سلام دوستان
راستش دلم خواست یک خاطره جالب براتون تعریف کنم.
از اونجایی که مادر بنده برنده اصلی سال 2010 هستش و از اون طریق پدرم هم برنده شده و ما 3 برادر همگی منتظریم تا پدر و مادر برن آمریکا و 36 ماه بمونند تا ما هم تا اون وقت اگه برنده نشدیم از اون طریق مجوز اقامت رو دریافت بکنیم
در نتیجه من به نمایندگی از طرف خانواده اومدم و دارم توی مهاجر سرا قلم فرسایی می کنم .
خواستم یک خاطره جالب واسه شما ها تعریف کنم.
تابستون 87 مادرم به همراه برادرم برای گرفتن ویزای توریستی سفر به آمریکا راهی ترکیه شدن تا برن کنسولگری استانبول و مراحل مصاحبه رو پشت سر بذارن تا اگه شد بتونن ویزا بگیرن .توی پارانتز اینم بگم که برادر وسطی من از 12 سالگی عشق مهاجرت داره ولی هر وقت اقدام کرده تیرش به سنگ خورد.
مادرم و برادر وسطی با گرفتن وقت قبلی از کنسولگری استانبول همراه با فرم 134 و 1040 که دختر عمه جونم از آمریکا فرستاده بود راهی سفارت شدن و ما هم توی ایران از استرس داشتیم می مردیم که قراره چی پیش بیاد؟؟؟؟؟
اونها توی ترکیه من هم اینجا هی استرس و هی خدا خدا که کاش بتونند ویزا بگیرن تا بلکه این دفعه این دادشی ما بره آمریکا رو ببینه و یه کم از تب وتاب بیافته.............
دلم براتون بگه عصر اون روزی که قراره مادرم و برادرم فرداش برن مصاحبه من از حول و استرس و برای پرت شدن حواسم از مو ضوع بلند شدم رفتم پی مشغولیت همیشگی خودم توی تابستونها . ماهیگیری رو عرض می کنم
حدس می زنید چی شد؟؟؟؟؟
هیچی ؟؟؟؟؟
نتونستم حتی یک دونه هم ماهی بگیرم. من ؟؟؟ من ؟؟؟ من نتونستم . آخه من اکثرا" تو این 3 سال گذشته همیشه با دست پر بر میگشتم خونه ...........
شب که داشتم پیاده توی تاریکی با غر غر کردن می اومدم سوار ماشینم بشم تا برگردم تبریز یهویی 5 تا روباه خوشگل جلوی راه من سبز شد
یه کم ترسیدم اما باهاشون کاریم نشد اونها هم یه کم من رو یواش دنبال کردن وبعد رفتن پی کارشون.......
یک لحظه یاد صحبت یکی از دوستهای اکیپ ماهیگیری افتادم که همیشه می گفت روباه حیوون خوش یمنی هستش و هر وقت اونو دیدی هر آرزویی بکنی بر آورده میشه
من هم یک لحظه یاد برادرم و مادرم افتادم که الان توی ترکیه منتظرن تا فردا تکلیفشون معلوم بشه.
خوب به نظرتون من چه آرزویی کردم؟؟؟؟؟
آرزو کردم که اونها بتونند ویزای آمریکا رو بگیرن
فردا شد و اونها رفتن سفارت و نتونستن ویزا بگیرن و خانومه گفته بود ایشاله دفعه بعد.
بیچاره برادرم همه چی رو کنترل کرده بود و همه چی مرتب بود ولی نهایتا" نظر ؛ نظر کنسول بود که ویزا بده یا نه.
عصر مادرم بهم این خبر رو داد و من کلی ناراحت شدم که چرا بهشون ویزا ندادن و کلی فحش ناموسی و آبدار نثار آمریکای جهانخوار و امپریالیست کردم .
نوش جونشون واصلا" هم پشیمون نیستم که چرا بهشون فحش دادم....
و القصه ادامه ماجرا ...........
برادرم الان 6 ساله (تا 87) که هی پشت سر هم تمامی خانواده و در و همسایه و فامیل ها رو واسه لاتاری ثبت نام میکنه اما دریغ از برنده شدن................
باقی ماجرا.................
13 تیر ماه 88
15/7 رفتم سر کار ساعت 10 بود برگشتم خونه دسته چکم رو بردارم مادرم اومد جلو و بهم گفت بالام جان بیا ببین این پاکت چیه پستچی یه کم پیش آورده................
برادر وسطی هنوز خوابیده بود
منم یه کم اینورش رو نیگاه کرد یه کم اونورش رو دید زدم آدرس فرستنده روی پاکت نوشته بود که از آمریکا اومده سوئد از اونجا هم اومده در خونه با خودکار آبی هم روش آدرس گیرنده به فارسی نوشته شده .............
جل الخالق این دیگه چیهههههههههههههه
چون روش ننوشته بود متعلق به کی هستش منم پاکت رو باز کردم.
یه کم با سواد نم کشیده انگلیسی که دارم اون رو مطالعه کردم دیدم بلهههههههههههه انگاری حاج خانوم یعنی مامان جون بنده با 54 سال سن برنده گرین کارت شده
یک جیغ بنفشی کشیدم که نپرسسسسس.......................
به صدای جیغ بنده برادرم از طبقه دوم از خواب ناز یهویی بیدار شد و سراسیمه به هوای این که اتفاقی افتاده بدو بدو اومد پایین که چه خبره چی شده
منم پاکت رو دادم دستش که خودش ببینه .
خلاصه اون هم یک جیغ بنفش دخترانه زد و زبونش گرفت و همهگی فهمیدیم که ماجرا از چه قراره.....
حالا من بعد از گذشت 8 ماه از برنده شدن مادرم تازه تازه یاد ماجرای تابستون سال 87 (ماهی نگیری و ماجرای روباه ها و آرزویی که کرده بودم ) افتادم ویاد اون حرص و جوشی که اون روز خوردم و یاد آرزویی که اون روز کرده بودم که کاش مادرم و برادرم بتونند ویزا بگیرن..............................
هنوز مادر و پدرم که برنده 2 عدد گرین کارت نا قابل شدن برای مصاحبه نرفتن اما به زودی زود میرن تا مصاحبه بشن و باقی کارها شون رو انجام بدن.
رویت 5 عدد روباه مهمترین عنصر در معادله برنده شدن گرین کارت و لاتاری هستش ...................( یه کم شوخی و یه کم هم جدییییییییییی)
به حرف اون دوستم که همیشه میگه روباه حیوون خوش یمن هست و واسه آدم شانس میاره ایمان آوردمممممممم.
خلاصه داستان این که همگی کسانی که ثبت نام کردن و اگر برنده شدن چه بهتر چون باقی ماجرا هنوز بعد از برنده شدن شروع میشه و اگر هم برنده نشدن امیدوار باشند و همه ساله در موعد ثبت نام همگی اعضا ء خانواده و دوستان و در وهمسایه رو ثبت نام بکنند .
چی دیدی شاید یکی از کسانی که شما براش ثبت نام کردید برنده شد .
الان برادر وسطی من ملقب شده به امام زاده گرین کارت فک و فامیل ؛ و امسال پس از برنده شدن مادرم واسه کلی از اطرافیان ثبت نام کرده حتی برای خودش برای من و ......
پس صبور بوده و امیدوار باشید ....
خاطره بعدی که قراره بنویسم راجع به ماجرای یکی از دوست هام هست که چطور واسه دوست دخترش ثبت نام کرد و دوست دخترش برنده شد و خودش اینجا تنها موند و بعد چه اتفاقات شیرینی برای پسره پیش اومد که تونست بره آمریکا ...............
منتظر باشید...................
راستش دلم خواست یک خاطره جالب براتون تعریف کنم.
از اونجایی که مادر بنده برنده اصلی سال 2010 هستش و از اون طریق پدرم هم برنده شده و ما 3 برادر همگی منتظریم تا پدر و مادر برن آمریکا و 36 ماه بمونند تا ما هم تا اون وقت اگه برنده نشدیم از اون طریق مجوز اقامت رو دریافت بکنیم
در نتیجه من به نمایندگی از طرف خانواده اومدم و دارم توی مهاجر سرا قلم فرسایی می کنم .
خواستم یک خاطره جالب واسه شما ها تعریف کنم.
تابستون 87 مادرم به همراه برادرم برای گرفتن ویزای توریستی سفر به آمریکا راهی ترکیه شدن تا برن کنسولگری استانبول و مراحل مصاحبه رو پشت سر بذارن تا اگه شد بتونن ویزا بگیرن .توی پارانتز اینم بگم که برادر وسطی من از 12 سالگی عشق مهاجرت داره ولی هر وقت اقدام کرده تیرش به سنگ خورد.
مادرم و برادر وسطی با گرفتن وقت قبلی از کنسولگری استانبول همراه با فرم 134 و 1040 که دختر عمه جونم از آمریکا فرستاده بود راهی سفارت شدن و ما هم توی ایران از استرس داشتیم می مردیم که قراره چی پیش بیاد؟؟؟؟؟
اونها توی ترکیه من هم اینجا هی استرس و هی خدا خدا که کاش بتونند ویزا بگیرن تا بلکه این دفعه این دادشی ما بره آمریکا رو ببینه و یه کم از تب وتاب بیافته.............
دلم براتون بگه عصر اون روزی که قراره مادرم و برادرم فرداش برن مصاحبه من از حول و استرس و برای پرت شدن حواسم از مو ضوع بلند شدم رفتم پی مشغولیت همیشگی خودم توی تابستونها . ماهیگیری رو عرض می کنم
حدس می زنید چی شد؟؟؟؟؟
هیچی ؟؟؟؟؟
نتونستم حتی یک دونه هم ماهی بگیرم. من ؟؟؟ من ؟؟؟ من نتونستم . آخه من اکثرا" تو این 3 سال گذشته همیشه با دست پر بر میگشتم خونه ...........
شب که داشتم پیاده توی تاریکی با غر غر کردن می اومدم سوار ماشینم بشم تا برگردم تبریز یهویی 5 تا روباه خوشگل جلوی راه من سبز شد
یه کم ترسیدم اما باهاشون کاریم نشد اونها هم یه کم من رو یواش دنبال کردن وبعد رفتن پی کارشون.......
یک لحظه یاد صحبت یکی از دوستهای اکیپ ماهیگیری افتادم که همیشه می گفت روباه حیوون خوش یمنی هستش و هر وقت اونو دیدی هر آرزویی بکنی بر آورده میشه
من هم یک لحظه یاد برادرم و مادرم افتادم که الان توی ترکیه منتظرن تا فردا تکلیفشون معلوم بشه.
خوب به نظرتون من چه آرزویی کردم؟؟؟؟؟
آرزو کردم که اونها بتونند ویزای آمریکا رو بگیرن
فردا شد و اونها رفتن سفارت و نتونستن ویزا بگیرن و خانومه گفته بود ایشاله دفعه بعد.
بیچاره برادرم همه چی رو کنترل کرده بود و همه چی مرتب بود ولی نهایتا" نظر ؛ نظر کنسول بود که ویزا بده یا نه.
عصر مادرم بهم این خبر رو داد و من کلی ناراحت شدم که چرا بهشون ویزا ندادن و کلی فحش ناموسی و آبدار نثار آمریکای جهانخوار و امپریالیست کردم .
نوش جونشون واصلا" هم پشیمون نیستم که چرا بهشون فحش دادم....
و القصه ادامه ماجرا ...........
برادرم الان 6 ساله (تا 87) که هی پشت سر هم تمامی خانواده و در و همسایه و فامیل ها رو واسه لاتاری ثبت نام میکنه اما دریغ از برنده شدن................
باقی ماجرا.................
13 تیر ماه 88
15/7 رفتم سر کار ساعت 10 بود برگشتم خونه دسته چکم رو بردارم مادرم اومد جلو و بهم گفت بالام جان بیا ببین این پاکت چیه پستچی یه کم پیش آورده................
برادر وسطی هنوز خوابیده بود
منم یه کم اینورش رو نیگاه کرد یه کم اونورش رو دید زدم آدرس فرستنده روی پاکت نوشته بود که از آمریکا اومده سوئد از اونجا هم اومده در خونه با خودکار آبی هم روش آدرس گیرنده به فارسی نوشته شده .............
جل الخالق این دیگه چیهههههههههههههه
چون روش ننوشته بود متعلق به کی هستش منم پاکت رو باز کردم.
یه کم با سواد نم کشیده انگلیسی که دارم اون رو مطالعه کردم دیدم بلهههههههههههه انگاری حاج خانوم یعنی مامان جون بنده با 54 سال سن برنده گرین کارت شده
یک جیغ بنفشی کشیدم که نپرسسسسس.......................
به صدای جیغ بنده برادرم از طبقه دوم از خواب ناز یهویی بیدار شد و سراسیمه به هوای این که اتفاقی افتاده بدو بدو اومد پایین که چه خبره چی شده
منم پاکت رو دادم دستش که خودش ببینه .
خلاصه اون هم یک جیغ بنفش دخترانه زد و زبونش گرفت و همهگی فهمیدیم که ماجرا از چه قراره.....
حالا من بعد از گذشت 8 ماه از برنده شدن مادرم تازه تازه یاد ماجرای تابستون سال 87 (ماهی نگیری و ماجرای روباه ها و آرزویی که کرده بودم ) افتادم ویاد اون حرص و جوشی که اون روز خوردم و یاد آرزویی که اون روز کرده بودم که کاش مادرم و برادرم بتونند ویزا بگیرن..............................
هنوز مادر و پدرم که برنده 2 عدد گرین کارت نا قابل شدن برای مصاحبه نرفتن اما به زودی زود میرن تا مصاحبه بشن و باقی کارها شون رو انجام بدن.
رویت 5 عدد روباه مهمترین عنصر در معادله برنده شدن گرین کارت و لاتاری هستش ...................( یه کم شوخی و یه کم هم جدییییییییییی)
به حرف اون دوستم که همیشه میگه روباه حیوون خوش یمن هست و واسه آدم شانس میاره ایمان آوردمممممممم.
خلاصه داستان این که همگی کسانی که ثبت نام کردن و اگر برنده شدن چه بهتر چون باقی ماجرا هنوز بعد از برنده شدن شروع میشه و اگر هم برنده نشدن امیدوار باشند و همه ساله در موعد ثبت نام همگی اعضا ء خانواده و دوستان و در وهمسایه رو ثبت نام بکنند .
چی دیدی شاید یکی از کسانی که شما براش ثبت نام کردید برنده شد .
الان برادر وسطی من ملقب شده به امام زاده گرین کارت فک و فامیل ؛ و امسال پس از برنده شدن مادرم واسه کلی از اطرافیان ثبت نام کرده حتی برای خودش برای من و ......
پس صبور بوده و امیدوار باشید ....
خاطره بعدی که قراره بنویسم راجع به ماجرای یکی از دوست هام هست که چطور واسه دوست دخترش ثبت نام کرد و دوست دخترش برنده شد و خودش اینجا تنها موند و بعد چه اتفاقات شیرینی برای پسره پیش اومد که تونست بره آمریکا ...............
منتظر باشید...................
خوشبختی یعنی فاصله این بدبختی تا بدبختی دیگر ( چارلی چاپلین )
Case num:2010AS23300
دریافت نامه اول :2009 4July
ارسال نامه اول :2009 13July
کنسولگری:آنکارا
کارنت شدن کیس : for june 2010
Case num:2010AS23300
دریافت نامه اول :2009 4July
ارسال نامه اول :2009 13July
کنسولگری:آنکارا
کارنت شدن کیس : for june 2010