ارسالها: 177
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
16
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
آقا این دگمه تشکر دیگه جوابگو نیست . مجبورم کتبا مراتب قدردانی رو ابراز کنم.
البته به قول دوستمون اسم شما مبهمه ! یاد the stig تخته گاز افتادم
شماره کیس:2010AS00007xxx
تاریخ دریافت نامه قبولی:یادم نیست!
کنسولگری:Abu Dhabi
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: JUNE-12- 2009
تاریخ کارنت شدن کیس: 2009 Sep
تاریخ مصاحبه: Feb 2010
تاریخ دریافت نامه دوم:دو هفته بعداز مصاحبه
تاریخ دریافت کلیرنس: 23 Sep -بیش از ۷ ماه!
تاریخ دریافت ویزا : ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۰
ارسالها: 578
موضوعها: 19
تاریخ عضویت: May 2008
رتبه:
34
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2009-10-24 ساعت 22:10
(آخرین تغییر در ارسال: 2009-10-24 ساعت 22:12 توسط ChairMan.)
rs232 به دوصورت نام برده میشه
مدل اول که قدیمی شد : کابل سریال
مدل جدید : آرش هست که خودم کشفش کردم :d
و اسم ایشون آرش هست دیگه..
در ضمن در رتبه ها صدرا هم نوشته عاشقشم !!!!!!!!
ارسالها: 286
موضوعها: 13
تاریخ عضویت: Apr 2009
رتبه:
50
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
2009-10-24 ساعت 22:16
(آخرین تغییر در ارسال: 2009-10-24 ساعت 22:26 توسط lexington.)
با سلام به همگی
این را به همه ی شما قول میدهم در اولین فرصتی که دستم به این آقای « آر.اس ؛ آرش !!؟؟ بهرجهت هرچی که اسمش هست) برسه؛ انتقام دل سوخته ی همه ی شماها را تلافی خواهم کرد؛ آخه این آقا با این مجرد بودنش خوب(نه بد) جوری داره هر تعطیل به تعطیلی برای خودش خوش میگذرونه و من بیچاره از صبح تا حالا دارم کهنه ی بچه میشویم و حتی اتو هم میکشم !!(عجب دروغی !! خودم هم شاخ درآوردم)
امـّّا با آرزوی داشتن ایامی خوش برای همه ی شما و مخصوصا ً همین آر.اس جان عزیز که حتما ً مثل همه ی هموطنان گرانقدرم؛ شایسته ی بهترین ها هستند؛ تا دوباره بچه نیومده و یک کلیدی را فشار نداده و همه ی زندگی مان را نریخته به هم ؛ من نیز یکی دو مطلب عرض کنم. امید به مثمر ثمر بودن آنرا دارم.
یکی از مواردی که بعد از دو سال تازه دارم متوجه میشوم؛ این است که تا از آمریکایی جماعت چیزی را نخواسته باشید و یا سوالی نکرده باشید؛ بنا بر فرهنگ دخالت نکردن در امور شخصی افراد؛ به خود اجازه نمیدهند که بصورت خود سر در امور شما دخالت کنند و فراموش نکنید که آنها هم علم وحی ندارند که مشکل شما را کشف کنند و به کمکتان بیایند؛ پس مثل من نگذارید هزاران سختی ؛ شما را از پا درآورد و سپس کمک به طلبید
برای نمونه؛ من بخاطر کارم نیاز به طراحی و تهییه ی یک معرفی نامه ایی درباره ی ایران(پرزن تیشنPeresentation)داشتم و بیش از یک هفته با کامپیوتر کلنجار میرفتم و آخر الامر یکی از همکارانم بعد از درخواستم بدادم رسید و همه ی عکسهای موردنظرم را در کمتر از بیست دقیقه کنار هم به صورت «اسلاید شو» تنظیم کرد(امان از بیسواتی)
البته برنامه بخوبی انجام شد و حداقل همه ی آنها هنگام خروج؛ با یاد آوری عبارت «اتاق خواب» به انگلیسیBed roomمیدانستند که « بدرود » همان Farewell است و با من اینگونه خداحافظی کردند.
زمانی که دختر کوچکم(فرین؛ اسم دختر حضرت زردشت و به معنی باشکوه و فر) به دنیا آمده بود؛ نه دیگر خبری از خارسو(به معنی مادر زن؛ حدس زدید من اهل کجام؟؟) بود و نه حتی دیگر ایرانی و غیر ایرانی دیگری که کمکی داشته باشم؛ از سرتقدیر خداوندی زد و دست دختر بزرگه(فاطمه؛ خدا رحم کرد که حضرت موسی؛ دختر نداشت؛ وگرنه دختر بعدی ام لابد اسم دختر اون یکی پیامبر خدا بود !!؟) حین دوچرحه بازی با دوستاش شکست و حالا من باید از سه تن پرستاری میکردم؛خانمم و دخترهایم.
خلاصه ی کلام؛ دیگه داشتم از پا درمیامدم که دوستان و همکارایم به دادم رسیدند و حداقل؛ غذایی تهییه میکردند. منظور همگی احوال مارا میدیدند ولی با تصور اینکه خودم از سر احوالات شخصی و یا مذهبی و یا رسوم اجتماعی و ... شاید خوش ندارم که دیگران دخالت کنند ؛ کاری نکردند تا من درخواست کردم و آمدند و چه خوش هم؛ آمدند( قابل توجه بعضی ها که از تنها شدن و ترک همزبانان خود در ایران می هراسند و طعم شیرین داشتن همدل را نچشیده اند)
ذکر نکته ای خالی از لطف نیست؛ در گرماگرمی که یکی می شست و یکی میپخت؛ زن دوستم(دیوید) به خنده ازم خواست که عکسی از آنها بگیرم و برای اقوامی که به شایعه؛ گفته بودند: نه تنها از این به بعد دولت آمریکا ماهی ششصد دلار به خاطر بچه به ما میدهد !!!؟؟ بلکه تا دو ماه یک پرستار سر خانه از فرد زائو و بچه مراقبت میکند !!! بفرستم تا ببینند؛نه تنها یک زن پرستار(منظور خودش) یک مرد آشپز ( شوهرش) از طرف دولت میاید و چه خوش است حال حمید.
البته در مواردی پرستار خانه وجود دارد که ذکر چگونگی آن در این جا نمیگنجد
همانطورکه حدس زدید دختر بزرگترم در ایران بدنیا آمدو سوّم دبستان بود که مهاجرت نمودیم، شاید درجای خود مفصلا ً درباره ی تفاوت ها؛ از هرنظر ذکری بمیان آوردم؛ نکته ای که در ارتباط با موضوع قابل ذکر است نحوه ی برخورد آمریکاییها از کوچک و بزرگ ؛ با نوزاد است.
محال است که بچه ای را ببینند و بقول معروف از خود احساس در نکنند؛ و این رفتارشان برای من سخت قابل احترام است؛ که برایشان سفید و سیاه؛ زشت و زیبا؛ دختر و پسر؛ آمریکایی و خارجی هیچ فرقی ندارد و خداقل کاری که میکنند لبخندی است از این گوش تا آن گوش.
جالب تر اینکه بیشترشان تمایل به بغل گرفتن و بوس و کنار نوزاد ( بچه) را دارند؛ ولی تا اجازه ی والدین را نگیرند؛ حتی به کالسکه ی او اشاره و یا دست هم نمیزنند.
قابل ذکر است که شدت سردی و گرمی آب و هوا؛ در گرم و سرد بودن خون (خونگرمی) و رفتار همه ی افراد بسیار تاثیر دارد و از این نکته در مورد آمریکاییها نباید غافل بود.
با یاد آوری فریاد(غار زدن) برادر بزرگترم توی ایران ؛ که تحمّل صدای آرام بازی کودک را نداشت هیچ ؛ چه برسد به گریه ی او !؟ نمیتوانم پنهان کنم که سوای فشارهای اقتصادی؛ سی.یا.سی و اجتماعی؛ که حوصله و اعصابی برای مردم نگذاشته؛ این فرهنگ اجتماعی ما(سوای هرگونه علت) است که باید متحوّل و ساخته شود.
بسیار شنیده ایم؛ مردمی؛ «بی فرهنگ»؛ هستند؛ امــّّا هیچگاه آیا از خودمان پرسیده ایم :چه کاری برای «فرهنگ سازی » کرده ایم؟؟
امیدوارم با انتقاد و پیشنهادتان؛ مرا رهنمون باشید. شرمنده که کمی تا قسمتی طولانی شد؛
ارادتمند حمید ایالت میزوری
ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
امروز بهترین شنبه عمرم بود! از ساعت 11 که میخواستم برم ماهیگیری تا ساعت 5 بعد ازظهر بین دوتا دروازه گیت لاک گیر کرده بودم چون وقتی رفتم تو و در رو پشتم بستم کلیدم افتاد توی آب. از شانس بد من هم همه قایقهاشون رو دارند وینترایز میکنند و هوا هم طوری نبود که بخواهند از دریاچه خارج شوند. آنقدر اونجا نشستم تا یه آدم خل دیگه ای که مثل من خوره ماهیگیری بود از دریا برگشت و من رو از توی اون هلفدونی نجات داد. امروز فهمیدم که طاقتم نسبت به زمانی که ایران بودم خیلی کم شده.
از همه دوستانی که من رو مورد لطف خودشون قرار میدهند تشکر میکنم . حمید خان هم مطالب خوبی را عنوان کرد که جالب است. و یواس لاور هم به همچنین. از صدرای عزیز هم تشکر میکنم که انشاءالله به چشم برادری مرا مورد لطف خودشان قرار دادند.
نوید جان, در مورد سوالت من اطلاعات محدودی دارم. فقط میتوانم بگویم که بهرحال آسانسور و در گاراژ برقی اینجا زیاد است پس در نتیجه کار هم برایش هست. ولی اگر ده بار دیگه هم سوال کنی باز من حرف خودم رو میزنم و میگم که حتما باید چیزهای جدیدتری یاد بگیری. مثلا فتوولتیک بازار کار خوبی دارد چون خیلی از این شرکتها مشتری ما هستند و من میبینم که روز به روز کار بیشتری میگیرند.
اگر به عکس زلزله صد سال پیش سنفرانسیسکو نگاه کنی میبینی که اونموقع هم ساختمانهای بلند بوده پس حتما آسانسور هم داشته اند. از 50 سال پیش به اینطرف کلیه فعالیتهای برقی خانگی و صنعتی بصورت پکیج و زیر نظر یوتیلیتی انجام میشود.مثلا اگر شما بخواهید یک سیم را در خانه تان جابجا کنید باید به یوتیلیتی زنگ بزنید و اگر هم به تابلوی برق صنعتی نیاز دارید باز هم یوتیلیتی کار آن را انجام میدهد. آسانسور هم توسط یوتیلیتی و در زمان ساخت همه کارهایش انجام میشود و شرکت آسانسور فقط مسئول بردهای الکترونیکی و قطعات مکانیکی آن است. استخدام شدن در یوتیلیتیهای مختلف مثل پی جی اند ای, اس سی ای و یا اسماد یعنی کار کردن بعنوان تکنسین برق. چون همه چیز از پیش طراحی شده است و فقط باید نصب شود. ولی شرکتهایی که کار فتوولتیک انجام میدهند بخاطر متغیر بودن حجم سیستم, استاندارد خاصی ندارند و معمولا مدارهای برقی آن هم متناسب با نوع سیستم طراحی میشود. بازار کار هم برای آن عالی است ولی باید اطلاعاتت رو در این زمینه بالا ببری. مثلا محاسبات افت ولتاژ در این صنعت بسیار مهم است و تمام کامپوننتها دارای سی ای سی ریتینگ هستند که در طراحیها باید در نظر گرفته شود. باید با پیک ترکر ولتاژها و یا محاسبات حداکثر و حداقل کارنت ولتاژ آشنا شوی و وی او پی, آی ام پی و یا استارترهای ولتاژ را بدانی. در ضمن با سیستمهای نت مترینگ که خودش را با برق سراسری موازی میکند هم آشنا شوی. در مجموع برای شما که با برق آشنایی داری ساده است و فقط باید چند کتاب فتو ولتیک مطالعه کنی و با ساختار و محاسباتش آشنا بشی. رشته من برق نیست ولی چون من اطلاعات اینسولیشن به آنها میفروشم برای مونیتورینگ کارم مجبورم سیستمهای آنها را ردیابی کنم تا میزان دقت کار را بطور مداوم بررسی کنم و بخشی از سیستم هم مربوط به مدارهای برقی و کامپونتنهایی است که در آن بکار میرود. بهرحال از من نصیحت اینکه اگر دانش خودت رو افزایش بدی حتما نتیجه بهتری میگیری.
ارسالها: 578
موضوعها: 19
تاریخ عضویت: May 2008
رتبه:
34
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
آرش جان ممنون . سنگ تمام گذاشتی تو جواب .
فقط یک سوال دیگر (البته الان سرمون پایینه از خجالت از بس سوال رسیدیم)
آرش جان مهندس جوش چطوره اونجا؟
ارسالها: 1
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2009
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
با سلام به دوستان عزیز
شاید که نه حتما ، یکی از دلایلی که ایرانیا در خارج از کشور موفق میشن اینه که اینقدر توی ایران با مسایل پیش بینی نشده و عجیب و غریبی مانوس شدن و بزرگ شدن که قبل از انجام هرکاری فکر همشو تا آخر کار میکنن. اینجا ما اگه 5 نفریم تو خونه 10 تا نون میگیریم که شاید فردا نونوایی شلوغ پلوغ باشه و گیرمون نیاد. ماشین که میخوایم بخریم به رنگش فکر میکنیم که راحتتر ترمیم بشه و قطعاتش هم ارزون باشه و گیر بیاد. اینقدر گرونیو تورم داریم که یخچال و فریزرامون شده محل انبار مواد غذایی که اتفاقا خیلی بدرد میخوره. حقوق که میگیریم تا اونجایی که بتونیم پول سیو میکنیم تو بانک یا طلا میخریم. خلاصه همه شما دوستان بهتر از من مستحضر هستید که چه اوضاعی دارم اینجا، واسه همین وقتی به جایی مثل آمریکا میری با اون شرایط اقتصادی و امنیتی، باید هم در مقابل مشکلات ، خم به ابرومون هم نیاد و حتی فکر کنیم چقدر مسخرن.
ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
امروز معلم گیتارم و کشیش محله مان, مهمان من بودند. آنها را بردم توی دریاچه با قایق گرداندم و ماهیگیری کردیم که البته هیچی هم نگرفتیم. چون من دیروز کلید گیت لاک را انداختم توی آب امروز نتوانستیم از دریاچه بیرون برویم ولی در مجموع روز خوبی بود. بعد هم چند ساعتی نشستیم توی حیاط و با خانم کشیش بحث فلسفی کردیم. فکر کنم کامل که نه ولی یک کم کافر شد! من این تخصصم را مدیون جلسات خداشناسی مولوی هستم که به زور دوستانم در آن شرکت میکردم. بگذریم!
مطلبی که میخواهم برایتان بنویسم در مورد خشونت است.
خلاصه بگویم که در امریکا خشونت دو نوع است. خشونت فیزیکی که جرم است و خشونت غیر فیزیکی که جرم نیست ولی بسیار ناپسند است.
متاسفانه بیشتر ما در محیطی رشد کرده ایم که خشونت در آن بسیار عادی است. ما در بچگی خود, دعوای فیزیکی کرده ایم و در بزرگی بارها دعوای حرفی. در واقع ما مجبور بوده ایم از خشونت بعنوان یک وسیله دفاعی استفاده کنیم. مثلا اگر در بچگی کسی ما را اذیت کرده است با مشت و لگد افتاده ایم به جانش. اگر کسی پای ما را لگد کرده است درد آن را با گفتن این جمله تسکین داده ایم که هی یارو مگه کوری؟ جلوی پاتو نگاه کن. اگر احساس کرده ایم که کسی حق ما را خورده است به محل کارش رفته ایم و با داد و بیداد و فحاشی حق خود را پس گرفته ایم. اگر در مقابل منطق کم آوردیم هوار کشیدیم که چی میخواین از جون من؟ انشاالله که سقط شم از دست شماها راحت شم. اگر کار بدی کرده ایم و پشیمان هستیم سر خودمان را محکم کوبیدیم به دیوار. اگر پدر و مادرمان با نصیحت آزارمان دادند چنان مشتی به در اطاق کوبیدیم که بعدها برای پوشاندن سوراخش مجبور شدیم از پوستر منظره استفاده کنیم.
حال وقتی به امریکا میایید با مردمی مواجه میشوید که هیچکدام از این مراحل را تجربه نکرده اند. اصولا خشونت در میان مردم امریکا بعنوان یک نوع بیماری روانی تلقی میشود و اگر کسی کنترل خودش را از دست بدهد و صدایش را بالا ببرد حتی اگر حق با او باشد باید از خشونت خودش معذرت خواهی کند. دیگران هم به او توصیه میکنند که با یک روانشناس ملاقات داشته باشد.
حال تلاقی این دو جامعه متفاوت کجا خودش را نشان میدهد؟
وقتی من سه سال پیش به امریکا آمدم طبق روال روزمره خود منتظر بودم که کسی اشتباهی بکند و بعد من پاچه او را بگیرم. مثلا اگر اشتباهی در بانک رخ میداد عصبانی میشدم. البته صدایم را بلند نمیکردم ولی غر میزدم و مثلا میگفتم اگه من میدونستم که سرویس شما اینطوریه اصلا میرفتم یه بانک دیگه. خلاصه اینکه تا حد امکان آن اشتباه را پیش میکشیدم و طرف را بیچاره میکردم. بعدها که رفتم سر کار متوجه شدم که وقتی من اشتباه میکنم دیگران چنین برخوردی با من ندارند و شاید حتی به روی من هم نیاورند. مثلا وقتی من در اوایل ورودم کار تکنسینی میکردم, یک بار هارد دیسکی برای تعمیر به من دادند و به اشتباه گفتند که اطلاعات بدردبخوری ندارد و فقط باید فرمت شود. وقتی مشتری آمد و فهمید که تمام اطلاعاتش پاک شده است من گفتم الان زمین و زمان را روی سر من خراب میکند. با ترس و لرز گفتم به من گفتند که اطلاعات بدردبخوری ندارد و من فرمتش کردم. مشتری خیلی ناراحت شد ولی حتی یک کلمه حرف نزد. بهش گفتم چه اطلاعاتی توش داشتید؟ گفت تمام عکسهای خانوادگی و ایملهای کاریم توش بود و اصلا این هارد دیسک را آوردم که اطلاعاتش رو بازیابی کنید. صدایش بسیار آرام و مانند کسی بود که اتفاق بدی برایش افتاده باشد. من گفتم اجازه بدهید بروم ببینم که چرا این اشتباه رخ داده است. بعد معلوم شد آن خانمی که دوست دختر مدیر عامل و مسئول پذیرش بود فرم کار را اشتباه پر کرده بود و بجای گزینه بازیابی اطلاعات گزینه فرمت دیسک را علامت زده بود.
آن آقای امریکایی خیلی آرام گفت چون اشتباه از شرکت شما بوده من شما را سو میکنم. ما هم معذرت خواهی کردیم و او هم رفت و شرکت را سو کرد و مبلغی را که دادگاه مشخص کرد بابت خسارتش گرفت.
من پیش خودم فکر میکردم که اگر این اتفاق در ایران میفتاد و یا اینکه من جای او بودم چه میکردم؟ در اینجور موارد در ایران طرف بعد از یک داد و بیداد حسابی و درگیری احتمالی میگوید که من این مغازه را روی سرتان خراب میکنم و بعد در را محکم میکوبد و میرود. علت هم این است که در ایران دادگاهی وجود ندارد که آن فرد بدون شش ماه دویدن بتواند به حق خود برسد بنابراین از خشونت خود بعنوان حداقل وسیله دفاعی استفاده میکند.
متاسفانه بسیاری از ایرانیهایی که در امریکا زندگی میکنند, بعلت اینکه نمیتوانند این تفاوت ها را موشکافی کنند به روال سابق خودشان ادامه میدهند و هرجایی که کارشان خارج از انتظار بود به خشونت کلامی روی می آورند. بعد هم با افتخار تعریف میکنند که آقا رفتیم اونجا داد و بیداد کردیم همه اومدن کار منو انجام دادن. دیگر خبر ندارند که امریکاییها فقط بخاطر اینکه از شر آن آدم روانی خلاص شوند کار او را زود راه انداخته اند که زودتر برود. البته دفعه بعد انزجار خودشان را از آن فرد نشان میدهند و آن فرد پیش خودش فکر میکند که امریکاییها آدمهای نژادپرستی هستند چون به او بی اعتنایی کردند.
ما اگر بخواهیم در یک کشور جهان اولی زندگی کنیم قبل از مهاجرتمان باید بسیاری از صفات و ویژگیهای اخلاقی خودمان را فراموش کرده و یا اصلاح کنیم. یکی از این صفت ها خشونت است.
امیدوارم که این مطلب بدردتان خورده باشد
ارسالها: 832
موضوعها: 35
تاریخ عضویت: Jul 2008
رتبه:
34
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
خشونت یه جورایی بروز بیرونی تنشهایی هست که در درون ماست. البته آدمهای مختلف در واکنش به تنش رفتارهای مختلفی بروز میدن که یکیاش خشونته.
یکی دیگه از این رفتارها ناخن جویدنه. دوستی که عادت داشته ناخن بجوه، وقتی یک هفته رفته بود اروپا و برگشته بود، ناخنهاش بلند شده بود! نبود تنش حتی برای یک هفته هم باعث شده بود که رفتار واکنشی اون از بین بره.
ارسالها: 286
موضوعها: 13
تاریخ عضویت: Apr 2009
رتبه:
50
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
درود مجدد
آرش(آر.اس) جان خوشحالم که برایت فرصتهای قشنگ بودن با اهل فسلفه و عرفان ، پیش آمده تا بتوانی بطور منطقی در بعضی مسائلی که به صورت عادت و تربیت اجتماعی و خانوادگی به آنها وابسته بودیم؛ تجدید نظری بنمایی. البته دانسته باش که انکار و شک کردن در هرچیزی ؛ اولین قدم در باور قلبی آن چیز است بصورتی که واقعا ً هست نه آن چیزی که برایمان گفته اند.
بگذریم؛ زمانی که برادرم به ایران آمده بود ؛ دائم ما را به یواش و آرام تر حرف زدن تشویق میکرد و کم کم متوجه شدیم حق با اوست و بطور ناخود آگاه همه عادت وار بلندبلند حرف میزدیم . وای به آن زمانی که بیش تر از ده نفر در یک محیطی جمع میشدیم و بهتره بگم داد میزدیم تا صدایمان را هرچه رسا تر به گوش طرف مقابل برسانیم.
درسفری که به سوریه داشتیم ؛ برای حدود نیم ساعتی دختر هشت ساله ام در بازار گم شد؛ وقتی که او را یافتیم؛ او بشدت گریه میکرد و از با دعوا حرف زدن پلیس و مردم سوریه شکایت داشت. وقتی خوب دقت کردیم متوجه شدیم که سوال و نشانی پرسیدن آنها به زبان و لهجه ی عربی برای او به مثل با دعوا حرف زدن جلوه داشته بوده.
منظور اینکه بسیاری از این عصبانیت ها و لحن حرف زدن ما ایرانی ها؛ ریشه در عادت هایمان دارد. البته به غیر از عواملی چون س.یا.ست و اقتصاد و اجتماع و دین و سنت و فرهنگ و .....
وزمانی هم که ما پی به وجود چنین رفتارهای ناپسند ببریم؛ تقریبا ً نیمی از راه درمان و رفع اینگونه عادتها را پیموده ایم. آرزو میکنم روزی بیاید که ایرانی؛ به هرآنچه که شایسته ی تمدن ایرانی و نژاد ایرانی است ، رسیده باشد.
در زمانی که هیچکس فریاد رس ما نیست؛ بیایید ما پشت و پناه یکدیگر باشیم. در آخر شنیدن آهنگ(ترانه ی ) «ایرانی نژاد» ، با صدای شکیلا و شهریار و شعری فاخر از استاد سخن فارسی، «فردوسی» پاکزاد ، به همه ی علاقمندان پیشنهاد میشود.
بدرود ارادتمند همگی حمید ایالت میزوری
------------------
ارسالها: 177
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
16
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
(2009-10-26 ساعت 13:58)NAV!D نوشته: مردیکه با اون سبیلش و سن سالش مثل خر عربده میزد از بس زدیمشون . بیچاره پسره باورش نمیشد ما انگار سوپر من رفتیم کمکش.
اینو گفتم که بگم برای یه تصادف یه نفر رو جلو مادرش میزنند و من هم که هیچ وقت دخالت نمیکردم جوش آوردم و طرف لت و پار کردم (یادش به خیر )
آقا من کوچیکتم .نوکرتم.شما بگو کدوم ایالت میری من برم اونور امریکا!
متاسفانه خشونت درون همه ما نهادینه شده . ابدا فکر نکنید کسی که توی دعوا یک نفر رو به قتل رسونده از فضا اومده . اون هم یکی هست مثل من و شما . لازم نیست نمونه پیدا کنیم . توی خیابون و .... مثال بسیار هست .
ایرانی ها مجمع الجزایر تضاد هستند !
شماره کیس:2010AS00007xxx
تاریخ دریافت نامه قبولی:یادم نیست!
کنسولگری:Abu Dhabi
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: JUNE-12- 2009
تاریخ کارنت شدن کیس: 2009 Sep
تاریخ مصاحبه: Feb 2010
تاریخ دریافت نامه دوم:دو هفته بعداز مصاحبه
تاریخ دریافت کلیرنس: 23 Sep -بیش از ۷ ماه!
تاریخ دریافت ویزا : ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۰
ارسالها: 741
موضوعها: 14
تاریخ عضویت: Aug 2009
رتبه:
62
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
2009-10-27 ساعت 01:14
(آخرین تغییر در ارسال: 2009-10-27 ساعت 01:29 توسط kavoshgarnet.)
خشونت در هر جامعه ای علاوه بر فرهنگ جمعی بستگی زیادی به قوانین آن جامعه و نحوه اجرای آن دارد. در جوامع متمدن حتما قوانین متمدن هستند و صد البته مردمان متمدنی آن قوانین را وضع و یا حمایت کرده اند و یا خواسته اند. و همانطوری که می بینیم هرچه میزان تمدن شهر یا کشوری بیشتر است میزان خشونت کمتر است. این موضوع به صورت مطلق نیست و نسبی است اما با درصد بالایی درست است (به نظر من). نمونه آن همین آمریکاست که تا چندین دهه بعد از کشف، هر کسی یک اسلحه بر میداشت و برای پیدا کردن طلا راهی آنجا می شد و گاهی حتا برای یک قرص نان آدم میکشتند. (از دوستان سینه چاک آمریکا خواهش می کنم در این مورد به من خرده نگیرند چون خودم از آنها سینه چاک تر هستم و ادامه را بخوانند) اما الان فرهنگ آنها به جایی رسیده است که کشورهای دیگر با فاصله خیلی زیاد آرزوی آن را دارند. برعکس در کشوری مثل ایران کار به جایی رسیده است که هر کسی مجبور است خودش از خودش دفاع کند. همانطوری که یکی از دوستان در پستهای بالا فرمودند به دلیل نبود قوانین و نهاده های حمایتی این اتفاق می افتد.
مثال برای خود من هم اتفاق خشونت باری افتاد که تعریف می کنم.
بنده از بانک خارج شدم و منتظر تاکسی بودم و با کت و شلوار (پس لطفا از این به بعد آقا یا خانم کاوشگر ننویسید!!!) و خیلی اتو کرده و با یک کیف زیر بغل بعد از مدت زیادی که منتظر اتومبیل بودم یک پیکان قراضه با راننده ای ترسناک جلوی پای من نگه داشت که به خاطر معطلی زیاد مجبور شدم سوار شوم. راننده تصور کرده بود که من پول زیادی از بانک گرفته ام و کیفم پر از پول است. البته پر بیراه هم نرفته بود چونکه حقوق چند نفر را به صورت دوستانه برایشان گرفته بودم و کلی چک و مدارک مالی و شخصی هم بود. هنگام پیاده شدن که می خواستم باقی 500 تومان را بگیرم گفتم باقی پول مرا ندادید؟ گفت: کرایه 200 تومان است دیگر. گفتم اولن 200 نیست و 65 تومان است دومن اشکال ندارد ولی من 500 دادم. گفت خب بریم دعوا و بلافاصله گاز ماشین رو با سرعت گرفت و من هم که یک پام بیرون بود کشیدم داخل و گفتم خب اشکال ندارد اگر هم می خواهی بیشتر بدم بهت پیادم کن ولی توجهی نکرد. بعد از کلی معذرت خواهی و بعد تهدید که دیدم دست بردار نیست یکهو به ذهنم رسید که به طمع کیف پول من احتمالا قصد خطرناکی دارد و مجبور شدم با توسل به زور متوقفش کنم. و از ماشین پیاده شم. ولی دست بردار نبود مردم هم جمع شده بودند و فقط تماشا می کردند. به مردم می گفت که دیدید قصد داشت ماشین مرا بدزدد ولی مردم که می دیدند به قیافه من نمیخورد توجهی نمی کردند. من هم هرچه می گفتم که این شخص قصد آدم ربایی و دزدی داشت باز کسی توجهی نمی کرد چون دیده بودند که من با گرفتن گردن راننده از عقب او را وادار به توقف کرده بودم. از طرفی با اینکه نزدیک یکی از مراکز نیروی انتظامی بودیم با اینکه درگیری شدید بود و تجمع هم زیاد بود هر ماشین پلیس هم که رد می شد توجهی نمی کرد. درگیری هم این بود که او دائما به من حمله می کرد و با پیچ گوشتی تیز و کوچکی که در کف دستش پنهان کرده بود به شکم و پهلوهای من میزد و مرا هل میداد و هر وقت که کیف پولم به زمین می افتاد با مهارت خاصی و بدون اینکه جلب توجه کند با پا کیف را شوت می کرد زیر ماشین طرف راننده. من هم هر چی به مردم می گفتم زنگ بزنید به پلیس کسی توجهی نمی کرد. و چون طرف هم قیافه خطرناکی داشت کسی برای جدا کردن جلو نمی آمد. من هم تا زمانی که متوجه خونریزی شدید در شکمم نشده بودم سعی می کردم خیلی با نزاکت و خارج از خشونت و متمدنانه !! از این مهلکه در برم. ولی بعد از اینکه دیدم علاوه بر پول و مدارک و دسته چکها جانم نیز در خطر است دست به کار شدم و با تکنیکهایی که در چند روزه تمرینات رزمی یاد گرفته بودم شروع کردم به دفاع از خودم. ضربات کاری بودند. و تاثیر اولیه اش خوردن زمین طرف بود که در این هنگام یکی از آن پیرمردهای نورانی با ریش بلند و کاملن سفید ناگهان دست مرا گرفت و کشید که آقا چرا کاسب بیچاره را می زنی در این ماه مبارک و یکی از آن طرف گفت مستکبر عوضی خجالت نمی کشی یک مسافر کش را میزنی و در همین حین کشیدن به عقب بود که طرف بلند شد و در حال بلند شدن ضربه محکمی با پیچگوشتی به ران من از قسمت داخل زد که زخم خیلی عمیقی برداشتم. در این حالت که من تازه عصبانی شده بودم. دستم رو از دست پیرمرد درآوردم و گفتم پیرمرد از دزد داری حمایت می کنی و دوباره با چند ضربه جانانه دزد را نقش زمین کردم. البته ناگفته نماند که جثه من نصف او بود ولی چون او تکیه اش به پیچ گوشتی بود این اتفاق افتاد. در این حین دوباره پیرمرد به من حمله کرد و این بار مرا هل داد و ایندفعه دزده (قابل توجه دوستان این "ه" بعد از دزد می آید نه بعد از آقا. .. آقاه!!!) یک ضربه محکم کشنده از پهلو به من زد و رفت سوار ماشینش شد و در رفت.
البته کمی مفصل توضیح دادم که طول زمان را برسانم و تا این لحظه هم هیچ پلیسی به کمک من نیامد. و وقتی هم که با آن وضع خونین به پلیس مراجعه کردم هر کدام مرا به جای دیگری پاس دادند. تا در نتیجه از پیگیری و شکایت نیز نا امید شدم و پس از کلی هزینه بیمارستان تا سه روز از جایم نمیتوانستم تکان بخورم. البته من فراموش کردم که بگم این اتفاق در شهرستان افتاد و اگر تهران بود شاید متفاوت می شد.
و من از خودم مطمئن هستم که وقتی متوجه خونریزی شدید براثر جراحات وارده شدم نیز اگر از حمایت پلیس یا قانون برخوردار بودم به خودم اجازه زدن کوچکترین ضربه ای به آن دزد نابکار را هم نمی دادم.
و باز هم مطمئن هستم بسیاری از دوستانی که بعضی هایشان در پستهای بالا به خشونت اشاره کردندو بیشتر ایرانیان اگر (نه یک هفته) حتا در بدو ورود به کشورهای پیشرفته، اگر از قوانین حمایتی اطلاع داشته باشند و اگر مورد حملات شدیدتری هم قرار بگیرند رفتار بهتری از خود نشان خواهند داد.