کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
دیدگاه های آرش در مورد آمریکا
اگه یکی بخواد با کسی که گیرین کارت داره ازدواج کنه چی؟
پاسخ
تشکر کنندگان: armin021
دوستان عزیز
بنده فقط یک نکته رو به شما بگم.اونم اینه که توی ایران اگر شما بخواهین با کالسکه بچتون رو به کوچه خیابون ببرین،آیا رمپی برای این موضوع طراحی شده است؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه بخدا.دریغ از یه رمپ.اما توی همین ترکیه،شما میتونین کیلومترها با کالسکه این ور و اون ور برین بدون اینکه بخواهین کالسکه رو بلند کنین.ما توی این چیزای ساده موندیم،بعد فقط بلدیم بگیم همه چیز خوبه.شما یه معلول بنده خدا رو توی پیاده رو دیدین که تنهایی خودش اومده باشه بیرون کاراش رو انجام بده؟نه.اصلا" نمیتونن این کار رو بکنن.امکاناتش فراهم نیست.
من کاملا" با فرمایشات rs232 موافقم.
واقعا" اینجا تنها چیزی که مهم نیست جون آدمیزاده.
با هزار و یک بدبختی بچه دنیا میاد و یکی دو سالش میشه،توی ماشین و اتوبان باباهه بچشو میذاره پشت فرمون ماشین و رانندگی میکنه.تازه کیف هم میکنه.نمیگه اگر تصادف کنم، بچه 50متر اون طرف تر میاد پایین.
اینه درد جامعه ما.مشت نمونه خروار است.
موفق باشین
پاسخ
(2011-06-01 ساعت 12:29)CAPT.AHMADI نوشته:  
(2011-05-31 ساعت 17:53)khabaloo نوشته:  
(2011-05-29 ساعت 12:28)CAPT.AHMADI نوشته:  سلام
اگر با ویزای تحصیلی در آمریکا در حال تحصیل باشید و بخواهید با یک سیتیزن آمریکایی ازدواج کنید آیا برای ویزای تحصیلی شما مشکلی پیش می یاید؟
آیا می توان در آمریکا ازدواج کرد؟ یا باید برای ازدواج به خارج آمریکا رفت؟
آیا در مدت 12 ماه که باید منتظر وقت سفارت بود به خارج از آمریکا بروید؟
آیا مشکلی برای تحصیل شما یا ویزای تحصیلی در آمریکا پیش می یاید؟
خیر مشکلی پیش نمیاد شما بعد ازدواج گرین کارد میگیرین
معلومه که میشه!!
کدوم 12 ماه ؟ مفهوم نیست سوالتون
شما مثل این که می خواین برین با ویزای تحصیلی بعد ازدواج کنین و بمونین، تو تاپیک های دیگه به این موضوع ها اشاره شده دوست من
ممنون از پاسختون.
منظورم اون 12 ماهی هست که همسرتون درخواست گرین کارت شما را برای سفارت می دهد و شما باید 12 ماه برای وقت سفارت منتظر بمانید.
اين مورد براي ازدواج با كسي كه سيتيزن نيست اما گرين كارت داره هم صدق ميكنه دوستان؟؟؟
‍CN:2012AS4xxxx
رویت قبولی:6/15
ارسال فرمها:6/19
آنکارا
کارنت:April
نامه2 :19April
مصاحبه:19 June
دریافت ویزا: 21 June
ورود: 16 Sep
شهر: لس آنجلس
دریافت گرین کارت:
دريافت سوشيال: Sep 23
1نفر
هزینه:20Pic +88DHL+75Pass+58V+397Ti+200Tr+220$ M+ 220$ H+ 330$ Visa + 913Ti
پاسخ
تشکر کنندگان:
سلام به همه دوستان مهاجسراييم و آرش عزيز و آقا حميد و آقا سهيل و بقيه دوستاني كه به منتشر كردن تجربيات خودشون به مهاجرين بعدي كمك هاي بزرگي مي كنند.

من مي خواستم در مورد يكي از بحثهايي كه در اين چند صفحه اخير مطرح شده بود نظر خودم رو بيان كنم ، اميدوارم شما هم نظر خودتون رو بنويسيد.

1 - روياي آمريكايي : در بسياري از پست هاي دوستانم در اين انجمن ديده ام كه از روياي امريكايي صحبت مي كنند و تبليغات رسانه ها رو عاملي در جهت ايجاد تفكر كاذب از امريكا روي ذهن مردم ايران مي دونن. من با حقايقي كه آرش در مورد خارج بودن و خارج پرستي ايراني ها بيان كردند موافقم . توجه داشته باشيد كه اين مقوله خارج پرستي ما ايراني ها ربطي به خوب يا بد بودن ( خارج ! ) ندارد . بلكه ريشه در عقب ماندگي فرهنگي و اقتصادي ميهن عزيز خودمون دارد. ما ايراني هاي اين 50 ساله اخير هميشه از داشتن آزادي واقعي ( در بيان ، رفتار ، اعتقادات و نحوه زندگي كردن ) محروم بوده ايم ، و خيلي طبيعي است وقتي در مورد كشوري مطلع شويم كه اين آزادي ها در انجا وجود دارد جذب آنجا مي شويم.
( يك محدوديت جالب در ايران محدوديتي است كه من آن را محدوديت فرا حكومتي مي خوانم . مثلا در زمان قبل از انقلاب نوشيدن « آب حيات » ! آزاد بود و در مغازه هاي مخصوص فروخته مي شد ، ولي براي بعضي از خانواده ها قابل قبول نبود كه جوانانشان از آن بنوشند . اين نوع محدوديت در باره مسايلي ( كه حداقل از ديدگاه من ) بديهي است و مسئله قابل طرح اجتماعي نميباشد و بسيار خصوصي است ، و حتي با داشتن حكومتي كه آن را آزاد بداند باز از جانب فرهنگ و سنت جامعهء عقب افتاده مطرود باشد ، محدوديت فرا حكومتي است كه حتما مثال هاي متعددي را براي آن در ذهن داريد. بلافاصله پس از انقلاب افرادي از همان خانواده ها و فرهنگ ها با حمله به اين مغازه ها و شكستن شيشه هاي آنجا و ريختن آب حيات به كف خيابان خشم و انزجار خودشون رو نشان دادند و بلافاصله پس از گذشت چند سال نسل بعدي و حتي بعضي از همان دوستان محترم به آب و آتش ميزنند تا همان آب حيات ساده را به قيمت گزاف ، كيفيت بد و در خفا بيابند و براي آن به شلاق و ... هم تن در دهند ! )
توجه داشته باشيد كه امريكاي رويايي چيزي نيست كه به دليل اوضاع نا مناسب كشور ما بوجود آمده باشد و هدفش جذب نخبگان فرهيخته ! مملكت ما باشد. آمريكا ، سرزمين موعود اروپاييان از 200 سال پيش ، و با اطلاع يافتن همه مردم كشور هاي مشكل دار ! ازجزييات اين سرزمين موعود ، مقصد مردم بسياري از ملل مختلف بوده . همين گوناگوني نژادي ( Racial Diversity ) باعث پيشرفت اين سرزمين گشته و جايگاه بسياري از مردمي شده كه ارزش زندگي و طعم پيشرفت و آزادي را مي دانند . بخاطر همين است كه در نهاد جامعه امريكا قانون اينقدر محكم است و نمي خواهد هيچ كسي با ارتكاب جرم هاي فرهنگي و اقتصادي و ... اين سرزمين را از فرم اصلي آن خارج كند. بخاطر همين است كه بدي ها ( كه حتما در امريكا هم وجود دارد) ، هيچگاه به ارزش و يا عادت اجتماعي تبديل نمي شوند .
بيماري امريكا زدگي كه دوست خوبم frozen mind مطرح كردند و يكي از ريشه هاي ابتلا به اون رو خواندن مطالب خوب آرش عزيز Big Grin و كلا شنيدن محاسن امريكا مي دانند ،‌ بيماري و يا آفت اجتماعي است كه ترجمه فارسي تر آن مي شود : بيماري ايران گريزي !

با نهايت تاثر و تاسف و تالم نابودي ارزش و اعتبار ميهني اين خانه مادري ، اين كشور گل و بلبل و نفت و مهر.ورزان ايران زمين را به محضر محترم خودم و تمام دوستان خستهء خودم تسليت عرض نموده و از ايزد منان ؛ بهترين اسباب مهاجرت ، تحمل غربت ،‌ فراموش نكردن ميهن ، دستگيري يكدگر و طول عمر جهت استفاده بيشتر از باقيمانده مهلت در غربت را براي اين عزيزان و خانواده محترمشان مسئلت مي داريم!

2- زندگي در امريكا و فراموش كردن ايران : من مدتي است به طور شديدي مطالب مهاجرسرا رو دنبال مي كنم و فكر كنم يكي از ركورد داران بيشترين زمان آنلاين بودن تو زمان كمي كه از ثبت نامم مي گذرد باشم ! يكي از مهمترين مباحثي كه من دنبال مي كنم تجربيات روحي و رواني دوستان از آب گذشته ! خوب خودم مي باشد . اينكه در شروع زندگي در امريكا چه مراحلي بايد طي شود و چگونه كار پيدا كنيم و غيره و غيره مسايل مهمي است كه با مطالعه و دقت نظر مي توان از پس آنها برآمد . ( همانطور كه در اين كشور تخته گاز ! هم از عهده كارهايي بر مي آييم كه بسيار طاقت فرسا و سخت مي باشند و در اين زمينه فكر كنم يكي از ملل برتر جهان باشيم ! Sad )
اما دانستن پيچيدگي هاي فرهنگي ، ديدگاه هاي مهاجران قبلي ،‌تجربيات زندگي خصوصي و خانوادگي و حتي مسايل اوليه كه ممكن است طرحشان مهم به نظر نرسد ولي پس از مطرح شدنشان مي بينيم كه چقدر طرفدار دارد و چقدر مهم بوده ولي كسي آن بحث را به راه نيانداخته بود : ( مثال روشن : مبحث دستشويي رفتن در امريكا !! ) ؛‌ از مهمترين انگيزه هاي مطالعه كنندگاني است كه قصد مهاجرت دارند.

من به عنوان يكي از كساني كه در ايران اين مطالب را مي خوانم و با توجه به اينكه قصد صد در صدي براي مهاجرت دارم ! از همه دوستاني كه در مهاجرسرا مطلب مي نوسيند و خصوصا دوستان مهاجر قبلي تشكر مي كنم و فكر مي كنم در اين جايگاه تنها كاريكه از دست ما بر مي آيد اين است تا به شما دوستان در غربت كمك كنيم تا مسايل و مشكلات ايران را از ياد نبريد .

در همين راستا ! با تاييد مطالب آرش عزيز و ديگر دوستان در مورد مطلب « از رويا تا واقعيت » شخصا آماده هستم تا هر زماني كه عزيزان مهاجر مسايل و مشكلات ايران را فراموش كردند و با ياد آوري خاطره هاي قشنگي كه از ايران دارند ، شروع كردند به بزرگ ديدن مشكلات مهاجرت و خوردن غم غربت و ياد آوردن فيل از هندوستان ؛ و احساس كردند دارند نتيجه سختي هايي كه ديده اند را ازبين مي برند با پيام خصوصي يا ايميل و تلفن به بنده خبر دهند تا برايشان يك متن 5 صفحه اي ارسال كنم از آخرين گرفتاري ها و مدرن ترين بدبختي ها و پيشرفته ترين فحشهايي كه بچه 5 ساله تان ممكن است ياد بگيرد ، از آخرين راه هاي تجاوز به زنان و دختران ايراني در خيابان و در روز روشن ، از بيشترين افزايش قيمت ممكن پيش پول خانه و عميقترين ركود اقتصادي در يك كشور نفت خيز و از آخرين متد و خبر هاي مهر.ورزي دوستان محترم و زحمت كش و سربازان گمنام و خلاصه از هر آنچه فراموش كرده ايد !

« پرحرفي هايم را به بزرگواريتان ببخشيد»




پاسخ
امروز می خواهم در مورد مسئله ای برای شما صحبت کنم که ممکن است در لابلای مطالب قبلی و قدیمی به آن اشاره کرده باشم ولی از آنجا که به نظر من یادآوری آن مهم است می خواهم کمی بیشتر به آن بپردازم و شما هم می توانید با نوشتن نظرات خودتان به من کمک کنید تا زوایای پنهان آن بیشتر برای ما روشن شود. گرچه من چندین سال است که از این ماجراها به دور هستم ولی وقتی که یک نفر را که تازه از ایران آمده است می بینم دوباره خاطرات آن برایم زنده می شود و دوست دارم که در مورد آن بیشتر گفتگو کنم. شاید گفتن این مشکلی که می خواهم در مورد آن بنویسم ساده باشد ولی مقابله و درمان این وضعیت روحی نیاز به تلاش فراوانی دارد و حتی ممکن است که چندین سال به درازا بکشد. قبل از اینکه اصل مشکل را برای شما مطرح کنم اجازه دهید که مقدمه ای را به خدمت شما عزیزان خودم عرض کنم.


حتما شما هم تا به حال عبارت تعادل روانی به گوشتان خورده است و ممکن است که توضیحات زیادی را هم درباره آن شنیده و یا خوانده باشید. به نظر من بسیاری از تعریف هایی که از این عبارت می شود بیخودی پیچیده است و برخی از آنها هم به جای اصل به حاشیه می پردازد. به نظر من به زبان خیلی ساده تعادل روانی آدمیزاد میزانی است برای سنجش تحمل او برای حفظ پیش فرض های منطقی در شرایط مختلف زندگی. فرض کنید که شما می خواهید از لبه یک دیوار عبور کنید و به سمت دیگر آن بروید. هر چقدر که لبه دیوار پهن تر باشد احتمال لغزش شما به پایین از دیوار کمتر خواهد شد حتی اگر موانعی در سر راه شما باشد. ولی اگر لبه دیوار نازک باشد حتی اگر مانعی هم بر سر را شما قرار نگیرد ممکن است که به سادگی پایتان بلغزد و به پایین از دیوار سقوط کنید. تعادل روانی در واقع وابسته به میزان پهنای لبه دیوار است و با اینکه مطلق نیست ولی به طور نسبی شرایط عادی عبور یک فرد را در شرایط مختلف زندگی مساعد تر می کند و آن فرد به راحتی می تواند موانع را پشت سر بگذارد. اگر شما تعادل خود را از دست داده و به پایین سقوط کنید تمام ساختار ذهنی شما در هم می شکند و با تغییر پیش فرض های منطقی که شکل دهنده افکار و تصمیمات یک فرد هستند ذهن به مسیرهای دیگری هدایت می شود که در شرایط تعادل روانی بر روی لبه دیوار برای شما قابل پذیرش نیست.


با این مقدمه کوتاه می خواهم خدمت شما عزیزان خودم بگویم که پهنای لبه دیوار تعادل روحی بسیاری از مردم ما در کشور ایران به خاطر شرایط زندگی به مرور ساییده شده است تا جایی که تبدیل به یک لبه نازکی گشته است که هر لحظه احتمال لغزش از آن می رود. البته این لغزش ها دائمی نیست و فرد دوباره می تواند به روی لبه دیوار برگردد و احتمالا با دست و پای شکسته به راه خود ادامه دهد ولی نشانه و اثرات آسیب هایی که از این لغزش روانی می بیند بر روی او پایدار می ماند. حالا برویم ببینیم که تمام این چیزهای که من گفتم اصلا یعنی چه. من گوشی را بر می دارم و به یک دوست قدیمی خودم زنگ می زنم و حال و احوالش را می پرسم. بعد می گویم راستی فلانی اگر امکانش را داری و لازم نداری می توانی آن پولی را که چند ماه پیش از من قرض گرفتی پس بدهی؟ این مکالمه ساده از اینجا شروع می شود و به جایی پایان می یابد که صورت من از شدت خشم سرخ شده است و با آخرین قدرت در گوشی تلفن عربده می کشم که اگر پول من را ندهی هم خودت و هم خانواده ات را به آتش می کشم. آن طرف هم از آن طرف عربده می کشد که پولت را نمی دهم تو هم هیچ غلطی نمی توانی بکنی. این یک نمونه از مکالمات رایج در کشور ما است و دو طرف به سادگی از تعادل روانی خود خارج می شوند و چیزهایی می گویند که با عقل و منطق آنها در حالت عادی سازگاری ندارد. سپس با تپش غیر عادی قلب و فشار بالا و درد معده و همچنین سردردهای روانی باقی مانده از آن گفتگو به لبه نازک دیوار بر می گردند تا لنگان لنگان مسیر باقیمانده آن روز خودشان را طی کنند.


وقتی که مهاجرت می کنیم ممکن است که تا مدت ها متوجه این عارضه خودمان نشویم ولی برای افراد دیگری که در اطراف ما هستند باریک بودن لبه تعادل روانی ما کاملا مشهود و آشکار است. وقتی که من تازه به امریکا آمده بودم اگر کوچک ترین مشکلی در اموراتم پیش می آمد تعادل روانی خودم را از دست می دادم و افکار و خیالاتی به من دست می داد که در امریکا حتی فکر کردن به آن پوچ است. مثلا وقتی که کارت سوشیال سکوریتی من چند روز دیرتر به دستم رسید خواب و خوراک خودم را از دست دادم و شب ها با افکار پریشان بی خوابی به سراغم می آمد که مبادا اصلا آن کارت به دستم نرسد و گم شده باشد و گرفتار شوم. در حالی که آن افکار فقط به خاطر لبه نازک تعادل روانی من در بدو ورودم به امریکا بود. اگر یک اشتباهی در بانک می شد و یا چیزی مطابق میل من نبود از کوره در می رفتم و صدایم بیش از آن چیزی که مناسب و پسندیده یک انسان عاقل و متمدن است بالا می رفت. در واقع یا از این طرف دیوار می افتادم و خیلی ملایم و بی خیال بودم و یا این که از آن طرف دیوار کله پا می شدم و دیگر نمی توانستم یک لحظه هم صبر کنم. در ایران این روال عادی زندگی است و در طول یک روز شما ممکن است چندین بار از کوره در بروید و یا چندین بار از چیزهای مهمی چشم پوشی کنید که هر دوی اینها حتی با پیش فرض های منطقی خود شما در شرایط عادی سازگار نیست.


وقتی که شما یک مدت در امریکا زندگی می کنید به مرور زمان لبه تعادل روانی شما پهن تر می گردد و شما با خیال راحت از روی آن عبور می کنید و روز خود را به پایان می رسانید. دیگر نیازی ندارید که چهار دست و پا به لبه دیوار بچسبید تا مبادا جفتک هایی که از اطراف به سمت شما پرت می شود شما را به پایین پرت کند. دیگر نیازی نیست تا مواظب باشید که کسی برای شما جفت پا نگیرد که با مخ به پایین دیوار سقوط کنید. کسی برای شما سنگ پرت نمی کند و مثلا در زمان عبور از خط عابر پیاده یک موتوری از جهت مخالف به شما نمی کوبد و تمام موازین عقلی و انسانی شما را در هم مخلوط نمی کند. شما به مرور زمان به تعادل روانی و گذشتن بدون لغزش از معیارهای عقلی خودتان در طول زندگی روزانه خودتان عادت می کنید. من به این داستان می گویم تعادل روانی یک آدمیزاد. الآن مثلا همخانه خودم را نگاه می کنم که به طور طبیعی درگیری فکری روزانه را با خودش از ایران به اینجا آورده است. وقتی تنش های عصبی و فکر و خیالات او را می بینم به یاد زندگی خودم در ایران و روزهای اولی می افتم که به امریکا آمده بودم. او مثل یک فردی است که از یک شرایط سخت با آخرین قدرت خود فرار کرده است و الآن با بدنی زخمی و ضعیف به اینجا رسیده است و نفس نفس می زند و پریشان به اطراف خود نگاه می کند. هر چند وقت یک بار هم از خودش سوال می کند که آیا واقعا من در امریکا هستم و با ناباوری همچون پرنده ای رفتار می کند که پس از چندین سال در قفس او را باز کرده باشند. البته همین پرنده را اگر پس از مدتی آزادی به قفس برگردانند دیگر تحمل آنجا برایش خیلی دشوار می شود و خودش را به در و دیوار آن می کوبد.


من رفتم.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
Dlt عزيز،
شما ميگين كه"اینجا تنها چیزی که مهم نیست جون آدمیزاده"
چرا فكر نميكنين يكي از دلايلش خوده مردم باشن؟
يه مثال بارز ميزنم كه هممون در موردش اطلاع داريم،اين قضيه ي اشغال ريختن!اخه شما كجاي دنيا رو ديدين كه مردم تو ماشينشون ابميوه بخورن بعد پنجره رو باز كنن اشغالشونو بندازن بيرون؟يا مثلا من خودم به شخصه ديگه رغبت نميكنم برم شمال از بس اشغال كناره ساحل و جنگل ريخته،بعضي مواقع ادم جا واسه نشستن پيدا نميكنه!
اما نميدونم چرا همين ماها كه تو ايران اينكارارو ميكنيم ميريم امريكا يا اروپا يا هر جايه ديگه،بافرهنگ بافرهنگ ميشيم اما براي كشور خودمون ارزش قايل نيستيم كه حداقل از طبيعتش استفاده كنيم و نياز به داشتن شهر و كشور زيبا رو تو وجودمون احساس نكنيم.
منم يكم مثل اقاي ارش هستم،يكي از مهمترين دلايلم براي مهاجرت نفس كشيدن در هواي خوبه و نديدنه اشغال اينور اونوره خيابونو تو جوبه
تونل ها نشان می دهند در دل سنگ ها هم میتوان راه ساخت.....

"اینجآ بجز دوری تــو چیزی به مــن نزدیک نیست"
پاسخ
ضمن تشکر از آقا آرش . من با اینکه فقط چند روز آمریکا بودم این موضوع را احساس کردم و بعدا" با فکر کردن به کارهایی که به خاطر همین فشار و عصبیت آنجا مرتکب شده بودم خجالت می کشیدم . البته خوب خیلی هم حاد نبود ولی می دانستم در آمریکا مرسوم نیست.
البته اوج ضرر این فشار روانی را من در آنکارا دیدم و وقتی به فرودگاه امام برگشتم و آن همه بلبشو را دیدم نزدیک بود با راننده تاکسی دعوا کنم( البته حقش بود. چون خیلی دندون گرد بود. در آنکارا همه تاکسیها تاکسیمتر داشتند و لازم به چانه زدن نبود.) به همین خاطر با دیدن این وضعیت آمریکا زیاد تعجب نکردم. من از مدتها پیش داشتم به این موضوع فکر می کردم و معتقدم این مسئله حتی در محصولات فرهنگی کتابهای نوشته شده و کلا" تمام جامعه اثر گزار است.
اکثر کتابهای ما عجولانه نوشته شده اند و فیلمهای ما مملو از انواع برخورد انسانها با یکدیگر است . بر اساس آمار دادگاهها تقریبا" نصف ایرانیها با نصف دیگر در حال دعوا و اختلاف هستند . از چک گرفته تا مسایل زناشویی .
البته من با اعتقاد به این جمله فیلسوف آلمانی فردریش نیچه (( هر چه مرا نکشد مرا قویتر می کند)) معتقدم آرامش زیاد هم چیز خوبی نیست ! مثلا" من هیچ جوری نمی توانم این موضوع را هضم کنم چرا آمریکا ییها با خیال راحت اجازه می دهند این همه بدهی هایشان زیاد شود و هر روز به چینیها وابسته تر شوند. در صورتیکه در ایران یک مقامی یک اظهار نظر می کند یا کار نادرستی می کند از تحلیل و خبر گرفته تا جک و کاریکاتور برایش می سازند( مسلما" یکی از علتشها جوان و پر انرژی بودن ایرانیها است)
پاسخ
(2011-09-07 ساعت 22:29)rs232 نوشته:  امروز می خواهم در مورد مسئله ای برای شما صحبت کنم که ممکن است در لابلای مطالب قبلی و قدیمی به آن اشاره کرده باشم ولی از آنجا که به نظر من یادآوری آن مهم است می خواهم کمی بیشتر به آن بپردازم و شما هم می توانید با نوشتن نظرات خودتان به من کمک کنید تا زوایای پنهان آن بیشتر برای ما روشن شود.

وقتی که شما یک مدت در امریکا زندگی می کنید .... به مرور زمان به تعادل روانی و گذشتن بدون لغزش از معیارهای عقلی ،در طول زندگی روزانه عادت می کنید. من به این داستان می گویم تعادل روانی یک آدمیزاد.

با سلام و درود فراوان به همه !

1 - در مورد زواياي پنهان تعادل رواني يا آرامش فكري ( equanimity ) مي توان به وجود بستر هاي سلب كننده آرامش در جامعه اشاره كرد. در جامعه هاي عقب مانده ( نگوييم عقب افتاده ، بگوييم عقب مانده ! ) عدم وجود فضا و امكانات كافي ، عدم وجود آموزش مناسب ، عدم پايبندي به ارزشهاي انساني و از همه مهمتر رواج عادات و ارزشهاي غلط فكري و خرافي باعث مي شود تا فرهنگ حركت رو به تعالي در جامعه كمرنگ و حتي مثل يك نمونه نادر ؛ يعني كشوري به نام ايران ؛ ناپديد شود !
حال در اين بين عوامل مختلفي به وجود مي آيد كه هر كدام مي توانند آرامش خاطر افراد جامعه را بر هم بزنند . آلودگي هاي صوتي ، بصري و هوا و ... را همه مي شناسيم . من مي خواهم از عاملي به نام « آلودگي فرهنگي » نام ببرم و جنبه هايي از آن را براي شما مثال بزنم.

آلودگي فرهنگي شامل تمام عادتها و ارزشهاي غلطي مي شود كه بخاطر شرايط كلي جامعه ، كمبود امكانات ، نا كار آمد بودن سيستم مديريتي جامعه و از دست رفتن اعتقادات مذهبي و اخلاقي جوانتر ها ( به دليل دستكاري و انگولك زيادي ! ) به وجود مي آيد.

مثالهاي زيادي براي اين پديده وجود دارد كه با ذكر كليات سعي مي كنم خواننده را كمتر خسته كنم :

- رواج بي ادبي و بي اخلاقي در رفتار و كلام نوجوانان .

- عدم رعايت سن و سال افراد مسن جامعه در مراودات اجتماعي.

- عدم ترس از خدا !! Sad ( يا هر عامل مذهبي كه باعث شود آدم دروغ نگويد يا مثلا چكش برگشت نخورد ! )

- عبوس بودن و دوري بيش از حد مردم عادي در جامعه از يكديگر !

- عدم اطمينان افراد مختلف جامعه به يكديگر.

- اعتقاد به حقايقي! كه حقيقت ندارند. كه خود باعث بروز خرافه ها و اعتقادات نادرست ديگري مي شوند.

اين مورد را كمي مي شكافم : در جايگاه شغلي من ( مغازه فروش جهيزيه در بازار ) هر روز رفت و آمد خانواده هايي را شاهد هستيم كه از صبح زود از اين مغازه به آن مغازه مي روند و با ديدن تنوع كالاها و قيمت هاي مختلف و ديدگاه هاي عجيب فروشندگان نسبت به كالاها سردرگم مي شوند و دست اخر بدترين خريد را در زمان نا مناسب و از فرط خستگي انجام مي دهند. به نظر من عدم اطميناني كه مردم ما به همديگر دارند باعث مي شود تا نتوانند آنچه دوست دارند را بخرند بلكه بيشتر به دنبال پيدا كردن فروشنده خوب و منصف مي گردند و دست اخر هم به انكه چرب زبانتر و صد البته گران فروشتر است دل مي بندند. همچنين بر اساس همين انديشه ، اصولا خريد از پاساژهاي شيك و بزرگ و مغازه هاي كاملتر را مساوي گران خريدن مي دانند.
حقيقت اين است كه هر چه يك پاساژ بزرگ تر ، گرانتر و شيكتر باشد و مغازه اي كه از ان خريد مي كنيد قدرت مند تر باشد به دليل داشتن سرمايه در گردش بيشتر و البته تجربه و پشتوانه بيشتر ؛ سود كمتري را در زمان خريد پرداخت خواهيد كرد. مثلا يك مغازه بزرگ و كار درست در بازار چون مشتري هاي عمده زياد دارد و فروش بالايي دارد با 5 ال 10 درصد هم مي تواند كالا عرضه كند و موفق باشد ولي ان مغازه كوچكي كه خيلي هم به مشتري مي رسد و قربان صدقه ميرود چون پشتوانه كمتري دارد به دنبال داشتن چند فاكتور محدود با سود زياد در طول يك روز مي باشد. پس بر خلاف تصور موجود در جامعه در موقع خريد عوامل پشت صحنه مهمتر از مشاهدات خريدار است.

اين مثال را زدم ( و ببخشيد اگر طولاني شد يا بد توضيح دادم ) تا اين مورد را بيان كنم :

- آلودگي فرهنگي كه از پس دهه ها فقر و كمبود هاي شديد و عدم نتيجه دادن تمام دلسوزان اين آب و خاك بوجود آمده است ؛ آنچنان عميق و دهشتناك مي نمايد و مبارزه با آن چنان سخت به نظر مي رسد كه امروز ايرانياني كه اين مسايل را مي دانند و غصه مي خورند ، راهي جز رها كردن خانه مادري و دفن كردن خاطرات آن در زير لايه هايي عميق از عشق و نفرت ندارند !

من نيز به نوبه خود هيچ تلاشي براي روشنگري ، آموزش و ارائه راه حل نمي كنم !! Sad




2- آرش جان ! چقدر زيبا و كوتاه آرامش رواني يك آدميزاد ! را بيان كردي ! چون اميدي ندارم اين ارامش رواني كه حاكي از عدم وجود آلودگي فرهنگي در جامعه آمريكاست ؛ را در ايران تجربه كنيم ، اميدوارم هر چه زودتر بتوانم مهاجرت كنم و از ديار مادري به ديار غربت روانه شوم ! و اميدوارم من و همه كساني كه قصد مهاجرت داريم سعي كنيم تا كوله باري از اندك خوبي هاي مانده در فرهنگ ايراني را با خود به ديار جديدمان ببريم و اگر شد يادگار هايي از خوبي هاي ايراني ها را به دنيا نمايان شويم ! الهي آمين !


« پر حرفي هايم را به بزرگواريتان ببخشيد »

پاسخ
"دست اخر بدترين خريد را در زمان نا مناسب و از فرط خستگي انجام مي دهند"
می دانید این نتیجه یک تحقیق دانشگاهی در جواب این سوال است که چرا در کشورهایی مانند ایران که مغازه زیاد است و باید رقابت نیز زیاد تر باشد قیمتها به جای کاهش بیشتر می شود یا ثابت می ماند؟
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، SH1A2R3 ، maaref ، batis2010 ، امیر مهاجر ، ابی هانی ، pasha_iv
(2011-09-08 ساعت 22:20)ARASH@MH نوشته:  "دست اخر بدترين خريد را در زمان نا مناسب و از فرط خستگي انجام مي دهند"
می دانید این نتیجه یک تحقیق دانشگاهی در جواب این سوال است که چرا در کشورهایی مانند ایران که مغازه زیاد است و باید رقابت نیز زیاد تر باشد قیمتها به جای کاهش بیشتر می شود یا ثابت می ماند؟

سلام به همه !

ARASH@MH عزيز ؛

من كه در جايگاه يكي از همين مغازه ها هستم و مي تونم بگم از اين مسئله هم سود مي برم ! ساعت هاي بسياري رو روي اين قضيه فكر كردم و با همكارام هم در موردش صحبت كرديم . چند تا جواب براي اين مسئله ( كه وجود عيني و واقعي دارد ! ) پيدا كردم كه نميدونم تا چه حد درست هستند ؟ لطفا اگه نظري داريد شما هم راهنمايي بفرماييد !

1 - من بي اعتمادي موجود در جامعه را دليل اصلي اين واقعه مي دانم . فكر مي كنم اگر كسي كه براي خريد به بازار ميرود ، هيچگاه اختلاف قيمت فاحشي را در اجناس مشاهده نمي كرد ، اگر هيچگاه به ازاي پولي كه پرداخت كرده جنس نا مناسب و بي كيفيت دريافت نميكرد ، در هنگام خريد از جانب فروشنده محبت و احترام ميديد ، و از همه مهمتر از هيچ فروشنده اي دروغي نمي شنيد ! امروز اين بي اعتمادي كلي را با خود به بازار يدك نميكشيد !

2 - دومين دليلي كه مي خوام ذكر كنم اشباح شدن بازار ايران در عرضه و عدم كفايت تقاضا به نسبت بازار عرضه مي باشد. در مجتمع تجاري كه من مغازه دارم حدود 700 واحد تجاري وجود دارد كه حداقل يك سوم از اين تعداد تكفروشي مي كنند . مشتري مغازه داري ( عمده ) كه وارد اين پاساژ مي شود در انتخاب مغازه هايي كه مي تواند كالاي مورد نياز مغازه خود را از انجا دريافت كند دچار اختلال و گيجي مي شود ! حال مسلم است مشتري معمولي كه تخصصي هم ندارد چه حالي دارد ؟
پس وقتي انتخاب مغازه بر اساس شانس يا فريب ظاهر رو خوردن يا جذب زبان چرب فروشنده شدن باشد ؛ مسلم است كه اين اشباح عرضه در بازار به سود مشتري نخواهد بود و به همين دليل است كه مي بينيم روز به روز تعداد مغازه ها بيشتر مي شود وكسبه هم از تعداد زياد بازار ( يا به قولي زياد شدن دست ) شكايتي ندارند و اگر بازار خوب باشد اصولا همه راضي خواهند بود !
و شايد به خاطر همين است كه يك متر مغازه در همين مجتمع ما 40 تا 45 ميليون تومان قيمت سرقفلي دارد !!! Sad يعني يه مغازه 30 متري مي شود يك ميليارد و سيصد و پنجاه ميليون تومان !! )

نكته جالب توجه اينكه اگر شما كاسب كار كشته و معتبري هم باشيد نميتوانيد در اين مغازه به طور متوسط بيش از ماهي 5 ميليون تومان سود خالص داشته باشيد !! و اگر اين پول را در بانك مي گذاشتيد حدود 4 تا 5 برابر بيشتر بازدهي داشتيد بدون اينكه كار كنيد و استرسي داشته باشيد !!! اگر گفتيد دليل خريد اين املاك چيست ؟ بله درست حدس زده ايد اميد به تورم و افزايش بيشتر قيمت ! همانطور كه اين مغازه ها ( همين پاساژ مورد نظر ) حدود 5 سال پيش با قيمت كمتر از متري 7 ميليون تومان فروخته شده بودند !!
من اين پديده را اينچنين توجيه مي كنم كه بسياري از افرادي كه در ايران مغازه دارند در صنف لوازم خانگي و لباس و اغذيه و فلان و فلان نيستند !! بلكه انها در كار مستغلات هستند !! خريد و فروش مغازه هاست كه صاحبان اين مغازه ها را قدرتمند تر مي كند و شايد به خاطر همين است كه به استانداردهاي فروش و جذب مشتري و اموزش فروشندگان و غيره و غيره اهميتي نمي دهند ؟! و تمام معضلاتي را كه قبلا بحث كرديم به وجود مي آورند ؟

--- البته در كتابي خواندم كه در سال 1974 اقاي Ray Kroc صاحب مك دونالد هم در كنفرانسي خود را در كار مستغلات معرفي كرده است نه در كار همبرگر !! پس اين موضوع در امريكا هم اتفاق مي افتد ولي همانطور كه ميدانيم اعتبار مك دونالد به كيفيت غذا و احترام به مشتري است ! پس علاوه بر توجه به امر املاك مك دونالد به استاندارد هاي حرفه خويش هم مسلط بوده است !

در امريكا يا اكثر كشور هاي پيشرفته فكر مي كنم بار اصلي فروش و عرضه به دوش شركتهاي بزرگي است كه با داشتن فروشگاه هاي بزرگ و چند منظوره تمام كالا ها را كنار هم گرد مي آورند ، به مشتري اهميت مي دهند و خدمات جديد و تشويقي ارائه مي كنند و همچنين با همديگر هم رقابت سالم دارند !

لطفا دوستاني كه در امريكا هستند توضيح دهند كه ايا مغازه هاي شخصي به سبكي كه در ايران هست چقدر در امريكا وجود دارند؟ و اصولا چند درصد از عرضه بازار به مغازه هاي كوچك اختصاص دارد ؟

شاد باشيد و آزاد !! سعيد از يك شهر شلوغ !!
پاسخ
سلام به همه !

با تشكر از آرش عزيز كه اينچنين كامل و گويا تفاوت هاي مسايلي چون ازدواج را در ايران و امريكا بيان كردند . متاسفانه عدم پايبندي زنان و مردان متاهل در ايران ، در اين سالهايي كه شما حضور نداشتيد با آنچه شما فرموديد ، تفاوت فاحشي داشته است.

ديگر در بسياري از سطوح جامعه مردان متاهل از وجود زنان ديپلمات خياباني استفاده كرده و همچنين در كوچه و خيابان رفتارهاي مشكوك و داوطلبانه بسيار زيادي مشاهده مي شود.
براي فهميدن منظور من كافيست چند ساعتي در خيابان هاي تهران خصوصا شبها تردد بفرماييد تا عرضه كنندگان ! و تقاضاكنندگان را ببينيد ! نرخ بسيا ربالايي از عرضه كنندگان ديپلماتيك پولي ! را زنان متاهل و تقريبا درصد بسيار بالايي از تقاضاكنندگان را مردان متاهل تشكيل مي دهند.

البته روابط ديپلماتيك زير زميني كه فرموديد اين روزها بسيار بيشتر به چشم مي خورد و زنان و مردان زيادي را مي شناسم كه درگير اين روابط هستند و دراي شماره موبايل هاي مخفي شده از همسر و حتي سوييت ها و اپارتمان هاي مخصوص به خود مي باشند !

سوالي كه هميشه در ذهنم مطرح مي شود اينست كه چرا اين افراد به اين زندگي دوگانه ادامه مي دهند ؟

-- رفع نياز هاي مادي ؟
-- بستن دهن مردم و ترس از طلاق ؟
-- بخاطر بچه ها ؟

يا شايد هم عدم روراستي اين ادم ها با خودشان و همسرشان !

به هر حال به هر دليلي كه است جز بدترين قسمت هاي تاريك اخلاق جامعه ما مي باشد. ما در ايران از وجود خانه هاي ديپلماتيك و ديسكو ها و ... در كشور هاي غربي كه بيشتر براي جوانان است ! گلايه مي كنيم و نام فساد را بر آنها مي گذاريم ولي خودمان پس از ازدواج و البته بخاطر نداشتن همان ازادي ها در موقع خودش ( جواني و مجردي ) و كمي هم ايجاد استقلال مالي ، تو سن و سال بالاتر فيلمان ياد هندوستان مي كند و طبق معمول هر آنچه را براي ديگران نمي پسنديم براي خودمان در خفا مي پسنديم !!

اميدوارم بيشتر در مورد محاسن اخلاقي مردم امريكا بنويسيد تا كساني كه از ازادي هاي موجود در اون جامعه مي ترسند ( منظورم ترس از دست دادن زن يا شوهر ! )‌ كمي با شناخت جزييات بتوانند بهتر تصميم بگيرند .


شاد و ازاد باشيد و از هواي آزاد و مي آزاد و ماليات زياد و آسماني كه همرنگ آسمان همين جاست و از امريكايي كه مشكلات خودش را دارد ! و ..... لذت ببريد !
پاسخ
باتشکر از جناب saied
من چون کلا" علاقه خاصی به تجارت دارم و همزمان نیز به اقتصاد علاقه دارم روی موضوعاتی که شما فرمودید خیلی فکر کرده ام. حوزه تخصصی کار من کامپیوتر و لپ تاپ است و هفته ای چند بار حتی اگر کاری هم نداشته باشم یک سری به پاساژهای مختلف می زنم.با اون آبمیوه فروشی سر چهار راه ولیعصر دیگر رفیق شده ام . البته زمان آشنایی من به زمانی برمی گردد که حدود 15 سال پیش در دبیرستان البرز درس می خواندم. بگذریم.
1- اساسا" تعداد زیاد مغازه به علت بیکاری موجود در جامعه است. این موضوع آنچنان غیر عادی است که تقریبا" در گزارش تمام بازدید کنندگان خارجی دیده می شود .
2- علت بعدی مسایل فرهنگی- سیاسی است . ایرانیها معمولا" نمی توانند با هم شریک شوند . در عین حال آنها پشتیبانی لشکری از وکلا و قوانین را دارند به علاوه سیستم قضایی دقیق و سریع .
آیا فکر می کنید بیل گیس می توانست چنین امپراطوری بدون اینکه یک سیستم قضایی قوی از حق کپی رایت پشتیبانی کند ایجاد کند؟
3- یک مسئله دیگر خطای کسبه ماست. با عرض معذرت شما یک سر بروید آمریکا و ببینید کسبه آنجا چطور برخورد می کنند . من در آمریکا یک چیزی در یک فروشگاه خواستم و او آنچنان تلاش می کرد که من خودم خجالت کشیدم . و به همان جمله کلیشه ای می رسیم که ایرانیها اهل کار کردن نیستند. و این مختص قشر خاصی نیست.
4- در آمریکا ( سانفرانسیکو) مطابق علاقه ام به وضع کسب و کار دقت کردم. بله آنجا هم مغازه کوچک هم هست . منتها تلاش می کنند خدمات متمایز ارائه کنند. مثلا" در سانفرانسیکو فروشگاه زنجیره ای wallgreen هست که دارو و خوار و بار ارائه می کنند. بیشتر شعبه های آن ساعت 7 می بندند ولی فروشگاههای کوچک تا پاسی از شب باز است و بیشتر دست مکزیکیها و چینیهاست.
البته کسبه تهران باید قدر تمرکز جمعیت تهران را بدانند. در آمریکا خیلی مغازه ها به اندازه تهران مشتری نداشتند و این به علت پراکندگی جمعیت هست همچنین به علت امنیت کمتر اکثرا" شب می بستند.
مسئله دیگر لزوم رعایت دقیق قانون است . خود شما کاسبید . طبق قانون کار کارگر 8 ساعت بیشتر نباید کار کند و به همین خاطر فروشگاهها مطابق همین کار می کنند و همه هم راضی هستند. و نکته جالب اینکه که خدمه مراکز تجاری( هتل-مغازه-...) با دل و جون کار می کردند که فکر کنم بیشتر جنبه فرهنگی دارد. دختر خانمی را دیدم برای فروش یک نوع چای سرد جدید تا حد مرگ تلاش می کرد ! حتی جلوی اتوبوسهای آشنا را می گرفت و به مسافران از آن چایی می داد. جوونها برای نان حلال ! در آوردن واقعا" تلاش می کردند .
در صورتیکه در مغازه های ما به این مسئله توجه نمی شود و قانون کار رعایت نمی گردد. کارگرها هم انگیزه زیادی ندارند که حق هم دارند و همه ناراضی هستند.
مثلا" در هتلی که من بودم ( hotel marriot) یک شعبه هم از قهوه فروشی استار باکس بود که ساعت 6 شروع به کارمی کرد و ساعت 14 هم می بست. حالا ایران بود می گفتند بابا ملت تازه بعد از ظهر می خواهند چایی و... بخورند . در صورتی که آنجا 8 ساعت کار را واقعا" رعایت می کردند . البته هتل گرانی بود و من چون چند روز بیشتر آنجا نبودم و در هتل از کافه استار باکس تا یک فروشگاه کوچک مواد غذایی وجو د داشت و زیاد نیاز به بیرون رفتن از هتل نبود و از تهران نیز قیمت خوبی گرفته بودم آنجا رفتم .
بازار آنجا تقریبا" مثل ایران است منتها کسب و کار هم یک علم است که پارامترهای خود را دارد که کسبه ما خیلی را نا خود آگاه می دانند اما چون خود آگاهی ندارند در شرایط جدید دچار سردر گمی می شوند که یکیش را اشاره کردم و آن هم تراکم جمعیت بود .
مسئله دیگری که در آنکارا به آن دقت کردم این بود که اصولا" اقتصاد ما دچار رکود است و مردم تمایل کمی به خرید دارند. در صورتیکه در آنکارا پاساژهای شیک هر شب شلوغ بودند و مردم مشغول خرید بودند مغازه های ما در مقایسه بسیار خلوت هستند .
بعله . خیلی چیزها تقصیر من وشما نیست.
اما می خواهم نوشته ام را با یک چیز که در هتل ماریوت به آن می اندیشیدم به پایان برسانم.
یک روز بعد از گشتن قسمتهای مختلف هتل در لابی به جلوی عکس بزرگ آقای ماریوت رسیدم و فکر کردم که چرا کسی چنین تاسیسات عظیمی ایجاد می کند که شاید در طول چندین سال هزینه آن بر گردد و آنجا فقط به یک جواب رسیدم : آمریکا سرزمین مردانی است که رویاهایی بزرگ داشتند و آن رویاها را به انجام رساندند و فقط هدفشان رسیدن به آن رویاها بوده است.
ما ایرانیها مدتهاست رویاهایمان را فراموش کرده ایم.
پاسخ
آرش جان
من از خوانندگان پروپاقرص وبلاگت هستم. البته از مدتها قبل از برنده شدن در لاتاری. الان چند روزیه که پستهای این تاپیک رو از سر تا ته دارم می خونم و دقیقا الان به تهش رسیدم.
واقعا دکمه تشکر جوابگو نیست و می خواستم به این واسطه ازت تشکر کنم و بگم که قلم بسیار جذابی داری و اطلاعاتی که داده ای و می دی واقعا مفیده...
با خوندن بعضی از پستهات آدم احساس می کنه این حرفها و ایده ها با وجود نو بودن ولی به طرز عجیبی آشناست... بعد که فکر می کنم می بینم این ایده ها و افکار تو وجود خودمم بوده ولی به دلایل مختلف مثل عدم روراستی با خودم، بی حوصلگی، عدم توانایی در طبقه بندی موضوعات، سطحی نگری و... بررسی و موشکافی نشده.
خیلی از نوشته های تو آدم رو به زوایای تاریک ذهن خودش می بره و به همین خاطره که خیلی به دل می شینه.
سپاس

پ.ن.
راستی تو این نوشته آخرت جسارتا بهتر نیست بجای "تعادل روانی" از "آستانه تحمل" استفاده کنیم؟
ورود به آمریکا: 2012
پاسخ
تشکر کنندگان: frz61 ، ARASH@MH ، rs232 ، hadilg ، saied-k ، behzadb57 ، SH1A2R3 ، maaref ، Mehdiest ، batis2010 ، امیر مهاجر ، sam11 ، mdtrmd ، HAZARA ، maryamkambiz ، vahidbaq ، Mani-usa
کاوه جان با عرض معذرت من موافق نظرتون نیستم که میگید:" فقط مختص ایرانیها نیست. فرهنگ خاورمیانه همینه.حالا یه کشور بیشتر یه کشور کمتر" من دوستانی رو دارم که در اروپا و آمریکا زندگی میکنند و اونها هم از رفتار ایرانیها ی خارج از کشور مینالند ولی در عوض خیلی از صمیمیت بین چینی ها ،عربها وآفریقایی ها تعریف میکنند.یکی از دوستام که در بروکسل زندگی میکنه ارتباطش فقط با عربهاست من وقتی رفتم پیشش تعجب کردم ولی اون از این ارتباطش خیلی راضی بود وبمن توصیه میکرد اگه از ایران خارج شدی بهیچ وجه با جامعه ایرانی ها ارتباط برقرار نکن
پاسخ
تشکر کنندگان: maaref ، ابی22 ، SH1A2R3 ، vahidbaq
دوستان من تازه بانوشته های آقا آرش آشنا شدم اگه کسی آدرس وبلاگ ایشون رو برام بفرسته ممنون میشم
پاسخ
تشکر کنندگان: SH1A2R3 ، rs232 ، batis2010 ، امیر مهاجر ، alirezanz




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان