کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
دیدگاه های آرش در مورد آمریکا
آرش جان کجایی دلمون برات تنگ شده...
من تازه 1 هفته ای میشه که این تاپیک رو دارم می خونم
مطالب بسیار مفیدی توش پیدا کردم
ممنون از لطفتون آرش جون
پاسخ
تشکر کنندگان: SH1A2R3 ، mavarfan ، zaherbin ، rs232 ، nastaran86 ، ghorbat ، battosai ، امیر مهاجر ، armin021

[/quote]
Big Grin دقیقا. البته ایالت ها واکنش متفاوت است
بوستون همه از دم اسرائیلی مهاجر تشریف دارند
مثال بنده بابت چهره مشابه یهودیان Tongue و خودم ذکر میکنم یهودی هستم + اطلاعات عمومی از آداب ادیان و رفتار (کردستان عراق یهودی زیاد است)
تونستم در بیمارستان Beth Israel Deaconess Medical Center یک کاری پیدا کنم.
یا در محل زندگی که دوستان عرب ساکن هستند خودمو کرد خطاب میکنم.
و در تفریح به دوستان La ایرانی.
آمریکا جو جذابی داره واقعا اگر هر سال اقامت یک تجربه داشته باشید پیر نمیشید Smile

[/quote]
با سلام.می‌شه یه کم از آب و هوای بوستون بگید؟اینکه در فصل سرما واقعا چقدر سرده؟و در تابستان چقدر گرم ؟آیا در فصل سرما کسیکه بچه کوچک دارد اذیت نمی‌شود؟من شنیدم که در بوستون بدون ماشین به راحتی‌ می‌شه زندگی‌ کرد،نظر شما چیست؟در ضمن به نظر شما چرا بوستون اینقدر شهر گرانی است؟راستش ما بدجوری بین لوس انجلس و بوستون موندیم.از یک طرف نمی‌شه از آب و هوای عالی‌ LAگذشت و از طرفی‌ موقعیت کاری من در بوستون فراهم است.

***2012AS16
تاریخ دریافت ویزا:29 March
تاریخ ورود به آمریکا :June 1
تاریخ دریافت گرین کارت : 20 June,Big Grin
تعداد افراد با این کیس:3
پاسخ
تشکر کنندگان: batis2010 ، rs232 ، behzadb57 ، ghorbat ، امیر مهاجر ، HAZARA ، armin021
(2011-12-29 ساعت 00:02)Hadi joon نوشته:  سلام
براي رفتن به حج از آمريكا چه شرايطي بايد داشت؟هزينه اش چقدر ميشه؟سالي چندبار ميشه رفت؟ و چيز خاص ديگه ايي هم وجود داره لطفا بفرماييد.
متشكرم
(اين سوال در تاپيك سوال از دوستان ساكن آمريكا نيز موجود است،آرش جان هم اگه اطلاعاتي دارند لطفا در اختيار همه قرار بدند).
فقط در این حد می دانم که در امریکا تورهای مسافرتی برای حاجیان وجود دارد که مسلمانان امریکا را در زمان حج به عربستان می برد. احتمالا اگر پاسپورت ایرانی داشته باشید شرایط ورود شما به عربستان با شرایط ورود امریکایی ها به آنجا فرق می کند و اطلاعات و شرایط آن را باید از اداره حج ایران بپرسید. قیمت های آن را هم می توانید از اینترنت پیدا کنید.

(2012-03-03 ساعت 21:32)masih sh نوشته:  آرش تو در هنگام ورود به ایالات متحده سواد اینگلیسیت چقدر بود؟
قبل از ورود به امریکا فکر می کردم که سواد انگلیسی من خوب باشد ولی وقتی به امریکا رسیدیم خلافش به من ثابت شد. به هر حال مفهوم خوب و بد برای سواد انگلیسی نسبی است و بستگی دارد که بخواهید در چه سطحی از طبقات اجتماعی قرار بگیرید. ولی من در مجموع از میزان سوادم نسبت به انتظاری که از خودم داشتم اصلا راضی نبودم و مهم تر اینکه به خاطر عدم تمرین کافی از صحبت کردن می ترسیدم و همان چیزهایی که بلد بودم هم فراموشم می شد.

با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
(2011-10-23 ساعت 16:43)amiry نوشته:  
(2011-10-23 ساعت 10:42)rs232 نوشته:  امیری جان, زمانی که بودن یا نبودن مسئله باشد گزینش واژه های بجا از نان شب هم واجب تر می شود و آدم مکتب نرفته یک شبه دکترای ادبیات مه آلود می گیرد! فرهنگستان فقط مال کش لقمه سازان است و فرنگستان برای کسانی که از ماله کشی لقمه می سازند بهتر است ولی به هرحال اگر زمانی من را به ده راه دادند حتما سراغ کدخدا را هم خواهم گرفت!

درسته. من فعلا تا صفحه 11 این تاپیک رو خوندم، یه کمی بی حال و حوصله بودی. عجالتا با اینکه فکر میکنم علاقه ای به موسیقی سنتی نداری ولی این لینکو گوش کن. من که مدهوش میشم. شاید یکم حال و هواتو عوض کنه. برقرار باشی.
www.youtube.com/watch?v=88uqYoFIEio
البته من خودم نمیتونم این لینکو ببینم. امیدوارم اشتباه نکرده باشم.
به موسیقی سنتی علاقه دارم. هم سه تار دارم و هم یک دایره زنگی. امریکایی ها از صدای سه تار خیلی خوششان می آید ولی چند بار که دایره زنگی می زدم به نظرم رسید که یکی از همسایه ها دارد داد می زد شاتاپ! حالا نمی دانم با من بود یا با یک نفر دیگر ولی از آن به بعد چشمم ترسید و فقط در گوش خودم دایره زنگی می زنم!
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
ارش جان دمت گرم.
4ساعته از صفحه اول تا 30 رو خوندم.واقعا لذت بردم.
هر روز سر میزنم از این به بعد!!!!!Big GrinCool

پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، batis2010 ، shadin_n ، amiry ، امیر مهاجر ، armin021
ماجرای سیتیزن شدن من:

یارو آنقدر بداخلاق بود که به یاد دوران سربازی افتادم. وقتی دنبالش رفتم و وارد اطاق شدم گفت قبل از این که بنشینی دست راستت را ببر بالا و قسم بخور جز حقیقت چیزی نمی گویی. من هم که خوردن قسم و آدامس برایم تفاوتی ندارد آن را خوردم. دقیقا مثل خمره بود و به نظر می آمد که گردنش از سرش کلفت تر باشد. نه لبخندی زد و نه با من دست داد. تقریبا داشتم از ترس در شلوارم می ..شیدم. هر چقدر که جلوتر می رفت بیشتر کنترل و اعتماد به نفس خودم را از دست می دادم و او هم پیوسته به من می گفت ریلکس باش. ولی این حرف او نه تنها من را ریلکس نمی کرد بلکه لحن او طوری بود که بدتر من را دستپاچه می کرد. ماجرا از آنجا شروع شد که وقتی قسم خوردم, مدارکم را گرفت و دستش را دراز کرد و گفت پاسپورت. گفتم پاسپورت؟ نگاهی به من کرد و گفت بله پاسپورت! انگار که یک سطل آب یخ بر روی سرم ریخته باشند چون من اصلا فکر نمی کردم که در مصاحبه پاسپورت من را هم بخواهند و گمان می کردم فقط گرین کارت و کارت شناسایی کافی است. به خودم گفتم خاک بر سرم کنند که یک چیز به این مهمی را با خودم نیاورده ام. آن وقت تازه خیر سرم ادعا می کنم که خیلی آدم دقیقی هستم. سپس آن آدم لندهور نخراشیده نامه ای را که از خود من گرفته بود در جلوی دماغ من گرفت و گفت نگاه کن اینجا نوشته است که پاسپورت و یا هر مدرکی که با آن وارد امریکا شده اید را با خود بیاورید. من که تقریبا داشتم از حال می رفتم گفتم که من واقعا متاسفم چون فکر می کردم که گرین کارت کافی است. حالا دیگر نمی دانم که این لحن تاسف و یا قیافه من چقدر غم انگیز و محزون بود که آن بشکه .ن هم دلش به حال من سوخت و گفت لازم نیست متاسف باشی ایرادی ندارد فقط دفعه بعد هر نامه ای را که می گیری به دقت بخوان. از آنجا شد که حتی اگر از من نامم را می پرسیدند نمی توانستم درست جواب بدهم. در مجموع ساختار ذهنی و عقلی من گریپاچ کرد. سپس شروع کرد به پرسیدن سوال های تاریخ امریکا. تقریبا همه آن را حفظ بودم فقط یک جا پرسید که اگر رئیس جمهور امریکا و معاون او در جا سقط شوند چه کسی مسئولیت آنها را انجام می دهد و من به جای این که بگویم سخنگوی خانه نمایندگان گفتم سخنگوی کاخ سفید! او سوال خودش را تکرار کرد و من مثل بز نگاهش می کردم. در دلم می گفتم بابا بی خیال شو و یک نمره اشتباه برایم بزن ولی او هی می گفت ریلکس باش و گیر داده بود تا من جواب درست را بگویم. آخرش که دید من همچنان مثل بز به او خیره هستم گفت سخنگو درست است و فقط آخرش که گفتی کاخ سفید درست نیست و من هم همین طوری زیر لب گفتم خانه و او گفت درست است و ادامه داد. بعد شروع کرد به پرسیدن چیزهایی که در فرم نوشته بودم و به من گفت که وقتی رفتی کانادا از کدام فرودگاه به کدام فرودگاه رفتی؟ من گفتم از سنفرانسیسکو رفتم به.. به...! لامذهب مغزم چنان قفل شده بود که همه شهرهای کانادا به یادم آمد به غیر از تورنتو. اگر از یک آدم ناقص الخلقه هم بپرسید یک شهر کانادا را نام ببر می گوید تورنتو ولی من نمی دانم چرا دوباره گریپاچ کردم. پاسپورتم هم همراهم نبود که به آن نگاه کنم. خلاصه پس از کلی زور زدن بالاخره نام تورنتو به یادم آمد و مثل بچه های کلاس اولی که جواب یک سوال را می دانند زود گفتم تورنتو تورنتو! یارو یک نگاه زیر چشمی به من انداخت و احتمالا پیش خودش گفت نگاه کن تو را به خدا عجب آدم های عقب افتاده ای می خواهند سیتیزن امریکا بشوند!

آخر کدام آدم عاقلی روی عکس را امضا می کند؟ به من گفت روی این دو تا عکس خودت را امضا کن و من فکر کردم که اشتباه شنیده ام و آن را بگرداندم که پشت آن را امضا کنم. عکس را از من گرفت و دوباره آن را به رو گذاشت و گفت نگاه کن این مثال ها را نگاه کن و مثل آن امضا کن. دیدم زیر شیشه میزش یک آدم چینی که لبخند زده بود و دو تا دندان هم نداشت کنار عکس خودش را امضا کرده است. در دلم گفتم باشد ایرادی ندارد من هم روی عکس های خودم را امضا می کنم. ولی تا آمدم امضا کنم وسطش خودکار دیگر ننوشت. آخر روی عکس هم براق است و جوهر به آن نمی چسبد. بعد دوباره مثل بز نگاهش کردم و گفتم نمی نویسد. گفت یک مقداری فشار بده می نویسد. فشار دادم دیدم نوشت ولی تقریبا امضای خودم را نقاشی کردم و جاهای کم رنگ آن را دوباره کشیدم. عکس ها را از من گرفت و یک کاغذ جلوی من گذاشت و گفت سوال را بخوان و جواب آن را بنویس. سوال را خواندم که روز کلمبوس در چه ماهی است. گفتم جواب آن را نمی دانم. گفت بنویس روز کلمبوس در ماه نوامبر است. تازه فهمیدم که دارد آزمایش سواد خواندن و نوشتن را انجام می دهد. کاغذ را از جلوی من گرفت و گفت این سوال هایی را که می پرسم با بله یا خیر جواب بده. بعد شروع کرد پشت سر هم یک چیزهایی را سریع خواندن که من هم درست نمی فهمیدم ولی صحبت از زندان و پلیس و تروریست و از این چیزها بود و من هم همه آنها را با نه جواب دادم بعد یکهو بدون مقدمه رفت سراغ سوال هایی که باید جواب آنها را بله می گفتم و گفت آیا به مملکت امریکا وفادار خواهی ماند؟ من با تردید گفتم بله. تردیدم به خاطر این بود که مطمئن نبودم سوالش چیست و گفتم نکند مثلا پرسده باشد که آیا مملکت امریکا را به بیگانه می فروشی و من گفته باشم بله! چند تا سوال دیگر هم پرسید و چون من داشتم هنوز به سوال اول او فکر می کردم جواب دادنم هی کم جان تر می شد و دیگر تقریبا در جواب او داشتم اهم می کردم. ناگهان او از خواندن سوالها دست کشید و با صدای محکم گفت نشنیدم چه گفتی! من هم چرتم پاره شد و مثل سربازهای پادگان با صدای بلند گفتم بله قربان! احتمالا یارو داشت به خودش فحش می داد و در دلش می گفت خدا آخر و عاقبت کشور امریکا را با این تازه سیتیزن هایش به خیر کند. سپس یک چیزهایی را امضاء کرد و به دستم داد و گفت این نامه نشان می دهد که در مصاحبه قبول شدی و تا چند هفته دیگر برایت یک نامه می آید که برای مراسم قسم خوری بروی. من نامه را گرفتم و تشکر کردم و آن را در پاکت گذاشتم و دوباره مثل بز به او خیره شدم. او که دید من جا خوش کرده ام و قصد ندارم از جایم بلند شوم از جایش بلند شد و گفت من تو را تا بیرون بدرقه می کنم و منظورش این بود که هر چه زودتر گورت را از جلوی چشم من گم کن. او ایستاد که من از در اطاق بیرون بروم و من هم به رسم ایرانی ایستادم که او اول بیرون برود و او که گیج شده بود خواست بیرون برود که من یادم آمد امریکایی ها تعارف نمی فهمند و برای همین پریدم جلوی او و زودتر از در خارج شدم. او جلوی در ایستاد تا مطمئن شود که من از انتهای راهرو و از منطقه حفاظت شده خارج می شوم و من که دیدم او به دنبالم نمی آید هر چند ثانیه یک بار برمی گشتم و برای او دست تکان می دادم و تشکر می کردم. آخر یکی نیست به من بگوید که یک بار تشکر کردی بس است حالا چرا هی تشکر می کنی! فکر کنم چون ترسیده بودم این طوری شده بودم چون من بچه هم که بودم از هر چیزی می ترسیدم خیلی مودب می شدم و به طور مداوم سلام و یا تشکر می کردم. چون تمام فکر و ذکر بزرگ ترها این بود که ما مودب باشیم و سلام کنیم و من هم فکر می کردم که اگر خیلی مودب باشم حتی خطر هم از من رفع می شود.

این هم از ماجرای سیتیزن شدن من.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
تشکر کنندگان: jake ، nicole.gemini ، golesang ، sib 24 ، اليزا ، kia_0950 ، funnybluesolea ، soniarazmi ، tamanna ، cmbt ، laili ، masih sh ، mavarfan ، jordanir ، Ali Sepehr ، SH1A2R3 ، ParsTrader ، frozen mind ، m9780 ، faranak.n ، SallyD ، kourosh2011 ، battosai ، pr.kia ، batis2010 ، vahidansari ، hoda2012 ، shahyad ، saied-k ، Hediyeh ، smith ، Blaze ، emrah66 ، armanbala ، ali.8888 ، hamedrouhi ، shahrzad_a ، majidusa01 ، soheilbadami ، برنا ، mehdi_behzadi ، ساری ، nastaran86 ، mehran_trex ، shadin_n ، Yashar1989 ، perna ، Pedro Pablo ، amiry ، leila42 ، majid89 ، Pay ، babakped ، schaghayegh ، dear selected ، ghorbat ، yami ، M.Haghighi ، ASALI ، آندیا ، farzad24 ، nora ، amir82 ، star4631 ، nahid.t ، Omidooo ، mrr777 ، نخجیر ، omniali ، کهکشان ، tartar ، el333 ، mohajer13 ، rira1982 ، mahdi/sh ، b_argi ، m@ry@m75 ، امیر مهاجر ، Salvaa ، vm1974 ، sam11 ، smmyp ، asxz ، myfriendsmy2010 ، hana_fd ، behrooz ramezani ، opayamani ، mdtrmd ، reza6966 ، mahdi_gh ، soul ، safajoo ، 3pideh ، behzadkhatari ، niki shams ، ابی هانی ، ehsan1095 ، yaser60 ، HAZARA ، nooshshahnar ، leilaja ، maryamkambiz ، saeed_gh ، MasMM ، ensan ، yousef 62 ، roeentan ، enchantress_boy ، Asy ، immigrant2us ، siakhatar666 ، pooryaaa ، mino2013 ، پادتنش ، iman63ir ، Bald Eagle ، Rock ، shadi79 ، hushmandco ، mrbonbon ، arahata ، ghafari88 ، Setare99 ، New York ، hadi-sh ، اسمان ابی ، آلیس-1980 ، زری وحدتی ، mohssen ، ebi1988 ، galiver ، aaraam ، adonis2006 ، armin021 ، Memolk ، hb2489 ، shanks ، MJAVADIAN ، مریم فتوحی ، alitahus ، justusa ، erica ، Abdorrezaa ، barfi1 ، amin_j ، vahidbaq ، Haghighat ، bardia55 ، arminbhz ، AliReza.Sh ، ben123 ، abonayer ، pasha_iv ، rioox ، rouham ، Interuniversal ، fa15 ، mrlzdh ، lotfe.kh ، salar3d ، alirezanz ، amirsalehish ، hamed8151 ، نسل سوخته ، alborzarya ، copol ، Moody ، nightowl ، biparva ، aram_hpanahi ، microbit ، mostafa2017 ، hsh85 ، limbo ، M0HSeN_US ، ZHERZHIC ، omid66 ، Mani-usa ، metigor ، American Darlin ، آلا ، max2004
(2012-04-25 ساعت 02:02)rs232 نوشته:  ماجرای سیتیزن شدن من:
...

وای باورم نمیشه آرش سیتیزن شیپ شدی؟؟؟
واااااای خیلی مبارک باشه
خیلی خوشحال شدم Smile
آرش جان شاید سوالم خیلی تکراری باشه: 100% همه موافق هستن که سیتیزنی خیلی مفید و نیاز واقعی یک مهاجر هست و نشون میده شما تو برنامه مهاجرتت برنده شده اما به صورت کلی و لیست وار برامون بگو سیتیزنی شما به مزایای مهم و درخور توجهی به شما میده.
ممنون
به آرزوم میرسم، شک ندارم Smile
پاسخ
سلام

آرش جان بسیار خوشحالم که امتحان رو قبول شدی ! البته مثل اینکه از ممتحن بیشتر از خود امتحان ترسیده بودی ؟!
امیدوارم گرفتن پاسپورت امریکایی برات خوش یمن باشه و باعث بشه خاطرات ایران رو کمتر به یاد بیاری ! من اگه جای تو بودم اولین کاری که می کردم سفر یکی دو روزه به چند تا از کشور هایی بود که عمرا به ایرانی ها به سادگی ویزا نمیدهند . میرفتم تو فرودگاه توکیو ، سیدنی ، لندن ، یا هر خرابشده دیگه ای و اون پاسپورت قشنگه محکم می کوبوندم رو میزشون ! دیدن قیافه هایی که از حالا به بعد به اشخاصی مثل شما با دید تروریست و جهان سومی نگاه نمی کنند دیدن داره !!!

امیدوارم شاد باشید و موفق !! آرش بین المللی ...

.
.
پاسخ
(2012-04-25 ساعت 14:27)m9780 نوشته:  
(2012-04-25 ساعت 02:02)rs232 نوشته:  ماجرای سیتیزن شدن من:
...

وای باورم نمیشه آرش سیتیزن شیپ شدی؟؟؟
واااااای خیلی مبارک باشه
خیلی خوشحال شدم Smile
آرش جان شاید سوالم خیلی تکراری باشه: 100% همه موافق هستن که سیتیزنی خیلی مفید و نیاز واقعی یک مهاجر هست و نشون میده شما تو برنامه مهاجرتت برنده شده اما به صورت کلی و لیست وار برامون بگو سیتیزنی شما به مزایای مهم و درخور توجهی به شما میده.
ممنون
از لطف شما بسیار سپاسگزارم. و اما مزایای سیتیزن شدن به ترتیب اهمیت.
1- پز دادن! وقتی آدم پاسپورت امریکایی داشته باشد دیگر هرگز در پز دادن کم نمی آورد.
2- زن گرفتن یا شوهر کردن! با پاسپورت امریکایی آدم کمتر جواب نه را در خواستگاری می شنود.
3- حمایت بین المللی! اگر آدم در ایران و یا هر کشور دیگری به خاطر چک برگشتی به زندان بیفتد رئیس جمهور امریکا و دیگر کشورهای پاچه خوارش پیام می دهند و خواستار آزادی او می شوند.
4- اقامت طولانی مدت در ایران. اگر آدم پاسپورت امریکایی داشته باشد دیگر نگران این نیست که اگر بیش از شش ماه خارج از امریکا باشد گرین کارتش باطل شود و نتواند برگردد.
5- رفتن به کشورهای دنیا. البته این یک مورد برای آدم های پولدار و بیکار است و می توانند بروند و تمام کشورهای دنیا را بگردند.


(2012-04-25 ساعت 19:29)saied-k نوشته:  سلام

آرش جان بسیار خوشحالم که امتحان رو قبول شدی ! البته مثل اینکه از ممتحن بیشتر از خود امتحان ترسیده بودی ؟!
امیدوارم گرفتن پاسپورت امریکایی برات خوش یمن باشه و باعث بشه خاطرات ایران رو کمتر به یاد بیاری ! من اگه جای تو بودم اولین کاری که می کردم سفر یکی دو روزه به چند تا از کشور هایی بود که عمرا به ایرانی ها به سادگی ویزا نمیدهند . میرفتم تو فرودگاه توکیو ، سیدنی ، لندن ، یا هر خرابشده دیگه ای و اون پاسپورت قشنگه محکم می کوبوندم رو میزشون ! دیدن قیافه هایی که از حالا به بعد به اشخاصی مثل شما با دید تروریست و جهان سومی نگاه نمی کنند دیدن داره !!!

امیدوارم شاد باشید و موفق !! آرش بین المللی ...

.
.
ممنون سعید جان
وقتی بچه بودم همیشه آرزو می کردم یک روزی آنقدر قدم بلند شود که بتوانم بالای یخچال را ببینم ولی وقتی قدم بلند شد اصلا آن آرزو را فراموش کردم و هیچ وقت هیچ توجهی به بالای یخچال نداشتم. انشاءالله همان کسی که پاسپورت امریکایی را عطا کرد پولش را هم عطا کند که به قول شما به کشورهای اروپایی بروم و پاسپورت را در کله شان بکوبم.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
یک چیز دیگر هم در مورد امریکایی بودن یادم آمد که گفتم بیایم و آن را از خودم در کنم. من در طول این مدت گذشته متوجه شدم که ارزش یک امریکایی در خارج از امریکا به مراتب خیلی بیشتر از ارزش یک امریکایی در داخل خاک امریکا است. اگر صدها نفر امریکایی در اثر گرسنگی و سرما تلف شوند هیچ کسی توجهی نمی کند ولی فقط کافی است که یکی از همان آدم ها در یکی از کشورهای خاور میانه دستش زخمی شود تا همه دولت های غربی در پی حمایت از او بر بیایند. یک بار به یکی از بی خانمان هایی که به آن خانه قدیمی ما آمده بود گفتم که من اگر به جای تو بودم می رفتم دوبی و یک قایق می گرفتم و خودم را به مرز ایران می رساندم تا من را به جرم ورود غیر قانونی دستگیر کنند. فوقش یک یا دو سال را در زندان می مانی که تازه باز هم شرایط زندان ایران برای یک امریکایی خیلی بهتر از شرایط فعلی تو است که در خیابان می خوابی. در ضمن غذا هم به اندازه کافی می خوری و گرسنه نمی مانی. بعدش هم کلی معروف می شوی و از تمام رسانه ها با تو مصاحبه می کنند و تا آخر عمر پشتت را بسته ای! دیگر او را ندیدم ولی ظاهرا به حرفم گوش نکرد چون اگر گوش کرده بود الآن اسمش را هر روز از سی ان ان می شنیدم!
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
(2012-04-25 ساعت 23:30)masih sh نوشته:  آرش جان میشه در مورد اتوبوس های بین شهری و قطار بیشتر توضیح بدی ؟امکانات چطوره؟
مثلا آیا اتوبوس های اونجا مثل اروپا اینترنت بی سیم دارن؟(پیشرفته هستند؟)

قطار را نمی دانم ولی اتوبوس های بین شهری اینترنت بی سیم دارند و نسبتا تمیز هستند ولی بعضی از اتوبوس های شهر سنفرانسیسکو خیلی کثیف هستند و گاهی افراد بی خانمان سوار می شوند که لااقل شش ماه است حمام نرفته اند. گلاب به روی ماهتان بعضی از آنها حتی ته اتوبوس دست به آب هم می کنند!
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
آرش جان تبریک میگم. اگه بگم ایشالله سیتیزن بهشت بشی برداشت بدی می کنی ؟؟؟
اگه رفتی ایران رو اون پلاکاردی که قراره بنویسی سیتیزن شدی , بنویس یه زودی به این مکان شهرزاد وارد میشود( انشاالللهههههه)
پاسخ
( 25 اپریل 2012 ) دور دوم مطالعه دیدگاه آرش در مورد امریکا رو شروع کردم, ولی ایندفعه با انگیزه بیشتر چون هم اینترنتمون فعلا این چند روزه سرعت خوبی داره و برای رفتن به صفحه ی بعد نیازی نیست دست کم 5 دقیقه صبر کنم که آیا بره آیا ارور بده و نره! یا وقتی دگمه تشکر رو میزنم اون کادر کوچیکه بارگذاری چند دقیقه هی نمیچرخه و هیپنوتیزمم نمیکنه تا بالاخره اسممو وارد باکس تشکر کننده ها کنه! یا اینکه باز قفل کنه و منو از ادامه کار منصرف کنه! هم اینکه به هرحال قراره ایشاالله تا چند ماه آینده برم جایی که هیچ تجربه ای از زندگی در اونجا ندارم و باید یه چیزایی بدونم!
با نگاه اجمالی که دفعات قبل به پستهای آرش عزیز انداختم فکر میکنم میتونم اطلاعات خوبی کسب کنم. اینبار هم که شروع به خوندن کردم باز یه حس مشترک با دفعات قبل در من بوجود اومد که منو خیلی اذیت میکرد و اونهم اختلاف زمانی من با اون نوشته ها بود! هر زمان که حس میکردم کاملا وارد بحث شدم و منهم نظراتی یا سوالاتی دارم یا مثل بعضی از دوستان دلم میخواست بعد از پستهای آرش ازش تشکر ویژه بکنم و زدن یک دگمه ی تشکر خالی نمیتونست منو ارضاء کنه! میدیدم ای بابا این حرفها مال دو سه سال قبله و همون موقع بایددرموردش صحبت میشده الان بیام چی بگم آخه؟ ولی واقعا بعضی وقتها اینقدر دلم میخواست چیزی بنویسم و نظری بدم و تشکری بکنم که حد نداشت! در هر صورت در 28 اپریل با تمام گلایه های خونواده از مدام پای کامپیوتر نشستن و خوندن مطالب بالاخره کل مطالب شیرین این تاپیک رو تموم کردم و واقعا دیگه نتونستم چیزی ننویسم و تشکری نکنم!
آرش عزیز بهتون تبریک میگم که اینقدر توانمندین! هم در رفتار, هم تو گفتار و هم در کردار! پسر بچه 10 ساله ای که موقع خوردن بلال به بی توجهیه اطرافیان و نگاه و کنایه ی شخص بلال فروش توجه میکنه! یا از رفتن به کوه اون درسهای قشنگو میگیره و الگوی زندگیش قرار میده بسیار قابل تحسینه! یا جوونی که تو یک کشور غریب با افراد غریبه ای که حتی رد شدن از کنارشون برای خیلیها ترسناکه اینقدر راحت کنار میاد و باهاشون زندگی میکنه بسیار قابل تقدیره! دقیق شدن یک مرد در روابط و آداب اجتماعی ( اونم نه تنها جامعه ی خودش بلکه حتی یه جامعه ی غریبه) پرستیدنیه! در حالیکه تو کشور خودمون باید آداب اجتماعی رو هزاران بار برای اطرافیان یادآور بشیم و خوب و بد رو بهشون متذکر! فرقی هم نمیکنه تو چه سطح تحصیلاتی باشن! پذیرش این نکته که هر کسی یک حریم خصوصی داره و باید به حریمش احترام گذاشت برای همه قابل درک نیست! اینکه از هزاران نفری که مهاجرت میکنن یکی پیدا میشه که رفتار درست و نادرست رو برای خودش لیست میکنه و سعی در اصلاح رفتار نادرست میکنه واقعا قابل ستایشه!
آه از اینکه سالها چه رنجی کشیدیم و هیچ چیز درست نشد! فقط تنی رنجور موند و خاطری خسته! اینکه وقتی کسی از لباست یا ظاهرت تعریف میکنه و تو حق داری با برخورد خوب ازش تشکر کنی مربوط به یه فرهنگ خاص و کشور خاص نیست! مربوط به حق و حقوق یه انسانه که اگه اینجا بخوای این حقو داشته باشی از سوی همه حتی نزدیکترین افرادت مواخذه میشی! اینکه وقتی جایی میری خوش رو و خوشرفتار باشی تا دیگران انرژی مثبت رو ازت دریافت کنن یه پوان مثبته در حالیکه هزارجور انگ بهت میچسبونن که فلان و بهمان! اینکه وقتی میگی آخ دلم لک زده برای زندگی تو روستاهای سرسبز شمال, یه محیط اروم و بی دغدغه در حالیکه تو حیاطت سبزی بکاری و حتی مرغ و خروس داشته باشی و یه گربه ملوس و تنبل که همیشه در حال استراحت باشه و ناز و ادا! کسی بجای تمسخر حرفاتو درک کنه و بفهمه تو چی میگی از بزرگترین رویاهای من شده!!! شاید بخاطر این رفتارها و حساسیتهاست که همه بهم میگن تو اشتباه تو ایران متولد شدی!!!
حالا میفهمم چرا زمانی که سیزده سالم بود ویکی از بستگانمون بعد از سالها از امریکا برگشته بود ایران, تو اون بروبیای فامیل دور ونزدیک و سیل دخترانی که از دوست وفامیل و آشنا به عنوان کاندید ازدواج معرفی شدن اون شخص از پدرم خواست تا اجازه بده منو با خودش به امریکا ببره! میگفت تنها دختری که دیدم حتی با این سن کمش آداب اجتماعیش دقیقا مثل امریکاییهاست دختره شماست و این دختر اگه بخواد تو ایران بمونه خصوصا در سالهای آتی بسیار آزرده خواهد شد! اما امان از تعصب بیجای خونواده ها که که فکر میکنن همه چیزو خودشون بهتر و بیشتر تشخیص میدن! هر چند بعدها اعتراف کردن که اشتباه کردن ولی چه فایده؟! 23 سال از اون جریان میگذره و سالها با این آداب و رسوم غلط و دست وپاگیر مبارزه کردم و آخرش هیچ ثمری نداشت! گاهی به این فکر میکنم که اگر اون اتفاق میفتاد و من میرفتم چقدر مسیر زندگیم فرق میکرد و من الان یه انسان عادی و طبیعی بودم نه یه انسان رنجور و خسته از همه چیز و همه کس!
بگذریم! ببخشید که خیلی احساساتی شدم و باهاتون درد دل کردم. شاید جای این صحبتها تو این تاپیک نبود ولی خیلی دلم پر بود و ...Sad
آرش عزیز بابت دید وسیع , قلب بزرگ و روح متعالی ای که دارین از صمیم قلب بهتون تبریک میگم. براتون آرزو میکنم بهتریها رو داشته باشین چرا که شایسته ی بهترینها هستین. ازتون ممنونم بابت وقتی که گذاشتین و این مطالبو نوشتین. بدون شک یکی از بهترین نوشته هایی بود که من تا بحال خوندم.
شاد و تندرست باشید
کیس نامبر;2012as34xxx
کنسولگری: ابوظبی
تاریخ مصاحبه: می 2012
تاریخ ورود به امریکا: سپتامبر 2012
مقصد: کالیفرنیا- لس آنجلس


پاسخ
jتا حالا نشده مطلبی رو از آرش جان بخونم و خنده رو لبم نیاد
به هر حال رو گردن ما خیلی حق دارید

مبارک باشه، اومدی ایران پاسپورتت رو یه مدتی بی زحمت قرض بده باهاش بریم دوو دور
پاسخ
می خواستم بگویم که در فرم های پاسپورت امریکایی که به ما دادند می شد هم برای پاسپورت دفترچه ای اقدام کرد که حدود صد دلار است و هم می شد برای پاسپورت کارتی اقدام کرد که هنوز خودم هم نمی دانم چگونه است و قیمت آن اگر درست یادم باشد حدود چهل و پنج دلار است. مثل این که پاسپورت کارتی مثل کردیت کارت الکترونیکی است و دیگر وقتی وارد امریکا می شوید لازم نیست در صف گیت منتظر باشید و کارتتان را می کشید و می روید و نیازی به نشان دادن پاسپورت نیست. البته من چون خوره پاسپورت هستم نه تنها هر دوی آن را سفارش می دهم بلکه اگر پاسپورت سنگی و فلزی و خاشخاشی و یا گلمنگولی هم داشت حتما همه آنها را سفارش می دادم! حالا وقتی آن را گرفتم عکس محجبه آن را برای شما هم می گذارم که به چند و چون آن پی ببرید.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان