ارسالها: 322
موضوعها: 7
تاریخ عضویت: Oct 2008
رتبه:
18
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
اسمش گلوم بود
Hope Never Die
شماره کیس: ***31
تاریخ دریافت نامه قبولی:may 2008
کنسولگری:abudhabi
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: july 2008
تاریخ کارنت شدن کیس:May 2009
تاریخ دریافت نامه دوم:31 may
تاریخ مصاحبه:14 july
دریافت ویزا: 30 september (روز آخر)
ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
ممنون. بعدا در مورد ماهیگیری و یا درواقع ماهینگیری هم مینویسم.
نوید جان من هرچی گشتم سوالهات رو پیدا نکردم میشه دوباره بپرسی؟
ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
دوست عزیز تا آنجایی که من میدانم دولت هیچ کمکی برای درس حواندن به کسی نمیکند و وامهای دانشجویی توسط بانکها که خصوصی هستند داده میشود و آنها هم قواعد خودشان را دارند که بسته به میزان اعتبار وام پرداخت میکنند. من چون خودم برای ادامه تحصیل اقدام نکردم اطلاعات زیادی ندارم ولی حتما در قسمت دانشجویی کسانی هستند که در این مورد به شما کمک کنند.
ارسالها: 578
موضوعها: 19
تاریخ عضویت: May 2008
رتبه:
34
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2009-10-19 ساعت 00:29
(آخرین تغییر در ارسال: 2009-10-19 ساعت 00:33 توسط ChairMan.)
آرش جان سوالات در غالب پیام خصوصی مطرح شدند .
راستی از این عکست خیلی خوشم میاد مثل کارتون شده....
ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
2009-10-19 ساعت 00:34
(آخرین تغییر در ارسال: 2009-10-19 ساعت 02:02 توسط rs232.)
نوید جان من فکر میکنم به اغلب سوالهایی که در قالب پیام کوتاه برام فرستاده شده تا جایی که میدونستم جواب دادم ولی اگر چیزی رو جا انداختم لطفا دوباره برام بفرستید.
مرسی. عکس آواتارم رو عوض کردم و عکس قایقم رو گذاشتم. امیدوارم از این یکی هم خوشت بیاد.
ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
راستش امروز یه مقداری سرم شلوغه ولی یه مطلب کوچولو براتون مینویسم و رفع زحمت میکنم.
مادربزرگ من همیشه میگفت اگر در مورد دیگران قضاوت بد کنی خداوند تو را در موقعیت و شرایط او قرار میدهد تا همان کار را بکنی و بفهمی که نباید در مورد دیگران قضاوت بد کرد. این اعتقاد مادر بزرگ من بجای اینکه جلوی قضاوت بد من را در مورد دیگران بگیرد باعث شد تا من فقط در مورد افرادی قضاوت بد کنم که از شرایط خوبی برخوردار بودند و هیچوقت در مورد آدمهای بدبخت و بیچاره قضاوت نمیکردم تا اگر خداوند خواست من را در شرایط آنها قرار دهد از کرده خودم پشیمان نشوم. این اواخر هم گیر داده بودم به آقای شبخیز و چپ و راست ازش انتقاد میکردم. میگفتم آخه این مرد گنده خجالت نمیکشه؟ ما توی ایران داریم با هزار تا بدبختی و گرفتاری دست و پنجه نرم میکنیم این بابا میاد برای ما قر میده و دیمبلو دمبول پخش میکنه. خلاصه آنقدر در مورد این آدم قضاوت بد کردم که کلکم گرفت و خداوند مرا در شرایط او قرار داد. خداوند مرا به امریکا آورد و مرفه بی درد کرد تا بفهمم که قضاوتم در مورد شبخیز اشتباه بوده. الآن هم خودم را دقیقا مثل او احساس میکنم و برای شمایی که در ایران با مشکلاتتان مبارزه میکنید خاطره و جوک تعریف میکنم.
نتیجه اخلاقی اینکه شما هم هیچوقت در مورد آدمهای آس و پاس قضاوت بد نکنید و فقط به کسانی گیر بدهید که دوست دارید در موقعیت آنها قرار بگیرید. مثلا یک نفر را که در امریکا است و مرفه بیدرد است انتخاب کنید و همه کارهایش را زیر سوال ببرید و تا جایی که میتوانید در موردش بد قضاوت کنید. البته مواظب باشید که نقشه تان حساب شده باشید اگرنه مثل اون کارمند بانکی میشوید که از خداوند خواسته بود پول زیادی بشمارد ولی یادش رفته بود بگوید که میخواهد آن پولها مال خودش باشد.
حالا که من این کلک را بهتون یاد دادم لااقل لطف کنید و من را برای سوژه انتقاد خودتان انتخاب نکنید!
ایامتان بکام
ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
2009-10-21 ساعت 04:37
(آخرین تغییر در ارسال: 2009-10-21 ساعت 05:21 توسط rs232.)
خوب باز هم یه خورده وقت آزاد پیدا کردم و گفتم بیام یه چیزی بنویسم. الان اینجا ساعت چهار و نیم بعدازظهره و من کار امروزم رو تموم کردم ولی بهرحال باید تا ساعت پنج توی دفترم بمونم.
وقتی سه سال پیش اومدم امریکا حدود 6 ماه درگیر مسائل مهاجرت, مشکلات خانوادگی, پیدا کردن کار و همزمان رقص و پایکوبی شبانه در میان جمع ایرانیان بودم. هر شب قبل از خواب برای خودم آهنگ آخ اینور دلم, آخ اونور دلم میخوندم و از بس دست زده بودم کف دستهام ورم کرده بود. آخر سریها هم دیگه سیمهای مغزم اتصالی کرده بود و در نهایت به کل زدم به صحرای کربلا و به ریچموند فرار کردم جایی که دست هیچ ایرانی به من نرسد!
حدود 6 ماه در آنجا با انواع و اقسام ناسزاهای انگلیسی و انواع مختلف داروهای شفابخش آشنا شدم و سرانجام پس از گذراندن این دوره آموزشی حدود دو سال پیش در یک خانه زیبا در بالای یک تپه جنگلی واقع در ساسالیتو اطاقی اجاره کردم. تفریحاتم بیشتر رفتن به جنگل و فوتبال و بیلیارد بود و هنوز تو باغ ماهیگیری نبودم. تا اینکه بعد از چند ماه دایی کوچکم از کانادا یک هفته آمد پیش من. این دایی من آنقدر آلوده و یا به عبارتی خوره ماهیگیری است که اگر یک جوی آب ببیند محال است قلابش را به درون آن نیندازد. خلاصه وقتی دایی من اینجا را دید گفت که چه نشسته ای که اینجا بهشت ماهیگیری است. توی یک هفته ای که اینجا بود برای ماهیگیری به تمام دریاچه های اطراف رفتیم ولی چیزی نصیبمون نشد. همون موقع هم با این دریاچه ای که الان خونه ام اونجا واقع شده آشنا شدم. خلاصه از او به بعد من رفتم تو خط ماهیگیری. اول یک قایق بادی خریدم با یک موتور کوچک برقی و یک باطری بسیار سنگین که نمیشد تکونش داد. یک روز شنبه, صبح زود رفتم به برکلی تا از اونجا قایق بادیم رو بندازم تو آب و مثلا ماهیگیری کنم. وقتی اومدم روی آب دیدم که با پارو قایق خیلی خوب راه میره و شروع کردم به پارو زدن به سمت گلدن گیت. قصدم این بود که برم به سمت یک جزیره که حدود 12 کیلومتر با آنجا فاصله داشت و قایقهای بادبانی خیلی زیبا آنجا داشتند برای خودشان میچرخیدند. اسم آن جزیره انجل آیلند است. خلاصه من شروع کردم به پارو زدن و تا ساعت 11 صبح رسیدم به نزدیکیهای جزیره. از آنجا که یک قایق بادی در اقیانوس خیلی عجیب و غیر عادی بود هلیکوپتر ها دور سرم میچرخیدند و قایقهایی که از کنارم میگذشتند از من سوال میکردند که احتیاج به کمک دارم یا نه. من که سه ساعته تا آنجا رفته بودم و هنوز از موتور و باطری هم استفاده نکرده بودم فکر میکردم که سه ساعته هم میتونم برگردم و ساعت دو یا سه بعدازظهر میرسم به اسکله ای که از آنجا آمده بودم. ولی چشمتان روز بد نبینه. از آنجایی که آن روز قرار بود سطح آب خیلی پایین برود جریان آب من رو با خودش به سمت اقیانوس و آن جزیره میبرد و من فکر میکردم که پارو زدن خودم باعث شده بود که من 3 ساعته 12 کیلومتر را طی کنم! ولی وقتی آمدم برگردم دیدم هر چی پارو میزنم بجای اینکه جلو برم عقب عقب میرم. خلاصه یک ذره ترسیدم ولی بروی خودم نیاوردم. موتور برقی را هم روشن کردم و گذاشتم سر زیاد و خودم هم پارو میزدم ولی با اینحال حرکتم به سمت جلو بسیار کند بود. کم کم قایقها هم رفته بودند و کسی نبود که بگویم مرا بکشد و درضمن دوست نداشتم به گارد نجات زنگ بزنم. وقتی داشتم با آخرین زور پارو میزدم که برگردم به فیلمهایی فکر میکردم که در آن افرادی هفته ها وسط اقیانوس سرگردان بوده اند و بعد با دیدن یک خشکی بسیار خوشحال میشوند و جشن میگیرند. پیش خودم میگفتم خوب فرض کن من الان هفته ها وسط دریا هستم و الان خشکی را دیدم و باید سعی کنم خودم را به آن برسانم. خلاصه سرتان را درد نیاورم حدود ساعت 7 بعدازظهر و پس از تاریک شدن هوا رسیدم به نزدیکیهای جایی که قایقم را به آب انداخته بودم. ولی مشکل همینجا تمام نشده بود. وقتی 500 متری محل اسکله رسیدم دیدم که پاروم به زمین گیر کرد و وقتی با دقت نگاه کردم دیدم تمام منطقه جلوی من بخاطر پایین آمدن آب خشکی شده بود. کف آنجا هم لجن است طوری که شما تا زانو در آن فرو میروید و نمیشود مانند ساحل ماسه ای روی آن راه رفت. خلاصه داشتم توی سر و کله خودم میزدم که ناگهان رستورانی را دیدم که بر روی یک ساحل صخره ای است و بخاطر پایین آمدن سطح آب مقداری ساحل پیدا کرده بود که میشد از آنجا از آب بیرون آمد. خلاصه از آنجا آمدم بیرون و وقتی قایقیم را کشیدم بالا گیر کرد به لبه یک سنگ و جر خورد و بادش خالی شد. من هم باطری و موتورم را در آوردم و قایقم را همانجا ول کردم. بعدش هم نیم ساعت طول کشید تا پیاده به ماشینم برسم. خلاصه این اولین تجربه ماهیگیری من بود که در تمام مدت اصلا یادم رفته بود که دو تا قلاب هم از پشت قایقم آویزونه!
خوب دیگه من وقت کارم تموم شد باید برم خونه! بقیه اش رو بعدا براتون مینویسم.
ارسالها: 223
موضوعها: 9
تاریخ عضویت: Sep 2008
رتبه:
27
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
ااااااااااااااا
سی دی دومش کجا رفت ؟؟
بابا وسط فیلم قطعش کردی که چی خدا خیرت بده !!
تا اینجاش که خیلی هیجان داشت. آقا پیشنهاد میکنم یک کتاب بنویسی؛ داستان های من و آمریکا.
خدایی توی این تنگی وقت خیلی ایول داره که میای و با مطالب زیبات به ما حال میدی..
پیروز باشی دوست گرامی
من سوات ندارم امزا بزارم. نمیشه انگشط بزنم؟؟ په ای چه وب صاتی یه
ارسالها: 13
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Oct 2009
رتبه:
6
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
rs232 جان خیلی قشنگ می نویسی همینطور ادامه بده
ارسالها: 260
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Aug 2009
رتبه:
30
تشکر: 0
11 تشکر در 3 ارسال
rsعزيز ممنون طبق معمول عالي بود
معلوم است تو ايران سريال زياد نگاه مي كردي چون درست جاي مهمش قطعش كردي و بقيش موند هفته بعد. . .
براي شما آرزوي سلامتي و شادي فراوان مي كنم.
تجربه شکست خیلی بهتر از حسرت خوردن از دست دادن یه موقعیت هستش
نشویل - تنسی : جایی که من زندگی میکنم ، شهری کوچک ، با هزینههای متوسط ، وضعیت کار بد نیست
ارسالها: 741
موضوعها: 14
تاریخ عضویت: Aug 2009
رتبه:
62
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
2009-10-21 ساعت 12:52
بقیه داستان:
دلیل اینکه نیم ساعت طول کشید تا به ماشینم برسم این بود که یه ماهی بزرگ 15 کیلویی به یکی از قلابهای آویزان از پشت قایق گیر کرده بود که مجبور شدم تا پیش ماشین روی دوشم حملش کنم و به قلاب دیگه هم یه مار آبی گیر کرده بود و با وجودی که آزادش کرده بودم پشت سرم می اومد و پاپیچم می شد. به نظرم اومد که قصد داره ماهی رو از دست من نجات بده ولی من که اولین شکارم بود به هیچ وجه حاضر به از دست دادنش نبودم. خلاصه ...
بقیه داستان رو هم خود آرش جان می نویسه
-----
آرش جان می بخشی خاطره ات اینجا تبدیل به فیلم و داستان شد. بالاخره دنیای مجازی به همین می گن.
منتظر نوشته هات هستیم.
ارسالها: 578
موضوعها: 19
تاریخ عضویت: May 2008
رتبه:
34
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
آرش جان عکست قشنگ بودا . ولی قایق هم قشنگه .
انشالله میام اونجا با هم میریم دریا با این قایق خوشگلت.
راستی درباره غواصی و کوهنوردی و اسکی روی برف در آمریکا اگه میشه بنویس.