ارسالها: 27
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Nov 2014
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
خیلی جالب بود پیام. مواظب باش ندزدنت.
ارسالها: 14
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2015
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
این چیزیم که من شنیدم البته نمیشه گفت سوتی ولی بامزست
یه بنده خدایی تعریف میکرد رفتیم با چند ایرانی تو لس آنجلس , رستوران.
اخرش صورت حسابو اوردن طبق عادت ایرانیا رفت تو تعارف هی جون من من حساب کنمو و.....میگفت من 200دلار از جیبم درآوردم دستمو پیچوندن هی تو تعارف و اینا پول من قاطی پول اون دوستان شد...البته خودشون متوجه نشدن ولی منم روم نشد بگم بابا پول منو بدید... هیچی میگفت پول میز 120 دلار میشد من هم 200 دلار داده بودم هم همه فکر کردن یکی دیگه حساب کرده....
ارسالها: 128
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Aug 2013
رتبه:
18
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
ارسالها: 132
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2015
رتبه:
3
تشکر: 0
2 تشکر در 0 ارسال
(2014-12-30 ساعت 02:23)pouriya+ نوشته: اینو یکی برام تعریف کرده(بلا نسبت شما یه کم بی ادبی داره)
شب بود میخواستیم شام درست کنیم پا شدم رفتم گوشت بخرم.حواسم نبود و یه چراغ قرمز رد کردم شانس خوب منم بعد از چراغ یه پلیس بود منو دید هیچی دیگه افتاد دنبال ما علامت داد که بزنم کنار.منم وایسادم اومد جلو و بعد از چک کردن مدارک و اینا پرسید که چرا چراغ قرمز رد کردی؟منم که استرس گرفته بودم که جریمه نشم پلیسه منتطزر جواب من بود که دیگه نفهمیدم و اومدم در صدد پشیمانی بر بیام که گفتم(sorry i eat shit) والا تو زبون خودمون این عبارت کاملا جواب میده و پیام کاملا میرسونه ولی فکر میکنم که در انگلیسی اصلا پاسخگو نیست خلاصه پلیسه منو چپ چپ نگاه کرد و خیلی جدی گفت(really you eat shit ?) منم باقاطعیت تمام گفتم yyyyyyes اقا ما دیدیم حال این بنده خدا دگرگون شد و یه بیسیم زد ولی نفهمیدم چی گفت خیلی طول نکشید که یه امبولانس اومد و ما رو به بیمارستان انتقال دادن و به سرعت معدمو شست و شو دادن حالا دیگه بقیه داستان که پلیسه فکر میکرد بهش دروغ گفتم و ... بماند.
خداییش دهنت سرویس حسابی خندیدم
رویت قبولی: 6 may
ارسال فرم may 11:
کنسولگری: انکارا
کارنت 8 Feb
نامه دوم 15 feb
تعداد نفرات: 1 نفر
مصاحبه: 6april
مدیکال:31march
کیس نامبر
2016000005
دریافت ویزا:یکضرب
دستانی که به دیگران کمک می کند بهتر از دستانی است که به سمت اسمان دراز می شود
ارسالها: 382
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2013
رتبه:
75
تشکر: 1
0 تشکر در 0 ارسال
اينو يه جا خوندم كلي خنديدم
گفتم شما هم بخونيد و يكم روحيه تون خوب بشه
یه رفیق داشتم خارج کشور زندگی میکرد و کارشناس غذا بود و همش میگفت آدم نون خشک وطن رو بخوره بهتره تا مرغ کشور بیگانه.!
بگذریم
یه روز اومد ایران، خونه ما
میوه گذاشتیم جلوش خورد، دل درد گرفت و فهمید که به میوه ها پارافین میزنن.
گفت شام بخورم خوب میشم. شام برنج هندی و قیمه با گوشت برزیلی و مرغ هورمونی و ماست پالمدار خورد، مسموم شد.
داشتیم میبردیمش بیمارستان تو ترافیک گیر کردیم و تو آلودگی هوا تنگی نفس گرفت.!
رسیدیم درمانگاه گفتن ببریدش فلان بیمارستان، راه افتادیم، آدرس بلد نبودیم از نت گوشی خواستیم کمک بگیریم که چون سرعت نت پایین بود بالا نیومد.!
رسیدیم بیمارستان و دکترا بهش پروفن دادن و گفتن خوب میشه.
تو بیمارستان کیف و گوشیشو دزدیدن و اومدیم خونه.!
فردا صبح پا شدیم دیدیم نیست و یه نامه گذاشته و نوشته: "غلط کردم"
ارسالها: 382
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2013
رتبه:
75
تشکر: 1
0 تشکر در 0 ارسال
با یک مرد انگلیسی و همسر چینی اش در سفر زمینی میان مرز مشترک دو کشور عربی حاشیه ی جنوبی خلیج فارس همراه بودم.
پاسپورت آن آقای انگلیسی را که روی سنگ بگذاری آب می شود و ارادت دولتمردان عرب چنان رفت و آمد را برای ایشان راحت کرده که انگار جلد و رنگ پاسپورت برای هر مرزبانی لااقل در این منطقه از دنیا حکم دستور آسمانی را دارد و صاحب آن به راحتی از هر مرزی رد می شود و یک فقره Welcome هم تقدیمش می گردد. مرزبان با لباس فرم و چهره ی سوخته و باد کرده ی عربی اش از پشت دریچه ی کوچکی که باد مطبوع کولر گازی داخل اتاق جناب ایشان را به ما ایستادگان در زیر آفتاب سوزان می رساند، به آن آقای انگلیسی فرمود:
"You no problem, my wife problem!"
زبان بسته می خواست بگوید شما برای عبور مشکلی نداری اما همسر چینی ات باید مراحل اداری از جمله پر کردن فرم ، اسکن چشم و پرداخت ورودی را انجام دهد! مرزبان خواست که از زبان بدن هم کمک بگیرد پس از جا بلند شد و در حالی که یک دستش را بر روی کمربند نظامی بسته شده روی شکم برآمده اش آویزان کرده بود یک بار دیگر همان جمله را تکرار کرد که ناگهان زن چینی قهقهه ای بلند سر داد و در حالی که تمام تنش از خنده می لرزید کم مانده بود از مرزبان بپرسد: همسرت مگر چه مشکلی دارد؟ که شوهر انگلیسی اش او را ساکت کرد و به صحبت با مرزبان پرداخت که دیگر داشت برافروخته هم می شد! وقتی ماجرا ختم به خیر شد مرد در داخل ماشینی که همه دوباره سوار آن شدیم رو به زن چینی اش که انگلیسی را خیلی خوب هم حرف می زد گفت: هرگز به انگلیسی حرف زدن مردم نخند!
ارسالها: 43
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jan 2016
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام خیلی خندیدیم
انشاالله اگه کار های ماهم ردیف بشه و تا سال دیگه بریم حتما از سوتی هایی که خواهم داد براتون مینویسم