کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
دیدگاه های آرش در مورد آمریکا
چون این مطلب دنباله داره لطفا اول قسمت اولش رو بخونید بعد بیاید اینجا.
امروز یه جلسه دو نفره با خانم وایز پرزیدنت کمپانی داشتم. این جلسات رو بهش میگند ریویو review . هر کسی که یک جا کار میکنه سالی یکبار و یا هر شش ماه یکبار این جلسه رو با مدیرش برگزار میکنه. در واقع در این جلسه کار شما را بررسی میکنند و اگر راضی باشند به شما پروموشن یا اضافه حقوق میدهند. من از بیست تا تایتلی که در فرمها بود 10 تا عالی داشتم و 7 تا خوب و 3 تا متوسط. متوسط هایم هم در مورد نحوه ارتباط برقرار کردن با دیگران, مدیریت و اینجور چیزهای عمومی بود که برای من عادیه چون من تازه 3 ساله وارد امریکا شدم و به اندازه کافی مهارت اجتماعی ندارم. در نهایت هم خانم مدیر گفت که با این که از کارت خیلی راضی هستیم ولی ما در شرایط اقتصادی خیلی خوبی نیستیم و برای همین حقوقت رو چند ماه بعد اضافه میکنیم. من هم طبق معمول همه ایرانیها گفتم اختیار دارید هر جور خودتون صلاح میدونید!
خوب, داشتم از ماجراهای ماهیگیریم میگفتم.
اون روز وقتی که وسط دریا داشتم پارو میزدم تا خودم رو به ساحل برسونم با دیدن قایقهای موتوری که از دور با سرعت میرفتند به خودم قول دادم که اگر دوباره پایم به خشکی برسد حتما یک قایق درست و حسابی میخرم.
این شد که از روز بعد رفتم تو نخ خریدن قایق موتور دار. ولی قیمت قایقهای نو از 24 هزار دلار شروع میشد به بالا و من هم که نه پولش رو داشتم و نه اینکه میخواستم زیر بار اقساط ماهیانه بروم. من حداکثر میتوانستم پنج هزار دلار خرج کنم و با این پول فقط میشد قایقهای 25 سال و یا سی سال پیش را خرید. دایی من هم اعتقاد داشت که حتما باید مدل سال 90 به بالا بخرم اگرنه میرم وسط آب و گرفتار میشم. خلاصه چند ماهی همینطور دنبال یک مورد اکازیون بودم که توی ایبی ebay این قایقی رو که الآن دارم پیدا کردم که قیمتش رو زده بود 2650 دلار و مال سال 96 بود. از آنجایی که ایبی حراجیه و هنوز یک ماه تا پایان حراج این قایق مونده بود با خودم گفتم حتما قیمتش تا 8000 دلار هم بالا میره ولی بهرحال من هم زدم 2700 دلار. نزدیک یک ماه از این قضیه گذشت و من اصلا یادم رفت که در آن حراجی شرکت کردم. از طرفی مادرم هم برای دیدنم آمده بود و چون همخانه ام در ساسالیتو کارش رو از دست داده بود میخواست خانه را تحویل دهد و برود. برای همین من و مادرم به این جایی که الان هستم و قبلا نشون کرده بودم نقل مکان کردیم. اینجا یک دریاچه مصنوعی یا لگونی است که خانه ها در اطراف و وسط آن قرار دارند و هر خانه ای یک اسکله اختصاصی قایق در حیاطش دارد. این دریاچه توسط یک رودخانه کوچک به اقیانوس وصل میشود و جای ایده آلی برای کسانی است که عاشق ماهیگیری هستند. در حال اسباب کشی بودیم که یک ایمیل از ایبی دریافت کردم که نوشته بود به شما تبریک میگویم شما برنده فلان و فلان هستید. من تازه رفتم و متنی را که در مشخصات قایق بود خواندم و دیدم که صاحبش نوشته همه چیز این قایق خوبه ولی هد گسکتش باید عوض بشه. من که هنوز با اصطلاحات انگلیسی موتوری آشنا نبودم فکر کردم که هد گسکت همون سایبان پارچه ای قایقه. خلاصه خیلی خوشحال شدم و پولش رو هم همونجا فرستادم و قرار شد که آخر هفته برم سکرمنتو و اون قایق رو تحویل بگیرم.مادرم هم میگفت کاری نداره من برات سایه بونشو درست میکنم. سکرمنتو مرکز کالیفرنیا است که تمام اداره های دولتی کالیفرنیا در آنجا قرار دارد. خلاصه آن روز با مادرم یک ماشین وانت از یوهال اجاره کردیم و راه افتادیم به سمت سکرمنو که حدود 80 مایل با ما فاصله داشت. فروشنده یک آقای افریقایی تباری بود که بخاطر کمر دردش دیگه نمیتونست از قایق استفاده کنه و میخواست بفروشتش. سرتون رو درد نیارم بعد از اینکه قایق و مدارکش رو تحویل گرفتم تازه متوجه شدم که هد گسکت همان واشر سرسیلندر خودمونه نه سایه بان قایق! ولی با اینحال به روی خودم نیاوردم و قایق رو بستیم به پشت وانت و راه افتادیم به سمت خانه.
از آن روز به بعد کار من و مادرم شده بود اجاره کردن وانت و یدک کشیدن قایق و رفتن به مکانیکیهای مختلف. هر کسی این قایق رو میدید می گفت که موتورش بدرد نمیخوره و فقط باید 3000 دلار کارمزد بدی تا بازش کنیم ببینیم توش چه خبره. من هم که زیر بار نمیرفتم و دوباره قایق رو میکشیدیم و میاوردیمش خونه. تا اینکه مادرم گفت حالا که موتورش روشن میشه و کار میکنه بیا بندازیمش توی آب و ازش استفاده کنیم. من هم گفتم باشه چون موتورش روشن میشد ولی از چهار تا سیلند فقط دو تاش کار میکرد. خلاصه باز هم وانت اجاره کردیم و قایق رو کشیدیم و بردیم به جایی که همه قایقشون رو از آنجا وارد آب میکنند. من چون بلد نبودم چیکار کنم و قایق 6 متری هم خیلی سنگین بود با هزار بدبختی و من بکش و تو بکش تونستیم اون رو توی آب بندازیم. مادرم وانت و تریلر قایق رو برگردوند خونه و من هم با قایق اومدم کنار اسکله خونه. من اصلا نمیدونستم که چه جوری باید قایق رو پارک کرد چون برای اولین بار قایق میروندم. اون روز هم کمی باد شدید بود و من وقتی به اسکله نزدیک شدم بعد از خاموش کردن موتور, طناب پشت قایق رو تو دستم گرفتم و پریدم روی اسکه و با تمام زورم قایق رو کشیدم به سمت اسکله ولی نمیدونستم که باید طناب سر قایق رو هم بگیرم برای همین سر قایق بخاطر باد شروع کرد به دور شدن از اسکله و من هم با آخرین زور طناب رو که به عقب قایق وصل بود میکشیدم. از طرف دیگه مادرم هم نتونسته بود ماشین رو با تریلر پارک کنه و اومده بود که منو صدا کنه تا برم ماشینو پارک کنم که دید من دارم با قایق کشتی میگیرم. خلاصه مادرم هم دوید و سر طناب رو چسبید. در همین حین همسایه ما هم که ظاهرا نگران قایق خودش بود از روی شمشادها پرید و اومد که به ما کمک کنه. بعد از کمی زور زدن تونستیم عقب قایق رو دوباره به اسکله نزدیک کنیم و من پریدم توی قایق و طنابی رو که به سر قایق وصل بود انداختم روی اسکله و با کشیدن دو سر قایق بالاخره موفق به پارک کردن قایق شدیم. تازه مادرم یادش اومد که ماشین و تریلر رو همینطوری وسط کوچه ول کرده و اومده. البته چون اون محله خیلی آروم و خلوته و همسایه ها خیلی مهربون هستند مشکلی پیش نیومد و من تریلر رو پارک کردم و وانت رو هم پس دادم به یوهال. همه این کارها در واقع مقدمه ای بود برای ماهیگیری ولی تا اینجا هنوز امکاناتم برای ماهیگیری مهیا نبود.
بعد از اینکه به خوبی و خوشی قایق رو به آب انداختیم قرار شد که آخر هفته با مادرم بریم توی دریا به سمت سنفرانسیسکو و قایقمون رو امتحان کنیم. مادرم چایی و صبحانه درست کرد و راه افتادیم بسمت دریا. قایق چون موتورش سالم نبود صداهای عجیب و غریب و گوشخراش میداد و 10 کیلومتر در ساعت هم بیشتر نمیرفت. ما بعد از حدود یک ساعت رودخونه رو پشت سر گذاشتیم و به دریا رسیدیم و من سر قایق رو کج کردم به سمت سنفرانسیسکو. من اون زمان هیچ چیزی در مورد جی پی اس دریایی و عمق سنج نمیدونستم و فکر میکردم هر جایی که آب داره میشه با قایق از روش عبور کرد. در حالی که بعدها فهمیدم که به این سادگیها هم نیست و در دریا و مخصوصا اطراف سانفرانسیسکو شما باید دقیقا از روی نقشه آبی حرکت کنید. خلاصه ما خیلی شانسی از تمام موانعی که زیر آب بود گذشتیم و از کانالهای مخصوص هم رد شدیم و بسمت سانفرانسیسکو حرکت کردیم ولی چون سرعت قایق خیلی کم بود هر چی میرفتیم نمیرسیدیم. مادرم کف قایق سفره پهن کرد و بساط صبحانه چید و خلاصه خیلی خوش گذشت. بعد از یه مدتی دیدیم که موجهای دریا داره کم کم زیاد میشه و از دور هم چند تا ابر سیاه دیده میشد. برای همین تصمیم گرفتیم که از رفتن به سنفرنسیسکو بیخیال بشیم و به سمت خانه برگردیم. موقعی که بر میگشتیم من چون پل هوایی رو که نزدیک رودخانه ما بود میدیدم همون رو نشانه گرفتم و به اون سمت راندم. غافل از اینکه در واقع در تاید زون یا محدوده بسیار کم عمقی هستیم که حتی در بعضی زمانها خشکی میشود.
همینطور داشتیم می آمدیم که دیدیم موتور قایق خاموش شد. ما تقریبا 10 مایل یا حدود 16 کیلومتر با خانه فاصله داشتیم. موتور روشن میشد ولی وقتی میخواستم اون رو توی دنده بگذارم که راه بیفتیم خاموش میکرد. اولش فکر کردم شاید چیزی لای پره های موتور گیر کرده ولی وقتی پارو را در آب فرو کردم فهمیدم که وسط دریا به گل نشسته ایم و پره ها هم توی گل فرو رفته است. خلاصه من و مادرم روشهای مختلفی را امتحان کردیم تا بلکه بتوانیم بیاییم بیرون. مادرم میگفت بزار من برم توی آب تا قایق رو هول بدم! اونقدر گفت که من گفتم خوب صبر کن اول من برم توی آب ببینم با هول دادن, قایق تکون میخوره یا نه. خلاصه من رفتم توی آب ولی تا زانو توی گل فرو رفتم و اصلا نمیتونستم تکون بخورم. بعد از اینکه مادرم من رو کشید بالا گفتیم فوقش اینه که توی قایق میمونیم تا شب آب بالا بیاد و بعدش حرکت کنیم. مشکل اینجا بود که قایقهای دیگه هم از فاصله خیلی دوری از ما رد میشدند و هیچکدام از آنها نمیتونستند بخاطر عمق آب به اون محدوده نزدیک بشند. ما حدود دو ساعت آنجا گیر کرده بودیم تا اینکه من متوجه شدم میتونم با یک دگمه, پره موتور رو بالا بکشم. پره موتور رو تا سطح آب کشیدم بالا و موتور رو روشن کردم و گذاشتم توی دنده عقب که خوشبختانه قایق حرکت کرد. تمام گل و لایی که روی پره بود پخش شد توی قایق و سر و صورتمون ولی خوشحال بودیم که بالاخره از گل در اومدیم. اون روز هم رسیدیم خونه و مادرم گفت که من تا حالا تو عمرم به اندازه امروز هیجان نداشتم. البته خیلی هم بهش خوش گذشته بود چون مادرم هم مثل من یک کم زیادی ریلکسه!
مادرم هفته بعد رفت ایران و من تصمیم گرفتم خودم موتور قایقم رو درست کنم بنابراین وسایلش رو خریدم که شد 28 دلار. بعد از روی یوتیوب یاد گرفتم که چطوری موتور را باز کنم و در عرض دو هفته واشر سرسیلندر رو عوض کردم. قایقیم درست شد و میتونست 60 کیلومتر در ساعت راه بره بدون اینکه سه هزار دلار پرداخت کنم.
حالا که قایقم درست شد اولین قدم را به سمت ماهیگیری برداشتم و تازه میبایست تجهیزات تهیه کنم و یاد بگیرم که چطور میشه ماهی گرفت.
خوب دیگه من باز وقت کارم تمام شد و باید برم خونه! توی پست بعدی توضیح میدم که چه مراحلی را طی کردم و از چه روشهایی برای ماهیگیری استفاده میکنم.




پاسخ
تشکر کنندگان: Parslottery ، matrix ، m.memari ، kavoshgarnet ، honareirani ، sousangerd ، ChairMan ، leili ، Ali Sepehr ، indmehdi ، saeedhei ، سارا کوچولو ، soma ، usa.lover ، otaku ، Cruz ، Electronic-Arts ، OverLord ، maxsupermax ، Pedram.mt ، saied-k ، talent ، hadilg ، maaref ، perna ، Yashar1989 ، Emad_L ، aNTea ، saba1100 ، outlaw ، nimar123 ، Mehdiest ، mohammadm64 ، delir ، dear selected ، MPU ، gol1 ، batis2010 ، Afies ، iSalar ، ghorbat ، Hediyeh ، ساری ، leila42 ، b2012 ، sumya ، MoonGardian ، mrr777 ، امیر مهاجر ، star63 ، mnajafinobar ، ehsan_ati ، behrooz747 ، mohajer13 ، mahdi/sh ، Salvaa ، m@ry@m75 ، مانترا ، byousefi_p ، امید دادور ، blackseven ، myfriendsmy2010 ، mirzamemar ، amir0_0amir ، nazgol87 ، Danoosh ، Saeedv13 ، faridl14 ، behrooz ramezani ، hana_fd ، SAEED 60 ، opayamani ، shkhmo ، azadeh212 ، reza6966 ، hamedcivil2000 ، safajoo ، parastoo mohajer ، farshid.ok1 ، mohsen-usa ، niki shams ، otello ، ابی هانی ، Vofi ، pooyash ، HAZARA ، peyman1355 ، roeentan ، maneia ، Asy ، arian307 ، iman63ir ، maryamkambiz ، yousef 62 ، M0TRIX ، AsemanAbee ، hosein1204 ، sorena ، siakhatar666 ، farzad021 ، hadi-sh ، ali_am76 ، hellen segara ، ali_ahn ، papillon ، _USA_ ، Rock ، mohssen ، Hedieh20 ، sinamn ، زری وحدتی ، اسمان ابی ، hushmandco ، arahata ، montazer59 ، shovaleye ، آلیس-1980 ، mhz_ir ، آنی ، New York ، tamara ، سارینا79 ، عشق رفتن ، pishahang2014 ، ALNB ، sajedeh ، harison53 ، sammetew ، ebi1988 ، مهدی 116 ، shaman ، y.n ، shahryar7021 ، ffrfar ، galiver ، bahram2014 ، am4366 ، meghdad matador ، armin021 ، Memolk ، mhsenpc ، bardia225 ، bigapple ، mizan ، maryam_a ، reasonable ، حاجی واشنگتن ، taleghani ، L_haam ، MJAVADIAN ، mehrdad pharm ، مریم فتوحی ، ٍٍEmad Armin ، shoshina ، justusa ، erica ، dd7472003 ، biber ، HERMES7 ، barfi1 ، Abdorrezaa ، vahidbaq ، h_amed ، farzad parsa ، ziba62ka ، kaziar ، maryamlavij ، hmf_4919 ، smhh7441 ، sheinos ، AliReza.Sh ، javid20 ، ben123 ، pasha_iv ، mrlzdh ، mfarazz ، badsajad ، s@mane ، kaspi ، alirezanz ، sadegh_fojica ، golia ، MiladCr7 ، jsmlz ، j.modarres ، copol ، barca0110 ، faraz15 ، peyman b ، ELNAZ21 ، Moody ، aram_hpanahi ، microbit ، AbbasHTC ، *sareh* ، j4deh ، hsh85 ، payamshad ، disi
عکساش خیلی قشنگهSmile
Hope Never Die


شماره کیس: ***31
تاریخ دریافت نامه قبولی:may 2008
کنسولگری:abudhabi
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: july 2008
تاریخ کارنت شدن کیس:May 2009
تاریخ دریافت نامه دوم:31 may
تاریخ مصاحبه:14 july
دریافت ویزا: 30 september (روز آخر)
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، ChairMan ، batis2010 ، امیر مهاجر ، shkhmo ، Benyamin sangachin ، erica ، alirezanz
rs عزيز ممنون
راستش مي دوني هرچقدر در نوشتن ذوق داري ولي در عكاسي . . . ( شوخي)
لطفا از مناظر و امكانات خودت تصاوير بيشتر بفرست چون اونهاهم مثل نوشته هات به ما انرژي مي ده
بي صبرانه منتظر قسمت سوم اين سريال هستم . . . . .اميدوارم مثل سريال جومونگ نشه . . . .
تجربه شکست خیلی بهتر از حسرت خوردن از دست دادن یه موقعیت هستش
 

نشویل - تنسی : جایی که من زندگی‌ می‌کنم ، شهری کوچک ، با هزینه‌های متوسط ، وضعیت کار بد نیست 
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، ChairMan ، batis2010 ، امیر مهاجر ، byousefi_p ، shkhmo ، Vofi ، HAZARA ، reasonable ، erica ، alirezanz
رانندگی در ایران
بعضی از دوستانی که قصد دارند به هر دلیلی بعد از سالها به ایران مراجعت کنند، موارد زیر را هنگام رانندگی به دقت رعایت کنند:
تابلوی ایست به معنی توقف کامل نیست. در صورتی که به تابلوی ایست رسیدید پس از اینکه با احتیاط سرعت خود را کم می کنید و پس از اینکه خطری متوجه شما نیست به آرامی به حرکت خود ادامه می دهید. وسایل نقلیه و یا عابران پیاده ای که از طرفین در حال عبورند و حتی پلیسی که در همان نزدیکی است از این موضوع اطلاع دارند و مشکلی برای شما پیش نخواهد آمد. اما اگر توقف کامل کنید چون اتومبیل پشت سری انتظار توقف شما را ندارد ممکن است از عقب محکم به شما بکوبد و حتی اگر ماشین پشت سری نیز بتواند به موقع توقف کند ممکن است ماشین پشت سری او از عقب محکم او را بکوبد. بسیاری در این مواقع منتظرند تا با استفاده از بیمه شما و زد و بند با بیمه پولی تهیه کرده و به زخمشان بزنند و اصلن مهم نیست که مقصر کیست حتمن پلیس شما مقصر خواهد شناخت. حتی اگر تصادف هم نشود دهها راننده دستشان را روی بوق می گذارند و در این مواقع بدون ترسیدن و هول شدن به آرامی شروع به حرکت کنید و به بوق های ممتد و ناسزا گفتن ها توجهی ننمایید چون ممکن است به درگیری فیزیکی منجر شود. در بعضی موارد هم توقف کامل در پشت تابلوی ایست باعث تصادفهای زنجیره ای می شود.
در وسط خیابان یا بزرگراهها اگر قصد انحراف به چپ یا راست داشتید راهنما نزنید چون در اینجور مواقع راهنما به معنی این است که شما به وسیله پشت سری اجازه سبقت گرفتن داده اید که آن هم برای سبقت گرفتن سرعت خود را افزایش خواهد داد و اگر شما همزمان در حال انحراف باشید ممکن است تصادفات شدیدی روی دهد. برای انحراف به چپ یا راست ابتدا کل آینه ها را نگاه کرده و سپس کاملن از سمتی که می خواهید انحراف داشته باشید سرتان را به سمت عقب چرخانیده و در صورت ایمن بودن به آرامی به سمت مورد نظر منحرف می شوید.
در مورد دور زدن به هر سمتی راهنما را با توجه به سرعت، چندین برابر استاندارد تعریف شده جلوتر روشن کرده و میلیمتر به میلیمتر خود را به سمت مورد نظر کشیده تا در اولین لاین قرار بگیرید. در آن صورت به راحتی خواهید توانست دور بزنید. توجه کنید که اگر قصد انحراف از مسیر یا چرخش یا دور زدن دارید حتما به چراغ اتومبیلهای عقبی توجه داشته باشید و در صورتی که اتومبیلی به شما چراغ داد به هیچ عنوان انحراف پیدا نکنید چون در این صورت او با چراغ دادن تمامی حقوق قانونی و عرفی و اخلاقی شما را خلع کرده است و در صورت عدم توجه عواقب ناگواری در پی خواهد داشت.
در مورد در یک لاین حرکت کردن هر چند ممکن است زیاد خطرناک نباشد اما سعی کنید آداب و قوانین یاد گرفته در آنجا را نادیده گرفته و در اینجا در لاینی که هستید به لاینهای سمت چپ و راست خود توجه کنید و اگر در لاین دیگری ماشین جلویی حتی یک میلیمتر جلوتر است و شما امکان حرکت به سمت آن لاین را دارید این کار را با سرعت و ظرافت زیاد و در عین حال با احتیاط کامل انجام دهید. حتی اگر شما مطمئن باشید که بزودی با توجه به ترافیک جلو لاین شما بزودی باز شده و اگر در این لاین بمانید زودتر به مقصد خواهید رسید اینکار را نکنید چون کسی در پشت سر شما به این موضوع توجه نخواهد کرد و در صورت عدم رعایت این مورد وسایل پشت سری دستشان را روی بوق گذاشته و سعی خواهند کرد با هر روشی که شده خود را به پهلوی شما رسانیده و علاوه بر نثار الفاظ ناخوشایند ممکن است شروع به ویراژ کنند. در این جور موارد خونسردی خود را حفظ کرده و به جلوی خود توجه داشته باشید.
در مورد توقف در هر مکانی که پلیس نباشد می توانید توقف کنید حتی اگر جلوی پارکینگ هم پارک کرده و پس از اینکه ساعتها بعد برگشتید و دیدید که صاحب پارکینک از دو ساعت پیش قصد داشته وسیله خود را از آنجا خارج کند و در حال سر و صدا کردن است اصلا نگران نباشید چون اول اینکه امکان شکایت از شما و یا حتا اطلاع به پلیس را ندارد زیرا کسی توجه نخواهد کرد و دوم اینکه در صورت تهدید به حمله فیزیکی نیز جای نگرانی وجود ندارد چون در اینجور مواقع قانون و قانونگذار و مامور قانون به شدت از شما حمایت می کند.
در صورت شنیدن هرگونه آژیر هشدار دهنده پلیس و آتش نشانی و یا آمبولانس سعی نکنید به سرعت به سمت راست بچرخید بلکه بدون اینکه وسایل نقلیه پشت سری متوجه بشوند با روشهایی که در بالا اشاره شد به سمت راست یا چپ منحرف شده و مسیر را برای عبور وسیله مزبور باز می کنید در صورتی که به سمت راست منحرف شده و قصد توقف داشته باشید چندین حالت ممکن است اتفاق بیفتد: 1- آمبولانس یا وسیله آژیر دهنده با علم بر اینکه کسی راه را برایشان باز نخواهد کرد سعی می کنند با مهارت رانندگی خاصی که دارند از لابلای وسایل راه خود را پیدا کنند و چون انتظار انحراف به راست شما را ندارند ممکن است با شما تصادف نمایند. 2- بدلیل کم عرض بودن خیابانها در صورت توقف در منتهی الیه سمت راست شما باعث بسته شدن راه و ترافیک و عواقب بعدی آن می شوید: 3- در صورتی که هر کدام از راننده های پشت سری متوجه شود که شما برای باز کردن راه آژیر دهنده اقدام به انحراف به راست می نمایید سعی خواهند کرد به هر نحو ممکن از این کار جلوگیری نمایند حتا اگر اینکار منجر به تصادف و بسته شدن راه شود اینکار را می کنند و همه شما را مسئول به خطر افتادن جان شخص بیمار در آمبولانس یا افراد گیر کرده در آتش خواهند دانست. در این مورد قانون سکوت کرده است.
وقتی که در خیابان یا اتوبان یا جاده رانندگی می کنید پیاده ها را هیولاهایی فرض کنید که هر لحظه بر روی وسیله شما خواهند پرید. در ایران افراد پیاده مهارت خاصی در عبور از خیابان دارند و با ظرافت و چابکی خاصی از لابلای وسایل در حال حرکت با سرعتهای زیاد عبور می کنند و به همین دلیل نیازی به عبور از خط عابر پیاده یا پلها و زیرگذرها نمی بینند و هر چند که این چیزها هم به دلیل عدم نیاز به ندرت یافت می شود. اما خطر عابر پیاده در آن است که ممکن است شخصی که به دلیل عدم تامین نیاز مادی از راههای دیگر تصمیم گرفته خودش را به وسیله شما بکوبد تا به این طریق منبع کسبی پیدا کند؛ ممکن است هر لحظه بر روی ماشین شما بپرد و در اینصورت ماهها و شاید سالها شما مجبور باشید که برده وار به او خدمت کنید و در آخر نیز با واسطه کردن چند نفر ریش سفید به دریافت غرامت 50 میلیونی رضایت دهد.

همانطور که توجه کردید فقط آمریکا نیست که دقت و ظرافت زیادی در رانندگی را می طلبد بلکه در ایران نیز علاوه بر آنها هوشیاری و تیزبینی خاصی برای رانندگی باید داشته باشید.
سوالی در این مورد داشتید در خدمتم.


موضوع جدیدی که یادم افتاد در باره چراغ زرد می باشد. چراغ زرد (یا سه ثانیه آخر نوع جدید از این چراغها که زمان شمار دارد) خطرناکترین بخش رانندگی در ایران می باشد. خود من چندین بار تصادفات مرگباری به خاطر عبور از چراغ زرد یا به دلیل زرد شدن چراغ دیده ام و دلیلش هم این است که وقتی چراغ زرد می شود وسایل نقلیه ای که بر سرعت خود افزوده اند تا پشت چراغ قرمز نمانند باز هم بر سرعت خود می افزایند تا از چراغ زرد رد شوند و از طرفی کسانی که در آن سو منتظر سبز شدن چراغ هستند هنگامی که متوجه می شوند سوی دیگر زرد شده بدون توجه به چراغ خودشان حرکت می کنند و اگر اینکار را نکنند ماشینهای پشت سری تصمیم می گیرند که همان روز بروند و بوق قوی تری بخرند.
پاسخ
(2009-10-08 ساعت 04:35)rs232 نوشته:  راستش من آنقدر توی این مدت از امریکاییها تعریف کردم و از بعضی از صفات بد خودمان گفتم که برخی از دوستان ممکن است اعتماد بنفسشان را برای رفتن به امریکا از دست بدهند. ولی با اینکه همه آن حرفها به جای خودشان قابل بررسی است نکات دیگری هم در رابطه با امریکاییان وجود دارد که میخواهم برایتان بگویم.

اول از اینکه از این پستت هم مثل بقیه پستهات لذت بردم. راستش یکی دو ساعتی بود یه پست در تاپیک "هدفمان از مهاجرت چیست؟" تایپ می کردم و دلیل آنهم این بود که دو تا از دوستان، پاسخ من و یکی از دوستان رو که از تمدن ایران باستان حمایت کرده بودیم خوب نداده بودند. و من آنطوری برداشت کردم که ما که فعلا تمدنی نداریم و در آمریکا هم نمی توانیم به تمدن باستان خودمان افتخار کنیم و ما هم تقریبا چیزی توی مایه های تازه مهاجرین آفریقایی به حساب می آییم و به همین دلیل کمی اعتماد به نفسم پایین آمد و تصمیم گرفتم پستی بدم که نظرات سایر دوستان را هم بگیرم. و پس از اینکه آمدم این پست قشنگت رو خواندم کلی آرام شدم. من اعتقاد دارم داشتن هرگونه پشتوانه ای موتور محرکه برای حرکت رو به جلو است. پشتوانه مالی، خانوادگی، علمی از طرفی و حتا پشتوانه هایی چون فرهنگی و تاریخی هم هرکدام در جای خود کارگر است. حتی اعتقاد به اینکه ایرانی ها باهوشند نیز نوعی پشتوانه اعتقادی است.
پاسخ
خیلی جالب بود کاوشگر جان. من وقتی این چیزهایی که نوشتی یادم میاید نمیتونم تصور کنم که چطوری در ایران میتونستم رانندگی کنم. ممنون
پاسخ
سلام و درود چند باره

قبل از هرچیز؛ برمبنای اصل حکیمانه ی آنچه باعث اختراع شد ، احتیاج بود و احتیاج. به این نتیجه میرسیم هرچند سختی های داخل ایران واقعا ً تحمـّل ناپذیرند، امــّا در مقابل باعث شده که ایرانیان ،همه فن حریف بشوند و نه تنها در هرکاری دستی داشته باشند، بلکه برمبنای عقل و منطق، از هرفرصتی استفاده ی بهینه بنمایند و بخاطر همین است که نود درصد ایرانیان نسل اوّل در زندگی هایشان موفق بوده اند

امــّّا افسوس که این مورد درباره ی همه ی ایرانیان نسل دوّم(بیشتر متولدان آمریکا) صدق نمیکند و از جمله عوامل این شکست که میتوان نام برد:

قطع کامل ارتباط فرهنگی با ایرانیان داخل؛ پیروی محض از فرهنگ غربی و به نوعی آنرا وحی منزل بحساب آوردن؛ فخر و غرور بیش از حد که البته در ایجاد این مورد ایرانیان داخل هم نقش بالایی دارند و برای مثال
وقتی یک نفر از خارج میاید؛ همگی مثل پروانه دورش بال میزنند و خوب اگر من هم باشم کم کم ادعای خدایی هم میکنم و خودم را گم میکنم ؛ ولی درعوض آنزمان که خودم را کامل مطلق(پـــرفـکــت) دانستم و به هیچ صدایی گوش نکردم ؛ چنان با صورت به زمین خواهم خورد که آه از غریب و آشنا میگیرد

بهر حال از بحث اصلی خارج نشوم و یکی از صفات عجیبی آمریکاییها را برایتان به مطالب بالا اضافه کنم که
به دفعات من با کارمندان و افراد دارای کار(نه بیکار ) برخورد کرده ام که قول پرداخت مبلغ پول اندک زیر پنجاه یا صد دلار را به زمان دریافت چک حقوقی شان(بقول ایرانیها اول بــُرج) تعویق میاندازند و برایم سخت غیرقابل باور است که یک زوجی که هردو دارای شغلی با حقوق ثابت هستند؛ توانایی پرداخت را ندارند و من همزمان که تنهافرد مشغول بکار خانواده ام هستم و زن و دو بچه و مخارج مربوطه؛ نه تنها امورات را سپری کرده ام ؛ بلکه چندین مورد پیش بینی نشده را نیز تاکنون پشت سر گذاشته ایم !!!؟؟؟

البته یکی از عادتهای آمریکایها ، صرف غذا به دفعات در رستورانهای مختلف در طول هفته است وهمین یکی از عواملی است که ما ایرانیان با داشتن همسران(وگاهی خودمان) هنرمند و آشپز، باعث ذخیره ی مالی مان میشود و دیگه اینکه همان برنامه ی فکری آمریکاییها که همیشه باید بر اساس دستورالعمل(دایرکشن) عمل کنند؛ چه بسا که تعمیر کوچک یک وسیله شان؛ برایشان هزینه ای آنچنان دارد که ما ایرانیان کمتر تن به این مخارج بیهوده میدهیم
گفتنی است که اگر هم درون خانه اقدام به پخت و پز نمایند باز کاری کارستان باید انجام دهند و درب کنسروهای پخته و آماده شده را بازنموده و بگذارند توی قابلمه و طبق دستور العمل(اکستراکچر) مدت زمانی هم درون ماکرویو و یا اجاق گاز و سپس مصرف آن.(open the can, put it in the pan )

مورد دیگه ای که من و خانواده ام بسیار به آن برخورده ایم؛ درهم و برهم بودن خانه هایشان، که البته در فرهنگ ما به کثیفی معروف است؛ ولی نه اینکه واقعا ً کثیف و ناتمییز باشند، بلکه بخاطر خریدهای بسیارشان و بیشتر از سر هوس؛ همینکه چیزی را میبنند ، میخرند؛ تا بخواهیید روی زمین و دکور خانه و گوشه و کنار وسیله و ... میبینید و چون جا به اندازه ی کافی وجود ندارند، یه جورایی ریخته و پاشیده و نامرتب به چشم میخورد و دراینجاست که به ایرانی بودن خودتان افتخار خواهید کرد، البته بگذر از جماعت اهل منقل که به اینجور حالتها مشهورند ؛ درکل پاکیزگی امری است که به تربیت خانوادگی و شخصیت فردی هرکس بر میگردد.
فعلا ً همین ،مگر چیزی دیگه ای یادم بیاید بدرود ارداتمند حمید ایالت میزوری

درضمن شاید ذکر این نکته در این جا بد نباشد که بیشتر هموطنان عزیزم؛ وقتی میخواهند از اینور آب ذکری به میان بیاورند فقط میگویند«آمریکا» و بعضی افراد در نظر نمیگیرند که به مثل همه ی دنیا؛ همه جا روستا داره؛ باکلاس داره؛ بی کلاس داره ؛ بی سواد،باسواد و ...
واین طور نیست که مثلا ً هرآمریکایی را ببینید، ماهر در اینترنت ، و یا مرفه اجتماعی ، و یا حتی کامل در انگلیسی دانستن باشد.

اجازه بدهید اشاره ای مختصر به یکی از فرقه ها (انشعابات، گرایشهای) مسیحی ارتدکس داشته باشم به نام « آمـیــش » که بیشتر با عبارت «پی پل» (مردم آمیش) از آنها نامبرده میشوند و براساس اعتقادات مذهبی و این دلیل که از وسایل مدرن در « انجیل» ذکری برده نشده است؛ هنوز که هنوز است به مثل صد - دویست سال پیش لباس میپوشند؛ از کالسکه و اسب استفاده میکنند؛ از هیچگونه وسایل الکتریکی مثل تلفن، تلویزیون، اینترنت و ... استفاده که نمیکنند؛ هیچ؛ حتی خانه هایشان برق (الکتریسته) ندارد و فقط (بیشترشان) به کار کشاورزی مشغولند، به نوعی شبیه یهودیها باید همیشه سرهایشان پوشیده باشد و حتی در مدرسه هایشان(البته اخیرا ً که مدرسه میروند)؛ پسرهایشان کلاه ازنوع دوری، و دخترهایشان روسری توری دار میپوشند و ....

البته من به شخصه ،از دیدن آنها حسابی لذت میبرم و برایشان(به منزله ی فرهنگ وسنت، و نه امری دینی) احترام بسیار قائل هستم، ولی کمی سخت در باور میگنجد که در کشوری که مهد تمدن دنیاست،( لااقل برای من دهاتی !!)چنین مواردی به چشم بخورد، ولی واقعیت دارد، اگر باور نمیکنید الهی هرکی دلش میخواد ، به روز بهتر ازمن دچار شود و به چشم خودش ببیند !!! حالا خوب شد دهن مرا به نفرین وا کردید !!!
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
راستش این عکسها رو هم مادرم گرفته اگرنه من اصلا ذوق عکاسی ندارم. عکس اول مال موقعیه که از سکرمنتو داشتیم قایق رو میاوردیم خونه. اگه توی آینه نگاه کنید میبینید که قایق به پشت وانت وصله.
عکس دوم هم خودمم که دارم توی لگون یا همون دریاچه خونمون قایق میرونم.
عکس سوم اسکله جلوی خونمه که قایق هم اونجا پارکه.
عکس چهارم هم از کنار قایق گرفته شده و در همون محوطه است
عکس پنجم هم دقیقا قبل از همون زمانیه که توی دریا به گل گیر کنیم.
گفتم شاید با این عکسها یه تصویری هم از داستان داشته باشید
پاسخ
اتفاقا عکسها خیلی خوب بودن...
نمیدونم چرا عکسهایی که در آمریکا گرفته میشه، کلا یه حال و هوای دیگه ای دارند...حتی اگه با یه دوربین موبایل و یک شخص آماتور گرفته باشه!!!
ولی عکساتون به من انرژی مثبت داد و اولی و دومی و آخری از نظر کادربندی قوی هستند.
راستی عجب مادر با حالی دارید!!!امیدوارم هزاران سال دیگه هم همینطور باحال و سرحال بمونند.
یک سوال شخصی دارم ازتون:
شما اقدامی برای پدر و مادرتون کردید که ببریتشون آمریکا؟اصلا خودشان دوست دارن برن؟
پاسخ
تشکر کنندگان: ChairMan ، rs232 ، maaref ، aNTea ، batis2010 ، امیر مهاجر ، shkhmo ، HAZARA ، mhsenpc ، farzad parsa ، kaziar ، alirezanz ، jsmlz ، peyman b ، disi
ارش جان واقعا از اینکه در مورد ماهیگیری می نویسی ممنونم من تمام داستان هاتو دنبال می کنم و بی صبرانه منتظر قسمت سوم ماهیگیریت هستم به خصوص وقتی که اولین ماهیریو گرفتی
با تشکر
شماره کیس: 2010AS00021XXX
تاریخ دریافت نامه قبولی: 2009-June-12
کنسولگری: Ankara
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: 2009-July-22
تاریخ کارنت شدن کیس: 2010-May-11
تاریخ دریافت نامه دوم: 2010-May-27
تاریخ مصاحبه: 2010-July-6
تاریخ دریافت کلیرنس: 2010-Aug-6
تاریخ دریافت ویزا:2010-Aug-12
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، ChairMan ، maaref ، امیر مهاجر ، shkhmo ، HAZARA ، erica ، alirezanz ، jsmlz
ممنون رامین جان, حتما ادامه میدم فقط خدا کنه حوصله همه از دست نوشته های من سر نره.
یو اس لاور جان, بخاطر اینکه من و مادرم اختلاف سنی خیلی کمی داریم و هر کی ما رو میبینه فکر میکنه برادر و خواهریم! در ضمن اولین بارش هم بود که به امریکا میومد و تمام مدت دوربین فیلمبرداری و دوربین عکاسی دستش بود. فکر کنم فقط 1 ساعت از دماغ من فیلمبرداری کرد موقعی که رانندگی میکردم!
راستش من باید دو سال دیگه صبر کنم تا سیتیزن بشم و بعد بتونم برای پدر, مادر, برادرها و خواهرم اقدام کنم. من کار خودم رو حتما میکنم و زمانی که گرین کارتشون حاضر بشه هر کی دوست داشت میاد و هرکی دوست داشت نمیاد. بهرحال داشتن گرین کارت که ضرر نداره.
پاسخ
یو اس لاور جان برای پدر و مادر حدود سه چهارساله و برای خواهر و برادر حداقل 11 سال. ولی این دیگه مشکل خودشونه! من کاری که از دستم برمیاد انجام میدم. 11 سال هم عین آب خوردن میگذره. من یک خانواده ای رو میشناسم که برادر آقای شوهر امریکا بود و از 25 سال پیش تا حالا بخاطر اینکه روال معمولی 11 سال طول میکشه دارند دنبال یک راه سریعی میگردند که اینقدر طول نکشه. در صورتی که اگه همون اول بصورت معمولی اقدام کرده بودند 14 سال پیش رفته بودند امریکا!
پاسخ
امشب جمعه است و دو روز تعطیلم. فردا صبح میرم ماهیگیری و پس فردا هم که دوستانم قراره بیایند اینجا ببرمشون قایق سواری. امشب وقتی اومدم خونه هیچکی نبود و با خیال راحت کارهایم رو کردم و تلپ شدم روی تخت. کامپیوترم بغل تخته و برای همین خوابیده میتونم با کامپیوترم کار کنم. تازه میخواستم برم توی سایتها سرک بکشم و برم توی فروم ماهیگیری که دیدم ای داد بیداد. قوم مغول سر رسیدند و داشتند خونه رو میگذاشتند روی سرشون. باز این همخونه من مست کرده بود و با هفت هشت تا دختر و پسر مست تر از خودش ریختند توی خونه. من هم رفتم بیرون و باهاشون سلام علیک و روبوسی کردم. چند تاشون رو میشناختم و چند تای دیگه هم طبق معمول جدید بودند. اونقدر مست بودند که یا برای خودشون میرقصیدند و یا اینکه در گوش همدیگه داد میزند. یه دختره هم اون وسط جیغ میکشید و از صدای جیغ خودش از خنده ریسه میرفت. من یه ذره نشستم و بعد راه افتادم که برم توی اطاقم که گیر دادند باید برقصی. همینطور که به من چسبیده بودند و من داشتم تلاش میکردم که در برم یکی از دخترها تعادلش بهم خورد و در حالی که زمین میخورد تنبون من رو هم با خودش کشید پایین. خلاصه دیگه همه میخندیدند و من هم تونستم از دستشون در برم و اومدم توی اطاقم. یه پنج دقیقه ای گذشت که دیدم در میزنند. گفتم بفرمایید و یکی از همون دخترهای مست گفت میشه بیام اطاقت رو ببینم. گفتم بفرمایید. اومد و یه ذره با پیانو ور رفت و یه ذره گیتار زد و بعد هم ولو شد روی تختم. من داشتم سایت خبری فارسی رو میخوندم. وقتی فونتهای فارسی رو دید چشمهاش گرد شد و گفت اینها دیگه چیه؟ گفتم اینها زبان فارسیه. انگار تا حالا هیچ فونتی غیر از انگلیسی توی کامپیوتر ندیده بود و براش خیلی عجیب بود. بعد دیدم دیگه زیادی داره خودمونی میشه و مستی کار دستش میده. من هم لپهای صورتش رو با دو دستم گرفتم و کشیدم. با تعجب نگاهم کرد و گفت این دیگه چه کاریه؟ گفتم ما اینجوری روابط برقرار میکنیم. دوباره لپهاش رو گرفتم و کشیدم. در حالی که مغزش داشت سوت میکشید گفت این که اصلا هیچ معنی نداره. گفتم چرا تو کشور ما این کار خیلی رمانتیکه. بعد اون با دست به لبش اشاره کرد و گفت ولی ما اینجا رو بوس میکنیم. من گفتم نه ما اینکار رو نمیکنیم ما توی گردن پوف میکنیم. گفتم گردنت رو بیار جلو بعد توی گردنش یه پوف کنده کردم. مرده بود از خنده و گفت این که خیلی مسخره است. گفتم خوب برای اینکه تو میخندی. حالا نخند و جدی باش. بعد دوباره گردنش رو آوردم جلو و پوف کردم. در حالیکه میخندید و پا میشد گفتم تازه توی پهلو هم پوف میکنیم و بعد هم گرفتمش و یه پوف گنده توی پهلوش کردم. اون هم در حالیکه داشت از خنده میمرد فرار کرد و تو راه هی میگفت این خیلی مسخره است. خلاصه اینطوری از شرش خلاص شدم. تازه ساعت 10 میخواستند بروند بارکلاب و هرچی اصرار کردند که من باهاشون بروم قبول نکردم. راستش آدم وقتی میره کلاب باید هی زهرماری بخوره و من هم زیاد بهم نمیسازه. الآن هم همشون رفتند و دوباره آرامش حکمفرما شد.بگذریم.
مطلبی که میخواهم برایتان بنویسم مربوط میشود به روابط اجتماعی در امریکا. برخلاف تصور ما امریکاییها به افراد مسن خیلی احترام میگذارند و برای هرگونه فعالیت اجتماعی آنها حق تقدم دارند. در اتوبوس, قطار و رستورانها نزدیکترین و راحت ترین صندلیها برای افراد مسن رزرو شده است و اگر کسی بر روی آنها نشسته باشد به محض ورود یک فرد مسن باید از جای خودش بلند شود و آن صندلی را به فرد مسن بدهد. در کشور ما اگر فردی این کار را بکند لطف کرده است در حالی که در امریکا قانون آن فرد را ملزم به انجام این کار می کند.
برخلاف تصور ما که فکر میکنیم در امریکا همسایه از همسایه خبر ندارد, در جایی که من زندگی میکنم همسایه ها حتی در خانه همدیگر رفت و آمد میکنند. در واقع درب خانه ما و دیگر همسایه ها همیشه باز است و بچه های آنها آزاد هستند که هر جایی بروند. من نمونه این نوع روابط بین همسایه ها را در ایران سراغ ندارم. روزهایی که دختر همخانه من پیش پدرش نیست و پیش ما می آید تقریبا همه بچه های محله شب را در منزل ما میخوابند. یک لحاف بزرگ پهن میکنند و جلوی تلویزیون ردیف پیش هم میخوابند. دقیقا همانطوری که ما در خانواده پرجمعیت خودمان شبها رختخواب پهن میکردیم و ردیف تو تنها اطاق و یا پشت بام خانه مان در محله نظام آباد میخوابیدیم.
باز برخلاف تصور ما که فکر میکنیم امریکاییها بی عاطفه هستند, من تا کنون خلاف آن را دیده ام. اگر یک روز شما ناراحت باشید همه از چهره شما این ناراحتی را میخوانند و در مورد آن از شما سوال میکنند. تظاهر و دلسوزی الکی نمیکنند ولی در رفتارشان مشخص است که کاملا شرایط شما را درک کرده و به آن اهمیت میدهند. شاید قربان و صدقه شما نروند ولی اگر شما را مدتی نبینند دلشان برایتان تنگ میشود.
امریکاییها اگر شما یک کاری برایشان انجام دهید ده بار تشکر میکنند و اگر کاری انجام دهند که شما ناراحت شوید حتما معذرت خواهی میکنند.
باز هم برخلاف تصور ما که فکر میکنیم امریکاییها بی ملاحظه هستند, به من ثابت شده است که چنین نیست و همیشه در هر جمعی شرایط اطرافیانشان را در نظر میگیرند. اگر در یک جمعی تنها باشید حتما متوجه شما میشوند و نمیگذارند شما احساس تنهایی و غریبی بکنید. و حتی این را بیان میکنند. اگر یک فرد مسن در جمع باشد حتما یک نفر با او هم صحبت میشود و نمیگذارد احساس بدی به او دست بدهد. همین امروز که این بچه های مست آمده بودند, موقع رفتن به کلاب ناراحت و نگران من بودند که چرا شب جمعه میخواهم تنها در خانه بمانم. همه شان به من گفتند که اگر با آنها بروم خیلی خوشحال میشوند. در واقع چون من خارجی هستم و میدانند که از دوستان و فامیلم دور هستم میخواهند با روش خودشان کاری کنند که مثلا من احساس تنهایی نکنم.
بهرحال تصویری که من از امریکاییها و روابط اجتماعیشان قبل از مهاجرتم داشتم با آنچه امروز میبینم بسیار متفاوت است.
امیدوارم این نوشته من تصویر روشن تری از مردم امریکا به شما بدهد
پاسخ
تشکر کنندگان: ChairMan ، matrix ، indmehdi ، kavoshgarnet ، سارا کوچولو ، seravin ، homeless ، soma ، leili ، shabnam286 ، sousangerd ، usa.lover ، ramin2010 ، tehranipoor ، m.memari ، Parslottery ، Ali Sepehr ، merdax ، reza22 ، parmida.722 ، otaku ، joseph ، jayjay ، masood_mj ، Iman-gta ، Hossein81 ، Cruz ، Jav3 ، sata ، pouyahasanamrejy ، mavarfan ، nnazi_2005 ، mh_hshk ، happyboy ، Electronic-Arts ، Mohammad.Sadeq ، zohreh36 ، sahel-2012 ، hamedrouhi ، ahora-kabir ، pr.kia ، mohandes ، AvRiMcM ، OverLord ، Linspire ، gadfly ، Magneto ، moein n ، maaref ، majidarooni ، maxsupermax ، Pedram.mt ، saied-k ، majid89 ، SH1A2R3 ، farzad24 ، hadilg ، saeid6812 ، birahe ، vroom ، faranak.n ، Yashar1989 ، FREE BIRD ، aNTea ، parto ، funnybluesolea ، nimar123 ، amiry ، lun_john_silver ، ahmadzareii ، Mehdiest ، mohammadm64 ، delir ، dear selected ، MPU ، gol1 ، GreenRoad ، ghasr ، batis2010 ، Afies ، davoood63 ، iSalar ، Hediyeh ، ساری ، persian_viper ، teoden ، shaahinh66 ، amir_arian ، Szsanazsz ، sumya ، mrr777 ، t.azimaie ، امیر مهاجر ، star63 ، amir0_0amir ، Emad_L ، houmanes ، mgolchin13 ، mohajer13 ، rira1982 ، NarcisJ ، Salvaa ، m@ry@m75 ، victorygo ، vm1974 ، battosai ، امید دادور ، behrooz ramezani ، naeiji1974 ، navidvox ، myfriendsmy2010 ، mirzamemar ، nazgol87 ، Danoosh ، Saeedv13 ، hana_fd ، 3pideh ، SAEED 60 ، opayamani ، shkhmo ، azadeh212 ، reza6966 ، hamedcivil2000 ، safajoo ، parastoo mohajer ، azade1979 ، farshid.ok1 ، samgh ، behzadkhatari ، iman83 ، sam_sabz ، niki shams ، otello ، ابی هانی ، HAZARA ، Emma_a432 ، leili62 ، peyman1355 ، nooshshahnar ، roeentan ، Asy ، مانترا ، maryamkambiz ، yousef 62 ، AsemanAbee ، amin_sh ، mahdiyegh ، Shohreh_b1987 ، Ali.2013 ، SEPIDEHHHH ، hosein1204 ، sir vahid ، sorena ، پادتنش ، siakhatar666 ، CYB3R ، hadi-sh ، fairy ، vahid_7 ، pooryaaa ، hellen segara ، amir wanted ، سلی ، mino2013 ، ali_ahn ، _USA_ ، mohammad_x123 ، Rock ، Hedieh20 ، behzad2013 ، sinamn ، زری وحدتی ، اسمان ابی ، shadi79 ، hushmandco ، hosseinshokri ، arahata ، mohammadrezah ، ghafari88 ، kouroshd ، sh_aytak ، shovaleye ، moein_sg ، آنی ، mhz_ir ، vahid.vp ، godot ، الدورادو ، آلیس-1980 ، behrang3001 ، pishahang2014 ، ALNB ، morteza88 ، alirezanz ، sayeh677 ، ffrfar ، y.n ، shahryar7021 ، ماتیتی ، galiver ، bahram2014 ، am4366 ، Anahita ، ali258 ، SomeOneX ، Memolk ، mhsenpc ، Ehsan171 ، bigapple ، maryam_a ، mizan ، reasonable ، hb2489 ، حاجی واشنگتن ، L_haam ، shanks ، MJAVADIAN ، feidom30 ، مریم فتوحی ، ٍٍEmad Armin ، alitahus ، shooli ، justusa ، payamshad ، erica ، babakgholamizadeh ، emanifard ، biber ، نیما394 ، HERMES7 ، barfi1 ، vahidbaq ، farzad parsa ، arman2015 ، ziba62ka ، linda2014 ، kaziar ، rezijon ، behniaahmadi ، Mahmood129 ، hamid87 ، hmf_4919 ، smhh7441 ، salar3d ، sheinos ، simsim2016 ، AliReza.Sh ، behjat ، javid20 ، ben123 ، pasha_iv ، mrlzdh ، mfarazz ، badsajad ، s@mane ، Interuniversal ، fa15 ، maniya2 ، dangermsh ، SaEiD_MaFiA ، Masbafa ، kaspi ، lotfe.kh ، Hamid300 ، sadegh_fojica ، amirsalehish ، golia ، matin.sh ، farid_ns ، MiladCr7 ، alborzarya ، j.modarres ، IrLearnerEn ، copol ، barca0110 ، faraz15 ، peyman b ، ELNAZ21 ، aram_hpanahi ، Pedraaam ، pishtaz611 ، AbbasHTC ، hsh85 ، ZHERZHIC ، American Darlin ، mori-kh ، Erebour ، disi
بسیار بسیار متفاوت تر از آنی بود که برای ما تعریف و در ذهن ما متصور شده بود .
مخصوصا یکی از بچه ها میگفت که ما یک فرهنگ ناب داریم که هیچ جا نداره و اون اینه که مثلا توی اتوبوس اگر یک آدم مسن وارد بشه خلاصه یه نفر سریع جاشو بهش میده .
حالا باید برم این نظریه اش رو اصلاح کنم .
خیلی جالبه بازم پست بده آرش جون .
تا باشه از این پست ها .
فقط آرش یه چیزی خیلی ذهن من رو مشغول کرده و اونم بعد از خوندن چه مقدار پول لازم داریم واسه آمریکا .
اگر اینطور باشه آرش جان مثلا 300 $ بیمه و 300$ شارژ و 100 $ بنزین و .... .
خوب دیگه پولی واسه خودم نمیمونه؟
خرج که خیلی بالاست .
نکته بعد آرش جان مهندسی جوش اونجا چطوره بازار داره ؟ حقوقش خوبه ؟
درباره برق میخواستم واست بگم چون گفتی نمیدونی منظور من از برق چیه . برق صنعتی مثلا طراحی مدار و مونتاژ تابلو های برق و ....
مثلا طراحی و اجرای مدار میکروکنترلر آسانسور .
یا مثلا شرکت که اسانسور را نصب میکنند همش بربق صنعتیه.
یا دربهابی الکتریکی یا دوربینهای مدار بسته که اینا در سطح پایینش هست .
در سطح بالاش کلا طراحی و راه اندازی سیستم برقی (الکتریکی) یه کارخانه یا شرکت .
اگر خوساتی بیشتر توضیح میدهم .
حالا شما اگر میشه درباره این مهندسی جوش و برق صنعتی یه توضیح بده که بازار کارشون چطوره ؟
پاسخ
خيلي ممنون که اينقدر جالب مينويسي و وقت ميذاري ..... جان. آخه من هنوز اسمتو نميدونم. بعضي ميگن "آرش"، بعضي ديگه يه چيز ديگه. به هر حال کارِت خيلي درسته!
برنده گرین کارت لاتاری 2010.
ساکن لوس آنجلس، کالیفرنیا.
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، maaref ، batis2010 ، امیر مهاجر ، shkhmo ، HAZARA ، آنی ، mhsenpc ، msar ، erica ، smhh7441 ، alirezanz




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان