیا متنفر باشیم فقط چون در کودکی وقتی خواستیم گل‌سرخی را بچینیم خاری در دستمان فرو رفته است؟

زندگی را نخواهیم فهمید اگر دیگر آرزو کردن و رویا دیدن را از یاد ببریم و جرات زندگی بهتر داشتن را لب تاقچه به فراموشی بسپاریم فقط به این خاطر که در گذشته یک یا چند تا از آرزوهایمان اجابت نشدند.

زندگی را نخواهیم فهمید اگرعزیزی را برای همیشه ترک کنیم فقط به این خاطر که در یک لحظه خطایی از او سر زد و حرکت اشتباهی انجام داد.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر دیگر درس و مشق را رها کنیم و به سراغ کتاب نرویم فقط چون در یک آزمون نمره خوبی به دست نیاوردیم و نتوانستیم یک سال قبول شویم.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر دست از تلاش و کوشش برداریم فقط به این دلیل که یک بار در زندگی سماجت و پیگیری ما بی‌نتیجه ماند.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر همه دست‌هایی را که برای دوستی به سمت ما دراز می‌شوند، پس بزنیم فقط به این دلیل که یک روز، یک دوست غافل به ما خیانت کرد و از اعتماد ما سوءاستفاده کرد.

زندگی را هرگز نخواهیم فهمید اگر فقط چون یکبار در عشق شکست خوردیم دیگر جرات عاشق شدن را از دست بدهیم و از دل‌بستن بهراسیم.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر همه شانس‌ها و فرصت‌های طلایی همین الان را نادیده بگیریم فقط به این خاطر که در یک یا چند تا از فرصت‌ها موفق نبوده‌ایم.

فراموش نکنیم که بسیاری اوقات در زندگی وقتی به در بسته‌ای می‌رسیم و یک‌صد کلید در دستمان است، هرگز نباید انتظار داشته باشیم که کلید در بسته همان کلید اول باشد. شاید مجبور باشیم صبر کنیم و همه صد کلید را امتحان کنیم تا یکی از آنها در را باز کند. گاهی اوقات کلید صدم کلیدی است که در را باز می‌کند و شرط رسیدن به این کلید امتحان کردن نود‌ و نه کلید دیگر است. یادمان باشد که زندگی را هرگز نخواهیم فهمید اگر کلید صدم را امتحان نکنیم فقط به این خاطر که نود و نه کلید قبلی جواب ندادند. از روی همین زمین خوردن‌ها و دوباره بلندشدن‌هاست که معنای زندگی فهمیده می‌شود و ما با توانایی‌ها و قدرت‌های درون خود بیشتر آشنا می‌شویم.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر از ترس زمین خوردن هرگز قدم در جاده نگذاریم
برنده گرین کارت لاتاری 2010.
ساکن لوس آنجلس، کالیفرنیا.
پاسخ
تشکر کنندگان: kavoshgarnet ، laili ، ChairMan ، shahram1347 ، nnazi_2005
اینم یک برداشت شخصی از داستان " پادشاه و نگهبان"

عمریست تا من در طلب هر روز گامی میزنم
در حال گوش دادن به اخبار ، به ناگاه یاد داستان آن پادشاه ونگاهبان قصرش افتادم .خوانده اید به گمانم، هرچند آنقدر این قصه در دل غصه ای بزرگ دارد که جای تکرارش محفوظ است. همان پادشاهی که خلوتی بیرون شهر داشت و هرازگاهی آن را به رنگ ولعاب سلطنت ترجیح می داد، پس سر شب بیرون می زد ونیمه های شب بازمی گشت تا کسی از سر و رازش آگاه نشود، نیمه شبی زمستانی سر خوش وارد حریم کاخ شد ومقابل دروازه ، پیرمرد نگهبانی را نیزه به دست ، ایستاده دید که لباس گرم بر تن نداشت وگاه رعشه ای به نشان غلبه بر سرما می شد بر اندامش مشاهده کرد. شاه پرسید : سردت نیست؟ نگهبان پاسخ داد چرا ای پادشاه ، لباس گرم ندارم پس مجبور به تحملم . پادشاه تاملی کرد و گفت:هم اکنون به قصر می روم و می گویم یکی از لباسهای گرم مرا بیاورند تا بپوشی و نلرزی . نگهبان را ذوق فرا گرفت و از پادشاه تشکر کرد اما پادشاه به محض ورود به قصر_به مانند همه انها که به قصر می روند_وعده فراموش کرد وبه بستر رفت . می گویند صبح روز بعد جسد پیرمرد را که بر اثر سرما خشک شده بود در قصر پیدا کردند با کاغذی در دستش که روی آن با خطی لرزان نوشته شده بود " من که هر شب با همین لباس، سرما را تحمل می کردم پس بدان که تنها وعده لباس گرم تو مرا کشت"
و تاریخ می چرخد و همچنان می شنویم آن وعده های پوچ را و روحمان می میرد از سرمای این حرفهای مفت...




پاسخ
تشکر کنندگان: kavoshgarnet ، payam_prz ، laili ، ChairMan ، shahram1347 ، nnazi_2005 ، indmehdi ، farhang
میگویند اسکندر قبل از حمله به ایران درمانده و مستأصل بود. از خود میپرسید که چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر میفهمند حکومت کنم؟
یکی از مشاوران میگوید: «کتابهایشان را بسوزان. بزرگان و خردمندانشان را بکش و دستور بده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند».
اما ظاهراً یکی دیگر از مشاوران (به قول برخی، ارسطو) پاسخ میدهد:
«نیازی به چنین کاری نیست. از میان مردم آن سرزمین، آنها را که نمیفهمند و کم سوادند، به کارهای بزرگ بگمار. آنها که میفهمند و باسوادند، به کارهای کوچک و پست بگمار. بی سوادها و نفهم ها همیشه شکرگزار تو خواهند بود و هیچگاه توانایی طغیان نخواهند داشت. فهمیده ها و با سوادها هم یا به سرزمینهای دیگر کوچ میکنند یا خسته و سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشه ای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد...».
برنده لاتاری ۲۰۰۹. ساکن لس انجلس.

وبلاگ: https://rasaraplanet.wordpress.com سیاره راساراسا
پاسخ
تشکر کنندگان: R.F ، payam_prz ، laili ، adl ، m.memari ، payman R ، kianoush ، ChairMan ، kavoshgarnet ، shahram1347 ، farzad24 ، nnazi_2005 ، indmehdi ، Ali Sepehr
در دوره استحمار این نظریه ارسطو بدون حمله و جنگ انجام می‌شه.
پاسخ
تشکر کنندگان: shahram1347
(2008-12-17 ساعت 13:56)payam_prz نوشته:  این موضوع را به این خاطر دارم مینویسم که خیلی به وضعیت فعلی لاتاری امسال شبیهه...Wink البته زیاد بامزه نیست بعدا نگی چه یخ بود و قربونم بری و از این حرفا...
--------------------------
من تو دبیرستان نراقی تو جمشیدیه درس میخوندم. سال 72 هم دیپلم گرفتم. ما یه مدیر داشتیم به اسم حاج آقا لاجوردی که خیلی قیافه خفنی داشت و یه ناطم داشتیم به اسم آقای نوروزی که چند سال پیش شنیدم خدا بیامرز عمرشو داده به من.
اونجا با اینکه منطقه خوب شهر بود، ولی به خاطر اینکه هنوز مدارس غیر انتفاعی جا نیافتاده بود و به خاطر نزدیکی به جاهایی مثل جماران و ازگل و لشگرک که اون زمان هنوز مثل حالا نشده بودن، پر بر و بکس لات و معتاد و بسیجی و دزد و عرق خور بود و همه با هم به طور مسالمت آمیز زندگی میکردن. یکی آنتن رسمی بود، اون یکی مسئول پرتاب نارنجک، یکی سطل آشغال میذاشت بالای در، یکی از دیوار میپرید میرفت دم دبیرستان دخترانه نظر که یه کوچه با ما فاصله داشت، یکی تخصص رسمی تو مسخره کردن معلما داشت... از من نپرسید من کدومشون بودم یا مسئولیت من چی بود.Big Grin
اونجا چون بیشتر بچه ها پولدار بودن، مدیران مدرسه هر ماه به عناوین مختلف از بچه ها پول تلکه میکردن. واسه خرج محرم، افطاری رمضون،عیدی به فراش، خرید لوازم برای مدرسه، وسایل آزمایشگاه، کمک به معلولین،برپایی ستاد انتخاباتی، کلاسهای فوق العاده ای که بیشتر از یک جلسه از هر کدوم تشکیل نمیشد، لوازم آزمایشگاه و و و و ....
از سال اول که وارد شدیم، اونجا یه جوکی وجود داشت که سال بالاها برای سال اولا تعریف میکردن. منظور منم از این همه طول و تفصیل این بود که با جو ماجرا آشنا بشین. جدیدا شنیدم این جوک عمومی شده و همه اونو به اسم مدرسه یا محل کار خودشون جا میزنن و لی کپی رایتش مال یه پسر ناشناس از مدرسه نراقی و در سالهای دهه شصته.
میگن یه روز یه محصل از کنار دفتر رد میشده، صدای لاجوردی و نوروزی را میشنوه که داشتن با هم پولای بچه ها رو تقسیم میکردن. اینطوری که لاجوردی می گفت: این مال من، این مال تو، اینم مال دانش آموز. این مال من، این مال تو، اینم مال دانش آموز و الی آخر.
این محصل عزیز با خودش میگه خوب حالا که دارن سهم دانش آموز میدن، ما هم بریم سهممون را بگیریم و میره تو دفتر.Rolleyes
میبینه که دو تا مسئولین مدرسه پولا رو ریختن جلوشون بعد لاجوردی یه بسته پول میذاره جلوی خودش میگه این مال من، بعد یه بسته پول میذاره جلوی نوروزی میگه این مال تو، بعد انگشت شصتشو میاره بالا میگه اینم مال دانش آموز!....

البته در مورد آخری (این مال دانش آموز) روایتهای بی ادب تری هم وجود داره که حتما خودتون متوجه هستین.Cool
-----------------------------
حالا حتما میپرسین ربط این جوک بیمزه با لاتاری چیه؟ عرض میکنم خدمتتون.
من فکر میکنم مسئولین KCC هم به همین روش دارن شماره های آفریقا، اروپا و آسیا را کارنت میکنن. یعنی سر بولتن هر ماه میشینن میگن این مال آفریقا، این مال اروپا، اینم مال آسیا!
نظر شما چیه دوست عزیز؟

این داستانت خیلی با نمک بودBig Grin
پاسخ
تشکر کنندگان:
مثبت اندیشی به ما كمك می كند كه بتوانیم تغییرات مفیدی در رفتار،گفتار، كار و زندگی خود ایجاد كنیم.



چیزی كه نحوه زندگی انسانها را مشخص می‌كند، تفسیر و نوع دیدشان نسبت به وقایع بیرونی است نه خود آن وقایع.

سرمنشأ مثبت اندیشی از باورهای ما می‌آید. باورها و اعتقادات هر فرد و نوع برداشتش از زندگی و وقایع آن است كه او را به سمت و سوی خوشبختی و یا بدبختی می‌برد. هر اتفاقی كه در زندگی ما پیش می‌آید از نظر ما یا خوشایند است یا ناخوشایند.پس هرامری می‌تواند باعث خوشحالی و خوشبختی ما و یا باعث ناكامی‌و ناراحتی ما شود.

مثبت اندیشی به ما كمك می‌كند كه بتوانیم تغییرات مفیدی در رفتار، گفتار، كار و زندگی خود ایجاد كنیم .

كلمات نیز تأثیر بسیاری بر افكار و احساسات ما می‌گذارند. كلمات می‌تواند ما را بسیار هیجان زده، متأثر یا خوشحال كند. پس دقت كنید كلماتتان را در جهت مثبت و زیبا كردن افكار و احساساتتان به كار ببرید.

به كاربردن واژه ها و عبارات تأكیدی مثبت در زیباتر شدن افكار و اعمال ما و بهبود كیفیت زندگیمان تأثیر بسیار زیادی دارد و باعث ایجاد شور و شوق در زندگی می‌شود. مثل این جمله: «من شایسته موفقیت هستم و همیشه به اهدافم می‌رسم.»

هیچگاه مشكلات و سختیهای زندگیتان را لعنت و نفرین نكنید. این فكر كه دنیا سرشار از مشكل است را دور بریزید و در عوض هرگاه موقعیت نامطلوب یا مسئله ناخوشایندی در زندگیتان پیش آمد، به دنبال راههای مثبت و طلایی برای حل آن مسائل باشید. به كار بردن این روش باعث ایجاد رضایت در شما و حل شدن مسائل زندگیتان به گونه ای مثبت و خوب می‌شود.

نحوه اظهار نظر كردن در مورد دیگران و كارهایشان نیز بسیار مهم است. سعی كنید سریع و منفی در مورد چیزی اظهار نظر نكنید. ابتدا در مورد آن فكر كنید بعد نظر خود را از جنبه مثبت مطرح كنید تا تأثیر بیشتری بر مخاطبتان داشته باشد.

در اطراف همگی ما افراد منفی بافی هستند كه با افكار و گفتار منفی شان سعی دارند، باعث تضعیف روحیه ما شوند. سعی كنید تا حد امكان با چنین افرادی همنشین نشوید.

بسیاری از مردم افكار منفی را در زندگیشان مد نظر قرار داده و به آنها بها می‌دهند.حتی در صحبتهایشان با یكدیگر مدام از سختیهای كارشان، كم خوابیهای شبانه، نداشتن استراحت گله می‌كنند و همین امر تأثیر منفی بر فكر آنها گذاشته و باعث خستگی و ناامیدی شان می‌شود.

مطمئن باشید كه اطرافیانتان هیچ علاقه ای به شنیدن سخنان منفی شما ندارند.سعی كنید در مورد جنبه های مثبت زندگی و كارتان برای دیگران صحبت كنید.زیرا شنیدن آنها می‌تواند برای دیگران هم جالب باشد.

به نظر شما بهتر نیست كه ما به جای اینكه فقط به مشكلات، بی عدالتی ها، گرانی و تورم، بی پولی، بیكاری و هزاران فكر منفی دیگر تمركز كنیم، به اینكه در زندگیمان بسیاری از اوقات كارها درست و خوب پیش می‌روند فكر كنیم و از این موضوع شگفت زده شویم و به جای گله و شكایت از زندگی و كار، هر جا كه هستیم از وفور نعمت و ثروت و خوش اقبالی صحبت كنیم؟

ممكن است شما در آخرین سفرتان از اینكه هواپیما چند ساعت تأخیر داشته و مجبور شده اید چند ساعت از وقتتان را در فرودگاه بگذرانید، بسیار ناراحت و معترض باشید و تا چند روز از تأخیر پرواز و خستگی مفرط خود به خاطر معطلی در فرودگاه، با ناراحتی و دلخوری برای دوستان و همكارانتان تعریف كنید. ولی آیا تا به حال از پروازهای خوب، راحت، به موقع و به سلامت خود بسیار خوشحال شده اید و آیا آنها را بارها برای دوستانتان تعریف كرده اید؟

وقتی از شما می‌پرسند آیا امروز روز خوبی داشته اید، چه جوابی می‌دهید؟ آیا جواب می‌دهید: «روز بسیار سخت و طاقت فرسایی بود.» یا می‌گویید: «روز خوبی داشتم. خدا را شكر همه چیز بر وفق مراد بود.»

اگر به تمام لحظات زندگیمان فكر كرده و آنها را مروركنیم،می‌بینیم كه در طول زندگی لحظات خوشایند و لذت بخش زیادی برای ما رخ داده است.پس چرا به جای فكر كردن به لحظات شاد و زیبای زندگیمان به لحظات سخت فكر كنیم؟

فراموش نكنید كه افكار منفی می‌تواند یك روز سفید را خاكستری نشان دهد و افكار مثبت حتی یك روز خاكستری را زیبا و سفید می‌كند.

به طوركلی مثبت اندیشی و افكار منفی هر دو به صورت مسری از فردی به فرد دیگر سرایت می‌كند. شما می‌بایست سعی كنید به جای اینكه اجازه دهید افكار منفی دیگران بر شما تأثیر بگذارد و روحیه شما را تضعیف كند، با گفتار مثبت خودتان اندیشه ها و افكار مثبت را به دیگران منتقل كنید و به آنها بیاموزید كه افكار منفی شان را كنار گذاشته و اندیشه های مثبت را جایگزینش كنند. با این كار شما می‌توانید هم به اطرافیان خود كمك كرده و هم روحیه مثبت اندیشی خود را تقویت كنید.

هرگاه حادثه ناراحت كننده ای در زندگیتان پیش آمد، به جای اینكه مأیوس و نگران شوید، آن را به فال نیك گرفته و به این فكر كنید كه قطعا" راه دیگری برای سعادت و خوشبختی شما گشوده شده و می‌بایست آن راه را بیابید.

سعدی در بیت زیر به زیبایی این موضوع را بیان می‌كند:

«خدا گر به حكمت ببندد دری

به رحمت گشاید در دیگری»

به فرض اگر شما شغلتان را از دست داده اید، پیشنهاد می‌كنم به جای تأسف و ناراحتی، خوشحال باشید زیرا این مسئله پیام مثبتی برای شما دارد. از دست دادن شغلتان بدین معناست كه شما باید وارد كار جدید و بهتری شوید و فراموش نكنید كه در هر امری حتی به ظاهر ناراحت كننده، جایی برای خوشحالی و موفقیت وجود دارد.

نوع نگرش و تفكرات هر انسانی نشاندهنده شخصیت، اعتقاد و باورهای او می‌باشد و ناشی از نحوه توجیه و تفسیر تجربیاتش است.

خوش بینی نیز می‌بایست عاقلانه باشد . نباید خوش بینی را با اعتماد كوركورانه به هر كسی یا چیزی اشتباه بگیریم. مثلا" در سرمایه گذاری در هر نوع فعالیتی بهتر است هم خوش باشیم و هم در كنار آن با نگاهی نقادانه و دقیق جلو برویم. نظر نقادانه به شما كمك می‌كند كه جلوی هدر رفتن سرمایه تان را بگیرید و دقیق ترو بهتر تصمیم بگیرید. اگر قرار است در كاری سرمایه گذاری كنید بهتر است، 70% با دید خوشبینانه و 30% با دید نقادانه جلو بروید و در مورد آن كار تفكر و بررسی كرده و سپس تصمیم گرفته و اقدام كنید.
پاسخ
تشکر کنندگان:
رازهایی برای رسیدن به حقیقت زندگی


راز اول:
‌تمامی آن‌چه به منظور خوشحالی و خوشبختی واقعی بدان نیاز داریم، در درون ماست.

راز دوم:

تصویر ذهنی درست از خود، ما را به حقیقت زندگی هدایت می‌کند. هر انسانی، یک تصویر ذهنی از خود دارد که من کیستم و چه می‌توانم انجام دهم. تصویر ذهنی هر انسانی، پایه‌ی اصلی شخصیت و رفتار‌های اوست. به‌عبارت دیگر، تصویر ذهنی ما از خود، نشانه‌ای از احساس فضیلت و بزرگی ماست و نشان‌می‌دهد که چه کارهایی از ما ساخته است‌ و چه کارهایی از ما ساخته نیست. انسان‌ها حقیقت زندگی را با تصویرهای ذهنی خود‌ می‌سازند. آری تصویر ذهنی زیبا از خود، موفقیت‌ها را می‌سازد و موفقیت‌ها، باعث بهتر شدن تصویر ذهنی انسان از خود می‌گردد. تصویر ذهنی ما از خودمان، نمادی از مجموعه‌ی باورهای ما در فضای زندگی است.

راز سوم:

هدف زندگانی، آن است که تمام توانایی‌های بالقوه‌ی خود را به‌عنوان یک انسان خود‌شکوفا‌ بشناسیم و آن‌ها را شکوفا کنیم و بهترین خویشتن خویش را از خود ظاهر کنیم و به بیش‌ترین رشد و شکوفایی برسیم.

راز چهارم:

تغییر در وجود، نه‌تنها ممکن و میسر است بلکه اجتناب‌ناپذیر است‌ زیرا تا ما تغییر نکنیم، زندگی‌مان تغییر نمی‌‌کند. انسان‌های سعادتمند، ‌مرتباً می‌شوند و می‌روند‌ زیرا تا نشوی، نمی‌شود و تا نروی، نمی‌رسی.

راز پنجم:

تمام مشکلات، موانع و مصائب زندگی، در‌واقع درس‌هایی هستند که به انسان می‌آموزند و انسان را می‌سازند. آن‌ها فرصت‌هایی در لباس مبدل‌اند. حتی گاهی مشکلات، الطاف خفیه‌ی خداوند هستند که باعث رشد و شکوفایی انسان می‌شوند. پس آن‌ها را گرامی بداریم و از آن‌ها بیاموزیم.

راز ششم:

تلقی ما از واقعیت، ساخته و پرداخته‌ی فکر و ذهن ماست. پس واقعیت‌های زندگی ما می‌توانند با اندیشه‌های ما تغییر کنند. بنابراین مراقب اندیشه‌های خود باشیم تا واقعیت زندگی‌مان را زیباتر کنیم.

راز هفتم:

ترس و تردید، سرزندگی و نشاط را از انسان می‌رباید. با باورهای عالی و توکل بر خداوند، هرگونه ترس و تردید را از فضای فکر خود دور کنیم و در وادی یقین و عشق، محکم و استوار به جلو برویم و زندگی پرحاصلی را در محضر خدا و کائنات خلق کنیم.

‌راز هشتم:

مادامی که خودمان را دوست نداشته باشیم و به خودمان عشق نورزیم، نمی‌توانیم به کسی عشق بورزیم و از عشق دیگران نسبت به خود بهره‌ای ببریم. پس گوهر عشق را ابتدا به خود تقدیم کنیم تا بتوانیم مظهر عشق‌ورزی برای دیگران باشیم.

راز نهم:

تمامی ارتباطات ما با کائنات و دیگران، آیینه‌هایی هستند که خود ما را نشان می‌دهند و تمامی مردم، آموزگاران ما به‌حساب می‌آیند. پس با خودباوری و اعتماد‌به‌نفس، زیبا‌ترین رابطه‌ها را برقرار‌کنیم و از کلید طلایی ارتباطات، برای باز کردن هر درِ بسته‌ای در زندگی استفاده کنیم و موفق شویم.

راز دهم:

سعادت واقعی در زندگی، در نحوه‌ی عکس‌العمل ما در مقابل رخدادها و حوادث زندگی است‌ نه در بخت و اقبال. بنابراین خود را مسؤول زندگی خود بدانیم و تقصیر را به عهده‌ی دیگران نیندازیم تا بتوانیم با عکس‌العمل‌های مناسب، حقیقت زیبای زندگی را به واقعیت قابل قبول تبدیل کنیم و به خوشبختی و سعادت برسیم.

راز یازدهم:

حقیقت زندگی، بر مبنای عشق الهی استوار است. انسان‌های موفق و کامیاب، وجود خود را با عشق الهی، جذاب و منور می‌کنند و با تقدیم عشق به انسان‌های دیگر و به کل کائنات، به زندگی سعادتمندانه‌ای می‌رسند.

راز دوازدهم:

از آن‌جایی که انسان‌ها در مسیر زندگی گاهی از اجرای درست قانونمندی‌های زندگی غافل می‌شوند و با اندیشه‌های غلط و القائات منفی دیگران، از مسیر درست زندگی به بی‌راهه می‌روند، بنابراین ارزیابی مستمر کیفیت زندگی و اصلاح لحظه‌به‌لحظه‌ی خود، می‌تواند انسان را در مسیر درست و رسیدن به حقیقت زندگی هدایت کند. زیباترین معیار ارزیابی کیفیت زندگی، این است که در پایان هر روز، از خود سؤال کنیم که آیا من روز پرحاصلی داشتم و از لحظه‌های زندگی خود ‌لذت بردم؟



با اجرای درست رازهای حقیقت زندگی، به این نتیجه می‌رسیم که:

تمامی آن‌چه که برای خوشحالی و خوشبختی واقعی در زندگی به آن احتیاج داریم، هم‌اکنون از‌آنِ ما و در اختیار ماست و ما باید به‌عنوان بندگان شایسته و شکرگزار در هر لحظه، هوشیارانه قانونمندی‌های رسیدن به حقیقت زندگی را اجرا کنیم تا بتوانیم از مواهب الهی استفاده کنیم و از لحظه‌های زندگی در مسیر کمال لذت ببریم
پاسخ
تشکر کنندگان: kavoshgarnet ، farzad24 ، mahtab6
قسمت سوم : شهر قصه
اتل و متل مطلا، رمال خوبه یا ملا؟

#البته ملا ملا....

مُلا: سلام علیکم سوسک سیاه.حال شما. سلامتین ایشالا؟کسالتی ندارین؟والد تون چطورن؟

خاله سوسکه: واه واه واه چه پررو! ببُره اون زبونت

مُلا: قربان اون لبانت. ابروهای کمانت.چرا عصبانی می شی؟

خاله سوسکه: خودت بگو آق ملا سوسک سیاه می شه اسم؟ تربیتی. نزاکتی. خجالتم خوب چیزیه . نه والا؟

مُلا:پس چی بگم؟...خاله قزی؟..

خاله سوسکه: لال بشی ایشالا

مُلا: تومان قرمزی

خاله سوسکه: کور بشی ایشالا

مُلا:چادر زری

خاله سوسکه: مریض بشی ایشالا

مُلا: تو که منو رسوا کردی. رسوا علی الله کردی

*****اتل و متل متینه. رقیه یا سکینه؟

# مال سبکتَکینه

*******سلیمه یا حلیمه؟

# مال ابو عبیده

مُلا:آآآآآ...چطوره بگم زبیده؟

خاله سوسکه: ماشالا

مُلا:پس چی بگم؟

خاله سوسکه:می تونی بگی عزیزم.امیدم.ملوسم قشنگم.

مُلا: قشنگم.امیدم ملوسم....قربانتم الهی. کی تورو قشنگت کرده؟ مست و ملنگت کرده؟

خاله سوسکه: آتیش به جونت بگیره ولم کن

مُلا: کی تورو ملوست کرده؟کی تورو عروست کرده؟

خاله سوسکه:خوره به جونت بگیره ولم کن

مُلا: جان دلم چرا آخه همچین می کنی؟ هی منو غمگین می کنی، دردمو سنگین می کنی، فرار نکن عزیزم،عروسم قشنگم.عروس شوخ و شنگم ،تو مال من می شی؟

خاله سوسکه:استغفرالله

ملا: عیال من می شی؟

خاله سوسکه: اوه اوه . واه واه !!!!

می دونی چیه؟من زن هرکس نمی شم.هر کس و ناکس نمی شم

*****اتل و متل بی جنجال . مُلا می خوای یا رمال؟

خاله سوسکه: نه مُلا ، نه رمال

****نه اون خوبه نه ایشون.لعنت به هر دو تاشون.

خاله سوسکه: نه جونم. نه عمرم.من زن مُلا نمی شم. کاری که مُلا می کنه ، لای درو وا می کنه.نیگا به بیرون می کنه. نیگا به اینجا، به اونجا ، به اینور ، به اونور ، به بالا ، به پایین می کنه....

***عباشو دولا میکنه ، کنار باغچه می ذاره . کشک بادمجون می یاره.هی می شینه. نه یک تعارف می کنه، کوفت می کنه. نه یک بفرما می زنه.

خاله سوسکه: بعد پا می شه میاد بیرون . با همسایه ، با صابخونه، با خربزه ، با هندونه شروع به دعوا می کنه.

***محشر کبرا می کنه.

# آجان می یاد ، پلیس می یاد

*** سرباز با تفنگ می یاد.تفنگ با فشنگ می یاد. فشنگای قشنگ می یاد. مُستَشارفرنگ می یاد. بیل می اد . کلنگ می یاد. شیر می یاد . پلنگ می یاد.

# می گیرنش می برنش کلانتری. به جرم فحاشی و آبرو بری.

*** وقتی که افسر می رسه ، سوال جواب شروع می شه ، از بیخ بیخ عرب می شه. فریاد و غوغا می کنه.همه چیو حاشا می کنه.

خاله سوسکه: نه جونم. نه عمرم.منو بکشی. بالا بری، پایین بیای من زن مُلا نمی شم.

ادامه دارد. . .
تجربه شکست خیلی بهتر از حسرت خوردن از دست دادن یه موقعیت هستش
 

نشویل - تنسی : جایی که من زندگی‌ می‌کنم ، شهری کوچک ، با هزینه‌های متوسط ، وضعیت کار بد نیست 
پاسخ
تشکر کنندگان: nnazi_2005 ، payam_prz ، rs232
این هم یک برداشت شخصی از داستان ورود تلگراف به کشور:

دیروز ترس رعیت ، امروزخوف دولت

جایی در کتاب تاریخ همین مرزو بوم نبشته اند ،بعد از آن که اولین خط تلگراف به سال 1274 هجری قمری بین قصر گلستان وباغ لاله زار کشیده شد و قرار داد بین کمپانی های خارجی منعقد گردید، کشاندن این خطوط به ایالات و ولایات مساله اصلی گشت، چرا که باز "خرافه" جولان می داد و مردم را از اعتماد کردن به ریسمان هایی که ارواح و شیاطین در آنها سخن می گفتند بر حذر می داشت! این تازه در حالی بود که اندیشه ی داشتن توانی چون تلگراف و تلفن را_به شکل نظری اش_ اسا سا به ایرانیان نسبت داده اند! خلاصه آن که چون تلگراف خانه در طهران افتتاح شد، بودند بسیاری از مردم که باور نمی کردند از شهری به شهر دیگرامکان مخابره ی تلگرافی باشد، به همین جها ت و ملاحظا ت وبا وجود تشویق دولت که مطالب مهم و فوری را مصلحت آن است که به وسیله تلگراف انجام دهند، مردم زیر بار نمی رفتند و این موضوع را بیشتر به شوخی و مطا یبه می گرفتند. داستان اما آنقدر بیخ پیدا کرد که وزیر تلگراف وقت، علیقلی خان مخبرالدوله را تدبیری به خاطر آمد وبا توافق سرمایه گذاران، یکی دو روز را به مردم اجازه داد تا مجانی با دوستان و بستگان خود که در شهرهای اصفهان، شیراز، تبریز ویا نقاط دیگر ساکن بودند صحبت کنند.خلاصه آن که چیزی بپرسند و جواب بخواهند تا یقین کنند که تلگراف، جادو و شعبده نیست و این چنین شد که هر کس هر چه در دل داشت از سلام و تعارف و احوالپرسی تا گله وگلایه ،شوخی وجدی بر صفحه کاغذ آورده و به مخا طب مخابره نمود. زیرا حرف، مفت بود و انگار هر آنچه مفت باشد فطرت آدمی به سوی آن گرایش می کند...
و جایی در کتاب تاریخ این مرزو بوم می نگارند که چه دگرگون شد افکار مردم و چه دگرگون تر افکار دولت !




پاسخ
تشکر کنندگان: farzad24 ، payam_prz ، nnazi_2005 ، usa.lover ، farhang
معماری جان اینها را مثل اینکه تو سنگ حکاکی کرده باشن، تو مغزم حفظم. بس که بچه بودیم این نوارا رو گوش میدادیم و اداشون را در میاودیم. نمی دونم نسل بعد از سالهای 57 ، اصلا میدونن اینا چی هستن؟
راستی MP3 هاش تو اینترنت هست. کیفیتش هم بد نیست. حالیته؟ ما رو دیوونه و رسوا کردی.
پاسخ
تشکر کنندگان: OverLord ، m.memari ، nnazi_2005
(2010-04-26 ساعت 13:51)payam_prz نوشته:  معماری جان اینها را مثل اینکه تو سنگ حکاکی کرده باشن، تو مغزم حفظم. بس که بچه بودیم این نوارا رو گوش میدادیم و اداشون را در میاودیم. نمی دونم نسل بعد از سالهای 57 ، اصلا میدونن اینا چی هستن؟
راستی MP3 هاش تو اینترنت هست. کیفیتش هم بد نیست. حالیته؟ ما رو دیوونه و رسوا کردی.
راست ميگي پيام جان ، هنوز ام كه هنوزه با اينكه چند ده بار گوش دادم ولي همون جذابيت اوليه رو داره و با تمام كاركترهاش حال مي كنم .
تجربه شکست خیلی بهتر از حسرت خوردن از دست دادن یه موقعیت هستش
 

نشویل - تنسی : جایی که من زندگی‌ می‌کنم ، شهری کوچک ، با هزینه‌های متوسط ، وضعیت کار بد نیست 
پاسخ
تشکر کنندگان:




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان