کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
جملات و قصه های پند آموز روز
شهر قصه قسمت چهارم

درویش:هو. حق. چاکرم من.درویش ذاکرم من. با خرقه قلندری. با کشکول سَلندری

خاله سوسکه: واه واه واه. زَهره مو آب کرد با ریشش. قربون خدا و درویشش.

درویش: سلام علیکم چادر زری.تومون قرمزی.غنچه دهن.گل پیراهن. گیس گلابتون. ابرو کمون.سوسک سیاه قد بلند. دامن کوتاه. گردن هما....این شلیته جان شما می دونی چیه چشم بادومی؟...اسم بدنومی

خاله سوسکه: اتل و متل تناهی. خودت سوسک سیاهی.شلیتم مینی ژوپه.

درویش: چه خوبه. برم قربون یک همچین شلیته. نه بالاست . نه پایین. نه ترشی. نه لیته

خاله سوسکه: حالا از اون گذشته . آق درویش. با اون خرقه و کشکول . با اون ریش

*** با اون کله ی بی موت؟ با اون یا حق و یاهوت. با اون دنبک و سازت. با اون ریش درازت

خاله سوسکه: نیگام کن

درویش: گُنایه(گناهه)

خاله سوسکه: سفیدی صورتُم چون قرص مایه.دو زلفونُم مثال شب سیایه.دو دندونُم طلایه. دو تا عاشق دارُم. یکیش تو رایه. شلیتم که کوتایه. دو تا یاری دارُم یکیش سیایه.خونه ام میدون شایه.

درویش: دو چشم نرگست کار کجایه؟

*** یا شیراز یا کرمون. یا تبریز یا زنجون. یا خلخال یا تهرون...

(خر):گمونم کار خراطای رشته...

( رمال) گمونم کار مرتاظای هنده

*گمونم کار نقاشای چینه.

(ملا): ببینم کار مُلاهای قم نیست؟

(سگ): یا شاید کار عطارای کاشون...یا کار باغبونهای فسایه

(میمون): نه جونم.این دو تا چشمی که اینجاست، یا کار لاله کارون بیابون . یا کار مستای میخونه هایه.

خاله سوسکه: نه جونم . نه عمرم.دو چشم نرگسم کار خدایه. دو تا نومزد دارم یکیش گدایه....سه چهار تا خواستگار دارم( ماشالا )...یکیش خیلی بلایه.الان در شهر زیبا کد خدایه.

** سر درویش عاشق بی کلایه

خاله سوسکه: یکیش رفته زیارت. حالا در کربلایه. یکیش یک شاعر چاق و شهیره...

***زن شاعر نشو ، شاعر فقیره

خاله سوسکه:یکیش نقاش مشهور و هنرمند

***خوراک نقاشا نون و پنیره.

خاله سوسکه: یکیش مُلای بی لا

ملا: که خیلی با خدایه

رمال: از اون مرده خورایه

خاله سوسکه:یکیش رمال بیمار که خیلی بی حیایه

رمال: خداوندا ، خدایا. چقدر این خاله سوسکه بی وفایه

خاله سوسکه: یکیش جنگیر بی جن

*** زن جنگیر نشو بی احتیاطیست.همیشه چند تا از جناش تو رایه

خاله سوسکه:یکیش یک آدم رند و زرنگه که از بس نا قلایه، هم الان حاکم شهر فرنگه.

** همون حاکم که دارای تفنگه؟ تفنگاش پر فشنگه...فشنگای دویست تن.فشنگای دویست ملیون مگا تن....فشنگای عمو سام برای پاپتی های ویتنام.

***همون حاکم که اخلاقش فهیمه.همون حاکم که حالاتش حلیمه؟ که از اقوام شیطان رجیمه؟

** زن حاکم نشو . ز بس که مهربونه در اموال همه عالم سهیمه.

خاله سوسکه: یکیش چنگیز خوانه.

***که از آدم خورایه.همش در فکر جنگه

خاله سوسکه: یکیش تیمور لنگه.( **جفنگه).... یکیش خاقان چینه.که مردی نازنینه.حسابش باهمه دنیا سوایه. فرستاده پی ام با ساز و آواز

***لابد همراه ده میلیارد سرباز!!!

خاله سوسکه: یکیش آقا محمد خان قاجار

*** کُنَد هم جنس با هم جنس پرواز

ادامه دارد
تجربه شکست خیلی بهتر از حسرت خوردن از دست دادن یه موقعیت هستش
 

نشویل - تنسی : جایی که من زندگی‌ می‌کنم ، شهری کوچک ، با هزینه‌های متوسط ، وضعیت کار بد نیست 
پاسخ
تشکر کنندگان: kianoush ، nnazi_2005 ، rs232 ، mohammad.maleki
هنوز هم بعد از اين همه سال، چهره‌ي ويلان را از ياد نمي‌برم. در واقع، در طول سي سال گذشته، هميشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگي را دريافت مي‌کنم، به ياد ويلان مي‌افتم ...

ويلان پتي اف، کارمند دبيرخانه‌ي اداره بود. از مال دنيا، جز حقوق اندک کارمندي هيچ عايدي ديگري نداشت. ويلان، اول ماه که حقوق مي‌گرفت و جيبش پر مي‌شد، شروع مي‌کرد به حرف زدن ...

روز اول ماه و هنگامي‌که که از بانک به اداره برمي‌گشت، به‌راحتي مي‌شد برآمدگي جيب سمت چپش را تشخيص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.

ويلان از روزي که حقوق مي‌گرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته مي‌کشيد، نيمي از ماه سيگار برگ مي‌کشيد، نيمـي از مـاه مست بود و سرخوش.

من يازده سال با ويلان هم‌کار بودم. بعدها شنيدم، او سي سال آزگار به همين نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل مي‌شدم، ويلان روي سکوي جلوي دبيرخانه نشسته بود و سيگار برگ مي‌کشيد. به سراغش رفتم تا از او خداحافظي کنم.

کنارش نشستم و بعد از کلي حرف مفت زدن، عاقبت پرسيدم که چرا سعي نمي کند زندگي‌اش را سر و سامان بدهد تا از اين وضع نجات پيدا کند؟

هيچ وقت يادم نمي‌رود. همين که سوال را پرسيدم، به سمت من برگشت و با چهره‌اي متعجب، آن هم تعجبي طبيعي و اصيل پرسيد: کدام وضع؟

بهت زده شدم. همين‌طور که به او زل زده بودم، بدون اين‌که حرکتي کنم، ادامه دادم:
همين زندگي نصف اشرافي، نصف گدايي!!!
ويلان با شنيدن اين جمله، همان‌طور که زل زده بود به من، ادامه داد:
تا حالا سيگار برگ اصل کشيدي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا تاکسي دربست گرفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا به يک کنسرت عالي رفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا غذاي فرانسوي خوردي؟
گفتم نه
گفت: تا حالا همه پولتو براي عشقت هديه خريدي تا سورپرايزش كني؟
گفتم: نه !
گفت: اصلا عاشق بودي؟
گفتم: نه
گفت: تا حالا يه هفته مسکو موندي خوش بگذروني؟
گفتم: نه !
گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگي کردي؟
با درماندگي گفتم: آره، .... نه، ... نمي دونم !!!

ويلان همين‌طور نگاهم مي‌کرد. نگاهي تحقيرآميز و سنگين ....

حالا که خوب نگاهش مي‌کردم، مردي جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ويلان جلويم ايستاده بود و تاکسي رسيده بود. ويلان سيگار برگي تعارفم کرد و بعد جمله‌اي را گفت. جمله‌اي را گفت که مسير زندگي‌ام را به کلي عوض کرد.

ويلان پرسيد: مي‌دوني تا کي زنده‌اي؟
جواب دادم: نه !
ويلان گفت: پس سعي کن دست کم نصف ماه رو زندگي کني

هر 60 ثانيه اي رو كه با عصبانيت، ناراحتي و يا ديوانگي بگذراني، از دست دادن يك دقيقه از خوشبختي است كه ديگر به تو باز نميگردد

زندگي كوتاه است، قواعد را بشكن، سريع فراموش كن، واقعاً عاشق باش، بدون محدوديت بخند، و هيچ چيزي كه باعث خنده ات ميگردد را رد نكن!!!
برنده گرین کارت لاتاری 2010.
ساکن لوس آنجلس، کالیفرنیا.
پاسخ
تشکر کنندگان: Ali Sepehr ، kianoush ، SamiraN ، nnazi_2005 ، mohammad.maleki
40 عادت آدم های موفق

کرايگ هايپر؛ نويسنده، محقق، مقاله نويس، مجري راديو و تلويزيون و يک سخنران حرفه اي است. در 25 سال گذشته، او با کارهايش به عنوان يک کارشناس حرفه اي موفقيت در حوزه هاي شخصي و اجتماعي معرفي شده. هاپير يک سايت هم درباره سخنراني موثر دارد که در آن نوشته:


«من خواسته ام بخش هاي مهم کتاب هاي کمکي که تا به حال خوانده ام و تجربه هايي که در زندگي ام داشته ام را به صورت 40 نکته کليدي فشرده کنم و در اختيار ديگران بگذارم تا در هر زمان بتوانند آن را بخوانند. مطمئنا کتاب هايي که در سطح جهاني فروخته مي شوند و درباره خودياري هستند ممکن است براي بعضي ها قابل استفاده باشند ولي من مايلم چيزي بنويسم که براي همه مفيد واقع شود.آ» حالا اين شما و اين هم 40 توصيه کرايگ هايپر. بخوانيد و قضاوت کنيد.

------------------------------------------------------------------------------------------------

1) فرصت هايي را مي بينند و پيدا مي کنند که ديگران آنها را نمي بينند.

2) از مشکلات درس مي گيرند، در حالي که ديگران فقط مشکلات را مي بينند.

3) روي راه حل ها تمرکز مي کنند.

4) هوشيارانه و روشمندانه موفقيت شان را مي سازند، در زماني که ديگران آرزو مي کنند موفقيت به سراغ شان آيد.

5) مثل بقيه ترس هايي دارند ولي اجازه نمي دهند ترس آنها را کنترل و محدود کند.

6) سوالات درستي از خود مي پرسند. سوال هايي که آنها را در مسير مثبت ذهني و روحي قرار مي دهد.

7) به ندرت از چيزي شکايت مي کنند و انرژي شان را به خاطر آن از دست نمي دهند. همه چيزي که شکايت کردن باعث آن است فقط قرار دادن فرد در مسير منفي بافي و بي ثمر بودن است.

8) سرزنش نمي کنند (واقعا فايده اش چيست؟) آنها مسووليت کارهايشان و نتايج کارهايشان را تماما به عهده مي گيرند.

9) وقتي ناچارند از ظرفيتي بيش از حد ظرفيت شان استفاده کنند هميشه راهي را براي بالا بردن ظرفيت شان پيدا مي کنند و بيشتر از ظرفيت شان از خود توقع دارند. آنها از آنچه دارند به نحو کارآمدتري استفاده مي کنند.

10) هميشه مشغول، فعال و سازنده هستند. هنگامي که اغلب افراد در حال استراحت هستند آنها برنامه ريزي مي کنند و فکر مي کنند تا وقتي که کارشان را انجام مي دهند استرس کمتري داشته باشند.

11) خودشان را با افرادي که با آنها هم فکر هستند متحد مي کنند. آنها اهميت و ارزش قسمتي از يک گروه بودن را مي دانند.

12) بلندپرواز هستند و دوست دارند حيرت انگيز باشند. آنها هوشيارانه انتخاب مي کنند تا بهترين نوع زندگي را داشته باشند و نمي گذارند زندگي شان اتوماتيک وار سپري شود.

13) به وضوح و دقيقا مي دانند که چه چيزي در زندگي مي خواهند و چه نمي خواهند. آنها بهترين واقعيت را دقيقا براي خودشان مجسم و طراحي مي کنند به جاي اينکه صرفا تماشاگر زندگي باشند.

14) بيشتر از آنکه تقليد کنند، نوآوري مي کنند.

15) در انجام کارهايشان امروز و فردا نمي کنند و زندگي شان را در انتظار رسيدن بهترين زمان براي انجام کاري از دست نمي دهند.

16) آنها دانش آموزان مدرسه زندگي هستند و همواره براي يادگيري روي خودشان کار مي کنند. آنها از راه هاي مختلفي مثل تحصيلات آموزشگاهي، ديدن و شنيدن، پرسيدن، خواندن و تجربه کردن ياد مي گيرند.

17) هميشه نيمه پر ليوان را مي بينند و توانايي پيدا کردن راه درست را دارند.

18) دقيقا مي دانند که چه کاري بايد انجام دهند و زندگي شان را با از شاخه اي به شاخه اي ديگر پريدن از دست نمي دهند.

19) ريسک هاي حساب شده اي انجام مي دهند؛ ريسک هاي مالي، احساسي و شغلي.

20) با مشکلات و چالش هايي که برايشان پيش مي آيد سريع و تاثيرگذار روبه رو مي شوند و هيچ وقت در مقابل مشکلات سرشان را زير برف نمي کنند. با چالش ها روبه رو مي شوند و از آنها براي پيشرفت خودشان بهره مي برند.

21) منتظر قسمت و سرنوشت و شانس نمي مانند تا آينده شان را رقم بزند. آنها بر اين باورند که با تعهد و تلاش و فعاليت، بهترين زندگي را براي خودشان مي سازند.

22) وقتي بيشتر مردم کاري نمي کنند؛ آنها مشغول فعاليت هستند. آنها قبل از اينکه مجبور به کاري بشوند، عمل مي کنند.

23) بيشتر از افراد معمولي روي احساسات شان کنترل دارند. آنها همان احساساتي را دارند که ما داريم ولي هيچ گاه برده احساسات شان نمي شوند.

24) ارتباط گرهاي خوبي هستند و روي رابطه ها کار مي کنند.

25) براي زندگي شان برنامه دارند و سعي مي کنند برنامه شان را عملي کنند. زندگي آنها از کارهاي برنامه ريزي نشده و نتايج اتفاقي عاري است.

26) در زماني که بيشتر مردم به هر قيمتي مي خواهند از رنج کشيدن و بودن در شرايط سخت اجتناب کنند، افراد موفق قدر و ارزش کار کردن و بودن در شرايط سخت را مي فهمند.

27) ارزش هاي زندگي شان معلوم است و زندگي شان را روي همان ارزش ها بنا مي کنند.

28) تعادل دارند. وقتي از لحاظ مالي موفق هستند، مي دانند که پول و موفقيت مترادف نيستند. آنها مي دانند افرادي که فقط از نظر مالي در سطح مطلوبي قرار دارند، موفق نيستند. اين در حالي است که خيلي ها خيال مي کنند پول همان موفقيت است. ولي آنها دريافته اند که پول هم مثل بقيه چيزها يک وسيله است براي دستيابي به موفقيت.

29) اهميت کنترل داشتن روي خود را درک کرده اند. آنها قوي هستند و از اينکه راهي را مي روند که کمتر کسي مي تواند برود، شاد مي شوند.

30) از خودشان مطمئن هستند و به احساسات ناشي از اينکه کجا زندگي مي کنند و چه دارند و چه طور به نظر مي رسند، توجهي ندارند.

31) دست و دل باز و مهربان هستند و از اينکه به ديگران کمک مي کنند تا به خواسته هايشان برسند خوشحال مي شوند.

32) متواضع هستند و اشتباهات شان را با خوشحالي مي پذيرند و به راحتي عذرخواهي مي کنند. آنها از توانايي هايشان خاطر جمع هستند ولي به آن مغرور نمي شوند. آنها خوشحال مي شوند که از ديگران بياموزند و از اينکه به ديگران کمک مي کنند تا خوب به نظر برسند بيشتر از کسب افتخارات شخصي شان لذت مي برند.

33) انعطاف پذير هستند و تغيير را غنيمت مي شمارند. وقتي وضعيتي پيش مي آيد که عادت ها و آسايش روزمره شان را بر هم مي زند از آن استقبال مي کنند و با آغوش باز وضعيت جديد و ناشناس را مي پذيرند.

34) هميشه سلامت جسماني خود شان را در وضعيت مطلوبي نگه مي دارند و مي دانند که بدنشان خانه اي است که در آن زندگي مي کنند و به همين خاطر، سلامت جسماني براي آنها خيلي مهم است.

35) موتور بزرگ و پرقدرتي دارند. سخت کار مي کنند و تنبلي نمي کنند.

36) هميشه منتظر بازتاب کارهايشان هستند.

37) با افراد بدذات و غيرموجه نشست و برخاست نمي کنند.

38) وقت شان و انرژي شان را روي وضعيت هايي که از کنترل شان خارج است صرف نمي کنند.

39) کليد خاموش روشن دارند. مي دانند چگونه استراحت کنند و ريلکس شوند. از زندگي شان لذت مي برند و سرگرم مي شوند.

40) آموخته هايشان را تمرين مي کنند. درباره تئوري هاي عجيب و غريب خيالبافي نمي کنند بلکه واقع بينانه زندگي مي کنند.
پاسخ
تشکر کنندگان: kianoush ، indmehdi ، Monica ، laili ، mohammad.maleki
کلینیک خدا
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ............ ...

خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.

زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.

آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود

کرده بود و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.

به ارتوپد رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.

بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم

فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.

زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم

خدای مهربانم برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد. به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم.

هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم

قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم

هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.

زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم و

زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.

امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:

رنگین کمانی به ازای هر طوفان

لبخندی به ازای هر اشک

دوستی فداکار به ازای هر مشکل

نغمه ای شیرین به ازای هر آه

و اجابتی نزدیک برای هر دعا
تجربه شکست خیلی بهتر از حسرت خوردن از دست دادن یه موقعیت هستش
 

نشویل - تنسی : جایی که من زندگی‌ می‌کنم ، شهری کوچک ، با هزینه‌های متوسط ، وضعیت کار بد نیست 
پاسخ
تشکر کنندگان: Ali Sepehr ، nnazi_2005 ، Monica ، nicole.gemini
آيا مي‌دانيد با هوش‌ترين زن دنيا 5 فوق‌ليسانس دارد و ضريب هوشي او 200 است و دنبال كار است.
- آيا مي‌دانيد اولين فردي كه در اروپا اقامت گرفت يك زن ايراني بود و بعد مسأله اقامت خارجي‌ها مطرح شد.
- آيا مي‌دانيد ايرانيان در انگليس ثروتمندترين قشر جامعه هستند حتي ثروتمندتر از ملكه اليزابت.
- آيا مي‌دانيد ايرانيان در آمريكا فرهيخته‌ترين افراد جامعه امريكا هستند.
- آيا مي‌دانيد رئيس كامپيوتر ناسا يك ايراني است.
- آيا مي‌دانيد حدود 250 ايراني در ناسا محقق داريم.
- آيا مي‌دانيد كورش كبير بر جهان حكومت مي‌كرد و به نوعي قدرت جهان در دست ايران بود.
- آيا مي‌دانيد سال 2001 در فرانسه سال ايران نام داشت.
- آيا مي‌دانيد اگر 3 قاره آسيا و امريكا و آفريقا را به هم وصل كنيم ايران در مركز جهان است.
- آيا مي‌دانيد مسن‌ترين انسان دنيا با 142 سال سن الان در ايران زندگي مي‌كند.
..................................
One day your life will flash before your eyes, make sure it's worth watching.
پاسخ
تشکر کنندگان: Monica ، R.F ، Ali Sepehr
یکی از سناتورهای معروف آمریکا، درست هنگامی که از درب سنا خارج شد، با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد.

روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و سن پیتر از او استقبال کرد. «خیلی خوش آمدید. این خیلی جالبه. چون ما به ندرت سیاستمداران بلند پایه و مقامات رو دم دروازه های بهشت ملاقات می کنیم. به هر شما هم درک می کنید که راه دادن شما به بهشت تصمیم ساده ای نیست» سناتور گفت «مشکلی نیست. شما من را راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم» سن پیتر گفت «اما در نامهء اعمال شما دستور دیگری ثبت شده، شما بایستی ابتدا یک روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید. آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید»

سناتور گفت «اشکال نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. میخواهم به بهشت بروم»


سن پیتر گفت «می فهمم. به هر حال ما دستور داریم. ماموریم و معذور»

و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند. پایین ... پایین... پایین... تا اینکه به جهنم رسیدند.

در آسانسور که باز شد، سناتور با منظرهء جالبی روبرو شد. زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود و در کنار آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل. در کنار ساختمان هم بسیاری از دوستان قدیمی سناتور منتظر او بودند و برای استفبال به سوی او دویدند. آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی قبلی تعریف کردند. سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و حسابی سرگرم شدند. همزمان با غروب آفتاب هم همگی به کافهء کنار زمین گلف رفتند و شام بسیار مجللی از اردک و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند. شیطان هم در جمع آنها حاضر شد وشب لذت بخشی داشتند.

به سناتور آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت. راس بیست و چهار ساعت، سن پیتر به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد. در بهشت هم سناتور با جمعی از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد، به کنسرت های موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند. سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعا نفهمید که روز دوم هم چگونه گذشت، گرچه به خوبی روز اول نبود.

بعد از پایان روز دوم، سن پیتر به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟

سناتور گفت «خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم. حالا که فکر می کنم می بینم بین بهشت و جهنم من جهنم را ترجیح می دهم» بدون هیچ کلامی، سن پیتر او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد. وقتی وارد جهنم شدند، اینبار سناتور بیابانی خشک و بی آب و علف را دید، پر از آتش و سختی های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردند هم عبوس و خشک، در لباس های بسیار مندرس و کثیف بودند.
سناتور با تعجب از شیطان پرسید «انگار آن روز من اینجا منظرهء دیگری دیدم؟ آن سرسبزی ها کو؟ ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم؟ زمین گلف؟ ...»

شیطان با خنده جواب داد: «آن روز، روز انتخابات بود...

امروز دیگر تو رای داده‌ای».
.
[font=Times New Roman]V[/font] رفتن همیشه رسیدن نیست ... ولی برای رسیدن، باید رفت ...
.
پاسخ
تشکر کنندگان: kianoush ، R.F ، rs232 ، laili ، Ali Sepehr ، payam_prz ، elli ، nicole.gemini ، nnazi_2005 ، bayat_r
یه روز یه تیم قایقرانی ایرانی تصمیم می گیرد که با یک تیم ژاپنی در یک مسابقه سرعت شرکت کنند.
هر دو تیم توافق می کنند که سالی یک بار با هم رقابت کنند ….
هر تیم شامل ۸ نفر بود …
در روزهای قبل از اولین مسابقه هر دو تیم خیلی خیلی زیاد
تلاش می کردند که برای مسابقه به بیشترین آمادگی برسند .
روز مسابقه فرا می رسد و رقابت آغاز می شود .
هر دو تیم شانه به شانه هم به پیش می رفتند و درحالی که قایقها خیلی نزدیک به هم بودند ،
تیم ژاپنی با یک مایل اختلاف زودتر از خط پایان می گذرد و برنده مسابقه می شود …

[عکس: 1.JPG]

بازیکن های تیم ایران از این شکست حسابی ناراحت می شوند
و با حالتی افسرده از مسابقه بر می گردند …
مسوولان تیم ایران تصمیم می گیرند کاری کنند که در رقابت سال آینده حتما پیروز بشند ؛
برای همین یک تیم آنالیزور استخدام می کنند
برای بررسی علل شکست و پیشنهاد دادن راه کارها و روشهای جدید برای پیروزی …

[عکس: 2.JPG]

بعد از تحقیقات گسترده ،‌ تیم تحقیق متوجه این نکته مهم شدند که در تیم ژاپن ،
۷ نفر پارو زن بوده اند و یک نفر کاپیتان …

[عکس: 3.JPG]

و خب البته در تیم ایران ۷ نفر کاپیتان بوده اند و یک نفر پارو زن …!!!

[عکس: 4.JPG]

این نتایج مدیریت تیم را به فکر فرو برد ؛
مدیران تیم تصمیم گرفتند که مشاورانی را استخدام کنند
که یک ساختار جدیدی را برای تیم طراحی کنند ..
بعد از چندین ماه مشاوران به این نتیجه رسیدند
که تیم ایران به این دلیل که کاپیتان های خیلی زیاد و پارو زن های خیلی کمی داشته شکست خورده ،
درپایان بررسی ها مشاوران یک پیشنهاد مشخص داشتند : ساختار تیم ایران باید تغییر کند !

[عکس: 5.JPG]

از آن روز به بعد با ارائه راه کار مشاورین تیم ایران چنین ترکیبی پیدا کرد :
۴ نفر به عنوان کاپیتان ، ۲ نفر به عنوان مدیر ، ‌۱
نفر به عنوان مدیر ارشد و ۱ نفر به عنوان پارو زن (!!!)
علاوه بر این مشاورین پیشنهاد کردند برای بهبود کارکرد پارو زن ،
حتما یاید پاروزنی با صلاحیت و توانایی بهتر در تیم به کارگرفته شود !

[عکس: 6.JPG]

و در مسابقه سال بعد تیم ژاپن با دو مایل اختلاف پیروز می شود …!

[عکس: 7.JPG]

بعد از شکست در دومین مسابقه ، مدیران تیم که خیلی ناراحت بودند
در اولین گام خیلی سریع پارو زن را از تیم اخراج می کنند ،
زیرا به این نتیجه رسیدند که پارو زن کارایی لازم را در تیم نداشته است .

[عکس: 8.JPG]

اما در مقابل از مدیر ارشد و ۲ نفر مدیر تیم خود قدردانی می کنند
و جوایزی را به آنها می دهند ، برای اینکه اعتقاد داشتند
که آنها انگیزه خیلی خوبی را در تیم ایجاد کردند
و در مرحله آماده سازی زحمات زیادی کشیده اند …

[عکس: 9.JPG]

مدیران تیم ایران در پایان به این نتیجه رسیدند
که تیم آنالیز که به خوبی به بررسی دلایل شکست پرداخته بودند ،
تیم مشاوران هم که استراتژی و ساختار خیلی خوبی برای تیم طراحی کرده بودند
و مدیران تیم هم که به خوبی انگیزه لازم را در تیم ایجاد ایجاد کرده بودند ،
پس حتما یکی از دلایل این شکست ها ،
ناکارآمدی ابزار و وسایل استفاده شده بوده است (!!!)
و برای بهبود کار و گرفتن نتیجه در مسابقه سال آینده
باید وسایل استفاده شده در مسابقه را تغییر دهند ،
در نتیجه : تیم ایران این روزها در حال طراحی یک ” قایق ” جدید است …. !!!

لينك منبع
سیدعلی سپهر
مدیر ارشد مهاجرسرا و مدیرعامل شرکت پاریز تراول
ali.sepehr@pariztravel.com


هر آنچه در مورد لاتاری بايد بدانيد.
https://telegram.me/pariztravel
پاسخ
تشکر کنندگان: laili ، rasarasa ، elli ، kianoush ، mehspeed ، sh-b ، R.F ، farzad24 ، OverLord ، nnazi_2005 ، mehran61
خاله سوسکه: مادرم زینب خاتون.گیس داره قد کمون.از کمون بلند تره.از شبق مشکین تره....به کس کسانم نمی ده. به همه کسانم نمی ده.به مرد کورم نمی ده. به راه دورم نمی ده. به کسی می ده که کس باشه. قبای تنش اطلس باشه.
رمال: به مرد رمال نمی ده؟
خاله سوسکه: نه که نمی ده
ملا: به شیخ و ملا نمی ده؟
خاله سوسکه: نه که نمی ده
سگ: به مرد عطارنمی ده؟
خاله سوسکه: نه که نمی ده
خر: به مرد خراط نمی ده؟
خاله سوسکه: نه که نمی ده
**** ای بابا . وقتی یارو دخترشو حتی به ملا نمی ده ، به خر بده؟
....موش: به من می ده؟
خاله سوسکه:سرکار عالی کی باشن؟
موش: عاشقم.عاشق بی دلم من
خاله سوسکه: کدوم دل؟
: فنا شد.فنای اون چشا شد.
: کدوم چشم؟
: همون چشم که خوابو برده
:کدوم خواب؟
: خوابی که ازم فرار کرد
:کجا رفت؟
:تو باغچه
:باغچه کجاست؟
:تو باغه
:کدوم باغ؟
:باغی که تو شهر رویاست.
:رویا کجاست؟
:تو خوابه
:کدوم خواب؟
:همون خواب که از چشمم رفت
:کدوم چشم
:همون چشم که غرق آب شد
:کدوم آب؟
:همون آب که سیل آورده
:کدوم سیل؟
:همون سیل که اشک آورده
:کدوم اشک؟
:همون اشک که از چشمم ریخت
:کدوم چشم؟
:همون چشم که غرق خونه
:کدوم خون؟
:همون خون که از دل اومد
:کدوم دل؟
:دلی که اسیر زلفه
:کدوم زلف؟
:زلفی که تو شب سیاهه
:کدوم شب؟
:همون شب که تو چشاته
:کدوم چشم؟
:همون چشم که مست مسته
ملا: نگو که دلم شکسته
موش:همون چشم که پر شرابه
ملا: نگو که حالم خرابه
موش:چشمی که همش امیده
خاله سوسکه:امید کجاست؟
موش:بر آبه
ملا( شروع میکنه به روضه و مرثیه خونی):نگو که حالم خرابه....گریه کنید مسلمونا.گریه کنید ثوابه...قربون گریه ات برم...آآآآی شب اول قبر که موقع جوابه.همون روز محشر که حساب کتابه ، ثواب این گریه بی حسابه
خر: آقا برو فکر نون باش. گریه ملا آبه
ملا: آخ آقا جون اون بچه رو ساکت کن
گریه کنین مسلمونا.گریه کنید ثوابه.
خر: خانوم خوشگله تو دیگه چته؟
خاله سوسکه: چیزیم نیست
خر: پس دیگه این اشکها چیه؟
خاله سوسکه: ملا می گه ثوابه
خر: ولش کن. ...ملا حالش خرابه...
ملا: گریه کنین مسلمونا...دهن داره غنچه...قربون اون دهن برم که غنچه است....ابرو داره کمونچه...لپاش عین تربچه...آی گریه کنین مسلمونا...
موش:عزیزم .امیدم.گریه نکن سفیدآبات پاک می شه. چشمهای زیبای تو نمناک می شه. بیا بریم. بیا بریم.بیا بریم.....

میروی و مژگانت فتنه ها می انگیزد.
می روی و می ریزی خون خلق و می دانی

دین و دل به یکدیگر باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل کِی بُوَد پشیمانی

زاهدی به میخانه سرخ رو ز ِمی دیدم
گفتمش مبارک باد بر تو این مسلمانی

خدا منو قربونت کنه ایشالا
قربون چشمونت کنه ایشالا
کجا می ری فلونی.
ترسم بری و بمونی
تجربه شکست خیلی بهتر از حسرت خوردن از دست دادن یه موقعیت هستش
 

نشویل - تنسی : جایی که من زندگی‌ می‌کنم ، شهری کوچک ، با هزینه‌های متوسط ، وضعیت کار بد نیست 
پاسخ
تشکر کنندگان: R.F ، Ali Sepehr ، kianoush ، Monica ، nnazi_2005
طفلی به نام "شادی" دیریست گم شده ست

با چشم های روشن براق

با گیسویی بلند به بالای آرزو

هرکس از او نشانی دارد

ما را کند خبر

این هم نشان ما :

یکسو خلیج فارس

سوی دگر خزر

(شفیعی کدکنی)
سیدعلی سپهر
مدیر ارشد مهاجرسرا و مدیرعامل شرکت پاریز تراول
ali.sepehr@pariztravel.com


هر آنچه در مورد لاتاری بايد بدانيد.
https://telegram.me/pariztravel
پاسخ
تشکر کنندگان: payam_prz ، kianoush ، laili ، Hossein81 ، nnazi_2005 ، zara man ، bayat_r
خواندن این داستان را به دوستان مهاجرم پیشنهاد می دهم که مباداساده دلی و صداقت ایرانی!( رو صداقت خیلی تاکید میکنم)، در دیار کفر،کار دستمان دهدو بیلمان را بسانند!!!
***
«ساده‌دلي و صداقت» هم از جمله آن وجوه مثبت اخلاقي‌ است كه چون از حد گذشت، اسباب دردسر شده و به مشکل بدل مي‌شوند. داستان برزگر خراساني و آن‌چه كه اين صراحت و صداقت بر سرش آورد را چنين است كه سال‌هاست مردمان آن ديار روايت كرده و بدين‌سان راه به هم نشان مي‌دهند.
مي‌گويند برزگر ساده‌دل مشغول شخم‌زدن باغچه و بازكردن راه‌ آب بود كه چشم‌اش به سوار تنومند افتاد. سواري كه ظاهرش خوب نشان مي‌داد اهل صواب نيست و آن‌چه گردآورده حاصل شمشير ناپاك اوست، پس او را كه در حال گذر بود‌، صدا زد و گفت: «‌بيل مُو رِه نسّوني‌ها!»‌(بيل منو از من نگير). سوار باتعجب و تندي پرسيد‌: آخر بيل تو را مي‌خواهم چه كنم؟ مرد حسابي اصلا‌ً مرا با تو چه كار است؟! برزگر پاسخ داد: خوب اگر اين بيل مرا كه تمام سرمايه‌ام هست به آهنگر بدهي، حتما اسب‌ات را نعل خواهد كرد، اما تو بيا و «اي بيل مُو رِه نسّون»! سوار هم كه ديد اين برزگر گويا جز ساده‌دلي چيزي از دنيا بهره نبرده، پياده شد، كتك مفصلي به او زد و سر آخر بيلش را هم گرفت تا همه بدانند كه هرچند جز راست نبايد گفت‌، اما هر راست هم نشايد گفت.




پاسخ
تشکر کنندگان: Ali Sepehr ، R.F ، sh-b ، farzad24 ، nnazi_2005 ، farhang
برادر

يكي از دوستانم به نام پل يك دستگاه اتومبيل سواري به عنوان عيدي ازبرادرش دريافت كرده بود. شب عيد هنگامي كه پل از اداره اش بيرون آمدمتوجه پسر بچه شيطاني شد كه دور و بر ماشين نو و براقش قدم مي زد و آن را تحسين مي كرد. پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: " اين ماشين مال شماست، آقا؟"
پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عيدي به من داده است". پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان اين است كه برادرتان اين ماشين را همين جوري، بدون اين كه ديناري بابت آن پرداخت كنيد، به شما داده است؟ آخ جون، اي كاش..." البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزويي مي خواهدبكند. او مي خواست آرزو كند. كه اي كاش او هم يك همچو برادري داشت. اما
آنچه كه پسر گفت سرتا پاي وجود پل را به لرزه درآورد:" اي كاش من هم يك همچو برادري بودم."پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با يك انگيزه آني گفت: "دوست داري با هم تو ماشين يه گشتي بزنيم؟""اوه بله، دوست دارم."تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشماني كه از خوشحالي برق مي زد، گفت: "آقا، مي شه خواهش كنم كه بري به طرف خونه ما؟"پل لبخند زد. او خوب
فهميد كه پسر چه مي خواهد بگويد. او مي خواست به همسايگانش نشان دهد كه توي چه ماشين بزرگ و شيكي به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بي زحمت اونجايي كه دو تا پله داره، نگهداريد."
پسر از پله ها بالا دويد. چيزي نگذشت كه پل صداي برگشتن او را شنيد، امااو ديگر تند و تيـز بر نمي گشت. او برادر كوچك فلج و زمين گير خود را برپشت حمل كرده بود. سپس او را روي پله پائيني نشاند و به طرف ماشين اشاره كرد :" اوناهاش، جيمي، مي بيني؟ درست همون طوريه كه طبقه بالا برات تعريف كردم. برادرش عيدي بهش داده و او ديناري بابت آن پرداخت نكرده. يه روزيمن هم يه همچو ماشيني به تو هديه خواهم داد ... اونوقت مي توني براي خودت بگردي و چيزهاي قشنگ ويترين مغازه هاي شب عيد رو، همان طوري كه هميشه
برات شرح مي دم، ببيني." پل در حالي كه اشكهاي گوشه چشمش را پاك مي كرد از ماشين پياده شد و
پسربچه را در صندلي جلوئي ماشين نشاند. برادر بزرگتر، با چشماني براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائي رهسپار گردشي فراموش ناشدني شدند.
تجربه شکست خیلی بهتر از حسرت خوردن از دست دادن یه موقعیت هستش
 

نشویل - تنسی : جایی که من زندگی‌ می‌کنم ، شهری کوچک ، با هزینه‌های متوسط ، وضعیت کار بد نیست 
پاسخ
تشکر کنندگان: nicole.gemini ، farzad24 ، OverLord ، kianoush ، mehran61 ، Ali Sepehr ، Hossein81
حقیقتی کوچک برای آنانی که می خواهند زندگی خود را 100% بسازند!!!
اگر

A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z

برابر باشد با

14 13 12 11 10 9 8 7 6 5 4 3 2 1
22 21 20 19 18 17 16 15
26 25 24 23

(تلاش سخت) Hard work
H+A+R+D+W+O+ R+K
8+1+18+4+23+ 15+18+11= 98%

(دانش) Knowledge
K+N+O+W+L+E+ D+G+E
11+14+15+23+ 12+5+4+7+ 5=96%

(عشق) Love
L+O+V+E
12+15+22+5=54%

خیلی از ما فکر میکردیم اینها مهمترین باشند مگه نه؟!!!
پس چه چیز 100% را میسازد؟؟؟

(پول) Money
M+O+N+E+Y
13+15+14+5+25= 72%

(رهبری) Leadership
L+E+A+D+E+R+ S+H+I+P
12+5+1+4+5+18+ 19+9+16=89%

پس برای رسیدن به اوج چه کنیم؟

(نگرش) Attitude
1+20+20+9+20+ 21+4+5=100%

اگر نگرشمان را به زندگی، گروه و کارمان عوض کنیم زندگی 100% خواهد شد.
نگرش همه چیز را عوض میکند، نگرشت را عوض کن همه چیز عوض میشود
پاسخ
تشکر کنندگان: laili ، kavoshgarnet ، nnazi_2005 ، m.memari ، kianoush
پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!

روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!

هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پی مرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت!

پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیرمرد کودن!

چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد.

همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که...؟
One day your life will flash before your eyes, make sure it's worth watching.
پاسخ
تشکر کنندگان: kianoush ، OverLord ، farzad24 ، Monica ، Hossein81
نگاهي به درخت ســـيب بيندازيد. شايد پانـــصد ســـيب به درخت باشد که هر کدام حاوي ده دانه است. خيلي دانه دارد نه؟ ممکن است بپرسيم «چرا اين همه دانه لازم است تا فقط چند درخت ديگر اضافه شود؟»

اينجا طبيعت به ما چيزي ياد مي دهد. به ما مي گويد:

«اکثر دانه ها هرگز رشد نمي کنند. پس اگر واقعاً مي خواهيد چيزي اتفاق بيفتد، بهتر است بيش از يکبار تلاش کنيد.»

از اين مطلب مي توان اين نتايج را بدست آورد:

- بايد در بيست مصاحبه شرکت کني تا يک شغل بدست بياوري.

- بايد با چهل نفر مصاحبه کني تا يک فرد مناسب استخدام کني.

- بايد با پنجاه نفر صحبت کني تا يک ماشين، خانه، جاروبرقي، بيمه و يا حتي ايده ات را بفروشي.

- بايد با صد نفر آشنا شوي تا يک رفيق شفيق پيدا کني.

وقتي که «قانون دانه» را درک کنيم ديگر نااميد نمي شويم و به راحتي احساس شکست نمي کنيم.

قوانين طبيعت را بايد درک کرد و از آنها درس گرفت.

در يک کلام:

افراد موفق هر چه بيشتر شکست مي خورند، دانه هاي بيشتري مي کارند.
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
پاسخ
تشکر کنندگان: Ali Sepehr ، kianoush ، Monica ، nnazi_2005 ، nicole.gemini ، Hossein81 ، OverLord ، WIKIMAN
نکته های کوچک زندگی :
=================

* وقتی به شدت عصبانی شدی دستهایت را در جیبهایت بگذار.

* یادت باشد بهترین رابطه میان تو و همسرت زمانی است که میزان عشق و علاقه تان به هم بیش از میزان نیازتان به یکدیگر باشد.

* مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.

* هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی دانی .

* یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.

* هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.

* از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.

* در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای درست قضاوت نکن.

* وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و بگو: "برای چه می خواهید بدانید؟"

* هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.

* هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.

* با زنی که با بی میلی غذا می خورد ازدواج نکن.

* وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای.

* هرگز پیش از سخنرانی غذای سنگین نخور.

* راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.

* شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.

* سعی کن از آن افرادی نباشی که می گویند : " آماده، هدف، آتش "

* هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد.

* چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد.

* هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.

* وقتی در راه مسافرت، هنگام ناهار به شهری می رسی رستورانی را که در میدان شهر است انتخاب کن.

* در حمام آواز بخوان.

* در روز تولدت درختی بکار.

* طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.

* بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.

* فقط آن کتابهایی را امانت بده که از نداشتن شان ناراحت نمی شوی.

* ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن.

* هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند.

* هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد.

* فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.

* از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس.

* فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند.

Smile
Smile
پاسخ
تشکر کنندگان: nicole.gemini ، Hossein81 ، kianoush ، nnazi_2005 ، OverLord ، mavarfan




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان