ارسالها: 18
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2010
رتبه:
3
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
از همه ی دوستان عزیز که بیان صادقانه سوتی های خود،حال و روز ما را شاد کردند؛تشکر می کنم.حالا، با اجازه تان من سوتی های خود را تعریف کنم؛اگر چه ساکن ایرانم اما سوتی هایم "کلامی"است و نه چندان نامربوط.
در تماس هایی که با منزل یکی از دوستان داشتم؛چند مرتبه،با مادر ایشان نیز، هم کلام شده بودم و ایشان نیز بنده را مورد لطف خود قرار داده بودند که:"به به عجب خانم دختر مؤدبی" و ابراز تمایل به ملاقات بنده فرمودند و خلاصه که به این خاطر ما برای ضیافت شامی به منزل ایشان دعوت شدیم؛من نیز که از این همه تعاریف این خانم به کلی ذوق زده و سر خوش شده بودم؛شروع کردم به استفاده کردن هر چه تعارفات و آداب معاشرتی که بلد بودم!
در این گیر و دار و در پایان 30 دقیقه اول سری "تعاریف و ادبیات" این جمله وزین از دهان ما خارج شد:"وای ی ی،خانوم خیییلللللللییییی شرمنده تون کردیم!!!!!!!!!!"
البته،شخصا" فکر می کنم این چوب بی صدای خدا بود که می خواست مرا یاد آوری کند:گرچه تعارفات بی جا و زیادی در جامعه شما تبدیل به یک ارزش شده؛حداقل در 20 دقیقه از این زمان در حال طرح اکاذیب بی سر و ته بودی"
سوتی دوم بر می گردد به دیشب که یک نی نی کوچولوی تپل مپل به همراه مادرش آمده بود به دیدار ما.قبل از خداحافظی من در حال پردازش این جمله بودم:"ماشاالله! چه بچه ی با نمکی دارین."مادر بچه زودتر از من جنبید و گفت:"رزا جون خیلی از دیدنت خوشحال شدم"و از من "عقب افتاده"این پاسخ را شنید:"ماشاالله"!!!!!!!!!
ارسالها: 14
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Oct 2010
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
اینهمه سوتی خوندم حالا ی سوتی از خودم بگم
چند ساعت پیش میخواستم برم جایی - رفتم کنار خیابون که سوار تاکسی بشم تاکسی اول که اومد دیدم برام نگه که نداشت هیچ بهم چپ چپ هم نگاه کردو رفت بالاخره سر تاکسی سوم یهو دوزاریم افتاد که دارم اسم جایی رو که توش وایستادم میگم نه جای که میخوام برم
ارسالها: 17
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Oct 2010
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
واقعا تاپیکه جالبیه..
اما من نمی خواستم سوتی خودم رو بگم و در واقع میخواستم یه سوتی که گرفتم رو بگم
چند وقت پیش برای مسافرت رفته بودیم مسکو.توی فرودگاه دوتا صف بود یکی مال ایرانیها و یکی مال ازبکها!
صف ایرانیها دو ردیف بود و وقتی نوبت من شد یه دفعه یه خانم ایرانی از ردیف جفتی گفت:
هی مستر....ایران...ایران...هیر....
بعد به دوستش گفت هی تو ایران میگی مردم بی فرهنگن اینو ببین چغدر بی شعوره!!!!!!
بعد گفتم ببخشید نمی دونستم قیافم شبیه ازبکهاست
بهد گفت اوا ببخشید شما ایرونی اید......فکر کردم ازبکید!
ارسالها: 1,064
موضوعها: 57
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
59
تشکر: 0
2 تشکر در 0 ارسال
این تاپیک به پیشنهاد من ایجاد شده. دیدم روا نیست سوتی های خودم رونگم.
1. پارکینگ.
برای انجام یک کار اداری باید به یکی از برجهای شهر می رفتم. پارکینگ برجهای بلند معمولا خیلی بزرگ هستند و شما وقتی وارد پارکینگ می شوید باید جای خاصی توقف کنید و در حالی که سوییچ ماشین روش قرار داره از ماشین پیاده می شید و کارگرهای پارکینگ یک بلیط به شما می دهند که برگشتید دوباره ماشین رو همونجا براتون میارن و یک انعام هم علاوه بر پول پارکینگ میدید و میرید. البته اگر شرکتی که باهاش کار داشته باشید شما رو دعوت کرده باشه پول پارکینگ رو توسط معتبر کردن بلیطتتون میده اما انعام رو باید بدید.
حالا من که از چیزها خبر نداشتم وارد پارکینگ شدم. دیدم یک تابلو ایست بزرگ اونجا بود و یک نفر گفت همینجا باستید. من گفتم همینجا؟ وسط راهه که! گفت خوبه مشکل نداره شما پیاده شو! من هم ماشین رو خاموش کردم قفل کردم و پیاده شدم و یا علی به سمت آسانسورها! شما حساب کنید اون کارگر پارکینگ کاملا قفل کرده بود تا جایی که من دکمه آسانسور هم زدم و اون هنوز هیچی نمی تونست بگه!! بعد گفت آقا سوییچ ماشین رو بده چرا داری میری؟
آخ که چقدر بعدش باهم خندیدیم!!!
2. پلیس
طبق قانون وقتی پلیس پشت شما چراغ های بالا ماشین رو روشن می کنه شما باید تو اولین فرصت بزنید کنار.
من دیدم یک پلیس افتاده پشت سرم و چراغ هاش روشنه. گفتم این بنده خدا می خواد رد بشه، رفتم تو خط سمت راست که مثلا به پلیس راه بدم. دیدم بازم اومد دنبال من! گفتم شاید به ما مشکوک شده می خواد مارو زیر نظر بگیره. گفتم بذار راحت باشه. طلا که پاکه چه منتش به خاکه!! بعد دیدم آژیر هم روشن کرد. منم شنیده بودم آژیر رو روشن می کنند دیگه باید حتما بزنی کنار بهشون راه بدی برن. اونده نصفه نیمه زدم کنار دیدم ای داد! پشت سر ما واستادن و آقای پلیس از ماشین پیاده شد اومد سمت ما. اولش دیدم که همیچین جلو اومده انگار من مسلح به آر پی جی هستم. بعد که صحبت کرد فهمید بچه خوبیم اومد جلو تو تا صورتش رو دیدم. البته می گفت به جلو نگاه کن! گفت چرا نه ایستادی ما چراغ ها رو روشن کردیم؟ گفتم خوب نگفتید وایستا!!! گفت یعنی چی؟ گفتم تو ولایت ما وقتی بخوان متوقف کنن صدا می کنند! گفت یعنی ما باید چطوری صدا می کردیم؟ گفتم مثلا مدل ماشین رو می گفتی، شماره پلاک، اصلا می گفتی مثلا ماشین آبی من خودم می فهمیدم! چهره پلیس در حال توضیح این چیزا دیدنی بود! ترکیبی از تعجب و خنده! گفت شما چراغ ها رو دیدی بزن کنار. گفتم چشم از این به بعد! بعد گفت خوب مدارکت رو بده، من مدارک رو دادم اما انگار کافی نبود. چون ماشین هنوز کارت ثبت نداشت گفت ما نمی تونیم بفهمیم این ماشین برای شماست. شما باید سندش رو همراش می داشتی. گفتم راستش سندش اینجا تو ماشین نیست. اما خونه ما همین دو تا خیابون اونطرف تره. بیایید دنبال من جلو خونه من میرم سند رو میارم!!! بازم پلیس گفت نمیشه و قیافش همینطوری مثل علامت تعجب شده بود. خلاصه آقای پلیس به ما تخفیف داد و گذشت. اما خیلی خندیدیم اون روز.
ارسالها: 74
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
9
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2011-07-08 ساعت 00:43
(آخرین تغییر در ارسال: 2011-07-08 ساعت 00:44 توسط sasan.)
بچه ها درود
اون روز های اول که رفته بودیم ترکیه برای گرفتن ویزا .خوب انگلسیم تعریفی نداشت ( الیته حالا هم تعریفی نیست )
خلاصه یک هتل گرفته بودیم و خوشحالو خندان در حال قدم زدن در خیابون بودیم که متوجه شدم یه خانواده ایرانی در کنار بازار ایستادند و احتیاج به کمک دارند . منم خوب نه اینکه فردینم .رفتم جلو و فهمیدم بنده خداها انگلیسی نمیفهمند و میخواهند هتل بگیرند .گفتم کاری نداره بریم یه هتل ارزون براتون پیدا میکنم
سوتی من اینجا بود که نقش بست و جاودان شد که با یه قیافه حق به جانب وارد هتل شدم و گفتم :hello, please 1 room for my friend and your wife
یه لحظه دیدم که مرده داره با تعجب به من نگاه میکنه منم باز دوباره تکرار کردم
شانس اوردم مرده فهمید من نمیفهمم وگرنه ....
خلاصه به جای اینکه بگم دوست من و زنش یک اتاق میخواهند . بهش گفته بودم دوست من و زن شما ..............
ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
چندین سال پیش به دوبی رفته بودم و داشتم در یک فروشگاه لباس خرید می کردم که دیدم دو تا خانم ایرانی که موهایشان فرهای چند طبقه داشت در حال سر و کله زدن با فروشنده هستند و دارند سعی می کنند که به او بفهمانند یک سایز بزرگ تر از لباس مورد نظرشان را می خواهند ولی فروشنده حتی با پانتومیم هم اصلا متوجه منظور آنها نمی شد چون آنها می گفتند سایزش چیه یا سایزش نمیخوره در حالی که اگر کلمه سایز را خالی می گفتند شاید منظورشان را می فهمید. من معمولا در این موارد دخالت نمی کنم ولی آن بار دلم نیامد و رفتم به فروشنده گفتم که این خانم ها دنبال سایز بزرگ تر این لباس می گردند. جالب اینجا بود که آن خانم ها فکر کردند که من هم خارجی هستند و به انگلیسی به من می گفتند thank you very much من هم اصلا به روی خودم نیاوردم و رفتم. همان دفعه هم در رستوران هتل نشسته بودم که صبحانه بخورم و کارمند آنجا از من پرسید کجایی هستی؟ گفتم ایرانی. گفت عجیبه! گفتم چرا؟ گفت به لهجه ات نمی خوره ایرانی باشی. گفتم چطور مگه؟ گفت آخه یک مشتری ایرانی داشتم به میلک می گفت میلچ. من هم برایش توضیح دادم که در ایران زبان ها و لهجه های مختلفی وجود دارد.
با آرزوی موفقیت برای شما
ارسالها: 26
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2011
رتبه:
0
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
سلام....
خیلی تاپیک باحالیه...من عاشق سوتی خوندنم....من که هنوز ایران تشریف دارم ولی با اجازه چند تا خاطره تعریف می کنم ...
موقعی که دنبال کارهای تشریفاتی عروسیمون بودیم با دیزانر مجلسمون به یه عکاسی رفتیم و خداییش کارهاشون حرف نداشت ... خلاصه من و شوهرم و فیلمبردار ( که مالک اون عکاسی هم بود )و چند همکار دیگه شون و همون دیزاینره نشسته بودیم و کلی آلبوم برامون اوردند که یه نمونه رو ما انتخاب کنیم..یه دونش بود که از همه البوم ها بزرگتر بود خلاصه همون فیلمبرداره شروع کرد به تعریف کردن و گفت که این بهترین و بزرگترین نوع البوممون هستش...منم نه برداشتم و نه گذاشتم گفتم وای درسته که البومش خیلی بزرگه و خوب و اما اینقدر عروس و دامادش زشتند ک آدم اصلا دلش رو این آلبومه نمیره..که دیدم همه غیر از منو شوهرم که از همه جا بی خبر بودیم لبخند ملیحی بر لب نشانده بودند ک دیزاینرمون با من و من و شوخی کفت خیلی عذر می خوام ایشون خواهر اقای X (همون فیلم برداره ) هستند ..منو میگی آب شده بودم ..اصلاا نمیدونستم که چی بگم ..اتفاقا همون خواهره هم کارای تدوین کلیپ و این چیزا رو انجام می داد...